eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
3 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم⚜ کپی‌حرام🚫 چند روزی از نصیری خبری نبود. وقتی اساتید دلیل غیبتش را جویا شدند کسی خبری نداشت. بشری می‌دانست که مادرش بعد از تهران حتماً به مشهد می‌آمد. با فاطمه و ضحا حاضر شدند که به حرم بروند. ماشین را توی پارکینگ حرم برد. سرمای شدید باعث شده بود فاطمه ضحا را کامل بپوشاند و بچه فقط چشم‌هایش پیدا بود. بشری ضحا را بغل کرد. از صحن جمهوری عبور کردند و وارد درالقرآن حرم شدند. ضحا دست گرفت به نرده‌‌ای که قسمت زن و مردها را مشخص می‌کرد. فاطمه توی فکر بود و بشری این را از حواس پرتش می‌فهمید. _به چی فکر می‌کنی فاطمه؟ فاطمه نگاه از ضحا نگرفت و جواب بشری را داد. _باید برگردم سر خونه‌زندگیم. ناراحتی توی صدای بشری موج می‌زد. _فاطمه! _دلم هوای خونه‌ام‌و کرده. این‌جا رو دوست دارم. عاشق حرمم ولی دلم قرار نداره. با ناراحتی به فاطمه نگاه کرد. فاطمه گفت: دلم نمی‌خواد تنهات بذارم ولی تا کی باید این‌جا بمونم؟ بشری دست فاطمه را گرم فشرد. لب زد: عزیزم! _مهدی زنگ زد گفت یه سر میاد مشهد، هم زیارت کنه و هم من‌و ببینه. منم باهاش برمی‌گردم. _اینجا هم خونه خودته مگر این‌که... فاطمه حرف بشری را قطع کرد. _بذار برم. توی مسیر برگشت به خانه، سیّدرضا با بشری تماس گرفت. بشری از فاطمه خواست جواب بدهد. _بگو پشت فرمونِ! فاطمه تماس را روی حالت بلندگو گذاشت. _چطوری فاطمه؟ ضحا خوبه؟ _الهی شکر. خوابیده وگرنه گوشی رو بهش می‌دادم. _بچه‌ام‌و ببوس. به بشری بگو قضیه نصیری همون بود که گفتم. خودش اعتراف کرده. قصد داشته به تو نزدیک بشه تا هم به تو ضربه بزنه و هم اطلاعات بگیره. بشری از آینه به گنبدطلا نگاه کرد. دلش به امام رئوف قرص شد. _اشکال بزرگ کارشون اینه که یه آدم بدون جبهه رو برای این کار انتخاب کردند. پسری که بلد نیست نقش بازی کنه. برنامه‌هاشون رو خراب کرده. _برنامه‌ی کیا؟ _یه رد از حامد گرفتیم. این‌ برنامه زیر نظر حامد بوده. سیّدرضا بیش‌تر از این حرفی نزد. شاید بعداً، حضوری، اطلاعات بیشتری در اختیار بشری می‌گذاشت. نه بشری حرفی می‌زد، نه فاطمه. چهره‌ی نصیری از ذهن بشری کنار نمی‌رفت. نمی‌دانست باید از او متنفر باشه یا نه. نفس سنگینی کشید. شاید اگه کمی کار‌بلد بود و منم مهر امیرو تو دلم نداشتم، گول می‌خوردم و چندوقت دیگه دوباره توی چاهی می‌افتادم که به قهقرا می‌رفت. ✍🏻 (مهاجر) کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