eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6.5هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
2 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸یکتا گُهر بحر رسالت زهراست 🎊محبوبه حق 🌸ظرف ولایت زهراست 🎊همتای علی 🌸نور دو چشم احمد 🎊سرچشمه دریای امامت 🌸زهراست 🎊پیشاپیش میلاد 🌸حضرت فاطمه(س) وروزمادر مبارک باد🎊
✨❤مادر نوشته میشود اما 💚✨عشق خوانده میشود ✨💜صبر خوانده میشود 💖✨محبت خوانده میشود ✨❤ودلیلی برای ادامه زندگی 💚✨خوانده میشود ✨💜مادر نوشته میشود 💖✨ومیتوانی با همین کلمه ✨❤چهارحرفی زندگی را معنا کنی 💖پیشاپیش روز مـ❤️ـادر مبارک 💐
😔 دیروز به مادرم زنگ زدم بعد از مرگش تلفن ثابت خانه‌اش را جمع نکردیم نمی‌خواهم ارتباطمان قطع شود هروقت دلم هوایش را می‌کند بهش زنگ می‌زنم. تلفنش بوق می‌زند بوق می‌زند بوق می‌زند وقتی جواب نمی‌دهد با خودم فکر می‌کنم یا برای خرید رفته بیرون یا خانه همسایه است. الان چند سال می‌شود هروقت دلم هوایش را می‌کند دوباره زنگ می‌زنم. شماره “بیرون” را هم ندارم زنگ بزنم بگویم:” به مادرم بگید بیاد خونه‌اش، دلم براش تنگ شده. دوست من اگر مادر تو هنوز خانه است و نرفته “بیرون” امروز بهش زنگ بزن برو پیشش باهاش حرف بزن یک عالمه بوسش کن صورتتو بچسبون به صورتش محکم بغلش کن بگو که دوستش داری وگرنه وقتی بره” بیرون” خیلی باید دنبالش بگردی. باور کنید “ بیرون” شماره ندارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 🎉مادر یعنی ناز هستی در وجود‌ 🌸مادر یعنی یک فرشته در سجود 🎉مادر یعنی یک بغل آسودگی 🌸مادر یعنی پاکی از آلودگی 🎉مادر یعنی عشق و هستی؛ زندگی 🌸مادر یعنی یک جهان پایندگی 🌸تقدیم به مادران گل سرزمینم 🎉پیشاپیش روز مادر مبارک💖🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انَّ مَن اَحَبَّها فَطَمَ مِن النّار 🌺 نماهنگ «مادر آب» به مناسبت میلاد حضرت زهرا سلام‌الله علیها ✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
↻🥀📍••|| •لطف مادر بود اينكه نوكر مولا شديم• •بعد مولا خاك پـاى بـچـه هـاى فاطمه• ♥️♥️♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرکس پیشانی مادر خود را ببوسد از آتش جهنم دور می‌ماند🌿💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 آدلف داشت با کسی صحبت می‌کرد. حتماً از مسئولین دانشگاه بود. سوفی هم بیرون از خانه مشغول تعریف قضیه برای دوستانش بود. ظاهراً میهمانی دوره‌ای داشته‌اند و سوفی به همراه میزبان و بقیه میهمان‌ها بعد از تماس بشری خودش را رسانده بود. نگاهی به مرد کرد و به طرف اتاقش رفت. پاکت عکس‌ها را به همراه کاغذ مچاله که هنوز نگه‌اش داشته بود، از کنار کتاب‌هایش برداشت و به سالن برگشت. اگر پدربزرگ یا مادربزرگ آن‌جا بودند، با دیدن چهره‌ی بیش از حد جدی بشری حتماً می‌گفتند "رگ هاشمی‌اش ورم کرده"!! وقتی تک و تنها در خیابان بود، به لطف قلب محکمش و پشت‌گرمی‌ای که به خدا و ائمه داشت از این مرد نترسیده بود حالا که آدلف و سوفی هم حضور داشتند و او بی‌سلاح گوشه‌ی سالن چپانده شده بود. مقابلش ایستاد. عکس‌ها را روی میز گذاشت. حرف‌های زیادی داشت که با اسانس هیجان