2. وصیت.mp3
زمان:
حجم:
3.46M
#شهادت_حضرت_زهرا
( سلام الله علیها )
#حاج_کاظم_دانایی
دخترم ،
ارثیه ی غربت مادر مال تو
پر کشیدن مال من ،
این دو سه تا پر مال تو
داغِ من ، مال علی ،
داغ علی هم مال من
حسنین و غم این
دو تا برادر مال تو
خطبه خونی ،
توی مسجدِ مدینه مال من
خطبه خوندن ،
توی کوفه مثل حیدر مال تو
خنده ی همسایه ها ،
تو راه کوچه مالِ من
صدای هلهله و
خنده ی لشگر مال تو
این سه تا کفن ،
واسه من و علی و مجتبا
زینبم ، پیرهن حسینِ بی سر
مال تو ..
قصه ی میخ در و
کُشتن محسن مال من
غِصه ی سه شعبه و
حنجر اصغر مال تو
بوسه های بی رمق ؛
این دم آخر مال من
بوسه های لب گودالِ برادر
مال تو ..
زخم بستر مال من ،
اشکای حیدر مال من
یک هزار و چندتا زخمِ تنِ بی سر
مال تو
قتل و غارت مال تو ،
رخت اسارت مال تو
دیدن بزم شراب و
مِی و ساغر مال تو
شاعر : #امیر_عظیمی
#روضه_حضرت_رقیه
( سلام الله علیها )
بابا تو مجلس شام
هر چی سرک کشیدم
به جز یه چوب خونی
چیزی دیگه ندیدم
دارم می فهمم امشب
که چوب کجا میخورده
باید برای این غم ،
دختر تو میمرده ...
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔸
https://eitaa.com/joinchat/2677407797C6d10668b66
4_6012521990366169789.mp3
زمان:
حجم:
16.16M
#روضه_حضرت_رقیه
( سلام الله علیها )
#استاد_حیدرزاده
ابر مستی تیره گون شد
باز بی حد گریه کرد
با غمت گاهی نباید ساخت
باید گریه کرد ...
امتحان کردم ببینم
سنگ می فهمد تو را ؟
از تو گفتم با دلم
کوتاه آمد گریه کرد ...
با تمام این اسیران
فرق داری قصه چیست؟
هر کسی آمد به احوالت بخندد
گریه کرد ...
از سر ایمان به داغت
گاه می گویم به خویش
شاید آن شب «زجر» هم
وقتی تو را زد گریه کرد ...
وقت غسلت هم به زخم تو
نمک پاشیده شد !
آن زن غساله هم
اشکش در آمد گریه کرد
شاعر: #کاظم_بهمنی
#شعر_دوم :
خوب شد آمدی و فهمیدم
سرِ در خون خضاب یعنی چه
خیزران را که خوب حس کردم
آه بابا شراب یعنی چه؟
خواهرم بعدِ مجلسِ آن روز
گوشه ای بهت کرده می لرزد
من نفهمیده ام چرا اینقدر
او از اسم کنیز می ترسد !
قاریِ نیزه ها ، مسافرِ من
زیرِ چشمت ردِ کبودی چیست؟
راستی ای سلاله ی حیدر
قصه ی خیبر و یهودی چیست؟
یادگاریِ آن شبِ صحرا
استخوان درد و این کبودی هاست
ولی این زخم تاول دستم
اثرِ کوچه ی یهودی هاست ...
حرکت دست هام علتش این است
تار گردیده چشمِ کم سویم
گیسوی من که خوب یادت هست
نیست حالا ولی نمی گویم ...
اِزدحام و شلوغیِ بازار
مَلآ عام و رقص و خوشحالی
دور تا دورم از غریبه پر
حیف جای عمویمان خالی ...
پرِ خاکستر است رگ هایت !
جای سر که تنور روشن نیست
طاقت من زیاد گشته بگو
قصه ی ذبحِ از قفایت چیست؟
شاعر: #حسن_كردي
2. روضه.mp3
زمان:
حجم:
4.21M
#روضه_حضرت_رقیه
( سلام الله علیها )
#استاد_حیدرزاده
از خواب بیدار شد ، هی صدا میزد : بابا بابا ...
