eitaa logo
حیران ترین قَلَم | مهرشاد ابراهیمی
234 دنبال‌کننده
23 عکس
5 ویدیو
0 فایل
طلبه عصر انقلاب اسلامی... علاقه مند به «ادبیات»، «هنر»، «رسانه»، «تعلیم و تربیت»، «جامعه شناسی»، «تاریخ» و کمی هم «سیاست»😏 (حیران شدن طلیعه انسان شدن) آیدی من: @mehrshad_ebrahimi81
مشاهده در ایتا
دانلود
نسیان «پرده اول» بوی باران، کاه‌گل، نَم، کوچه‌باغ های دل‌تنگی، خاطراتی نسبتاً تاریک، در تصور های بی‌رنگی، چندوقتیست باران نمی‌بارد؛ چه میکنیم؟ دقیقاً چه میکنیم؟ ما وارثان سلسله تاریخ، با سیر تاریخ چه می‌کنیم؟ یادگاران را گرفتیم کشف ها را، یافت ها را، شهود ها را، خاطره ها را، تجربه ها را، فهم ها را، همه را گرفتیم، امّا چه کرده‌ایم؟ کجاست موهبت گذشتگان؟ در کدامین سیاه‌چاله ها مدفون‌اند؟ تاریخ را آوردند و به ما دادند و تاریخ ما را بُرد امّا نمی‌دانیم کجا! به سوی کدام مقصد! برای کدام مقصود! امواج دریای تاریک دنیا، ما را به کدام ساحل می‌رسانند؟ در کدامین لنگرگاه بار خود را به زمین می‌گذاریم؟ اصلاً آیا باری هست؟ یا همان ودایع گذشتگان را از ترس طوفان به آب ریخته‌ایم و نه بی سرمایه تجارتی کردیم و نه بهره ای حاصل! پس چه شد آن ادعای انسان مدرنِ روزگار که برای فتح جهان سر از پا نمی‌شناخت؟ کجاست آن فتح الفتوح؟ چه داشته ایم؟ و چه داده ایم؟ و چه ستانده ایم؟ کجاست آن مقصد و مسیر؟ چه شد آن ادّعا؟ کیست آن انسان؟ چیست آن نسیان؟ آری نسیان، همان که دچارش گشتیم؛ او ما شد و ما او..... «وَ کُنتُ نَسیاً مَنسیّاً» ✍ غروب ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳ (۱۸:۲۰) https://eitaa.com/Heyran_Ghalam 🍃حیران ترین قلم🍃
نسیان «پرده دوم» به نام آنکه می‌نگرد، می‌شنود، می‌فهمد همان که حاضر است، در اَقصیٰ نقاط زندگی، فراز ها و فرودهایش، کندی ها و تندی هایش. همان که جاری است در سنگ، با سکون و سختی‌اش، در باد، با تحرک و پویایی اش، در آب، با زلالی و گوارایی اش، و در انسان با غفلت و فراموش کاری اش. انسان، انسان، انسان. همان که واسطه نسبت هاست و غافل از نسبت ها؛ همان که حامل سنت هاست و غافل از سنت ها؛ همان که عاشق وصلت هاست و غافل از وصلت ها. او که زمان فُرقَت بِگِرْیَد و در مجال وَصلَت سر‌مست در هوای نسیان، دم می‌زند. پیاپی به دنبال چیزی است؛ آن زمان که می‌رسد گویا دوباره از دست می‌دهد. گمگشته ای را می‌طلبد که نمی‌یابد. «او در خیال وَصْلی و گُم کرده خویش را هر سو سَری کِشَد به تمنّای وَصْل خویش او در هوای غفلت و نسیان رَمیده است همچون بَلَمْ، غَرقْ، به گردابِ فَصْل خویش» او فراموش کرده است؛ گویا خلقت او گره خورده و آمیخته با نسیان است؛ انسان آلوده به نسیان است. نسیان در انسان و انسان در نسیان آغاز می‌شود. نقطه پایان انسان هم در نسیان است و ‌فرجام نسیان در انسان. مهم این است که کدامین در کدام پایان می‌یابد! سرانجام هریک، سرآغاز دیگری است. راه آغاز در متن نسیان است؛ پس آغازی باید.... هرچند که در اعماق نسیان غوطه‌ور گشته‌ایم. ✍ عصر ۹ خرداد ۱۴۰۳ (۱۶:۴۳) https://eitaa.com/Heyran_Ghalam 🍃حیران ترین قلم🍃
