eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
1.1هزار دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
3هزار ویدیو
53 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 💧 ۳۷ 🕊 🍂🍃🌾 🕊 🌾💧چند روز بعد، رادیو مارش عملیات جدیدی زد و عملیات بزرگ و سرنوشت‌ساز ۵. دیگر خبری از رفت و آمد بچه های برای عیادت من نبود. همه به رفته بودند و هر روز خبر تعدادی از آنها را که تا چند روز پیش به عیادتم می‌آمدند، می‌شنیدم و هرکدام داغ دلم را تازه می کرد؛ " ، ، و دو برادر و و ...." 🔥 شهر همدان هم مثل بسیاری از شهرها همزمان با عملیات بچه ها در جبهه، ، بمباران می‌شد. حسابی و کلافه شدم. تصمیم گرفتم به برگردم که خبردار شدم نیروهای غواصی را در عملیات به کار نمی گیرند. روزهای آخر دلتنگی و انتظار با آوردن پیکر دو نفر از نزدیکترین دوستانم کامل شد. شهیدان: " و "🕊🌹 پشت سر تابوتشان تا گلزار شهدا حرکت کردم. هر دو را خودم داخل قبر گذاشتم.😔 زخمم که داشت خوب میشد، عفونت کرد و دوباره به بیمارستان رفتم. دو_سه نفر که از منطقه برگشته بودند، حال و روز زارم را دیدند و برای تغییر روحیه، بردنم به سلمانی و موهای سر و سبیلم را مرتب کردند. عملیات که به روزهای آخر رسید، تعدادی از بچه‌ها از جبهه برگشتند. عروسی یکی شان به نام رضاغلامی بود. من و حاج آقا الهی را به‌عنوان ساقدوش انتخاب کرد. حالا در غوغای غم و دوری از رفقای شهیدم، رفتن به عروسی حال و حوصله خودش را می خواست که من نداشتم. آن هم در لباس ساقدوشی که گردنم را بسته بودند و یک دست کت و شلوار تنم کردند و نشستم سمت چپ داماد.😐 بچه هایی که از عملیات برگشته بودند، به حاج آقا الهی گفتند که ذکر مصیبتی داشته باشد. او هم روضه را توی مجلس عروسی خواند. که یکدفعه دادو بیداد پدر داماد بلند شد که:آقا همه جا گریه و عزا، عروسی هم عزا؟! همین اعتراض زمینه عوض شدن فضا و تکه پرانی و مزاح آنها را فراهم کرد. 🍃 نزدیک ۴۰ روز از مجروحیتم آن گذشت و گلویم خوب و صدایم باز شد و از لحاظ جسمی و روحی روبه‌راه شدم. حالا دلیلی برای ماندن در شهر نداشتم. عازم شدم و اول سری به فرماندهی و ستاد لشکر در پادگان زدم. حاج مهدی کیانی وقتی دید حرف می زنم و آماده ام که دوباره بالای سر گردان غواصی باشم. خیلی خوشحال شد و گفت: به گردان غواصی، مأموریت در رو سپردم. برو اونجا. ❤️از این که بعد از عملیات ۴ دوباره به جمع بچه‌ها ملحق می شدم، احساس خوبی داشتم. گردان پر از نیروهای تازه وارد شده بود. حاج حسین بختیاری کار فرماندهی گردان را به عهده داشت. آشنا به همه امور غواصی بود. تجربه هم داشت و عملیات هم کار کرده بود. بچه ها قبولش داشتند. اوضاع را که بر وفق مراد دیدم، گفتم: حاج حسین فرماندهی گردان همچنان با تو. من توی محور کار می کنم. به همراه او سری به پایگاه‌های داخل آب زدیم. پایگاهها حکم نقطه دفاعی ما را داشتند. مجموعه‌ای از شناورها