💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_مخلیلی
#برگ269
کپیحرام🚫
فاطمه زیپ چمدان را بست. ضحی غر زد و دامنش را گرفت. فاطمه نشست و بغلش کرد: خسته شدی دورت بگردم!
ضحی بینیاش را به شانهی فاطمه مالید: لالا.
ضحی را روی پا خواباند.
آمادهی برگشت بودند، فقط مانده بود چند روز کلاس بشری تمام شود تا راه بیفتند. تلفنش زنگ خورد. زود جواب داد تا ضحی بدخواب نشود: جونم داداش. کجایین؟ رسیدین؟
_پروازمون افتاد برای شب.
چندماه میشد که مادرش را ندیده بود. وقتی فهمید مادرش شب به مشهد میرسد دلتنگتر شد. صدای چرخیدن کلید توی قفل را شنید. به در نگاه کرد. بشری را دید. چشمهایش قرمز بود. کیفش را روی زمین میکشید. چادر را روی شانه انداخت.
با دیدن گردن کشآمدهی فاطمه لبخند زد: سلام.
صدایش انگار از ته چاه درمیآمد.
فاطمه دمنوش چای کوهی و نبات را توی لیوان ریخت. به سالن رفت. بشری از اتاق بیرون آمد: دستت درد نکنه.
لیوان داغ را بین دستهایش گرفت. به بخار آن زل زد. به فاطمه نگاه کرد: پشت صورت آرومت، خوشحالی موج میزنه!
فاطمه لیوانش را برداشت: کفبینی میکنی؟
بشری لم داد و کوسنی زیر آرنج گذاشت: ذهنخونی میکنم.
_دُرُس بیشین، خفه میشی. همچین ذهنخونم نیستی. کیه که از اومدن مامانش خوشحال نباشه!
بشری ته دمنوش را سر کشید. لیوان را توی سینی گذاشت: پس مهمون داریم. چشممون روشن. کی میرسن؟
فاطمه به ساعت نگاه کرد: نیم ساعت دیگه پرواز دارن.
_آماده شو بریم فرودگاه.
_میان با تاکسی.
_زشته اینجوری!
_توقع نداره.
بشری شانه بالا انداخت: خب شام چی درست کنیم؟
_فکر کردم عطر خورش بادمجون خونه رو برداشته!
بشری بو کشید: آخ دستت درد نکنه. من خرد و خاکشیر بودم نفهمیدم. عجب بویی راه انداختی!
فاطمه عاقل اندر سفیه نگاهش کرد. بشری خندید: به جان خودم.
نه مهدی سر بلند میکرد، نه بشری. آخر شب، مثل دفعه قبل مهدی نماند. اشرفخانم توی اتاق دختر و نوهاش خوابید.
بشری مثل همیشه، داشت به روزش فکر میکرد.
به رفتار اشرفخانم که صدوهشتاد درجه تغییر کرده بود. شدهبود اشرفخانم چند سال پیش. حتی مهربانتر. طوری که "دخترم" صدایش میکرد.
غلتی زد و نفسش را سنگین بیرون داد.
حتماً انقدر مهدی اصرار کرده که به خاطر دل تکپسرش تغییر رویه داده.
شاید دخترشو میبینه که جوونه، حال و روز منو بهتر درک میکنه!
در هر صورت به حال من فرقی نداره.
شاید اگه توانایی مادرشدن داشتم، وضع فرق میکرد. اگه یه روز مهر امیر از دلم بیرون بره، مهدی مورد مناسبیه که میتونم بهش فکر کنم.
ولی نه! امیر از جاش جم نمیخوره.
✍🏻 #مخلیلی (مهاجر)
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