نسیان «پرده سوم» تاریخ در جریان است؛ زنده و پویا، تکرار میشود. حوادث با تمام تفاوت ها، به غایت، روح ثابتی دارند که هر لحظه در تجسمی جدید حلول کرده و غرض واحدی می‌جویند. تاریخ صحنه تکرار مکرّرات و عرصه اعجاز مأنوسات است. حقیقتی ثابت و مأنوس در حجاب تجددی نامأنوس، متجلی و همچون معجزه قرن دیدگان را مسحور میکند. سِحری عمیق که انسان را در متن نسیان رها میکند. انسان به گمان یافتن حقیقت و آرامش، در متن غفلت رها میشود. می‌رود به دنبال آنچه می‌پندارد. می‌رود برای یافتن، برای یافتن معهوداتی در اقلیم فراموشی. چه گمان میکنی ای انسان؟ به چه می‌نگری در این سرگردانی خود؟ در جستجوی کهف اَمان در تِیه ضلال گرفتار شدی! فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ؟ تو برای یافتن بودی و خود را گم کردی! و چه زیبا گفت استاد عشق مولانا: «هر کسی کو دور ماند از اصل خویش .... باز‌جوید روزگار وصل خویش» او به دنبال وصلی است، وصلی که ناچار است فصلی را؛ فصلی که در متن وصل است، فصلی که گام اول وصل است؛ و درک حقیقت تلخ ماجراست حلاوت نجوای پیر و مراد که فرمود: «روز ها فکر من اینست و همه شب سخنم.... که چرا غافل از احوال دل خویشتنم» پس تو را اُنسی باید! اُنسی به حد نیاز؛ و نیازی که بی پایان است. ✍ عصر ۱۸ خرداد ۱۴۰۳ (۱۶:۳۸) https://eitaa.com/Heyran_Ghalam 🍃حیران ترین قلم🍃
سرعت سَارِعُوا إِلَىٰ مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ «۱۳۳ آل‌عمران» سَابِقُوا إِلَىٰ مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ «۲۱ حدید» شگفتا که عالم تکوین در بطن هم‌آوایی، ظاهری گاه متناقض دارد... چگونه میشود گامی در عالم ماده به بالا، گامی انسان را بیشتر در درکات عالم معنا فرو بَرَد؟ سرعت بگیر ای انسان به سمت مغفرت و رحمت او سرعت بگیر (سارعوا) و به این سرعت دلخوش مباش که رقیبانی سخت در تسریع پیشی بر تو هستند، پس سبقت بگیر (سابقوا) اما چگونه؟ چگونه در این ظلمت‌کده ماده و محدودیت، سبقت و سرعتی یابم که گنج غفران را نصیب کند؟ مغز مدرنیته سرعت است و عصر مدرنیته «عصر سرعت» و «عصر سبقت» پس با این تناسب، هر آنقدر انسان در لجن زار مدرنیته بیشتر غرق شود به مغفرت الهی نزدیک تر و رحمت الله را واصل تر است ؟؟؟ اما شاید جریان از قرار دیگری باشد! از جلوه های پارادوکسیکال عالم ماده و معنا همین بس که مفاهیم مشترک باید باز‌تعریف معنایی پیدا کنند در تعارضات جهان بینی توحیدی و جهان بینی تکثر گرایانه اومانیستی همین بس که در کوچکترین مفاهیم مشترک، تضاد و نبرد معنایی بسیار گسترده ای محسوس است نبردی به عرض و طول یک واژه کوچک چهار حرفی(س‌ر‌ع‌ت) و به عمق و ارتفاع یک تمدن بشری که ابتدای آن، تاریخ قدم نهادن نخستین انسان بر زمین و انقضای آن هنگامه رحلت آخرین انسان از این کره خاکی است مدرنیته بر مدار سرعت و سبقت در ماده و اسلام بر مدار سرعت و سبقت در عالم معنا نسخه زندگی برای انسانِ تنها و وامانده روزگاران می‌پیچند. و چه فاصله ای است میان «سرعت» و «سرعت»! آنکه با سیره و سنت مانوس است، می‌یابد که از مظاهر پر جلوه زندگی عترت در عصر حضور و به تبع آن اولیای الهی در عصر غیبت، قرار و سکون و ثبات وصف ناپذیر در زندگی مادی است اصلا گویا در نگاه آنان افسار ماده را قرار و آرامش و کندی نگاشته‌اند. شاید سخت ترین لحظات زندگی انسان مدرن روزگار، حضور چند دقیقه ای در کنار یکی از اولیای الهی باشد چراکه آرامش و سکون برخورد او، تاب و تحمل انسان مدرن روزگار را به حد غیر قابل وصفی به مرز انفجار نزدیک‌ میکند. مگر می‌شود در عصر سرعت، اینقدر آرام و بی شتاب، چای را از قوری گلی روی سماور گوشه اتاق ۱۲ متری در استکان کمر باریک ریخت و برای سرد شدن چای به انتظار نشست؟ یا نهایتاً این انتظار را آمیخته کرد به شمارش دانه های تسبیح ذکر؟ مگر می‌شود و ممکن است؟ مگر میشود ساعتی به انتظار لحظه نواختن اذان نشست و ساعتی به نماز ایستاد و ساعتی به خلوت ذکر و ساعت بعد به خلوت فکر گذراند؟ در این ساعت ها، انسان های مدرن روزگار او را در گرد سبقت خود جاگذاشته‌اند و او همچنان در خلوتی عمیق و در آرامشی غیر قابل تصور مشغول آب دادن به شمعدانی های باغچه کوچک حیاط است. این چگونه تعارضی در معنای سرعت است، که یکی را بی قرار و دیگری را برقرار ساخته؟ یکی در حرکت و دیگری در سکون؟ اصلا حرکت چیست؟ سکون یعنی چه؟ و این تعارضی است قابل تأمل تعارضی که یَهدِی و یُضِلُّ و در اعماق این جهان، اعماقی است و در آن اعماق، لایه هایی نهان، که در هر لایه بطونی و در هر بطن، عالَمی پس الحمدالله رب العالَمین... و این واژه ها هستند که در هر عالَم نقشی به دوش می‌کشند و معنایی متبادر می‌سازند. اما تنها چیز ثابت این عَوالم، حضور آشکار و پنهان ذات قدسی اوست هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ. ✍ سه شنبه شب، ۶ شهریور ۱۴۰۳ (۲۱:۳۶) https://eitaa.com/Heyran_Ghalam 🍃حیران ترین قلم🍃
راستی...جمعه چرا اینگونه است؟ جمعه قفس دنیایم را تنگ می‌کند و نفسم را در سینه حبس. غم عجیبی آسمان روحم را تیره و تار می‌کند. به راستی که راز این کوه غم چیست؟ عالَم عالَم ذکر است، عالَم تذکیر و تذکّر هر جزئی از آفرینش موعظه ای و جمعه ذکری عظیم. حالت دل در جمعه ها حالت انسانی است که پس از سال ها سرخوشی و عشرت طلبی، به زمستان عمر خویش می‌رسد و همچون پریشانحال افسرده خاطری سر به کنج عزلت گذاشته و بی حرکت در انتظار مرگ، ثانیه ها را می‌گذارند. این افسردگی و غم ریشه در سرمستی روزگارانی است که حالا همچون سوالی دردناک، کرده و نکرده او را به ورطه پرسش آورده و او را حیران تر از هر لحظه ساخته است. احوال انسان به هنگامه مرگ جامع حالات دوران حیات دنیایی اوست؛ به راستی که مرگ ذکری عظیم است. احوال انسان در روز جمعه جامع حالات لحظه‌ها و روزهای هفته اوست؛ به راستی که جمعه ذکری عظیم است. حالت انسان در جمعه یا تحیّر است و یا حیرانی؛ وَ هَذا سِرٌّ عَظیمٌ. جمعه در روایات منتسب به ولی الله الاعظم است، منتسب به امام عصر. راز ابهام و سنگینی این روز بی شک اتصالی است بین ما و ایشان امّا... ذکر، تنها راه توجه انسان به عطش وجودی او در اتصال به حقیقت است و امام، تنها پیوند و اتصال وجود انسان با سرمنشاء حق. نسبت ما با حق در طول روز های هفته، حالت و موقعیت ما در مواجهه با حق را در جمعه‌ی تذکّر، تعیین می‌کند. آنکه در طول هفته متذکّر به حق بوده، در جمعه مستأصل در فقدان حلقه اتصال با حق است و بهره اش جرعه های حیرانی... آنکه در طول هفته غافل از حق بوده، در جمعه مستأصل در سردرگمی نسبت به گمشده ای است و بهره اش جرعه های حیرانی... اما تفاوتی است میان حیرت و حیرت. حیرت در حیات ما رَأَیٰ یا در حیات ما وَراء... شاید در نقشه حق، جمعه ذاکر و مُذَکِّر ذِکر عظیم است که ای