قاطی شده بودند. برای تسلط روی حرف‌هایش که ناچار باید به زبان بیگانه هم بیان می‌کرد، شمرده شمرده شروع کرد. -اول گل‌های بی‌گناه باغچه‌ام رو پر پر کردی. دوم بدترین شوک عصبی رو وارد کردی، وقتی یه کاغذ مچاله شده رو به وسیله‌ی سنگ پرت کردی تو خونه‌ام و من رو آشفته کردی دندان‌هایش را قفل کرد. عصبانیت از نگاهش تراوش می‌کرد. تماس آدلف هم تمام شده بود و حالا توجه‌اش به حرف‌های بشری بود. -و الآن چند شبه که اطراف این خونه می‌چرخی. یک بار هم با یه نفر دیگه اومده بودی. تو حتی می‌خواستی تو خیابون من رو بکشی آدلف از جایش خیز برداشت. مبهوت به مرد و بشری نگاه کرد و در آخر نگاهش روی صورت بشری که میمیک صورتش کمی لرزان بود، ماند. -از چی حرف می‌زنید خانم علیان؟ مرد اما هنوز خیلی ریلکس نشسته بود. مثل یک طلبکار که همه حق را به خود می‌داد و همین بی‌تفاوتی‌اش برای بشری عجیب بود. -سر شب همین آقا که انگار طلبش رو از من می‌خواد من رو تعقیب می‌کرد و بعد هم که متوجه‌اش شدم، می‌خواست با چاقو بهم حمله کنه چشم‌های آدلف گشادتر از قبل به مرد خونسرد نگاه می‌کرد. فکر کرد وقتی پای پلیس هم به این‌جا باز شود، این مرد باز هم همین‌قدر خونسرد خواهد بود یا نه؟ صدای زنگ سوئیت آدلف را از فکر بیرون آورد‌. سوفی به طرف در رفت و آدلف خورش را زودتر رساند و مانع شد که سوفی باز کند. اول باید مطمئن می‌شد چه کسی پشت در هست. هر لحظه ممکن بود شخص یا اشخاصی که همراه این مرد باشند، از راه برسند. از چشمی در نگاه کرد و بشری فکر کرد این چشمی روی در چقدر به کار آمده تا حالا! دو نفر از طرف دانشگاه آمده بودند با دو نفر پلیس. با ورود پلیس‌ها به وضوح رنگ از چهره‌ی مرد پرید. حالا دیگر آدلف سر را قضیه را باز کرد. مخصوصاً که از اول مو به مو در جریان همه چیز قرار گرفته بود. ترس به وضوح در چهره‌ی مرد دیده می‌شد. بشری خبر نداشت دقیقاً چه در سر او می‌گذرد اما مطمئن شده بود که پشت پرده خبرهایی هست شنیدنی! دستبند به دست‌های مرد قفل شد. از جایش بلندش کردند. با انزجار نگاهی به سر تا پای بشری انداخت. ولی... بشری نبود آن کسی که ترس و بیچارگی را در آن لحظات در چشم مرد نبیند و فقط نفرت نگاه او را بخواند. نه؛ نبود. لیوانی از آب پر کرد. ترسیده. حتماً کمی آب حالش رو بهتر می‌کنه. لیوان را که به دست‌های بسته‌ی مرد نمی‌‌توانست بدهد پس به آدلف داد که به او بنوشاند. مرد اما با وجود این‌که برای بهتر شدن حالش به آب نیاز داشت اما روی برگرداند و آب را نخورد. سوفی لیوان را از دست آدلف گرفت. سری از روی تاسف برای مرد تکان داد. -خب نخور. به درک! به بشری نگاه کرد. -بهتره دلت برای خودت بسوزه نه امثال این. خودت بیشتر به خوردن آب احتیاج داری. خودت رو تو آینه ببین! باید به کلانتری می‌رفتند. حالا مسئولین دانشگاه خود شاکی بودند و داشتند بشرایی را همراهی می‌کردند که چند روز پیش او را توهم‌زده خوانده بودند... ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
عکس حتما باز شود🌹🌹🌹🌹🌹🌿🌿🌿
به وقت بهشت 🌱
VIP VIP VIP VIP VIP 😍😍😍 تخفیف به مناسبت میلاد حضرت زهرا سلام‌الله علیها عیدتون پیشاپیش مبا
