eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6.5هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
2 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای عهد.mp3
21.59M
صوت قرائت دعای‌عهد قرار صبحگاهی به وقت بهشتی‌ها🦋 فقط هشت دقیقه وقت بذاریم🥀 ♥️ ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🌿🌿🌿 ✨رو به شش‌گوشه‌ترین قبله‌ی عالم، هر روز . . .بردن نام حسین‌ابن‌علی می‌چسبد؛ 💠السلام‌علی‌الحسین 💠و‌علی‌علی‌ابن‌الحسین 💠وعلی‌اولادالحسین 💠وعلی‌اصحاب‌الحسین ♥️ ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠⚜💠 کی می‌شود تو ما را ببینی و ما تو را؟ 💠 🌤 💠 ♥️ 💠 اَینَ‌المُنتَقَم؟! ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠💠💠💞💠 ثمره‌ی ازدواج امیرالمومنین علیه‌السلام با زهرای مرضیه سلام‌الله‌علیها یازده امام است که تمام آن‌چه را شیطان برای خدشه در دین پیامبر اکرم صلی‌الله‌‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم آورده بود، از بین برد. 🖊استاد الهی ♥️سال‌روز اردواج علی و زهرا ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها: ⚜السَّعِيدَ كُلَّ السَّعِيدِ حَقَّ السَّعِيدِ مَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً فِي حَيَاتِهِ وَ بَعْدَ مَوْتِهِ وَ إِنَّ الشَّقِيَّ كُلَّ الشَّقِيِّ حَقَّ الشَّقِيِّ مَنْ أَبْغَضَ عَلِيّاً فِي حَيَاتِهِ وَ بَعْدَ وَفَاتِهِ. خوشبخت واقعی و تمام‌عیار کسی است که علی علیه‌السلام را در دوران حیاتش و پس از آن دوست بدارد و بدبخت واقعی و تمام‌عیار کسی است که علی علیه‌السلام را در دوران حیاتش و پس از آن دشمن بدارد.⚜ 📚 الامالی شیخ صدوق ص۱۸۲. ۱۷ روز تا عید الله‌الاکبر  عید غدیر خم🌴 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠💠🌿💠 ⚜امام جواد علیه‌السلام می‌فرمایند: «و کیف ینجو من الله طالبه» ✨چطور نجات می‌یابد کسی که خداوند طالبش است؟ 📚بحارالانوار. ج۶۸. ص۱۰۰ ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
📣📣📣 کانال VIP رمان بشری♥️ 😍😍 کانال خصوصی برای عزیزانی که برای خوندن رمان بشری عجولند☺️ دوستانی که مایل هستید مبلغ ۳۵۰۰۰ تومان رو به این شماره حساب به نام خلیلی واریز کنید 6273 8110 8062 3918 و عکس فیش واریزی و شماره‌ی پیگیری رو به این آیدی ارسال کنید @Heaven_add تا لینک کانال خصوصی رو برای شما ارسال کنند😊🌹 توی این کانال روزانه ۱۰ برگ از رمان بین ساعت ۱۷ تا ۱۸ ارسال می‌شود. 📖🌹
به وقت بهشت 🌱
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم⚜ #رمان_بشری #به_قلم_میم‌مهاجر #برگ16
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 بشری تماس را قطع کرد. چند لحظه مات به صفحه‌ی تماس قطع شده‌ی نازنین نگاه می‌کرد. در حال حاضر دانشگاه تنها چیزی بود که حتی نمی‌خواست به آن فکر کند و نازنین همه‌اش از دانشگاه گفته بود. امیر دست‌هایش توی جیبش بود و پشت به بشری داشت به حیاط خلوت نگاه می‌کرد. از ژستی که گرفته بود می‌شد حدس زد که فکری ذهنش را مشغول کرده. بشری با خود گفت کاری نداره همه‌اش این‌جاست؟! امیر پرسید: نازنین بود؟ بشری حوصله‌ی جواب دادن نداشت. وقتی چند بار توی تماسم اسمش‌و بردم، معلومه دیگه... نازنینه. به اصرار امیر اومده بود توی تراس اتاقش، روی صندلی نشسته بود و امیر هم مدام با او حرف می‌زد. _یه پیشنهاد خوب دارم. بشری نگاهش را چرخاند به طرف امیر. امیر رفت و نزدیک بشری ایستاد. _می‌دونم برات سخته ولی بیا یه سر بریم خونه‌ی بابابزرگت. بشری ابروهایش را بالا انداخت. امیر گفت: جدی می‌گم. سه هفته این‌جا خوابیدی. باید یه هوایی بهت بخوره. _تو مگه کار نداری؟ می‌خوای من رو ببری مسافرت! _روحیه‌ی تو مهم‌تره. بشری دستش را تکیه‌ی چانه‌اش کرد‌. _نه. کارت مهم‌تره! امیر نچی کرد و گفت: موافقی با خونه‌ی بابابزرگ یا نه؟ _من تو اتاق خودم راحتم. _صندلی ماشین‌و می‌خوابونم تا برسیم راحت بخواب. اون‌جا هم... بشری نگذاشت امیر بقیه‌ی حرفش را بزند. _اون‌جا هواش سردتره. من واسه یه سرویس رفتن باید چقدر راه‌و برم و برگردم! امیر تکیه‌اش را از دیوار تراس برداشت. _راه رفتن که برات بد نیست. خودم کمکت می‌کنم. _اون‌جا سرویسش ساده است. من نمی‌تونم ازش استفاده کنم. بعد ابروهایش را جمع کرد و گفت: همه چیزو باید بگم؟ _چرا تلخ می‌شی؟ _درکم نمی‌کنی. فکر می‌کنی من می‌تونم راست راست پاشم با تو بیام مسافرت. امیر آمرانه صدایش زد. -بشـــری! بشری دیگر ساکت شد ولی اخم‌هایش در هم بود. امیر سرش را پایین برد. _قربونت برم چرا جوش میاری؟ روی زانوهایش جلوی بشری نشست. دسته‌های صندلی را گرفت. _دستشویی فرنگی تاشو برات می‌خریم. بشری با خودش زمزمه می‌کرد. امیر چیزی جز غر غر نمی‌شنید. _چی می‌گی بشری؟ بشری نگاهش را بُراق کرد. _حمام‌و چیکار کنم؟ _همین جا حمام کن بعد میریم. چند روز دیگه برمی‌گردیم. اگه هم دوست داشتی و راحت بودی بیش‌تر می‌مونیم. بشری باز پرید میان حرف امیر. _همین الآن دارم می‌گم دوست ندارم بیام. بعدشم اونا خبر ندارن چی به سر من اومده. می‌خوای اونا رو هم بندازی تو فکر که غصه‌ی حال و روز من‌و بخورن؟ امیر سرش را پایین انداخت. بشری از قصد این حرف را نگفته بود اما امیر خودش عذاب وجدانی داشت که با هر تلنگر احساس شرمندگی می‌کرد. با ناراحتی گفت: _خدا من‌و ببخشه. دست بشری را گرفت. _معذرت می‌خوام. _اون روزم گفتم ازت ناراحت نیستم. هر چی بینمون اتفاق افتاده رو بخشیدم به خدا. -ولی من نمی‌تونم خودم‌و ببخشم. امیر بلند شد و از بشری یکی دو قدم فاصله گرفت. _من به خاطر خودت گفتم بریم. می‌خواستم حال و هوات عوض بشه. امیر نفس حبس شده‌اش را آزاد کرد. بشری فکر کرد امیر چه غلیظ آه می‌کشد. امیر دست برد توی موهایش و رهایشان‌نکرد. _دارم داغون می‌شم وقتی می‌بینم یه مسافت کوتاه رو راه میری باید یه ساعت دراز بکشی. دوباره برگشت به طرف بشری. _می‌خواستم خوش‌حالت کنم. بشری دلش می‌خواست بلند شود. دست امیر را بگیرد. بگوید می‌فهمم. می‌دونم هوام‌و داری. می‌دونم دلت خوشی من‌و می‌خواد. ولی از جایش تکان نخورد. حتی دوست داشت بلند داد بزند. امیر غصه‌ی من‌و نخور. امیر من از قصد اون حرف‌و نزدم. اما یک چیزی زبانش را قفل و پاهایش را به زمین چسبانده بود. امیر گردنش را کج گرفت. _سردت نشده قربونت برم؟   ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿🌿🌿 ✨رو به شش‌گوشه‌ترین قبله‌ی عالم، هر روز . . .بردن نام حسین‌ابن‌علی می‌چسبد؛ 💠السلام‌علی‌الحسین 💠و‌علی‌علی‌ابن‌الحسین 💠وعلی‌اولادالحسین 💠وعلی‌اصحاب‌الحسین ♥️ ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