انسان اگر در طول هفته زندگی در نسبت ذکرِ با حق بودی، پس درک کن همان نیاز عظیم را که نیست. الاِمامُ الاَنیسُ الرَّفیقُ... و ای انسان اگر، در طول هفته زندگی در نسبت غفلتِ از حق بودی، پس درک کن این تحیّر و اضطراب را که تو کیستی و چیستی. از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود ... در هر شکل و در هر صورت، راه فراری از اندوه جمعه نیست. جمعه سنگین و غمگین است و راز ذکر عظیم جمعه اصلا در همین اندوه است. اصلا در جمعه برای تذکر چاره ای جز اندوه نیست. حتی اگر نسبت با حق در روز های هفته قوْتی جز سُرور بندگی برای ما نیاورد، باز سهم‌مان از جمعه، اندوه است... گویا برای اتصال به حلقه گمشده میان ما و حق، تنها، گذرگاهی است که از میان غم می‌گذرد. هر که غمگین شد، متذکر می‌شود و آنکه متذکر شد، حیران می‌گردد و آنکه حیران باشد مضطر خواهد بود و لب را به ناچار بر شکایت گمشده اتصال وجود با حقیقت باز خواهد کرد و خواهد سُرایید تصنیف آخرین را: اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکو إِلَیْک فَقْدَ نَبِیِّنَا وَ غَیْبَهَ وَلِیِّنَا امّا غم، و ما ادرىٰک ما غم، اصلا برای ذکر و تذکر مگر راهی جز غم وجود دارد؟ خداوندا تو با انسان چه کرده ای؟ هر آن‌که از مسیرت دور گشته، مغموم در غمی میسازی تا به خودت رویگردانش کنی... هر آن‌که در جستجوی تو شب و روز میگذراند نیز، ساغر غم می‌چشانی تا به خویش مقرّبش سازی... مگر نبود عنایتت به هنگام خطای آدم همان که به اسماء اعظمت قسم یاد کرد و در پنجمین وعده‌گاه، آن قدر مغموم گشت و گریست تا متذکر و متوجه تام به تو شد و از تو نیز بخشش حاصل... هر چه گره ها کورتر و غفلت ها عمیق تر، غمی باید سنگین تر و عظیم تر. و لا یَومَ کَیومِک یا اباعبدالله... شاید رازی میان غم عظیم شبهای جمعه و عظمت حیرانی جمعه ها جاری است. نمی‌دانم. شاید آنکه شب جمعه در بستر اندوه و غم امام شهید بیشتر غرق می‌شود، عصر جمعه در غم جستجوی امام غریب حیران تر است. شاید اصلا قرب و اتصال به حق راهی جز این غم پاک ندارد. به گمان که این غم تا زمانی که حقی هست و انسانی، ساری و جاری است. حتی شاید به هنگام رجعت سیدالشهداء، بازهم روضه های غم پابرجاست. منتها روضه خوان این‌بار سیدالشهداء است. او خواهد خواند از عصرگاه گودال و اضطرار زینب او خواهد خواند از تشنگی و بی کسی برادر زینب او در این دنیا روضه خواهد خواند، در روزگاران رجعت، سیدالشهداء بر منبر خون روضه می‌خواند و یک جهان پای ابیات غزل خونینش سینه زنی می‌کنند. اصلا چرا در این دنیا؟ مگر عالم اسباب و ماده چه قدر توان تحمل غم و رنج خونین سیدالشهداء را دارد... این دنیا حقیر تر و پست تر و کوچک تر از آن است که ماورای سوز و حرارت مظلومیتش را بفهمد و بفهماند... پس باشد قرار بعدی ما جنة الحسین دنیا برای سینه زدن جایمان کم است ✍ جمعه شب، ۴ آبان ۱۴۰۳ (۲۱:۴۵) https://eitaa.com/Heyran_Ghalam 🍃حیران ترین قلم🍃