توجه توجه توجه ❌❌❌❌❌❌❌ عزیزی اگر هست که همین مبلغ هم واقعا در توان نداره به ادمین پیام بده تا فرداشب فرصت ویژه‌ و فوق‌العاده‌ی تخفیفی برقراره به خانم سماوات بگید ❌❌❌❌
مادر یعنی... بهانه بوسیدن خستگی دستهایيکه عمری پای بالیدن تو چروک شد! مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر دلتنگی تو بود... ♥️🌻روز مادر مبارک🌻♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تجلی امامت فاطمه نتیجه ولایت فاطمه طریقه عبادت فاطمه فاطمه فاطمه فاطمه 🌿❤️🌿❤️🌿❤️🌿❤️🌿❤️🌿❤️🌿
آیا من باید برگ سورپرایز بفرستم؟ آیا به مردمانی که چند روزه تحلیل ندادند، برگ عیدی می‌دهند؟ ☹️☹️☹️☹️☹️ این لینک https://eitaa.com/joinchat/2480472136C484dfe0c30 شاید یه تکونی خوردید🤕🤕🤕
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 شکایت تنظیم شده را از دست آدلف گرفت و با دقت خواند. زبان آلمانی بود و می‌بایست دقیق بخواند که چیزی کم و زیاد نشده باشد و یاچیزی ننوشته باشند که به ضررش تمام شود. امضا زد و کاغد را روی میز گذاشت. نفسش را خیلی خسته بیرون داد. مرد متهم سرش پایین بود اما از بالای چشم نگاهش می‌کرد. از حرف‌هایش پی برده بود که در نزدیکی خانه‌ی بشری زندگی می‌کند و این‌که علاوه بر عقیده‌ی خودش، به خاطر پول حاضر شده بود این کارها را انجام بدهد. و همه‌ی این‌ها بشری را به یاد ناصر نصیری می‌انداخت. همکلاسی دوران ارشدش. او هم به خاطر پول. حالا او به یک وجه و این مرد هم به وجهی دیگر کار کرده بودند. حس ششمش می‌گفت یک سر این قضیه به حامد مربوط می‌شه. حامدی که از طریق امیر شناختمش. که امیر راهش داد تو خونه‌ام. اون واردش کرد به زندگی من؛ یک سری بازپرسی‌ها در حضور آن‌ها انجام می‌شد. دست‌های قلاب کرده‌اش را روی زانوانش گذاشت و گوش سپرد به سوال‌ و جواب‌هایی که صورت گرفت. -یه ایرانی‌الاصل بود. بعد از گرفتن کامل پول دیگه ندیدمش. خودش می‌گفت کار مهم‌تری داره و باید برگرده. هفته‌ی پیش پرواز داشت وبی من نمی‌دونم به کجا. همون‌طور که نمی‌دونستم از کجا اومده. بادسر به عکس‌های پخش شده روی میز کرد. این‌ها رو خودش به من داد. با دیدن این‌ها عصبی شدم به حدی که گفتم حتی اگه بقیه پول رو هم بهم ندی، خودم دست به کار میشم و آرامش رو از این دختر که... نگاهی به بشری انداخت. با چانه‌اش به او اشاره کرد. -از این دختر که مثل اون تروریست‌هاست، مثل زن‌های اون‌ها لباس می‌پوشه می‌گیرم. با گفتن این حرف‌ها، مابقی پول رو بهم داد و رفت. من هم دیگه ندیدمش. یه خط موبایل ازش داشتم ولی بهش زنگ هم نزدم همان موقع شماره موبایل را ازش گرفتند. خط متعلق به کشور آلمان بود. تماس گرفتند اما خاموش بود. غیر از این هم انتظار نمی‌رفت. ریز نگاهش کرد. با دست به سینه‌ی خودش ضربه‌ی آرامی زد. -من تروریستم؟ چون حجاب دارم شدم تروریست؟ همین؟ این شد دلیل قاطعانه که تو به خودت اجازه بدی برای من مزاحمت ایجاد کنی؟ چند تا از عکس‌ها را برداشت و جلوی مرد گرفت. -دیدن این‌ها دل من رو آتش زده. تو هم اگه واقعا متاثر شده بودی یه تحقیق می‌کردی تا قضیه برات روشن بشه نه این‌که خودت بشی یکی از اون‌ها بدتر. رفتارهای تو تروریستی بود نه حجاب داشتن من. می‌خوای دم از انسانیت بزنی؟ با اذیت کردن من؟ به کدوم جرم؟ کدوم گناه نکرده؟ از جایش بلند شد. سوفی هم بلافاصله پشت سرش. نگاهی به همه‌ی ساکنین اتاق و بعد مسئولین دانشگاه کرد. -من امنیت جانی ندارم. باید به سفارت ایران خبر بدم. شما تا الآن هیچ اهمیتی به حرف‌های من نمی‌دادید و می‌گفتید توهم ناشی از خستگی به سراغم اومده . ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