که با گونی سنگربندی شده بودند و هر پایگاه به نام یک از رفقای نامگذاری شده بود. بیشتر پایگاه ها از لحاظ استحکامات، وضعیت خوبی داشتند. تعدادی از آنها هم داشتند، تقویت می شدند. آتش دشمن پراکنده بود ولی اگر نیروهای ادواتی خودمان، چهارتا شلیک می کردند، ۴۰ تا خمپاره از طرف مقابل می‌آمد. تنها راه مقابله ما این بود که با همکاری یگان مجاورمان _ _ سهمیه کم روزانه مان را جمع کنیم و از دیده بان ها بخواهیم همه را در یک ساعت هم زمان شلیک کنند. این کار برای ساعتی را در آتش و انفجار می‌نشاند و تازه بعد از آن، نوبت دشمن می شد. بچه ها توی سنگر ها و سرپناه ها می نشستند تا دشمنی که مثل ما محدودیتی در خمپاره و توپ ندارد، آنقدر بزند که خسته شود. 🍂_____________________ پ.ن: اول، پایگاه شهید قدرت الله نجفی با مسئولیت محمدرنجبر با ۲۳ غواص.👣 پایگاه دوم، پایگاه شهیدرضاعمادی با مسئولیت مسعود اسدی با ۲۰ غواص.👣 پایگاه سوم، پایگاه شهیدنادرعبادی نیا با مسئولیت علی منطقی با ۱۹ غواص.👣 پایگاه چهارم، پایگاه شهیدرضاعمادی با مسئولیت علی شمسی پور با ۲۲ غواص.👣 پایگاه پنجم، پایگاه شهیدتوکل زمانی.👣 پایگاه ششم، پایگاه شهیدداریوش(رضا)ساکی با مسئولیت محمدبختیاری با ۲۱ غواص.👣 فرمانده گروهان غواصی با حاج حسین یلفانی.✨ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
*شهیدی که به دست داعش ذبح شد*🥀🖤 🌹 تاریخ تولد: ۲۶ / ۷ / ۱۳۷۱ تاریخ شهادت: ۸ / ۱۱ / ۱۳۹۲ محل تولد: مشهد محل شهادت: دمشق / سوریه 🌹همرزم← رضا توسط داعشی ها اسیر شد🥀 و به رضا میگویند اگر به مقدساتی که به آنها معتقدی پشت بکنی ما تو را آزاد میکنیم‌. اما رضا میگوید من به‌خاطر حضرت زینب(س) آمده‌ام.سرم را هم بدهم محال است به اعتقاداتم پشت کنم. بعد هم داعشی ها، درحالی که رضا مدام یا علی، یا زینب میگفته او را ذبح میکنند. همرزمان رضا که صدای او را میشنوند ،‌طاقت نمی‌آورند، میروند میجنگند و پیکر رضا را هم پیدا میکنند اما داعشی ها فهمیده بودند که رضا فرمانده است *سرش را بعنوان جایزه موقع عقب نشینی با خودشان برده بودند مادرش در روز چهلم رضا فهمید که فرزندش بی سر شده و با فهمیدن این موضوع و دیدن عکس در رسانه ها *مادر چند بار بیهوش شد. همرزمی بعدها به مادر گفت← : شبی رضا خواب دیده بود و آقا فرمودند که تو شهید میشوی و سرت بریده میشود اما اصلا نترس چون که هیچ دردی ندارد.💫 بعد از این حرف، مادر کمی آرام گرفت. فرزند رضا بعد از شهادتش به دنیا آمد و طبق وصیتش محمد رضا نام گرفت.🌷 *سرانجام او با ۲۱ سال سن توسط با چاقو سرش بریده شد و به دیدار اربابش رفت🕊️🌹 *شهید رضا اسماعیلی* *شادی روحش صلوات*💙🌹 شهدارايادكنيم‌باذكرصلوات 🌸 @Karbala_1365
❤️ ❣️از دسٺ رضا مےگیرم ⚜️ازخاڪ در شفا مےگیرم ❣️من هرچہ بخواهم زخداوند جهان ⚜️از رضا مےگیرم (ع)🎉✨ 🎉✨ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍃💧 🌾 #کربلای۴ قصه ناتمام تاریخ ماست. قصه ناگفته ها وبغض های تا ابد در گلو خفته… کربلای۴ جغرافیای یک
