مادرم زهرا
روضه خوان در فراز آخر خود گفت کهف اَمانِمان زهراست،
تا اَبَد هر که طالب کَرَم است رحمت بی کرانمان زهراست؛
یادِ میرزا حسینِ مرثیه خوان، ذکر یا فاطمه عصایش بود،
مَطلَعِ شعر روضهاَش هربار «مادر قد کمانمان زهراست»؛
آری آن روزْ کودکی بودم، چادر مادرم پناهم بود،
در خیالْ اینکه کودکان مَحَل، همه مادربزرگمان زهراست؛
خاطرات غریب کودکیاَم پُر شُدْ از عِطر قیمه نَذْری،
وقت پُختن که مادرم میگفت برکت سفرههایمان زهراست؛
پدرم یاد داد بعد نماز، رَسمِ تسبیح و ذکر فاطمه را،
پسرم! شرط صحّت همهی روزه ها و نمازمان زهراست؛
آخرالامر حک شد این مِصْرَع روی سنگ مزار و مدفن او،
«من به مهمانی یاران شهید میروم، میزبانمان زهراست»؛
روزگاران گذشت و مویْ سپید، پایِ روضه میان زمزمه ها،
مادرم رفت و نَذر روضه او، مانْد با من که جاودان زهراست؛
بارها لُطف بی حدش گِره از کار اسلام و مسلمین وا کرد،
سالیانی به وقت سختی ها، همهْ تاب و توانمان زهراست؛
پدرم نَقل کرد از شب رَزم، بین سربند ها مُردَّد بود،
آن یتیمی که زیر لب میگفت جای مادر برایمان، زهراست؛
سِرِّ نجوای تُورَجیزاده، رازِ اَشک حَزینِ خرّازی،
در طریق جُنون و دلبازی، آخرین راه عاشقان زهراست؛
زینبیه، دمشق، حَصرِ حرم، جنگ و خون آخرش بخیر گذشت،
باکی از کینه حرامی نیست تاکه سَرو مدافعان زهراست؛
مادرِ غزه و فلسطینْ است، یَمنی هم اَسیر مکتب اوست،
روحِ پایندگی لُبنان و سُوریه و عِراقمان زهراست؛
یادِ قاسم، عماد، نصرُالله، یادِ یَحییٰ، هَینیّه، اِبراهیم،
همه گُل های پَرپَر حرم و باغبانِ حریمشان زهراست؛
مَشقِشان بود پای مکتب او، تا علی هست شمعِ عالمْ تاب،
جانِ پروانه ها در آتش و دود، سوختن گَر اِمامشان زهراست؛
وعده ای هست میرِسد روزی که سپاهی زِ صُبح بَرخیزد،
بهَر پیکار و مَحو ظُلمَت ها میرویم آفتابمان زهراست؛
تا به دنبال کوی حضرت یار، ای دل اَر بیقرار و حیرانی،
اگر از عالَمی نِشان خواهی، صاحب قبر بی نِشان، زهراست؛
دیگر این نامه را که میخوانی، در کنارت نَفَس نخواهم زد،
پِسرَم! خونِ من گُواهی که مقصد سِیر عارفان زهراست؛
آخرالاَمر حَک شد این مِصرَع روی سنگ مزار و مدفن من،
«من به مهمانی یاران شهید، میروم میزبانمان زهراست»؛
✍ پنجشنبه، ۱۵ آذر ۱۴۰۳،(۶:۵۳ صبح)؛
دامنه قله شاهجهان، روستای نوده، خراسان شمالی
صبح شهادت حضرت فاطمه زهرا «س»
«تقدیم به ساحت قدسی بانوی دو عالم حضرت صدّیقه طاهره سلام الله علیها»
#یک_فنجان_شعر
#حضرت_زهرا «س»
#قصیده
#حیران
https://eitaa.com/Heyran_Ghalam
🍃حیران ترین قلم🍃
قرائت شاعر، «مادرم زهرا».mp3
2.09M
🎶خوانش قصیده (مادرم زهرا)
#قصیده
#حضرت_زهرا «س»
#خوانش_شاعر 🗣
«تقدیم به ساحت قدسی بانوی دو عالم حضرت صدّیقه طاهره سلام الله علیها»
https://eitaa.com/Heyran_Ghalam
🍃حیران ترین قلم🍃
این ایام که دوباره سوریه شعلهور شده، خیلی اینور و اونور میشنوم که از دغدغه اعزام به سوریه صحبت میکنن و خیلی از بچه مذهبی ها و کار فرهنگیکُن ها مخصوصاً اون ویژه ها و کارآمداااشون، حال و هوای جهاد نظامی مقابل تکفیری هارو دارن...!