سلام و صبح به خیر🌷🌷🌿🌿
بریم سراغ تحلیلای خوب بچه‌های رواق😍😍
fatima: سلام شب بخیر اینکه به چشم تروریست به یک زن مسلمان محجبه نگاه میکنند واقعا نشون دهنده مظلومیت اسلامه و چقدر ادم دلش به درد میاد از این مظلومیت دینش و اینکه بشری واقعا عاقلانه تصمیم گرفت هم درمورد اطلاع دادن به پدر هم درمورد خبر دادن به سفارت ایران نباید به هیچ اروپایی اعتماد کرد اعتماد به مسئولین این دانشگاه هم در این موقعیت خطاست نکته دیگه ایی که قابل توجه اینه حضور ناصر نصیری و این مرد و خطرات شون نشون دهنده اینه که بشری و علم و تواناییش مورد توجه شدید اروپایی ها قرار گرفته به قولی بوی خطر به مشامشون خورده بشری ، حضورش، علمش، حجابش همه قدرت ایرانن و همه اینا خار چشم بقیه
رضایی: سلام ونور. روزتون وعیدتون مبارک🌺🌺 من یه جمله به ذهنم رسید با خواندن برگ دیشب ، اونم اینکه درسته بشری مظلوم واقع شده ویک هموطن نامردش با پول کسایی رو اجیر کرده برای اذیتش اما توسری خور نیست ،مظلوم مقتدره💪 دربرابر کسایی که بوقت یاری کردنش گفتن این ها توهمات ناشی از خستگی کار ودرس هست تا تحت فشارش قرار بدن، کوتاه نمیاد واز موضع قدرت صحبت می‌کنه و بهشون میگه من ازطریق سفارت ایران امنیت جانم رو پیگیری میکنم،چون شما بی عرضه آید.... وچقدر برای اونا گرون تموم خواهد شد😎😎😎 برای مؤمن بن بستی وجود ندارد 😊
یا زینب (س): سلام و صبح بخیر (شکایت تنظیم شده را از دست آدلف گرفت و با دقت خواند. زبان آلمانی بود و می‌بایست دقیق بخواند که چیزی کم و زیاد نشده باشد و یاچیزی ننوشته باشند که به ضررش تمام شود.) باید حواسمون مثل بشری خیلی جمع باشه. این امضا کردن ها کار ساده ایه اما مسولیت بزرگی داره. امضایی که ما پای یه کاری میزنیم به معنی موافقت ما با اون کار هست و در سود و زیانش ما هم شریکیم. (مرد متهم سرش پایین بود اما از بالای چشم نگاهش می‌کرد.) پررو بودن جناب متهم هنوز کاملا مشهوده😒 (حس ششمش می‌گفت یک سر این قضیه به حامد مربوط می‌شه. حامدی که از طریق امیر شناختمش. که امیر راهش داد تو خونه‌ام. اون واردش کرد به زندگی من؛) هعی. امان از دست این حامد و امان از دست اون امیر؛ زمانی که غفلت کرد و حامد رو تو زندگیش راه داد. (با سر به عکس‌های پخش شده روی میز کرد. این‌ها رو خودش به من داد. با دیدن این‌ها عصبی شدم به حدی که گفتم حتی اگه بقیه پول رو هم بهم ندی، خودم دست به کار میشم و آرامش رو از این دختر که مثل اون تروریست‌هاست، مثل زن‌های اون‌ها لباس می‌پوشه می‌گیرم. با گفتن این حرف‌ها، مابقی پول رو بهم داد و رفت. من هم دیگه ندیدمش.) گاهی طمع باعث میشه که انسان خیلی کارهای اشتباه رو انجام بده. طمع پول، طمع مقام، طمع شهرت. به نظر من آدم باید از هرجایی که هست شروع کنه و به