💠💠💠✨
💠💠✨
💠✨
⚜بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیم⚜
#رمان_بشری
#به_قلم_مخلیلی
#برگ378
کپیحرام🚫
بشری موبایل و دفترچهاش را برداشت. دست گذاشت روی زانو که بلند شود. امیر دلخور نگاهش کرد: کاش همین بود.
چشمهای بشری گرد شد. پانشده نشست. سوالی به صورت امیر نگاه کرد. امیر زل زدهبود توی صورتش. بشری نگاهش را دزدید.
امیر پوفی کشید: حامد بعد برگشتن، یه خونه ازم اجاره کرد. چندماهه و کوتاهمدت. از خونههای مبلهای که برای اجاره به توریستها وکالتی به من سپرده بودن. یکی دو هفته بعدم خواست با چند تا از دفاتر در ارتباطمون تماس بگیرم و تو اصفهان و تبریز و مشهد و تهران براش واحدایی رو پیدا کنم. برای یه هفته تا یه ماه. میگفت برای همکارای خارجیش که هوس ایرانگردی کردن میخواد. رو حساب رفاقت ازش مدرک کامل نمیخواستم. نه از خودش، نه از همکاراش.
بشری دست گذاشت روی صورت. انگشتهای باریکش نمیگذاشت امیر بفهمد او چه حالی دارد. خسته است یا دلش نمیخواهد به حرفهای او گوش کند. ساکت شد. بشری چند نفس بلند کشید. دستش را پایین آورد. گردن کج کرد. امیر نمیفهمید نگاه بشری به کجا میرسد. لبش را دندان گرفت. بشری خسته نبود، کلافه بود.
تن صدای امیر پایین آمد: اونا همتیمای جاسوسی حامد بودن. من اعتماد داشتم به حامد.
اشک توی چشم بشری حلقه زد اما نگذاشت بریزد. صبر کرد امیر باز حرف بزند تا بفهمد زندگی عاشقانهاش چطور خزانزده شد.
امیر نگاه از بشری گرفت: تنها درخواستم از اونا این بود که میشه بدون آبروریزی محاکمه و اعدام کنن؟
متوجه شد بشری یکباره به طرفش چرخید. قند آب شدن ته دلش را بیخیال شد. میخواست از آن برزخی که تویش دست و پا میزد دربیاید.
_فکر اینکه مامان بابام قضیه رو بفهمن داغونم میکرد. اونا تاب نمیاوردن. مخصوصا بابا.
فکر تو یه طرف بود، آبروی خونوادهام یه طرف. نمیتونستم حاشا کنم. هیچ راهی نبود.
اما اونا یه پیشنهاد بهم دادن. حامد و شبکهاش داخل ایران کشف شده بود ولی ارتباط حامد تو خارج مبهم بود. شبکهای که حامد داشت باهاشون کار میکرد مشخص نبود. هدف حامد از جذب دانشجوهای نخبهی رشتههای استراتژیک دقیقاً چی بود؟
بشری اخم کرد. با خود گفت نصیری!
امیر ادامه داد: نخبهها رو برای کدوم مرکز میخواستند؟
بشری لبش کش آمد. پوزخند زد: نصیری واقعا هم نخبه بود!
امیر باز به بشری نگاه کرد: من و تو هم جزء کیسهای جذب حامد بودیم. به نظرم مسخره بود که منم هدف جذب باشم!
ابروهای بشری بالا رفت. لبخندش را جمع کرد. امیر گفت: درست فکر میکنی. هدف تو بودی. یه نابغهی مقید. چیزی که اونا نمیتونستن تحملش کنن.
✍🏻 #مخلیلی (مهاجر)
کپی یا انتشار به هر شکل #حرام است🚫
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