غرب‌زدگی ما | «زندگی در سایه ها» «پرده اول» گاهی عمیقاً ذهنم درگیر این مطلب می‌شود که واقعاً چه قدر مسلمانم؟ عیار مسلمانی من چیست؟ در دل دنیایی که پُر است از ادّعا های رنگارنگ و خودت طرفی از این ادعاها می‌شوی و برای دیگران نسخه می‌پیچی، خودت، خودِ خودت، چه قدر مسلمانی؟ تویی که بار تربیت نسل ها را روی دوشَت حس می‌کنی، کجای کاری؟ کجای این عالَمی؟ کجا می‌روی؟ گاهی اوقات فراموش میکنیم که مخاطب «فَأَيْنَ تَذهَبُونَ » های قرآن ما هم هستیم. گاهی اوقات مکر خدا یادمان می‌رود؟ یادمان می‌رود که شاید ما همان «الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا» هستیم و راه گم کردیم... واقعاً کجای کاریم؟ کجای دنیاییم؟ وای بر زیان‌کارترین انسان ها، همان ها که به زَعم و گمان خود دینداری می‌کردند و تربیت، همان ها که اَهل ذِکر و تَذکّر بودند و خود را وارثان رسولان و جانشین اولیا می‌دیدند. نمی‌دانم الان که این را می‌نویسم بر لبه کدام مرز ادعای مسلمانی ایستاده‌ام و از کدام زاویه به اُفق حقیقت نگاه می‌کنم. اما می‌دانم چیزی که در آن قرار گرفتیم، خیلی متفاوت است با آن چیزی که می‌خواهیم. ما در دنیای واژه هایی که عاری از معنا و تهی از خاطره اند زندگی میکنیم، واژه هایی که پوچ‌اَند و تنها بهره ما از آن‌ها پوسته ای از توّهم معنا بیشتر نیست. البته شاید. شاید، شاید و فقط شاید ما گمان میکنیم عاشق میشویم، گمان میکنیم صبر میکنیم، گمان میکنیم جهاد میکنیم، شاید گمان میکنیم بلدیم محبت کردن را، دوست داشتن را، گذشت کردن را... شاید و فقط شاید، نمیدانم. حقیقتاً خیلی لابه‌لای واژه ها چرخیدیم، مُفت بُردیم، مُفت نوشیدیم، مُفت خوردیم، مُفتِ مُفتِ مُفت، ارزانِ ارزان، رایگان دادند و ما حتّی نگرفتیم، جَویدند و در دهان قرار دادند و ما فقط لُطف کردیم به بشر، به اسلام، به جهان و قُورت دادیم و خسته شدیم و نشستیم و نشستید و نشستند. (اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ) عجیب است، حقیقتاً این همه غفلت از حق عجیب است، ذکری باید، ذکری تا که دستان هرزه‌گرد مارا بگیرد و با خود به اعماق روشن ادراک بکشاند. ما زیر سایه الفاظ در جستجوی تابش حقیقت معنا حیرانیم. عجب دنیایی است این عالَم وَهم ها، به گمان خویش محبّت می‌کنیم و دریغ از محبّت، به زَعم خود ایثار می‌کنیم و افسوس از ایثار، در تصور خود جهاد می‌کنیم و تاسف از جهاد، به عقیده خود حلم می‌ورزیم و اَمان از حلم. انگار دین هم ضلعی از اضلاع نامنتظم دنیای ماست. دنیایی که دین هم سهمی دارد درست مانند دیگران. گاهی اوقات گمان میکنم که عمیقاً غرب زده ایم. مشقّت درکِ مفهوم جهاد، ایمان، حُبّ، ایثار، حلم، صبر، تواضع، خشوع، خَشیَة، انفاق، عَفو، صَفح و رِفق و ده‌ها واژه دیگر به همان میزان است که عمل به آن نیز. حقیقت عالمِ تصوّر و تجسّم از هم منفکّ نیست. اگر محبت می‌کنیم اما حلیم نیستیم، اگر حلم می‌ورزیم اما صبور نیستیم، اگر عشق می‌ورزیم اما عاشق نیستیم در حقیقت عشق نمی‌ورزیم، حلیم نیستم و محبت نمی‌کنیم. شاید ما در سایه واژه عشق زندگی می‌کنیم و فقط زندگی میکنیم. شاید شاید شاید و فقط شاید ما فکر می‌کنیم که صبر می‌کنیم. امّا ابتلائی کافی‌ست تا که افسار واژه ها و بندِ تعارفِ الفاظ برای ما بُریده شوند و تازه آنچه که در سایه ها پنهانش می‌کردیم، نمایان کنیم. تا که رِفق را به درّندگی بفروشیم و حُبّ را به کِین؛ عشق را به نفرت و ایمان را به کفر؛ خشوع را به عصیان و تواضع را به پرده دری؛ عفو را به انتقام و انفاق را به بخل؛ جهاد را به آسایش و صبر را به فَزَع؛ مِهر را به حسادت و طاعت را به بَغیْ. در این میان است که