طمع یاد بده که اجازه نداره از یه جایی به بعد فراتر بره. وگرنه همین طمع، تو لحظات حساس زندگی بد جوری کار رو برامون سخت میکنه. و اینجا یه هربه دیگه دشمن رو مشاهده میکنیم تحت عنوان "فریب". وقتی که میخواد طرف رو به یه کاری تشویق کنه فقط به دادن پول بسنده نمیکنه. حواسش هست که رو انگیزه طرف هم کار کنه. البته از یه طریقی که فقط انگیزه اش هوشیار بشه اما مغزش همچنان قفل بمونه. و این جوری فرد رو به کارهایی وادار میکنه، که در شرایط عادی ازش انتظار نمیره. این کاررو شیطون هم برای انسان میکنه. از همون اول نمیگه گناه کن بلکه گناه رو تاحدی برات زینت میده که احساس میکنی خودت نسبت بهش تمایل پیدا کردی. پس فردا هم میگه من که بهش نگفتم خودش کرد😒 پناه میبریم به خداوند از فریب های دشمن و زینت های شیطانی (-من تروریستم؟ چون حجاب دارم شدم تروریست؟ همین؟ این شد دلیل قاطعانه که تو به خودت اجازه بدی برای من ایجاد مزاحمت کنی؟ -دیدن این‌ها دل من رو آتش زده. تو هم اگه واقعا متاثر شده بودی یه تحقیق می‌کردی تا قضیه برات روشن بشه نه این‌که خودت بشی یکی از اون‌ها بدتر. رفتارهای تو تروریستی بود نه حجاب داشتن من. می‌خوای دم از انسانیت بزنی؟ با اذیت کردن من؟ به کدوم جرم؟ کدوم گناه نکرده؟) آفرین به بشری که جوابش رو داد. جالبه که بشری حتی سعی داره دشمنش رو هم قانع کنه. این طور نیست که فکر کنه اون دیگه آب از سرش گذشته. بلکه هنوز به انسانیت خفته درون اون فرد توجه داره. (تو هم اگه واقعا متاثر شده بودی یه تحقیق می‌کردی تا قضیه برات روشن بشه) البته افراد غالبا وقتی متاثر میشن هیجانی عمل میکنن نه عاقلانه. و این هم باز از همون توجه و تربیت دائمی انسان نسبت به خودش نشئت میگیره که آدم به خودش یاد بده ولی تحث تاثیر قرار گرفت (یا به اصطلاح جوگیر شد) بازهم اول فکر کنه بعد عمل. و با ورود هیجان به قلبش، در مغزش رو تخته نکنه. (-من امنیت جانی ندارم. باید به سفارت ایران خبر بدم. شما تا الآن هیچ اهمیتی به حرف‌های من نمی‌دادید و می‌گفتید توهم ناشی از خستگی به سراغم اومده) تیکه خوبی به مسولین انداخت. تا یاد بگیرن این دختر بلده گلیم خودش رو از آب بیرون بکشه، و دیگه باهاش در نیافتن. رفتن به سفارت ایران هم که پیشنهادیه که ما خیلی وقته داریم به بشری میدیم 🤭و خدا رو شکر الان شرایط انجامش مهیا شد. ببخشید زیاد شد. خسته نباشید
نرگس خاتون...: باسلام و خدا قوت به خانم مهاجر... واقعا این قسمت خیلی هیجانی و ترسناک بود واقعا قلبم داشت میومدتودهنم ...من توی همه کتابهایی که میخونم خودم روجانی شخصیت اصلی میزارم واین باعث میشه تصور ذهنی بالایی داشته باشم به خاطر همین خیلی سخت گذشت این پارت ....وخداروشکرکه خدادرهمه جاوهرلحظه هوای بنده هاشوداره ...اگرهریک ازاین اتفاق هایکم جابه جا میشدیا سوفی وادلف از راه نمیرسیدن واقعا ممکن بودهر اتفاقی بیوفته ...و فقط و فقط توی این لحظه های سخت خداست که هوامون روداره و البته برای ما خانووم ها ...حضرت مادریه پشت پنااهه محکمه انشاالله که همیشه هوامون روداشته باشن .....وتبریک زادروز یگانه دخت پیمبرحضرت زهرا سلام الله علیهاو روزمادروزن بر همه شما عزیزان مبارک باشه ...