دمی از یک 🕊🌱 🍃🌸 🍃 🌾 🌾 سن و سال زیادی نداشت شاید ۱۹_۲۰ سال، اما قدبلند و چهارشونه و خوشتیپ بود. بیشتر با می‌گشت خیلی باهم رفیق شده بودن , مثل برادر شده بودن. گاهی هردو موهاشون رو از ته می زدن... ✨ شب آخر حال عجیبی داشت، توی پوست خودش نمی‌گنجید و ذکر میگفت. گاهیم میرفت تو لاک خودش...زدم رو شونش و گفتم کجایی رفیق؟ خبریه؟؟ سرش رو بلند کردو گفت:مگه خبرنداری؟ گفتم از چی؟ گفت بذار صبح بشه بهت میگم.... ساعت ۱۰ونیم شب بود که زدیم به آب...💧 با اون همه سروصدای توپ و گلوله ها و دوشکایی که یک بند فریاد میکشید منطقه رو گذاشته بود روی سرش. باهمه این سروصداها اما یه سکوت عجیبی کل فضارو گرفته بود که دل آدم آروم میشد و گاهیم شور میزد... نمیدونم تو این هیروویر چرا دلم گرفته بود!! یه لحظه نگاهم افتاد به ، مثل قرص ماه شده بود ، مثل بااون قد بلندش که چقدر لباس غواصی بهش میومد، مثل سیدمهدی که چهره زیباش زیباتر شده بود، مثل مسعود که چه آرامش عجیبی داشت، مثل و مثل خیلی از بچه های دیگه که وسط آب مثل قرص مهتاب می درخشیدن... تو فکر محمد بودم که گفت صبح بشه بهت میگم... تو این فکر بودم که یهو همه چیز ریخت بهم... سکوت بچه ها شکست و هواپیماها از آسمون منور مینداختن. دوشکا هم هرلحظه وحشی تر میشد و دامن میزد به موج های اروند... انگار میدان امتحان انواع سلاحهای عراق بود... هم همه بی پناه و تنهاسنگرشون آب بود...💧 باهزار سختی رسیدیم لب ساحل دشمن.. درگیری شدیدتر شد.. بچه هارو دیدم که خیلیهاشون زخمی شده بودن. زمان خیلی بد میگذشت.. رو دیدم که روی خیلی زیبا خوابیده بود. امیر کنار خورشیدیها به معبود خود لبیک گفته بود. حاج‌کریم و جامه‌بزرگ زخمی شده بودن و افتاده بودن. آنطرف تر رو دیدم که روی خوابیده بود که معبر باز بشه مثل ... ، طلبه با اخلاصی که از سرورویش میبارید، او هم شهید شده بود مثل و و بقیه رفقایم.. چند متر آنطرف تر هم رو دیدم که کرکسهای بعثی عراق خفه اش کرده بودن و دور پیکرش میرقصیدن...🌹 مجید رو ندیدم هرچی چشم انداختم. داشت صبح میشد، خواستم بگم مرد حسابی آخه الان وقت خبرگفتن بود!؟ حالا اصلا کجاهستی؟؟ نکنه توام؟! و لب گزیدم.... صبح شد و باز خبری از محمد نشد.... خیلیها شهیدشدن و چندنفریم با حاجی برگشتن عقب و بقیه هم زخمی اسیرشدیم... چهارسال بعد که از اسارت آزادشدیم شنیدم همون صبح توی توی عملیات ۴ محمد هم شهید شده..تازه فهمیدم خبری که گفت صبح بشه میگم این بود...سرم رو انداختم پایین ،چقدر شرمنده شدم.💔 ❣هنوز بعداز ۳۲ سال منتظرم که از اروند برگرده تا بهش بگم شرمنده که نفهمیدم خبری که خواستی بگی شهادتت بود و چرا اون لحظه دیگه ندیدمت... راستی محمدجان! خیلی دلتنگت هستم رفیق الان کجای اروند آرام گرفتی؟؟ اصلا هواست به پدرومادر پیرت هست؟؟ هنوز منتظرتن ها..... 🍂❣ تقدیم به شهادت:عملیات ۴_ام الرصاص💧🌾 🌾🕊 ٤👇 @Karbala_1365
