🍂
🍂
🍂
رفته بودم سر بازار لباسی بخرم
یادم آمد تنِ عریانِ اباعبدالله را
🍂
یادم آمد
که با شال مشکی و اشک ، بیتاب مینشیند 🍂
در روضهى" محرم "صاحب عزا بزودی...
🍂
🍂
#آخرغم_تو_میکشد_مرا_میدانم… 🍂
✅ از صبح ٺـا شام مشغولِ جدل با خود هسٺیـم!
عذابِ وجدان
عذابِ وجدان
بد و بے راه بہ خود
عمل نڪردن بہ وظایف
بی توجہی بہ برنامہ ها
دریغ از اینڪه براے رهایی از این حال کمے تلاش کنیم!
🔻 چند روزِ پیش توے راه همش این جملہ رو زمزمہ مےڪردم و حسرٺ میخوردم:
👌 ڪسانے به امامِ زمانشان مےرسند ڪہ اهل سرعٺ باشند!
و الا تاریخ ڪربلا نشان داد قافلہ ی حسینی منتظر هیچ ڪس نمیماند..
•{ شہید سید مرتضے آوینی }•
#بیاییداهلِسرعٺباشیم
🍃
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌸🌸🌸 🌾#غواص ها بوی نعنا می دهند🌾 #قسمت (۱۳) 📝 ........... 💦 سکوت کردم تا دقت شان را ببینم و دیدم. گف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸
🌾#غواص ها بوی نعنا می دهند🌾
#قسمت (۱۴) 📝
................
🌾 پاترل نزدیک شد و نزدیک تر . طوری که چهره فرمانده و معاون هاش را راحت می دیدیم .
بلندشدم , بی تاخیر و با صدای بلند گفتم: همگی با استتار کامل , لب ساحل, سریع به خط شود!💦
همه در یک لحظه از جایشان بلند شدند , با همان ظاهر گِلی آمدند به صف شدند.
😊 فرمانده لبخند رضایت داشت که یکی فریاد زد : آنجا را نگاه !....گراز , گرازوحشی !😨
همهمه ای تو بچه ها افتاد و همه برگشتند طرف سروصدای نیزار .🌾
دیدند دو غواص , چهار دست و پا , می دویدند طرف ما , هویج به دهان و با صدای گراز.😳
ترس جاش را داد به خنده و فرمانده بیشتر از همه می خندید.😂
با دست اشاره کرد به آن دو نفر و آن دونفر آمدند نزدیک فرمانده و سکوت کردند.😐
فرمانده گفت : گراز میشوید ، هان؟
اسم یکی شان " #خدری " بود و آن یکی " #ساکی " .
هویج ها را خجالت زده از دهانشان درآوردند و زیرچشمی به فرمانده نگاه میکردند.
دندان هاشان بدجوری از سرما می خورد به هم.☄
فرمانده گفت : شما دوتا... بله شما دوتا..... تو شهر چیکاره بودید؟
هردو گفتند : دانشجو .
فرمانده گفت : چه رشته ای؟
🍃ساکی سرش را انداخت پایین , با نیم نگاهی به خدری , خواست چیزی بگوید که دویدم تو حرفش و گفتم : ایشان , آقای ساکی ، بچه ملایرند و دانشجوی پزشکی . آقای خدری هم مهندسی می خوانند....
🌸.....
@Karbala_1365
🌸🌸🌸
🌾#غواص ها بوی نعنا می دهند🌾
#قسمت (۱۵) 📝
...............
😞 فرمانده آه سردی کشید و سرش را انداخت پایین , لبخند رضایت نشست روی لبش. معلوم بود میخواهد چیزی بپرسد و نتوانست. دستش را آرام گذاشت روی شانه لرزان ساکی و با دستش صورت گِلی ساکی را پاک کرد. گفت : این خاک , این مردم و این دنیا خیلی باید به شما افتخار کنند.🌸
خودتان این را می دانستید؟🍃
تکان شانه های ساکی دیگر از سرما نبود .
نتوانسته بود تحمل کند.
یعنی باورش نشده بود که فرمانده می خواهد ازش دلجویی کند.
انتظار تنبیه داشت , تنبیهی سخت , آن هم برای همه , به استناد حرف همیشگی من که می گفتم : تشویق برای یک نفر , تنبیه برای همه.
🍃 فرمانده گفت : تاریخ جنگ این مملکت به شماها افتخار خواهد کرد.
به شما بچه های غواص انصارالحسین(ع) . آن روز زیاد دور نیست . خواهید دید که آن روز زیاد دور نیست و پشت به همه کرد , با همان قدم های مصمم , رفت طرف پاترول سفیدش.
