میزان توقعم رو از یکسری آدمها انقدر کم میکنم که بعضی روزها واقعاً نبودشون حس میشه. اما دلخوریِ ایجاد شده از جانبِ خودم و حسِ ناراحتیای که نسبت بهشون دارم، اجازهٔ حرفزدن و بیانِ ناراحتی رو نمیده تا یکموقع اون حجمِ غمی که متحمل شدم رو با حرفزدنم به اونها تحمیل نکنم و به میزان غمِ من دچار نشن. نمیدونم میفهمید یا نه
منتظر بودن اینطوریه که تو هربار میای که ببینی هست یا نیست؟ و میبینی نیست. و نیست. و واقعاً نیست. چطور میشه اینهمه نبودنهارو جبران کرد؟
باور کنید وجودی که شبیه به مجسمهس فقط رنج به دنبال داره. اینکه همهش ببینیشو واکنشی از جانبش دریافت نکنی.