❣️از دسٺ رضا مےگیرم ✨ازخاڪ در شفا مےگیرم ❣️من هرچہ بخواهم زخداوند جهان ✨از رضا مےگیرم (ع)✨❣️ ✨❣️ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
مثل بوی گل‌یاس دیوانه کننده است، نگاهت...♥️🦋 #شهیدغواص‌رضاساکی
🌸 شهدا..🌸 🌸 نیم‌نگاهی‌به‌زندگی (داریوش) 🌸  🍃 (رضا) یکی دیگر از دلاور مردان ایران زمین بود که عازم میادین نبرد حق علیه باطل گشت تا ثابت کند رهروان حسین (ع) از مرگ هراسی ندارند💫 در سال ۱۳۶۴ در رشته پزشکی دانشگاه شهید بهشتی تهران پذیرفته شد اما گویی تقدیر بر آن بود که پس از اولین حضورش در جبهه ها که حدود ۹ ماه به طول انجامید به عنوان مسئول آموزش گروه غواصی لشکر انصار الحسین (ع) و در تاریخ ۶۵/۱۰/۴ در عملیات ۴ در کنار اروندرود عاشقانه به سوی ابدیت بال بگشاید و پیکر پاک و مطهرش یازده سال در آبهای خروشان اروند بماند و روح پاکش همیشه حاضر وناظر برگذر ایام ما باشد..💫🌸 🌸رضا اولین فرزند و تک پسر خانواده و بسیار خوش برخورد وخوشرو بود..🌸 🌾 در جبهه دوستانش بخاطر خوبی و پاکیش او را "رضا پاکی" صدا میکردند.. نامش داریوش بود اما در جبهه در شب میلاد امام رضا(ع) تصمیم میگیرد که نامش را "رضا" بگذارد.. رضا فرمانده دسته غواصی شد و تمام تلاشش خدمت و رسیدن به معبودش بود. وبعد از یازده سال عاشقی به میهن بازگشت ودر قطعه شهدا آرام گرفت..🌸 🌸روحش شاد و یادش گرامی🌸 ⊰❀⊱ ۴ ⊰❀⊱ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
از راست شهیدان: #محمدحسن‌اکبری #رضاساکی #امیرطلایی شهادت هرسه: #کربلای۴🕊 ⊰❀⊱ #تنهاکانال‌شهدایِ‌کرب
🌸 شهدا..🌸 🌸 نیم‌نگاهی‌به‌زندگی (داریوش) 🌸  🍃 (رضا) یکی دیگر از دلاور مردان ایران زمین بود که عازم میادین نبرد حق علیه باطل گشت تا ثابت کند رهروان حسین (ع) از مرگ هراسی ندارند💫 در سال ۱۳۶۴ در رشته پزشکی دانشگاه شهید بهشتی تهران پذیرفته شد اما گویی تقدیر بر آن بود که پس از اولین حضورش در جبهه ها که حدود ۹ ماه به طول انجامید به عنوان مسئول آموزش گروه غواصی لشکر انصار الحسین (ع) و در تاریخ ۶۵/۱۰/۴ در عملیات ۴ در کنار اروندرود عاشقانه به سوی ابدیت بال بگشاید و پیکر پاک و مطهرش یازده سال در آبهای خروشان اروند بماند و روح پاکش همیشه حاضر وناظر برگذر ایام ما باشد..💫🌸 🌸رضا اولین فرزند و تک پسر خانواده و بسیار خوش برخورد وخوشرو بود..🌸 🌾 در جبهه دوستانش بخاطر خوبی و پاکیش او را "رضا پاکی" صدا میکردند.. نامش داریوش بود اما در جبهه در شب میلاد امام رضا(ع) تصمیم میگیرد که نامش را "رضا" بگذارد.. رضا فرمانده دسته غواصی شد و تمام تلاشش خدمت و رسیدن به معبودش بود. وبعد از یازده سال عاشقی به میهن بازگشت ودر قطعه شهدا آرام گرفت..🌸 🌸روحش شاد و یادش گرامی🌸 ⊰❀⊱ ۴ ⊰❀⊱ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🌷شب عملیات ۸ بود.