ذهنمو چند روزی درگیر کرده بود
این حس مسئولیت واقعاً ستودنیه امّا...
امروز موقع برگشت به مشهد، تو ماشین داشتم یه کتاب از شهید آوینی میخوندم و که رسیدم به آخرین مقاله کتاب
خیلی جالب بود
تلنگر خوبی بود
تقریباً اول مقاله، نوشته بود:
(انقلاب اسلامی ایران آغاز عصر جدیدی در کرهٔ زمین است که دیر یا زود آثار تحقق آن را در جهان آینده خواهیم دید.
این انقلاب صرفاً با وجهٔ سیاسی تمدن غربی یعنی امپریالیسم رو در رو نیست.
همانطور که پیش از این عرض شد مَثَل این سخن، مَثَل آن است که بگوییم «ما فقط با دندان های غول میجنگیم و به بقیهٔ اعضایش کاری نداریم».
آیا میتوان فقط با دندان های غول جنگید و با مغز آن کاری نداشت؟
انقلاب اسلامی ایران آغاز عصر فرهنگی جدیدی در عالم و سرمنشاء تحولی فرهنگی است که در آینده بنیان همه چیز را، از اقتصاد و هنر گرفته تا سیاست و تمدن، زیر و رو خواهد کرد و طرحی نو در خواهد افکند.
ریشه همه تحولات ظاهری فردی و اجتماعی در تحولات اعتقادی است و به همین علت است که حقیر با یقین کامل و با اطمینانی این چنین، درباره آینده جهان سخن میگویم، چرا که اکنون امت مسلمان بار دیگر به پیمان نخستین خویش با آفریدگار جهان بازگشته است، به عهد «اَلَستُ بِرَبِّکُم قالُوا بَلَی» و این عهد اَلَست، خورشیدی تازه را در آسمان تاریخ متولد ساخته است که نور آن سراسر جهان را در خواهد نوردید و بنیان همه چیز را دیگرگون خواهد ساخت)
نبرد سوریه برای جبهه مقاومت نبرد وجودی است
نبردی که زمینه تحقق تمدن اسلامی را گسترش میدهد یا محدود میکند.
نبرد سوریه بسیار مهمه و مردان میدان خودشو داره و اون ها هم بر کار سوارن.
اما آیا به خطوط مقدم دیگه این نزاع تمدنی هم تو این وانفسا توجه میکنیم؟
اهمیت نبرد سوریه و امثالهم و حس پاک دغدغه جهاد فی سبیل الله ذهن ما رو از خطوط مقدم دیگه منحرف نکنه!
یکی از مهمترین علت ها درکنار علل مختلفی که باعث شد کار سوریه امروز به اینجا برسه(فارغ از دیکتاتوری حکومت بشار اسد و اوضاع نامطلوب اقتصادی و سرکوب نظرات منتقدین و مخالفان و دخالت و حتی مدیریت عامدانه کشور های استکباری و طمع شیخ نشین های عربی و پانترکیسم)، عدم انسجام ملی بین مردم بود
یکی دیگه از مهمترین مشکلاتی که باعث شده این همه سقوط شهر ها راحت بشه، عدم تربیت نسلی بود که برای آرمان های ملی و مذهبی خودش، تا پای جون و آبروش بیاد وسط
(چیزی که حاج قاسم سعی داشت با شکل گیری جنبش «دفاع وطنی» سوریه تاحدی ایجاد کنه).