شاید عمیقاً باید گفت، ما غرب زده ایم. نه به حد تظاهرات و تجلّیات و نه فقط تا سر حد گرایشات و تمایلات بلکه تا سر حد اعتقادات و نگرش ها، شاید غرب زدگی تا سر حدّ دینداری. وقتی سیطره تاریک و ظلمانی غرب بر واژه ها سایه افکند و آن ها را از معنا تهی کرد، دیگر دینداری، عزاداری، زیارت، جهاد، مبارزه و... همه و همه سبکی و سیاقی و مَنِشی درکنار خیلی از مَنِش ها و مُد های رایج می‌شوند و حتی تا سر حدّ عادات تنزّل می‌یابند و مصرف می‌شوند. درست مانند اِستامینوفن به هنگام سر درد و سوزش معده. تعریفی باید، ادراکی و شعوری، و شاید شاید شاید و شاید حکمتی... ذکری باید، ذکری تا که دستان هرزه‌گرد مارا بگیرد و با خود به اعماق روشن ادراک بکشاند. ✍ شنبه شب، ۱۰ آذر ۱۴۰۳ (۲۱:۴۵) https://eitaa.com/Heyran_Ghalam 🍃حیران ترین قلم🍃
غرب‌زدگی ما | «عُدول» «پرده دوم» آری! ساعت، ساعتِ عُدول است. عُدول از ریشه ها! گاهی اوقات آنقدر در تحقق یک اتّفاقی و وقوع یک جریانی می‌دَویم و می‌دَویم و می‌دَویم و امّا هیچ... انتهای دویدن هایمان، اگر رَمَقی باشد سرگشتگی است و اگر نه یاس و انفعال. (یوسُفِ زندانی، لحظه ای از ریشه بُرید و دَوید و سپس سال ها در پشیمانی انقطاع لحظه ای از حق به انتظار نشست) این عاقبت ماست. ما که ریشه ها را بُریدیم تا پرواز کنیم، دریغ از اینکه حقیقت چیز دیگری است. شَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ از اصل خویش بُریدیم و یادمان رفت چه کَسی بودیم و چه کَسی هستیم! به خیالِ شُدن ها، بودِمان را از یاد بُردیم؛ فراموش کردیم که كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَىٰ شَاكِلَتِهِ بُریدن از حقیقت همان و در گیرودار واقعیت ها گُم شدن همان. برو! برو ای انسان مدرن روزگار! بدو! بدو ای انسان عصر سرعت! عصر تکنولوژی، عصر تبادل اطلاعات، اگر میتوانی پای سومی عاریه بگیر تا سریعتر بتازی. سریع تر بِشَوی، سریعتر برسی. دست سومی بخواه تا بیشتر بستانی. چشم سومی تا بیشتر هرزه گری کنی. زبان چرب دیگری برای فریب. دهان دیگری برای بیش از پیش بلعیدن. عقب ماندی! عقب ماندی! در همین لحظه که مشغول خواندنی، میلیون ها انسان در این عصر از تو پیشی گرفتند. چرا مشغولی؟ رها شو از قید و بند. از باید ها و نباید های سنتی. نمی‌توانی؟ نمی‌گذارند؟ پس از یاد ببر. از یاد ببر خستگی های پدر را. از یاد ببر بیداری های مادر را. از یاد ببر بی کسی خواهران را. از یاد ببر سرگشتگی برادرانت را. از یاد ببر کودکی و تنهایی فرزندان را. از یاد ببر تعهد و پیمان همسر را. فراموش کن، دیگر زمان بُریدن از سنت هاست. از شاکله‌اَت برون بیا! نمیتوانی؟ پس از یاد ببر. اگر نمیتوانی از یاد ببر. فراموش شو و فراموش کن تا حرکت کنی، تا بدوی، تا برسی. وَكُنتُ نَسْيًا مَّنسِيًّا این آواز، دعوت کننده جدایی هاست. ندای اِنقطاع از فطرت. همان‌که از شرافت خویش بُرید تا طرحی نو دراَندازد. آن‌که ریشه ها را زِ یاد بُرد تا به آسمان پرواز کند، ناگهان به خود آمد که اوست و دنیایی که همه در آن آرزوی پرواز دارند و راز پروازشان در کندن بال های دیگران است. قفس دنیا کوچک است و وُسعت پرواز همگان را ندارد. پس بال های من از آنِ مَنُو بال های دیگران به پای من. جنگ شروع شد و خون، اولین طلیعه روشن دنیای تاریکمان. در