4z: سلام علیکم عیدمیلاد برشمامبارک🌹🌹🌹 روحیه ی قوی بشری وبیان نکات مورد نیاز ومهم درعین خلاصه گویی وکنترل احساسات ظریف زنانه اون هم در دیارغربت، ودرهمون لحظه در نظرگرفتن اخلاق و اصول انسانی نشان از تربیت صحیح پدرومادرش داره. اطلاعات کامل درمورد داعش ومسایل سیاسی جاری در کشور وجهان هم به شغل پدرش برمیگرده، یادمون نره یاسین، شهیدمدافع حرم بوده یعنی شغل پدرخانواده در زندگیشون ساری وجاری وموثربوده، پس فرزندان هم همونطور اموزش دیدن ومطلع هستن. التماس دعا
 ❲ فــاطـ♡مـه ❳: سلام به همگی دومین باری هست که میخوام تحلیل کنم یه بار موقعی بود که امیر میخواست بره و نویسنده لطف داشتن تحلیلم و کانال گذاشتن🙈 یه بار هم الان، انگار تا خیلی موقعیت حساس نشه من تحلیلم نمیاد😅 اینکه یک دختر ایرانی برای تحصیل «با وجود سرسخت بودن توی اعتقاداتش »بتونه پا تو کشوری بزاره که یکی از دشمن های ایران محسوب میشه خیلی دل و جرعت میخواد ! بشری داستان ما یه فرد مثل خیلی از ماهاست ماهایی که دم از مذهبی بودن خودمون میزنیم اما خدا میدونه چقدر درباره دینمون اطلاع کافی داریم و اگه شبهه ای برای کسی وجود داشت بتونیم پاسخ بدیم و از جواب دادن درمونده نشیم .من خودم به شخصه فقط یه چیز کلی از داعش میدونستم اما دیدید بشری چقدر کامل و جامع اون رو برای سوفی توضیح داد تا شکش نسبت به مسلمون ها رفع بشه، فقط به این اکتفا نکرد که یه عده اسم مسلمون رو یدک میکشن ولی مثل خونخوار ها انسان میکشن ، به نظرتون اگه هرکدوم از ما ها تک و تنها با یه مرد که قصد جونمونو داره اونم تو مملکت غریب رو به رو میشدیم چه واکنشی نشون میدادیم؟! حتی فکر کردن بهش هم وحشتناکه !!! اما دیدید شجاعت یه دختر که زیر پر و بال خانم فاطمه زهرا بزرگ شده و قد کشیده«وقتی که تو اوج ترس و بحران که ادم دستشو پاشو گم میکنه بشری به خانم متوسل میشه» خانومی که هیچ وقت دست رد به سینه ی شیعه های علی نمیزنه 🙂*و این یعنی ایمان تو ثابت شدس دختر ، ما حواسمون بهت هست تو از پس تمام سختی های این راه بر میای* هوش و ذکاوت بشری وقتی وارد خونش میشه بیدار میمونه و لباس مناسب تنش میکنه و امکان هرگونه اتفاقی رو میده ، تفکر پخته، باتجربه و پر از اندیشه ی یک نویسنده رو میرسونه، نویسنده ای توانا مثل خانم خلیلی✨❣ و خب هیچکدوم از کار های خدا بی حکمت نیست وگرنه یه سگ چرا باید یهویی دم خونه ی بشری ظاهر بشه و اونجا شبیه یه نگهبان عمل کنه!! دوست ندارم هیچ نوع احتمالی بدم که این دو فرد به چه کسی وصل هستن و... چون انقدر این داستان ما رو مغلوب کرده که نمیشه جلو جلو دربارش نظر داد. مگه نه نویسنده جان..😉 قلمتون پایدار مراقب سلامتی و ارامش زندگیتون باشید خانم خلیلی، جامعه ی ما به ادم های توانایی مثل شما خیلی نیاز منده❣ درضمن روز مادر رو به شما و مادران عزیز کانال تبریک عرض میکنم 💜
