eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
3 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 نازنین زودتر رسید. اون هم با مادرش. خیلی وقت می‌شد که فریده‌خانم رو ندیده بود. او هم بیشتر به این دلیل اومده بود که بشری رو ببینه. بعد از خوردن شربتی که طهورا زحمتش رو کشید، بشری و نازنین بلند شدند و به اتاق رفتند. چادر تا شده رو از دست نازنین گرفت و روی دسته‌ی صندلی گذاشت. -خداروشکر دیگه داری عروس میشی -اوووه. دیگه پیر شدیم جفتمون -نه‌ بابا. اول چل چلیتونه. چرا خونه رو قبول نکردی؟ ناسلامتی ما دوستیم نباید یه دردی از همدیگه دوا کنیم؟ مِن و مِنی کرد. کمی لبش رو به راست جمع کرد. معلوم بود خیلی خسته است از این کش اومدن عروسیش. کف دستش رو روی تخت گذاشت و کمرش رو صاف کرد. دیگه حتی وقتی از مراسمش هم حرف می‌زد، اشتیاقی نداشت. -من که حرفی نداشتم. ساسان قبول نکرد. مرد هست و غرور داره. سختش بود تو خونه‌ی رفیق سابقش بشینه این چه رفیقی بود! چیکار کردی امیر که حتی دوستت حاضر نیست تو خونه‌ات سر کنه؟ نازنین خیلی لطف کرد که دنباله‌ی حرفش رو کوتاه کرد و به روش نیاورد که اون هم رفیقی که الآن معلوم نیست چه کاره‌است. -الآن خونه گرفتین؟ -یه واحد شصت متری تک خوابه -خدا رو شکر. خیلی خوبه. مهم اینه که کنار هم خوشبخت باشین با اومدن لیلا دیگه همه‌ی حرف‌ها سر مراسم کوچیک نازنین بود. از خریدهای ریز و درشت گرفته تا لباس و آرایشگاه. چیزی به غروب آفتاب نمونده بود ‌که عزم رفتن کردند. تک تکشون رو تو آغوش گرفت. مخصوصاً نازنین رو که تنها دوستش حساب می‌شد. -به مادیات فکر نکن. تو بهترین انتخاب رو کردی. همین که ساسان دوستت داره و اهل خدا هست واسه خوشبختیت کافیه گونه‌اش رو بوسید. -بعد هر سختی، آسونیه؛ تو وعده‌ی خدا که شک نداری؟ -من غلط کنم به آیه‌ی قرآن شک کنم دست بشری رو گرفت و کمی فشار داد. -امیدوارم تو هم از این به بعد فقط خوشی ببینی لبخند زد. به نگاه چمنی نازنین نگاه کرد. -هر چی خدا بخواد چند بار براش آرزوی خوشبختی کرد تا بالآخره ازش دل کند و اجازه داد که بره. ✍🏻 (مهاجر) کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