دنیایی که قفسش در نزاع عقاب ها در تلاطم است، جوجه گنجشکان جایی ندارند؛ یا قربانی پنجه عقاب ها، یا بازیچه منقار ها. راهی جز این نیست! وقتی شرافت فراموش شود، انسانِ حقیر دیگر عروسکی است به دستان عروسک باز رهگذر کوچه های نیمه شب. دیگر چاره ای جز دست آویزی به حلقه طناب های رنگارنگ خیمه شب بازان قَهّار و زبر دست نیست. فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ آری! ساعت، ساعتِ عُدول است. عُدول از ریشه ها! وقتی که انسان از ریشه ها بُرید، وقتی که اصل ها از یاد رفت، وقتی نگاه ها به پایین افتاد، وقتی امید ها تمام شد و نزاع به سر حد بقاء رسید، حالا دیگر وقتش فرا می‌رسد. موعد موعود فرا می‌رسد. انسان فراموش کار دوران ها را، پیامبری می آید. پیامبری برخواسته از دل. برخواسته از عقل. لَمَّا بَدَّلَ أَكْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اللَّهِ إِلَيْهِمْ فَجَهِلُوا حَقَّهُ وَ اتَّخَذُوا الْأَنْدَادَ مَعَهُ وَ اجْتَالَتْهُمُ الشَّيَاطِينُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَ اقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ؛ آن زمان که انسان عهد خداوندگارش را تبدیل کرد و از آن تعدّی، پس در آن زمانی که حق را از یاد بُرد در همان لحظاتی که سرگرم اربابان شد، همان ثانیه هایی که پای بر شناخت ها نهاد، آن دَمی که انقیاد بندگی دَرید... آنگاه...! در همان زمان خداوند در میانشان رسولانش را بر انگیخت! و.... فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ وَ يُرُوهُمْ آيَاتِ الْمَقْدِرَةِ (خطبه اول نهج‌البلاغه امیرالمومنین ع) ✍ بامداد شنبه، ۸ دی ۱۴۰۳ (۰۰:۴۲)، مشهد مقدس. https://eitaa.com/Heyran_Ghalam 🍃حیران ترین قلم🍃
با تربیت | «پرده اول» «نقشی چنین میانه میدانم آرزوست» حدود چهار سال پیش ایام شعبانیه و سه روز آخر ماه شعبان و اعتکاف سه روزه ای که با حدود بیست تا از رفقای نوجوون هم دوره ای داخل مسجد المنتظر عج برگزار شد اعتکافی که مهمترین ضربه تغییر و تحول زندگیمو رقم زد تغییری که پای منو از دانشگاه به حوزه کشوند و الان چهار سالی هست نونخور اون لحظه تغییرم اینکه اون سه روز چه اتفاقی افتاد و چه حالی گذشت بماند برای بعد اما شاید از مهمترین انگیزه های گرایشم به ساحت طلبگی، دغدغه انسان سازی و به قول امروزی ها «تعلیم و تربیت» بود عنوانی که همیشه سعی داشتم برای خودم خلق کنم و بهش افتخار کنم «مربّی» بودن بود خودمو و دوروبری ها میدونیم که با این ارزش و عنوان خیلی فاصله دارم اما آرزو بر جوانان عیب نیست😁 گذشت و گذشت و این دغدغه شد یکی از عرصه هایی که شاخک هام براش خیلی تحریک میشد و ناخودآگاه مِیدونایی جلوی پام سبز میشد که منو بیشتر درگیر این مسئله میکرد میدون هایی که در عین شباهت، اختلافات زیادی داشتن و آدمو تو خودشون سردرگم می‌کردن 😕 این ۴ سال تو بحث تربیت، کم و زیاد به بررسی، مطالعه، مباحثه، مجموعه دیدن، تفکر و تحلیل و ... گذشت همه و همه دست به دست هم داد تا ذهنمو منسجم کنم و بتونم بعد این چهار سال حداقل به تقریر شفاف تری از مقوله «تعلیم و تربیت» یا به عبارت بهتر پرورش انسان برسم هر امری در هر ظرف زمانی و مکانی خاصی، ممکنه تجلی متفاوتی داشته باشه و به گونه ای دیگه تفسیر و تقریر بشه انقلاب