این ها از ریشه های بنیادی مشکلات سوریه است که امروز در قاموس نبرد برادر کُشانه داخلی (ضمن پذیرش عنصر دخالت بیگانگان) شکل گرفته.
عراق، لبنان و حتی ایران ما هم در معرض همین خطر قرار داره...
ایران گلدون 🪴 درخت مقاومته و به تعبیری اُمّ القری جهان اسلام (اسلام ناب محمدی) هستش
اگر ادلب،حلب،حماه،حمص،درعا و حتی دمشق هم سقوط کرد (که اینجوری نخواهد بود و قبلاً هم عرض کردم مقاومت عقبه لجستیکی خودش رو رها نمیکنه) درسته شاخه مهمی از درخت مقاومت حذف میشه اما هدف اصلی این فتنه ها گلدون درخت مقاومته و ریشه ای که در این گلدون وجود دارد (ولایت فقیه).
راز همراهی ملت ایران با آرمان مقاومت در راه تحقق تمدن اسلامی، بنیان هایی هستش که باید نسبت بهش جهادی عظیم صورت بگیره.
به قول شهید آوینی: نبرد با غول تنها با دندان هاش نیست (نبرد نظامی)، بلکه شئون مختلف این غول تمدنی غرب باید در معرض نزاع با گفتمان اسلام ناب قرار بگیره تا بتونیم در مواجهه نظامی هم موفق بشیم.
تو این حس و حال بودم که با خودم گفتم، در حال حاضر و خط مقدم من و امثال من نه مرز های جنوبی لبنان هستش و نه در دل استان های مختلف سوریه،
اگر روزی کارد به استخوان رسید و حقیقتاً تکلیفمون شد، با کمال میل اسلحه دست میگیرم
اما الان خط مقدم من جای دیگهست
خط مقدم تو دل دبیرستان هاست
خط مقدم تو دل تشکل های دانشجوییهه
خط مقدم من اصلاح ساختاری و گفتمانی حوزه است،
خط مقدم من تو دل محلاته، تو سنگر فکری، فرهنگی و اجتماعی محلات (مسجد)
خط مقدم من بین اقوام و دوست و آشناهاست.
متاسفانه گاهی اوقات دارم به این نتیجه میرسم که برخی از بچه های انقلابی، پیشگیری های فرهنگی امروز رو تبدیل به درمان های نظامی فردا میکنن.
شهید آوینی ۴۰ سال پیش چیزی رو میدید که ما امروز داریم لمسش میکنیم، البته اگه غافل نباشیم!
جنگ اعتقادی شروع شده، خیلی وقته.
باید ابتدا خودمون سپس نسل ها رو به عهد نخستین خودمون برگردونیم،
عهد فطرت، عهد اَلَست.
برادر، خط مقدم رو گم نکنی ها!
آتیش دشمنو نگاه کن
برادرانت (دهه هشتادی ها)، الان کجان؟😔
#حرف_دل
مُکاشفات | اگر بریدی!
وقتی خسته میشی...
یادت باشه!
سرانجام شانه از زیر بار الهی خالی کردن، آزادی و فراغت و آسودگی نیست؛ قرار گرفتن در زندان تعلّقاته، چسبیدن به زمین هوس هاست و گیر افتادن در شکم تاریکی ها و ندامت هاست...
درست مثل «یونس»
آنگاه که فرمود:
و به یادآور یونس را، آن زمان که غضبناک از میان قوم خود بیرون رفت و با خود خیال کرد که ما هرگز او را در سختی و تنگنا نمی اندازیم و (میتواند با آرامش به فراغت برسد) تا آنکه به ظلمات دریا و شکم ماهی در دل آن تاریکی ها گرفتار شد.
ای دل!
اگر از زیر بارِ خُدایی خارج شدی، «برادرت یونس» را به یاد بیاور!