بهش گفتیم فرماندهی گفته نمیتونی در عملیات شرکت کنی.... 🔶بغضش ترکید, روی گونه اش شروع به غلطیدن کرد و گفت چرا من, منم می خواهم بیام! می کرد و با لهجه کازرونی التماس می کرد. هی می گفت اقای مهدوی ههههاااانمبری؟ می گفتم نه ! ♦️شاید صد بار این خواهش تکرار شد. رضا که با محسن هم سن وسال و رفیق جنگ و پایه بود هم به و گریه افتاد که محسن هم بیاد! کلافه شدم, سرشان داد زدم و رفتم سمت گروهان. یک مرتبه دوید جلویم با اشک گفت: دیشب خواب حضرت (س) را دیدم. به من گفت تو میای پیش خودم! تعجب مرا که دید ادامه داد: به قران اگه دروغ بگم. اگه نبریم شکایتت رو می کنم! ♦️خیلی با جذبه وجدی می گفت. یک مرتبه بدنم شل شد. بی اختیار گفتم: برو آماده شو بیا! پرید سر و صورتم رو بوسید. بعد دست دور گردن انداخت و همدیگر را بغل کردند. رضا گفت: بچه بدو که آخر گرفتی! من مبهوت نگاه این دو نوجوان کم سن وسال می کردم و بی اختیار اشک می ریختم. همان شب عملیات هشت هردو پر کشیدند. بعد از فهمیدم که رمز هم "یا زهرا" بود.🌹 محسن شیرافکن و رضا حیدری ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🌸 شهدا..🌸 🌸 نیم‌نگاهی‌به‌زندگی (داریوش) 🌸  🍃 (رضا) یکی دیگر از دلاور مردان ایران زمین بود که عازم میادین نبرد حق علیه باطل گشت تا ثابت کند رهروان حسین (ع) از مرگ هراسی ندارند💫 در سال ۱۳۶۴ در رشته پزشکی دانشگاه شهید بهشتی تهران پذیرفته شد اما گویی تقدیر بر آن بود که پس از اولین حضورش در جبهه ها که حدود ۹ ماه به طول انجامید به عنوان مسئول آموزش گروه غواصی لشکر انصار الحسین (ع) و در تاریخ ۶۵/۱۰/۴ در عملیات ۴ در کنار اروندرود عاشقانه به سوی ابدیت بال بگشاید و پیکر پاک و مطهرش یازده سال در آبهای خروشان اروند بماند و روح پاکش همیشه حاضر وناظر برگذر ایام ما باشد..💫🌸 🌸رضا اولین فرزند و تک پسر خانواده و بسیار خوش برخورد وخوشرو بود..🌸 🌾 در جبهه دوستانش بخاطر خوبی و پاکیش او را "رضا پاکی" صدا میکردند.. نامش داریوش بود اما در جبهه در شب میلاد امام رضا(ع) تصمیم میگیرد که نامش را "رضا" بگذارد.. رضا فرمانده دسته غواصی شد و تمام تلاشش خدمت و رسیدن به معبودش بود. وبعد از یازده سال عاشقی به میهن بازگشت ودر قطعه شهدا آرام گرفت..🌸 🌸روحش شاد و یادش گرامی🌸 ⊰❀⊱ ۴ ⊰❀⊱ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
دمی از یک 🕊🌱 🍃🌸 🍃 🌾 🌾 سن و سال زیادی نداشت شاید ۱۹_۲۰ سال، اما قدبلند و چهارشونه و خوشتیپ بود. بیشتر با می‌گشت خیلی باهم رفیق شده بودن , مثل برادر شده بودن. گاهی هردو موهاشون رو از ته می زدن... ✨ شب آخر حال عجیبی داشت، توی پوست خودش نمی‌گنجید و ذکر میگفت. گاهیم میرفت تو لاک خودش...زدم رو شونش و گفتم کجایی رفیق؟ خبریه؟؟ سرش رو بلند کردو گفت:مگه خبرنداری؟ گفتم از چی؟ گفت بذار صبح بشه بهت میگم.... ساعت ۱۰ونیم شب بود که زدیم به آب...