#روضه_شب_سوم_محرم
4. گریز مدینه.mp3
زمان:
حجم:
2.15M
#روضه_حضرت_رقیه
سلام الله علیها وگریز به
#روضه_حضرت_زهرا
( سلام الله علیها )
#استاد_حیدرزاده
یکیش رو برات گفتم که چرا سر رو نشناخت ، آخه وضع سر به هم ریخته بود ، اما اهل ذکر یه دلیل دیگه نقل میکنند ، میگن دلیل دومش این بود ... ، طاقتش رو داری بگم یا نه ؟ ... از شدت ضربت سیلی که بهش زدند ، دیگه چشماش تار می دید ، هی دست میکشید ، حسییین ... به نظرمن این دلیل دومی درست تره ، چرا میگی دلیل دوم درست تره ؟ به خاطر اینکه سیدا ... یه سیلی مدینه به مادر زدند ، از موقعی که سیلی زدند ، دیگه مادر سردرد میکرد ، دستمال به سرش می بست ، « مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ » [ مناقب ابن شهر آشوب ، ج ۳ ص ۱۳۲ به بعد ] ... اونقدر سیلی مدینه سنگین بود ، ... لا اله الا الله ... آی مادر مادر ... یه بیت بخونم :
سیلی گرفت قدرت بینایی مرا
دیوار میکند کمکم راه میروم
بگو یا زهرا ... یا زهرا ...
#روضه_شب_سوم_محرم
3. قسمت دوم.mp3
زمان:
حجم:
8.91M
#روضه_حضرت_رقیه
( سلام الله علیها )
#استاد_حاج_اسماعیلی
هم « نا » ندارم
هم بس که دنبالت دویدم
« پا » ندارم ...
#شب_سوم_محرم
مبلغان پیشرفت(💠سطح تکمیلی۲)
#روضه_حضرت_رقیه ( سلام الله علیها ) #استاد_حاج_اسماعیلی هم « نا » ندارم هم بس که دنبالت دویدم « پ
#روضه_حضرت_رقیه
( سلام الله علیها )
#استاد_حاج_اسماعیلی
خیلی ها حاجت دارند ، خیلی ها مریض دارند ، خیلی ها گرفتارند ، بگم ؟ خیلی ها هنوز #کربلا نرفتند ؟ خیلی ها رفتند و این عقده باز به دلشون مونده ... امشب بگیر ، دامن این دُردانه رو ، هر چه میخوای ازین خانم بگیر ...
#بابا_جان
هم « نا » ندارم
هم بس که دنبالت دویدم
« پا » ندارم ...
با این همه زخم
دست کمی از مادرت
زهرا ندارم
تنها نشستم
حتی به قول دختران
بابا ندارم ؟
داری میایی
باید که چادر سر کنم
اما ندارم ؟
شرمنده بابا ،
غیر ازخرابه ،
من برایت جا ندارم ؟
یا عمه ، یا تو
یا آرزوی مرگ دارم
یا ندارم ؟
سر رو که تو بغل گذاشت ، اول بزارید عین مقتل رو بخونم ، مرحوم طُریحی ، این طور مینویسه : طبق سر رو که جلو این بچه گذاشتند :
« فرفعته من الطّشت حاضنة له » سر رو بلند کرد ، یه اصطلاحی داره ، میگه سر رو به آغوش گرفت ، مثل مادری که بچه شو بغل میگیره ، چی میخای بگی ؟ چی ازین جمله میفهمی ؟؟
آخه هر وقت راه میرفت ، حسین یه نگاه به قدوبالاش میکرد ، صدا میزد زینب : ببین چقدر شبیه مادرم راه میره ... وقتی شیرین زبونی میکرد ، زینب نگاش میکرد ، حسین ، ببین چقدر شبیه مادرم حرف میزنه ... خیلی شبیه مادرش فاطمه ست
اما مادرش فاطمه هم « اُم ابیها » بود ، مادرِ پدر بود ، رقیه هم میخواد برا بابا مادری کنه ، سرِ بابا رو مثل مادر ، توو آغوش گرفته ، با سر دردو دل میکنه ...