در تاریک ترین نقاط عالم، شعاعی از نور حق پیدا میشود.
پس فریاد بزن!
درست مانند برادرت یونس!
فَنَادَىٰ فِي الظُّلُمَاتِ أَن لَّا إِلَـٰهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ
#مکاشفات
#حیران
✍ جمعه شب، ۳۰ آذر ۱۴۰۳ (۲۲:۳۳) | مشهد
https://eitaa.com/Heyran_Ghalam
🍃حیران ترین قلم🍃
طس ۚ تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ وَكِتَابٍ مُّبِينٍ ﴿١﴾
هُدًى وَبُشْرَىٰ لِلْمُؤْمِنِينَ ﴿٢﴾
در بزنگاه های انتخاب
همان لحظه ای که در موضع تصمیم سرگردانیم، چه چیز محکم تر و مطمئن تر از قرآن...؟
که مایه هدایت و بشارت است!
غربزدگی ما | «عُدول»
«پرده دوم»
آری! ساعت، ساعتِ عُدول است.
عُدول از ریشه ها!
گاهی اوقات آنقدر در تحقق یک اتّفاقی و وقوع یک جریانی میدَویم و میدَویم و میدَویم و امّا هیچ...
انتهای دویدن هایمان، اگر رَمَقی باشد سرگشتگی است و اگر نه یاس و انفعال.
(یوسُفِ زندانی، لحظه ای از ریشه بُرید و دَوید و سپس سال ها در پشیمانی انقطاع لحظه ای از حق به انتظار نشست)
این عاقبت ماست.
ما که ریشه ها را بُریدیم تا پرواز کنیم،
دریغ از اینکه حقیقت چیز دیگری است.
شَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ
از اصل خویش بُریدیم و یادمان رفت چه کَسی بودیم و چه کَسی هستیم!
به خیالِ شُدن ها، بودِمان را از یاد بُردیم؛
فراموش کردیم
که كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَىٰ شَاكِلَتِهِ
بُریدن از حقیقت همان و در گیرودار واقعیت ها گُم شدن همان.
برو!
برو ای انسان مدرن روزگار!
بدو!
بدو ای انسان عصر سرعت!
عصر تکنولوژی،
عصر تبادل اطلاعات،
اگر میتوانی پای سومی عاریه بگیر تا سریعتر بتازی.
سریع تر بِشَوی، سریعتر برسی.
دست سومی بخواه تا بیشتر بستانی.
چشم سومی تا بیشتر هرزه گری کنی.
زبان چرب دیگری برای فریب.
دهان دیگری برای بیش از پیش بلعیدن.
عقب ماندی! عقب ماندی!
در همین لحظه که مشغول خواندنی، میلیون ها انسان در این عصر از تو پیشی گرفتند.
چرا مشغولی؟ رها شو از قید و بند.
از باید ها و نباید های سنتی.
نمیتوانی؟
نمیگذارند؟
پس از یاد ببر.
از یاد ببر خستگی های پدر را.
از یاد ببر بیداری های مادر را.
از یاد ببر بی کسی خواهران را.
از یاد ببر سرگشتگی برادرانت را.
از یاد ببر کودکی و تنهایی فرزندان را.
از یاد ببر تعهد و پیمان همسر را.
فراموش کن، دیگر زمان بُریدن از سنت هاست.
از شاکلهاَت برون بیا!
نمیتوانی؟
پس از یاد ببر.
اگر نمیتوانی از یاد ببر.
فراموش شو و فراموش کن تا حرکت کنی، تا بدوی، تا برسی.
وَكُنتُ نَسْيًا مَّنسِيًّا
این آواز، دعوت کننده جدایی هاست.
ندای اِنقطاع از فطرت.
همانکه از شرافت خویش بُرید تا طرحی نو دراَندازد.
