اَلسَّلامُعَلَیکَیابَقیَّهالله 🍃🌸🌤
نامتان آمد....
دلِ غمدیدهام مسرور شد؛
اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج♥️
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
#سکنجبین 🍹🍃
دوستت دارم بیآنکه بدانم چطور، کجا،
یا چه وقت؛
چه آسان دوستت دارم،
بی هیچ غرور یا دشواری،
تو را اینگونه دوست دارم
چون طریقی دیگر برایش نمیدانم؛
آنچنان به هم نزدیکیم که دستهای تو بر گردنم گویی دستهای من است،
و آنطور در هم تنیدهایم که وقتی چشمانت را میبندی من به خواب میروم.
🖊پابلو نرودا
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🌿🌿🌿
دستی که خورده بر حرمت بال میشود
هر دلشکسته پیش تو خوشحال میشود
هرگاه میروم به حرم درددل کنم
آنجا زبان حاجت من لال میشود
السلامعلیکیاعلیابنموسیالرضا♥️
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
VIP VIP VIP VIP VIP 😍😍😍
اگه دوست داری رمان رو تا آخر بخونی مبلغ ۴۰۰۰۰ تومان به این شماره حساب به نام خلیلی واریز
6273 8110 8062 3918
و عکس فیش واریزی و شمارهی پیگیری رو به این آیدی ارسال کن😊
@Heaven_add
لینک کانال خصوصی رو برای شما ارسال میکنند🌿
دوستان ادامهی رمان در کانال به وقت بهشت ادامه خواهد داشت🌹🌹
💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_مخلیلی
#برگ273
کپیحرام🚫
بشری پشت پنجرهی ته راهرو ایستاد. پایین را دید زد. طاها و ضحی دور حوض بازی میکردند. لبخند زد: چه حوصلهای داره طاها!
طاها خم شد. آستین ضحی را بالا زد. لب حوض نشستند. بشری رفت پایین. توی حیاط روی تاب نشست. طاها دست ضحی را گرفت: یا علی!
ضحی پرید پایین. طاها رفت و کنار بشری نشست. بشری به پشتسر نگاه کرد. جز خودشان کسی توی حیاط نبود: این بچه بابا میخواد. فاطمه هم که اول جوونیشه.
طاها تند به او نگاه کرد. بشری سر را به زنجیر تاب تکیه داد: فاطمه نباید تا آخر عمر تنها بمونه.
_به این زودی یاسینو فراموش میکنه!؟
زیرچشمی طاها را نگاه کرد: فراموش نه... ولی ازدواج میکنه. کمکم به شوهرش علاقهمند میشه.
دست طاها مشت شد: کی میتونه جای یاسینو برا ضحی پر کنه!
-جای یاسینو هیچکس نمیتونه واسه فاطمه و ضحی پر کنه اما فاطمه نمیتونه تنها بمونه. فقط بیست و سه سالشه.
ضحی نشست کنار باغچه. طاها بلند شد و رفت طرفش. بشری طاها را صدا زد.
_بله!
با سر اشاره کرد: بیا.
_دست بردار بشری.
بشری بلند شد و کنارش ایستاد: چرا حرف نمیزنی؟ داری خودتو اذیت میکنی.
طاها دست به کمر به روبهرو نگاه کرد. بشری آستینش را کشید: تو به فاطمه علاقه داری؟
یک تای ابروی طاها بالا رفت: شر درست نکن.
-چه شری!
طاها به محاسنش دست کشید. سر را پایین انداخت: نمیدونم من دست پا چلفتی بودم یا تو خیلی تیزی!
ضحی از پای باغچه بلند شد و سمت حوض دوید. دست زد توی آب. طاها به موجهای روی آب زل زد: نمیخوام پای فاطمه رو از این خونه ببرم.
_خیلی سخت میگیری!
_آسونم نیست. اگه فاطمه بو ببره دیگه پاشو اینجا نمیذاره.
_از کجا مطمئنی؟
طاها راه افتاد از کنارش رد شد. بشری بازویش را گرفت. طاها گفت: این حرفا رو همینجا چال کن.
_بذار حرف بزنیم ببینم چه میشه کرد!
_حواست به ضحی هست؟
_بازیشو میکنه. بمون ببینم. تو خجالت میکشی آره؟ حتی سر خاک یاسین میای به عکسش نگاه نمیکنی!
_خجالت نداره؟
_خلاف شرع که نمیکنی. قدم پیش میذاری و...
طاها حرفش را قطع کرد: صبر کن. دزد که دنبالمون نکرده!
✍🏻 #مخلیلی (مهاجر)
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
اینم یه رواق واسه به وقت بهشتیا
میتونی احساس یا نظرتو راجع به برگ جدید با بقیه خوانندهها در میون بذاری☺️
https://eitaa.com/joinchat/2480472136C484dfe0c30
🌹⚜🌹⚜🌹⚜ #تحلیل_بشری
صانع:
دست مشت شده طاها:
غیرتی میشه اگه یه مرد غریبه بخواد برای ضحی پدری کنه و هم دل پاپیش گذاشتن رو نداره و چه سخت که بین رفتن و موندن ندونی کدوم رو انتخاب کنی
راه حل اول:
پا روی دلت میذاری و چشماتو میبندی بخاطر اینکه زن برادرت حق داره بازم با خانواده شوهرش رفت و آمد کنه و درخواست ازدواجت رو چال میکنی
یا:
بخوای بگی خجالت میکشی دلت میگه فاطمه نمیتونه یاسین رو فراموش کنه ممکنه آرامشش رو بگیری و از همه مهمتر حتی روت نمیشه به عکس برادرت نگاه کنی
به نظرم این گره فقط به دست خود یاسین بازمیشه(هرگز مپندارید آنان که در راه خدا کشته شده اند از مردگانند بلکه آنان زنده اند و نزد خدایشان روزی میگیرند)
اینجایی که بشری به طاها میگه تو حتی به عکس یاسین هم نگاه نمیکنی از حیا طاها خوشم اومد این نشوندهنده اینه که حیا مختص خانمها نیست آقایون هم باید حیا رو رعایت کنند چیزی که خانواده علیان همگی بهرمندند
برای حال و روز طاها ها باید سخت دعا کرد🤲
🌹⚜🌹⚜🌹⚜🌹⚜🌹⚜🌹
'♥️𖥸 ჻
فَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُول لَهُ كُن فَيَكُونُ
✨(غافر۶۸)✨
خدا بخواهد، غیر ممکن، ممکن میشود.
غمت نباشه
نزدِ خدا آرزوها نمیمیرند رفیق . .
🌿¦⇠#آیه_گرافی