اما دلت قُرص
یک لحظه هم
ترس از حرامی ها ندارم ؟
دیدی خمیدم
اینقدر سیلی زد
که جایی را ندیدم ؟
میخام روضه بخوانم ، سرِ بابا رو به آغوش گرفته ، میگن خرابه تاریک بوده ، شاید چشم چشمی رو نمیدید ، اما اگه مشعلی هم بود ، این دختر دیگه چشماش جایی رو نمیدید ، پس چی کار کرد ؟ شروع کرد سرِ بابارو با دستاش نوازش کردن ... ، حالا تصور کن ... دستا میرسه به موهای سوخته ی بابا ، چرا موهات سوخته بابا ؟ دستشو میزاره رو سرِخودش ، بابا ببین موهای منم سوخت ... دستاش میاد جلوتر ، میرسه به پیشونی بابا ، دید پیشونی هم شکسته ، دستشو گذاشت رو سرِ خودش ، بابا ببین سرِ منم با سنگ زدن بابا ... دست اومد پایین تر ، رسید به لب و دندانِ بابا ... بابا دیدم توو مجلسِ اون حرامی ، وقتی قرآن میخوندی ، با چوب میزد ...حسییین ... آروم آروم دست رسید به حنجرِ بریده ، چند جمله توو مقاتل آوردن ، این دختر به زبان آورد و دیگه طاقت نیاورد ، اول جمله ای که گفت ، دست به رگهای بریده ی بابا رسیده ، صدا زد :
مَن ذا الذي قطع وريدك ؟ يا أبتاه ، مَن ذا الذي أيتمني على صغر سنّي ...
بابا بابا ... یه وقت دیدن دیگه صدای سه ساله نمیاد ، زینب اومد ، دید دستاشو حلقه کرده دور سرِ بابا ، این قده گریه کرده ، از غُصه دق کرده ، دیگه نفس نمیکشه ، هر جا نشستی ، سه مرتبه صدا بزن یا حسییین ...
( منبع : المنتخب في جمع المراثي و الخطب ، طُريحي ، ص 136-137 )
مبلغان پیشرفت(💠سطح تکمیلی۲)
#روضه #حضرت_رقیه گریز به حضرت ابالفضل ع حاج حیدرخمسه
فایل صوتی 👆
📖 #متن_روضه
🔊 روضه احساسی حضرت رقیه سلام الله علیها
⚫️ شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
**
سوره ی کوثرِ، امام حسین
جلوه ی مادرِ، امام حسین
نمک لشکرِ، امام حسین
نازنین دخترِ، امام حسین
اِی، اِی بزرگِ، قبیله ی عشاق
یا رقیه، تویی هُوَ الرَزاق
این رفیقمون تعریف میکرد، دامادشون مدافع حرم بابلسر، شهید شد یه دختر داشت، مهر امسال رفت مدرسه، خواهرِ گفت بچه رو میبری، آره دایی شه، ظهر رفت بیارتش، گفت عقب بشین جلو وسایله، اومد از اون ور زد رو شیشه، بشینم جلو؟ گفتم بچه است، وسایلو عقب گذاشتم نشست یه آخی شی گفت، گفتم ای بابا، چی شده دایی؟ گفت دیگه کسی نمیفهمه بابا ندارم، ما که نمیفهمیم، دختر دارا، دختر این جوریه من نمیدونم، وای اگر دوستاش بفهمن بابا نداره، بچه ان دیگه، اینو بابام خریده، لذا تو خرابه سرو که آوردن، اومد سرو بلند کنه خورد زمین، پا نداره، میخواست ببره بچرخونه، دیدید بابا دارم، جــــــــان
دست پرورده ی ، قبیله تویی
صاحبِ، شوکتی، جلیله، تویی
نازدار همه قبیله، تویی
پای معشوقِ خود قَتیله، تویی
بی بی جان صاحب، صحن و بارگاهی تو
بی بی جان بر گنه کارها، پناهی تو
میبری دل زِ دلبران حرم
اِی، میاندارِ دختران حرم
قمر بنی هاشم، میخواست بره میدان، به آقا عرض کرد اجازه میدی برم؟، فرمود میخای بری برو، اما یه سر به اون خیمه بزن، اومد از کنار این پرده نگاه کرد واویلا، دخترا رو جمع کرده، یه مشک گرفته تو، یه عمو دارم ...