آنکه ریشه ها را زِ یاد بُرد تا به آسمان پرواز کند،
ناگهان به خود آمد که اوست و دنیایی که همه در آن آرزوی پرواز دارند و راز پروازشان در کندن بال های دیگران است.
قفس دنیا کوچک است و وُسعت پرواز همگان را ندارد.
پس بال های من از آنِ مَنُو بال های دیگران به پای من.
جنگ شروع شد و خون، اولین طلیعه روشن دنیای تاریکمان.
در دنیایی که قفسش در نزاع عقاب ها در تلاطم است، جوجه گنجشکان جایی ندارند؛
یا قربانی پنجه عقاب ها، یا بازیچه منقار ها.
راهی جز این نیست!
وقتی شرافت فراموش شود، انسانِ حقیر دیگر عروسکی است به دستان عروسک باز رهگذر کوچه های نیمه شب.
دیگر چاره ای جز دست آویزی به حلقه طناب های رنگارنگ خیمه شب بازان قَهّار و زبر دست نیست.
فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ
آری! ساعت، ساعتِ عُدول است.
عُدول از ریشه ها!
وقتی که انسان از ریشه ها بُرید،
وقتی که اصل ها از یاد رفت،
وقتی نگاه ها به پایین افتاد،
وقتی امید ها تمام شد و نزاع به سر حد بقاء رسید،
حالا دیگر وقتش فرا میرسد.
موعد موعود فرا میرسد.
انسان فراموش کار دوران ها را، پیامبری می آید.
پیامبری برخواسته از دل.
برخواسته از عقل.
لَمَّا بَدَّلَ أَكْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اللَّهِ إِلَيْهِمْ
فَجَهِلُوا حَقَّهُ
وَ اتَّخَذُوا الْأَنْدَادَ مَعَهُ
وَ اجْتَالَتْهُمُ الشَّيَاطِينُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ
وَ اقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ؛
آن زمان که انسان عهد خداوندگارش را تبدیل کرد و از آن تعدّی،
پس در آن زمانی که حق را از یاد بُرد
در همان لحظاتی که سرگرم اربابان شد،
همان ثانیه هایی که پای بر شناخت ها نهاد،
آن دَمی که انقیاد بندگی دَرید...
آنگاه...!
در همان زمان
خداوند در میانشان رسولانش را بر انگیخت!
و....
فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ
لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ
وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ
وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ
وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ
وَ يُرُوهُمْ آيَاتِ الْمَقْدِرَةِ
(خطبه اول نهجالبلاغه امیرالمومنین ع)
#تأملات
#غربزدگی_ما
#عُدول
#حیران
✍ بامداد شنبه، ۸ دی ۱۴۰۳ (۰۰:۴۲)، مشهد مقدس.
https://eitaa.com/Heyran_Ghalam
🍃حیران ترین قلم🍃
سال ۱۴۰۱ بود
اولین سفر اربعینم مقارن شده بود با اولین سفر کربلا
اولین باری که نیت کرده بودم چشمامو شستشو بدم به رؤیت ایوون طلای آقا جانم امیرالمومنین
اولین دفعه ای که قصد کرده بودم شمیم سیب قبر مطهر سیدالشهداء رو استشمام کنم
اولین مرتبه ای که میخواستم تشنگیمو با دستان علمدار و ساقی سیدالشهداء رفع کنم و از مشک فضل و عنایتش جرعه ای بنوشم
از مرز که گذشتیم صبح بود