یا زینب (س): سلام و ظهر بخیر من معتقد بودم که بشری نباید با اون مرد درگیر میشد چه درگیر میشد و چه درگیر نمیشد اون مرد دنبالش میومد و آدرس خونه اش رو هم که بلد بود. البته از قصدش هم آگاه نیستم و نمیدونم عکس العمل اون مرد درمورد فرار کردن بشری چی بود ولی با درگیری هم به نظرم مشکل چندانی حل نشد و فقط بشری کمی وقت برای خودش خرید که نمیدونم ارزشش رو داشت یا نه. به همین دلیل منتظر بودم ببینم نتیجه چی میشه. اما اگر واقعا درگیری لازم بوده دستمریزاد میگم به بشری که با تکیه بر توان بدنی و تکنیکی اش و با توکل به خدا و توسل به حضرت مادر با قدرت مبارزه کرد و عکس العمل سریع و به موقعی از خودش نشون داد. اینکه سریع شرایط رو برای پدرش شرح داد بهترین کاری بود که انتظار داشتم انجام بده .و اینکه در حالت آماده باش و هشیار و با حجاب کامل منتظر ادامه ماجرا بود واقعا نشون دهنده حواس جمعی بشری هست که میدونه ماجرا هنوز تموم نشده و باید ببینیم جواب دشمن چیه. بالاخره بشری خانوم یه خبری از دوستان قدیمیش گرفت. اگه من جای نازنین بودم میدونستم با این دوست بی معرفت چی کار کنم. حتما باید تو یه همچین شرایطی قرار می‌گرفتی تا یادی از دوستان بکنی؟!ولی بازم خوبه که تو این شرایط روحیه خودش رو حفظ میکنه و شوخی از کلامش نمی افته. زنگ زدن به آدلف هم که واقعا ایده شاهکاری بود. من برخلاف بشری میدونستم که آدلف حتما خودش رو میرسونه و خوبیش اینه که طرف رو حین ارتکاب جرم دستگیر کردن و نیازی به مدرک ندارن. مدیریت بحران بشری بی نظیره. با اینکه داره از ترس قالب تهی میکنه اما دست و پاش رو گم نمیکنه، عقلش رو به کار میندازه و کار درست رو انجام میده. اینکه دوستای سوفی هم همراه اون بودن و برای دیدن ماجرا اومدن از خوش شانسی (یا بهتر بگم عنایت خدا) به بشری بود که باعث شد تعداد شاهدان حادثه بیشتر بشه. و در آخر سوال من هم من مثل بشری همینه "این مرد از آزار بشری چه قصد و انگیزه ای داره؟" آیا کینه از اسلام به تنهایی میتونه باعث این اتفاق بشه؟ و اصلا چرا اون فرد باید از اسلام اینقدر کینه داشته باشه؟ باید منتظر موند و دید... خسته نباشییید🌻
❣️ ای مهربانِ من تو کجایی که این دلم مجنون روی توست که پیدا کند تو را ای یوسف عزیز،چو یعقوب صبح و شام چشمم به کوی توست که پیدا کند تو را 🌷
تصویری از سردار شهید حاج بر سر مزار مادرشان در روز ولادت حضرت فاطمه زهرا_س