اسلامی، عرصه ای هستش که با سایر ادوار به گونه به شدت ملموسی متفاوته دوره انقلاب اسلامی با دوران حیات خیلی از امامان شیعه تفاوت فاحش داره و لذا در عین تحفظ بر اصول بنیادین، حرکت مبتنی بر اقتضائات خودشو میطلبه تعلیم و تربیت در انقلاب اسلامی حلقه داری نیست تعلیم و تربیت در انقلاب اسلامی خلق محیط های تنگ و محدود نیست مربیگری در عرصه انقلاب اسلامی اکتفا به حداقلی ها نیست مربیگری در انقلاب اسلامی برقراری رابطه استاد و شاگردی معروف و مذکور نیست انقلاب اسلامی عرصه ای باز و گسترده و جامع نیاز ها و چالش ها و مسائل گوناگون هستش تربیت انسان تراز انقلاب اسلامی فرآیندی میطلبه که جامع مسائل و چالش های متنوع باشه تربیت انسانِ تراز انقلاب اسلامی باید در مسیر تحقق اهداف کوتاه و بلند حرکت انقلاب اسلامی باشه نمیشه مسجدی، پایگاهی، مجموعه ای، کانونی، هیئتی، مدرسه ای و محیطی ساخت که درک درستی از ریزمسائل و آرمان های انقلاب نداشته باشه و درعین حال ادعای تربیت انسان انقلاب اسلامی رو داشته باشه سطح دغدغه ها در انقلاب اسلامی باید مینیاتوری باشه درست داخل ذهن متربی متربی اگه مبتنی بر حقیقت جامعه زیست نکنه، اگه متناسب با نیاز های جامعه خوراک نگیره، اگر هم جهت با چالش ها و فرصت های واقعی جامعه انقلاب رشد نکنه، هر چه قدر متخصص و متعهد باشد، الگوی تراز انقلاب اسلامی نیست (البته با کمال احترام🙏) با این تفاسیر مربی کیه؟ نقش اجتماعی مربی پسا انقلاب با مربی پیش از انقلاب تفاوتش از زمین تا آسمونه بهترین مربی پسا انقلاب، بهترین و میدانی ترین فرمانده چالش ها و نیاز های انقلابه کسی‌که در میدان مسائل و واقعیت های جامعه بیشتر مشکل گشا باشه، ظرفیت اثرگزاری بیشتری داره چالش انقلاب اسلامی با خیلی از آقایانی که دغدغه تربیت دارند در همین نقطه تعریف میشه 🤦‍♂ سوال؟ چرا در روزگاری که جنگ شد دانشگاه،،، بِیت خیلی از این آقایان و حجره و مدرس خیلی از این بزرگواران عرصه تعلیم و تربیت و مسجد بسیاری از مدعیان انسان سازی بویی از انسان سازی در جهت آرمان های حقه انقلاب را نداشت؟(درحالی که برخی‌شون مدعی کادرسازی انقلاب اسلامی بودند) جنگ شد دانشگاه! نه به این علت که استادان کارکشته تربیت و انسان سازی در اونجا مدرسه داشتند؛ بلکه به این علت که هرکه در گیر و دار جنگ و دفاع از کشور قرار گرفت، در مهمترین و پیشانی ترین نقطه‌مسائل در اون دوره انقلاب اسلامی واقع شد همت ها، بروجردی ها، باکری ها، خرازی ها، زین‌الدین ها، برونسی ها و هزاران هزار مربیانی که حقیقتاً با دم و بازدم خودشون انسان می‌ساختند در روابط استاد شاگردی خالی از واقعیت های بیرونی و در فرآیند «تربیت فردی» ساخته نشدند هرکه با مهمترین چالش ها و مسائل عصر خودش مماس شد، دقیق ترین جهت گیری تا ساختن و پرداختن خودش و غیرشو برقرار کرد راه برون رفت از چالش خلاء انسان های متعهدی که پای آرمان های انقلاب اسلامی تا آخرین قطره خون و قطره آبرو ایستادگی کنن و مصداق إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا باشن در این هستش که مربی ها فرماندهی کنند بهترین مربی، بهترین فرمانده است فرماندهی در دل میدان حل چالش ها و مسائل واقعی جامعه (به دور از تمام کاریکاتور ها) ✍ ۲۸ بهمن ۱۴۰۳(۲۱:۱۵) https://eitaa.com/Heyran_Ghalam 🍃حیران ترین قلم🍃