میبری دل ، زِ دلبران حرم
ای میاندارِ دخترانِ، حرم
خون ما، نذر آستانِ حرم
ای فدایت ، مدافعانِ حرم
شود آیا کِی، رو سِپید شَوم
بر دفاع از حرم، شهید شوم (من کارم تمومه، همین دوتا بند)
رویَت، آینه دار زهرا بود (فهمیدی؟)
گیسوانت، ضریح بابا، بود
( آخه چرا بود؟ آخه موی سوخته، دست بخوره، میریزه )
چادر، اولت چه زیبا، بود
در بغل کردن تو دعوا، بود
تو خودت، قبله گاهِ، حاجاتی
دست گیری، رقیه ساداتی
بسم الله الرحمن الرحیم
یه بند روضه و ، حاج حسن ، حاج آقا روح الله، حاج ابراهیم عزیزم، براتون میخونن، به حضرت رقیه، امروز پیر شدم با این دو تا، اگه بگم شاید محاسنم سفید شد، دروغ نگفتم
ای زمین خورده، ای زمین خورده، ضربه ها خوردی
تاحالا شنیدی یکی میگه الان پا میشم چپ و راستت، چپ و راست میزدنش...
زجر ول کن نبود، حرمله میزد
دخترک را، بدون فاصله ، میزد (میدونی یاد کجا افتادم؟)
قنفذ از راه، از آن لحظه که آمد میزد
جای هر کس، (نه نه نه) ، تازه میکرد نفس را، و مجدد، میزد
(این میکشه وا)
وای، از دست مغیره، چقدر ، بد میزد
این برا ، این برا عقبی ها، که احساس میکنم تماشا ، نمیدونم گردن خودت، من اینو برا تو میخونم، برا مدافع های حرم، تیپ فاطمیونِ غریب، برسه برا اون ها
ای زمین خورده، ضربه ها خوردی
ضربه ها را، تو بی هوا، خوردی
بگم یا نه؟ بی هوا، زیر بوته ها، نگاه کرد دید یه بوته داره میلرزه، گفت پیداش کردم، آروم آروم اومد، با لگد، بچه اومد بیرون، نزن، أینَ اَبوی؟، أینَ اَبوی؟، آوردش بالا، یدونه که زد، دیگه نگفت أینَ اَب، أینَ عَمّیَ العَبّاس؟ عموم کجاست؟، یتیم گیر آورده
حسیـــــــــــــــــــن
#شهادت_حضرت_رقیه
#روضه_حضرت_رقیه
🎤 حاج حيدر خمسه
🏴🏴🏴
مبلغان پیشرفت(💠سطح تکمیلی۲)
🏴#شهادت_امام_جعفر_صادق_ع 🏴#روضه 🏴. گریز به کربلا و روضه حضرت رقیه سلام الله علیها 🎤مداح :استاد حی
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
اگه انسان مشکلی داشته باشه ، درد دلی داشته باشه ، با مادرش راحت تره ، حرفش رو میره با مادرش میزنه ، اینقده که با مادرت بی رودربایستی هستی با بابات نیستی ، بعضی از درد دلات رو میری با مادرت میگی ، این چند بیت شعر هم ، زبان حال امام صادق علیه السلام با مادرشونه ، ببینم چه میکنی ؟
ز بس فرزندت از منصور
مِحنت دید ، مادرجان
دل از قیدِ حیات خویشتن
بُبرید ، مادر جان
( به به ، ان شاءالله مدینه گریه کنی ، « چو آن جانی بدان صورت مرا از خانه بیرون برد ... » وارد روضه امام صادق بشم ؟ قربون شما شیعیان دلسوخته ، شما که اینجا اینطور عرض ادب میکنید ، اگه برید مدینه چه میکنید ؟ آقاجان ...
اگر میخواست ماموری
بَرد نزدش مراآن شب
چرا اِبن ربیع پست را
بُگزید ، مادرجان ...