می خواست سوار شود که برگشت گفت :
" مواظب عدد مقدس گروه تان باشید. آدم بدجور هوس می کند نگرانش باشد. "
و دست تکان داد و گفت : یا علی.🙋♂
همه ناخودآگاه دست خداحافظی تکان دادیم و باهم گفتیم : یاعلی.
و به خنده هم خندیدیم.😂
#ادامه_دارد....
🌸.....
@Karbala_1365
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
@Komiel_110
ای دی جهت👆
ارسال نظرات و #خاطرات از شهدای #عملیات_کربلای۴ 🌾
🌸 #معرفی شهدا..🌸
🌹شهید:غلامرضا خدری
تاریخ تولد:۱۳۴۴/۳/۴
محل تولد: همدان
تحصیلات: کارشناسی
رشته تحصیلی: دبیری شیمی
دانشگاه محل تحصیل: رازی کرمانشاه
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۴
محل شهادت: ام الرصاص
.🍃🌸🍃
🌷📃🌷فرازی از وصیت نامه شهید:
✨خدایا تو بهتر میدانی که همواره چنین خواسته ام که فقط تو را ببینم و لاغیر؛
مظلومانه زندگی کنم و غریبانه دل بسوزانم.و هیچ کس نداند که چه دردی دارم و به چه عاشقم و از چه رنج میکشم.
✨مولایم تو خود میدانی و به بیماری روحم آگاهی...
و حال که به آخر راه رسیده ام باز این رنج عظیم عذابم میدهد و درونم را می آزارد اما....
امید بسیار دارم که درگاه شما درگاه یاس و ناامیدی نیست
و همچون منی نیز در این درگاه به احترام آبرومندان درگاهت مورد عنایت قرار خواهد گرفت.
چه کنم انبوه گناه؛ شوق رفتن از من عاصی می ستاند,
اما امید به عفو و بخشش و عنایت ائمه علیهم السلام شوق بر رفتن را بیشتر میکند.
🍃 از شما عزیزان میخواهم پاسدار خون شهدا باشید.
پاسدار خون شهدا یعنی به راه پاک آنها رفتن...
مردم! ادامه راه شهدا در این نیست که زیر جنازه های آنها برویم و فقط خود را موظف بر سر و سینه زدن برای آنهایی که بندها را گسسته اند
و در عین سعادت و کامیابی به سر میبرند غمی ندارند که برای آنها بر سر و سینه بزنیم !!
این ماییم که محتاج به عنابت آنها میباشیم.
🌸روحش شادو یادش گرامی🌸
🌸.....
@Karbala_1365
🌸شهیدغواص ، فرمانده ای که فرماندهی را در حق بچه هایش تمام کرد. روی سیم خاردارها خوابید تا بقیه از روی تنش ردشوند و خط بازشود....🌸
🌹 #شهیدرضاساکی🌹
🌸.....
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌸شهیدغواص ، فرمانده ای که فرماندهی را در حق بچه هایش تمام کرد. روی سیم خاردارها خوابید تا بقیه از رو
🌸 #معرفی شهدا..🌸
🌸 زندگینامه شهیدغواص داریوش #(رضا)ساکی 🌸
🍃 #داریوش(رضا) یکی دیگر از دلاور مردان ایران زمین بود که عازم میادین نبرد حق علیه باطل گشت تا ثابت کند رهروان حسین (ع) از مرگ هراسی ندارند💫
#رضا در سال ۱۳۶۴ در رشته پزشکی دانشگاه شهید بهشتی تهران پذیرفته شد اما گویی تقدیر بر آن بود که پس از اولین حضورش در جبهه ها که حدود ۹ ماه به طول انجامید به عنوان مسئول آموزش گروه غواصی لشکر انصار الحسین (ع) و در تاریخ ۶۵/۱۰/۴ در عملیات #کربلای۴ در کنار اروندرود عاشقانه به سوی ابدیت بال بگشاید و پیکر پاک و مطهرش یازده سال در آبهای خروشان اروند بماند و روح پاکش همیشه حاضر وناظر برگذر ایام ما باشد..💫🌸
🌸رضا اولین فرزند و تک پسر خانواده و بسیار خوش برخورد وخوشرو بود..🌸
🌾 در جبهه دوستانش بخاطر خوبی و پاکیش او را "رضا پاکی" صدا میکردند..
نامش داریوش بود اما در جبهه در شب میلاد امام رضا(ع) تصمیم میگیرد که نامش را "رضا" بگذارد..
رضا فرمانده دسته غواصی شد و تمام تلاشش خدمت و رسیدن به معبودش بود. وبعد از یازده سال عاشقی به میهن بازگشت ودر قطعه شهدا آرام گرفت..🌸
🌸روحش شاد و یادش گرامی🌸
@Karbala_1365