شلوغی و ازدحام و غوغای مرز ۶ ساعتی مهمانمون کرد و بالاخره با عنایتشون رد شدیم و نخستین باری بود که خاک دیگری رو تجربه میکردم
حسی بود و حالی عجیب و غریب
عصر به کاظمین رسیدیم و توفیق زیارتی و
سبکی باری و شستشوی روحی
کرامت کاظمینی ها گویا اقتدایی به جود جوادالائمه علیه السلام و پدر بزرگ شریف و بزرگوار شون بود
گرسنه مون سیر و تشنه مون سیراب شد و با خستگی جسم و گرمای عصرگاهی عراق عازم مکان دیگری شدیم
جایی در میان دیگران؛ جایی در میان غریبه ها
ایام شلوغی های سیاسی عراق بود و مشخص بود این اغتشاش ها و اعتراضات نیمه مسلح عراق بین احزاب و بسیج مردمی با محوریت جریان صدر و سرایا السلام سر دومینوی اعتراضاتی است که قطعاً انتهای آن در تهران خواهد بود
که آخرهم در بازگشت خبر رسید که دختر جوان کرد سنی توسط گشت ارشاد جمهوری اسلامی کشته شد و این شد جرقه انبار باروت بی تدبیری ها و کم توجهی ها و عملیات های ضد فرهنگی، که بگذریم
وقتی عازم سامرا شدیم، قرار شد هرکس شلوار شبه نظامی و شش جیب داره تعویض کنه تا نیروهای امنیتی حساس نشن و مشکلی پیش نیاد
خسته بودیم و هوای گرم و سرمای کولر های اوتوبوس ۵۵ نفره عراقی بهترین فرصت برای آرامش پلک هام شد و ساعاتی خوابیدم و وقتی بیدار شدم در پارکینگ نزدیک حرم سامرا بودیم
پیاده شدیم، شب بود و حدود ساعت ۱۲ شب و راننده عراقی عصبی که بدقولی کرد و بیشتر از ۲ ساعت فرصت زیارت نداد
من هم خسته بودم و علاقه ای به بیشتر موندن نداشتم و برخلاف رفقای دیگه با خوشحالی عازم زیارتی شدم که شاید خیلی هم حال و حوصله نداشتم و اما چاره ای نبود
نیم ساعتی تا حرم راه بود و نهایتا یک ساعت بیشتر فرصت زیارت نبود
خسته بودم، گرمای هوا داشت روان منو به هم میریخت که وارد خیابانی شدم که منتهی به حرم بود
وقتی وارد مسیر شدم، شرایط خیلی متفاوت شد
تدابیر شدید امنیتی و تعداد زیادی مسلح که با تجهیزات مختلف در بخش های این مسیر ایستاده بودن
چیزی از مسیر نگذشته بود که موکب های خدمت رسانی ظاهر شدن و حس و حال تغییر کرد
سامراء منطقه ای اهل سنت نشین بود و از قدیم به خاطر همین فضا، همیشه فضای حرم امنیتی بود
انگار بعد هزار و اَندی سال باز هم امامان شیعه در پادگان نظامی زندگی میکردند و ما مصداق همون روغن فروشی که باید با تدابیر شدید امنیتی لحظه ای و فقط یک ساعتی چهره که نه ولی ضریح امام رو میدیدیم
عجیب بود
چه شباهتی بعد از این هزار و اَندی سال همچنان با حالا که من اونجا بودم وجود داشت
پادگان، نظامی ها، غربت، غریبه ها، ترس، اختناق و هر لحظه امکان از دست دادن جان
وقتی پامو در مسیر گذاشتم، غربت فضا در قلبم شدت گرفت
به موکب ها که رسیدیم ناگهان این غربت همراه با قرابتی عجیب شد
چه قدر ایرانی
اینجا خادمان همه ایرانی بودند
حتی پاکبان ها
حتی غذا ها، حتی قیمه ها، نه نجفی که ایرانیِ ایرانی
حتی خادمان حرم شریف
حدود ۶ یا ۷ بازرسی بدنی رو گذروندیم تا اینکه به ورودی حرم شریف رسیدیم
