شنل قرمزی - @mer30tv.mp3
4.25M
#قصه_کودکانه
هر شب
یه قصه خوب و شیرین
برای کودک دلبند شما🥰
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔸شعر
﴿ برف و شیره ﴾
🌸🌼🍃🌼🌸
🌸 برفه که توو زمستون
🌱 دوسشداریم فراوون
🌸 از آسمون میباره
🌱 شادی و شور میاره
🌸 سفید و هم عزیزه
🌱 خوردنی و تمیزه
🌸 با شیره توی ظرفه
🌱 بخور ببین که برفه
🌸 هرجا که برف بباره
🌱 چشمه وسبزه زاره
🌸 با دلِ پاک و باسوز
🌱 دعا کنیم شب وروز
🌸 رحمتِ حق بباره
🌱 شادی و شور بیاره
🌸🌼🍃🌼🌸
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
30.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹#آشنایی_باامامان_و_پیامبران:
🌷داستان ضامن آهو امام رضا علیه السلام
#انیمیشن 😍
#کلیپ
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#شعر_کودکانه
#پاشو_پاشو_کوچولو
پاشو پاشو کوچولو
از پنجره نگاه کن
با چشمان قشنگت
به منظره نگاه کن
آن بالا بالا خورشید
تابیده بر آسمان
یک رشته کوه پایین تر
پایین ترش درختان
نگاه کن آن دورها
کبوتری میپرد
شاید برای بلبل
از گل خبر می برد
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
خانم-اردکه-رنگش-کجا-رفته.mp3
2.23M
🌟خانم اردکه رنگش کجا رفته🌟
#قصه #صوتی
#خانم_اردکه_رنگش_کجا_رفته
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🌸شعر کودکانه امام زمان (عج)
دیشب تو را بِدیدَم
در خوابی خوب و شیرین
ای صاحبَ الزَّمانم (عج)
ای آرزوی دیرین
گفتم عزیزِ زهرا (س)
از ما مگر چه دیدین !
که غایب از نظر ها
غیبت رو بر گُزیدین ؟
گفتی تو با محبت :
شما ها بهترینین
شما که طعمِ تلخِ
صبوری و چِشیدین
دعا کنید برا من
شاید یه روز شنیدین
که انتظار سر اومد
اِمامِتون رو دیدین
گفتم امامِ خوبم
شما چه بی نظیرین
شما شبیه چشمه
تو قلبِ یک کویرین
گفتم بیا عزیزم
بیا اُمیدِ شیرین
تا انتقامِ خونِ
شهیدا رو بِگیرین
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🍃 احترام به پدر
پدرم می خواست برای پدربزرگ کفش بخرد. مادرم اجازه داد که من هم همراه آن ها بروم. من و پدرم، کفش هایمان را پوشیدیم و جلوی در ایستادیم. اما پدربزرگ هنوز آماده نبود.
گفتم: «پدر! بیا برویم بیرون، پدربزرگ خودش می آید.» پدرم گفت: «این کار درست نیست. ما صبر می کنیم تا پدربزرگ هم بیاید. پدربزرگ از همه ی ما بزرگ تر هستند. زودتر رفتن ما بی احترامی به اوست.»
پدرم گفت: « یک روز شخصی به همراه پدرش به دیدن امام خمینی (ره) رفته بودند. او زودتر از پدر وارد اتاق شد. امام از این رفتار او خیلی ناراحت شدند و گفتند: «این آقا پدر شما هستند، چرا جلوتر از او وارد اتاق شدید؟» آن شخص از کاری که کرده بود خیلی خجالت کشید…»
همین موقع پدربزرگ گفت: «من آماده ام برویم.» پدرم در را باز کرد و گفت: «بفرمایید پدرجان!»
پدربزرگ برای پدرم دعا کرد و از در بیرون رفت.
بعد پدرم به من گفت: «برو جانم!» گفتم: «نه! شما پدر من هستید من جلوتر از شما نمی روم!»
پدرم مرا بوسید، بغل گرفت و گفت: «و تو عزیز دل من هستی!»
بعد هر دو با هم از در بیرون رفتیم.
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
✨♥️ دندانپزشک ♥️✨
دندون پزشک مهربون
می گه به تو ای بچه جون
ای کودک خوب و عزیز
فرشته پاک و تمیز
دندون به تو خدا داده
چشم داده دست و پا داده
دندون باید سفید باشه
به رنگ مروارید باشه
باید مواظبت کنی
فندق و پسته نشکنی
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
اسم-من-چیه؟.mp3
2.23M
💫اسم من چیه 💫
با صدای بانو مریم نشیبا 💗
#قصه #صوتی
#اسم_من_چیه
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
#قصه_کودکانه
🐸⛵️ #قایق_من⛵️🐸
من یک قورباغه هستم، اسم من قورچه است.
هرروز صبح از یک طرف رود، شنا میکردم و میرفتم آن طرفش؛ البته به همراه دو تا از دوستانم.
آن طرف رود پر بود از وسایلی که آدمها دور میریختند:پیچ... دکمه... مهره های رنگی...
من و دوستانم هرروز میرفتیم و از آن وسایل چند تا برای حیوانهای جنگل میآوردیم تا برای تزئین خانه یا ساختن وسایل از آنها استفاده کنند.
آنها هم به ما خوراکی و غذاهای خوشمزه میدادند.
مهم تراز همه این که همه باهم جمع میشدند و شنا کردن ما را تماشا میکردند و برای مان دست میزدند.
یک روز، وقتی من و دوستانم مشغول شنا بودیم؛ رود خیلی گل آلودشد. کمی بالاتر چرخ یک ماشین توی آب گیر کرده بود. رود پر از خاک و سنگ شد؛ چون آب گل آلود شد من نمیتوانستم جایی را ببینم.
یکی از آن سنگها به پای من خورد. پایم خیلی درد گرفت. دکتر جغد پایم را با چند برگ، محکم بست و گفت: «تا وقتی پایم خوب شود، نباید شنا کنم.»
بعد از آن، من بیکار شدم و تمام روز فقط استراحت میکردم. دوستانم از غذایشان به من میدادند؛ ولی من احساس بدی داشتم و از آنها خجالت میکشیدم. فکر میکردم یک قورباغهی بیمار به درد جنگل نمیخورد.
باید مثل اجدادم مینشستم یک گوشه و شروع میکردم به خوردن پشه ها و پروانهها؛
ولی من نمیتوانستم آنها را بخورم چون با من دوست بودند.
شبها کنار رود می خوابیدم و به ماه نگاه میکردم. یک شب باد تندی آمد. برگی از درخت جدا شد و روی رود افتاد. برگ، روی آب با شادی میرقصید. من هم خندیدم؛ چون با دیدن آن برگ فکر خوبی به فکرم رسید.
صبح که شد به سمور آبی گفتم، یک تکه چوب کوچک برایم بیاورد. از دارکوب نجار هم خواستم با آن چوب برایم یک قایق درست کند. دارکوب با نوک تیزش این کار را زود انجام داد؛ حالا من یک قایق داشتم با دو پارو.
من با قایق ام حیوانات زیادی را این طرف و آن طرف میبردم.
سنگ، پای من را زخمی کرد؛ ولی درخت، یک قایق به من داد. من فهمیدم که جنگل مراقب همه هست، هر قدر هم که آنها کوچک باشند.
حالا پای من خوب شده؛ دوستان من هم بیشتر شدهاند.
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
11.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ_کودکانه
ماشا و خرس
جاروی جدید
📒 قصه های خوب 🌸👇
https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6