خدا نکنه ، نیمه شب توو خونه بریزن ، بخواهند جلو چشم بچه ها ، بابارو از توو خونه بیرون ببرند ، دختر دنبال بابا میدوه ، میگه بابامو نبرید ، نبرید ، بابا بابا بابا بابا ... میگه نیمه شب رفتم نوو خونه امام صادق ، دیدم آقا مشغول راز و نیازه ، گفتم آقا بلند شید بریم ، فرمود اجازه بده دو رکعت نماز بخونم ، گفتم آقا نمیشه ، فرمود اجازه بده لباسم رو بپوشم ، گفتم آقا نمیشه ، فرمود اجازه بده عمامه ام رو سرم بگزارم ، گفتم آقا نمیشه ، آماده اید بگم یا نه ؟ مولامون رو سرِ برهنه ، پای برهنه ...
بدو گفتم بده مهلت
بخوانم من نمازم را
ولی آن بی حیا
حرف مرا نشیند ، مادرجان
( بگم یه بیت دیگه ؟ )
چو آن جانی بدان صورت
مرا از خانه بیرون برد
تنِ طفلان من
چون بید می لرزید ، مادرجان
#شاعر_قاسم_ملکی
« شتاب مَرکب و ... » خودش سواره بود ، .... امام صادق حدود 70 سالشون هست ، این پیر مرد ... ابن ربیع سواره بود ، آقارو پیاده دنبال خودش می دواند ، ... میگه یه مقداری راه رفتم برگشتم نگاه کردم ، دیدم آقا داره نفس نفس میزنه ، دیدم عرق به پیشانی حضرت نشسته ...
شتاب مَرکب و بند و
تعلل پایش
زمینه های زمین خوردنش
فراهم بود ...
#شاعر_علی_اکبر_لطیفیان
#روضه_حضرت_رقیه
( سلام الله علیها )
( اهل روضه کجا نشستید ، پیر مرد نمیتونه دنبال سواره بدوه ، یکی پیرمرده نمیتونه بدوه ، یکی دختر سه ساله است ... های گرفتی مطلب رو ...؟ آخی آخی ... )
آن شب که من از ناقه
افتادم و غش کردم
بابا تو کجا بودی ؟
از ما تو جدا بودی
( فکرشو میکردی امشب بریم درِ خونه رقیه ؟ )
بابا تو کجا بودی ؟
از ما تو جدا بودی
( هی دنبال قافله میدوید ، زمین میخورد ، هی صدا میزد عمه عمه عمه ، هی صدا میزد بابا بابا بابا ... )
#دخترم :
آن شب که تو از ناقه
افتادی و غش کردی
من بر سرِ نی بودم
مشغول دعا بودم ...
بابا من بالا نیزه بودم ، می دیدمت بابا ، حسییین ...حسین ، حسین ...
5. دلم چون آهو.mp3
زمان:
حجم:
2.71M
#روضه_حضرت_رقیه
( سلام الله علیها )
#حاج_سید_مجید_بنی_فاطمه
#آواز_دشتی
دلم چون آهو
از وحشت رمیده
به شامِ زلف من
سر زد سپیده ...
دلم تنگِ ،
صدایِ توست « بابا »
سخن گو با من از
« حلق بُریده ... » ؟
خرابه با تو
بهتر از جنان است
دل پیرم
به شوق تو جوان است
چرا خونین شده
لبهای خشکت ؟
همه تقصیرِ
چوب خیزران است ...
اما یک وقت عمّه ی سادات ، نگاه کرد دید ، سرِ بریده ، یه طرف افتاده ، رقیه یه طرف افتاده ... وقتی این سه ساله را درون خاک گذاشتند ، زینب یه نگاه کرد ، دید اُمّ ِکلثوم ، داره بلند بلند گریه میکنه ... صدا زد : خواهرم ، تو باید بچه های دیگر را ساکت کنی ، چرا بلند بلند گریه میکنی ؟ صدا زد خواهرم زینب ، آخه هنوز صدای ناله هاش توو گوشمه ...
#روضه_آواز_دشتی