لحظه به لحظه غربت سنگین در دلم با قرابتی عجیب آمیخته تر میشد
نه غربت خالص بود نه قرابت
انگار اینجا هرچه غریب تر باشی قریب تری
ساکنان این حرم شریف سالیانی است غریب اند و آنکه مهمانشان میشود را آنقدر به خود نزدیک میکنند که وحشت غربت و ترس بی خانمانان به دور افتاده از وطن را به گرمی و صمیمیت نزدیکی خود تبدیل میکنند
چه قدر کریم اند
حدود ساعت ۱۲:۳۰ به وقت عراق
هیچ وقت از یاد نمیبرم اون لحظه ای که چشمانم به صحن و گنبد حرم شریف افتاد
۴ تا ۵ هزار نفر از زائران دیار غریب سامراء در صحن ها و رواق ها و بخش های مختلف حرم شریف از شدت خستگی راه در محضر امامشان بر زمین مفروش و سنگی حرم چشمانشان را روی هم گذاشته و در آرامش وصف ناپذیری در غریبانه ترین دیار در آغوش امام خوابشان برده بود
در اعماق دل، من بودم و حسرتی که داشتم
کاش جهان ساعتی می ایستاد تا من در آرامش چشمانم را روی هم بذارم و فقط بخوابم
نه چون با تنی خسته رسیده بودم، نه،
چون با روح زارم فرسنگ ها از موطن تعلقات دور شده بودم و خسته و آزرده، گرسنه و تشنه به مقصد رسیده بودم
سفر برای من در آن لحظه تمام شد
تمامِ تمام
گویا کسی در گوشم گفت، سفرت تمام شد و به مقصد رسیدی
دقیقه های اشک مقابل ضریح، سرداب حضرت، خواب هزاران بی پناه و حال عجیبم هیچگاه یادم نمیره
من به کربلای دل رسیده بودم و سفرم به پایان رسیده بود.
یادگاری که هرگز فراموش نخواهم کرد.
ایام شهادت حضرت هادی ع
۱۷ دی ۱۴۰۳
#یادگاران
دیوانهدِل
▫️دَردی از دِلْ داشتم با دِلْ بگویم آهِ دِلْ
▫️کس نداند دوری دِلدار را دَرمان دِلْ
▫️دِلْ دَر اَندَر پای دِلبر خون خود را ریخته
▫️بندِ دِلْ دارد هوای کوی دِلخواهان دِلْ
▫️ما اسیر روی جان اَفروز و دِلْ سوزان او
▫️موی او باشد کمند و دام بر دامان دِلْ
▫️آخر این دیوانهدِلْ دَر وصف دَریای لبش
▫️مینگارد شعری از امواج دَر دیوان دِلْ
▫️من همان اَحزان ترین کنعان دَر این وادی و او
▫️یوسف جانم! شَمیمَش تابِ یعقوبان دِلْ
▫️رسم دِلبازی و دِلسوزی خلاف مردُمان
▫️راه دِلْ را سرزنشها ریش بر ایمان دِلْ
▫️بیم دِلْ زین آتش هجرش بسوزد عالَمی
▫️میکشد هر سو زبانه شعله حیران دِلْ
✍ ۱۸ دی ۱۴۰۳،(۱:۲۶ بامداد)
#یک_فنجان_شعر
#عارفانه
#قطعه
#حیران
https://eitaa.com/Heyran_Ghalam
🍃حیران ترین قلم🍃
اللَّهُمَّ وَفِّرْ بِلُطْفِكَ نِيَّتِي
«نیّت» تنها راه اتصال به حق و حرکت در مسیر حق،
در دلِ کم و زیاد دنیا
در میان بالا و پایین جهان
در بین شتاب و کندی عالم
خداوندا!
دامنه سیطره نیّت مرا به وسعت ماسواک قرار دِه!
به وسعت آنچه به یِد قدرتت به عرصه وجود کشاندی،
از ظواهِر تا بواطِن؛
اگر چه که در زندانی،در اعماق چاهی و در حصر سیاهی باشم!
در هر جای جهان که هستیم اگر دریابیم، در مهمترین نقطه آفرینش قرار گرفتیم
به شرط وُفور نیّت !!!
پس؛
اللَّهُمَّ وَفِّرْ بِلُطْفِكَ نِيَّتِي
#جرعه
#حیران
https://eitaa.com/Heyran_Ghalam
🍃حیران ترین قلم🍃