💧 با اون همه سروصدای توپ و گلوله ها و دوشکایی که یک بند فریاد میکشید منطقه رو گذاشته بود روی سرش. باهمه این سروصداها اما یه سکوت عجیبی کل فضارو گرفته بود که دل آدم آروم میشد و گاهیم شور میزد... نمیدونم تو این هیروویر چرا دلم گرفته بود!! یه لحظه نگاهم افتاد به ، مثل قرص ماه شده بود ، مثل بااون قد بلندش که چقدر لباس غواصی بهش میومد، مثل سیدمهدی که چهره زیباش زیباتر شده بود، مثل مسعود که چه آرامش عجیبی داشت، مثل و مثل خیلی از بچه های دیگه که وسط آب مثل قرص مهتاب می درخشیدن... تو فکر محمد بودم که گفت صبح بشه بهت میگم... تو این فکر بودم که یهو همه چیز ریخت بهم... سکوت بچه ها شکست و هواپیماها از آسمون منور مینداختن. دوشکا هم هرلحظه وحشی تر میشد و دامن میزد به موج های اروند... انگار میدان امتحان انواع سلاحهای عراق بود... هم همه بی پناه و تنهاسنگرشون آب بود...💧 باهزار سختی رسیدیم لب ساحل دشمن.. درگیری شدیدتر شد.. بچه هارو دیدم که خیلیهاشون زخمی شده بودن. زمان خیلی بد میگذشت.. رو دیدم که روی خیلی زیبا خوابیده بود. امیر کنار خورشیدیها به معبود خود لبیک گفته بود. حاج‌کریم و جامه‌بزرگ زخمی شده بودن و افتاده بودن. آنطرف تر رو دیدم که روی خوابیده بود که معبر باز بشه مثل ... ، طلبه با اخلاصی که از سرورویش میبارید، او هم شهید شده بود مثل و و بقیه رفقایم.. چند متر آنطرف تر هم رو دیدم که کرکسهای بعثی عراق خفه اش کرده بودن و دور پیکرش میرقصیدن...🌹 مجید رو ندیدم هرچی چشم انداختم. داشت صبح میشد، خواستم بگم مرد حسابی آخه الان وقت خبرگفتن بود!؟ حالا اصلا کجاهستی؟؟ نکنه توام؟! و لب گزیدم.... صبح شد و باز خبری از محمد نشد.... خیلیها شهیدشدن و چندنفریم با حاجی برگشتن عقب و بقیه هم زخمی اسیرشدیم... چهارسال بعد که از اسارت آزادشدیم شنیدم همون صبح توی توی عملیات محمد هم شهید شده..تازه فهمیدم خبری که گفت صبح بشه میگم این بود...سرم رو انداختم پایین ،چقدر شرمنده شدم.💔 ❣هنوز بعداز ۳۲ سال منتظرم که از اروند برگرده تا بهش بگم شرمنده که نفهمیدم خبری که خواستی بگی شهادتت بود و چرا اون لحظه دیگه ندیدمت... راستی محمدجان! خیلی دلتنگت هستم رفیق الان کجای اروند آرام گرفتی؟؟ اصلا هواست به پدرومادر پیرت هست؟؟ هنوز منتظرتن ها..... 🍂❣ تقدیم به شهادت:عملیات الرصاص💧🌾 🌾🕊   ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#خط‌آخر_کربلای۴🌾 قسمت:اول ✍این داستان: #اروندکنار. ابوشانک. آبادان: ... در مقر گردان همه در حال ج
🌾 قسمت:دوم ✍این داستان: . ابوشانک. آبادان: هوا خیلی سرد بود. آزاد بودند که هر چقدر امکانات دفاعی که میخواستند و تا هرجایی که می‌توانستند با خودشان ببرند، در حدی که بتوانند حداقل تا صبح فردای عملیات دوام بیاورند. بچه‌ها با لایه‌های داخل لایوژاکت جلیقه‌هایی برای خودشان درست کرده بودند که آنها را شناور روی آب نگهدارد. عده‌ای برای حمل وسایل بیشتر، زیر لباس غواصی، یونولیت گذاشتند و وقتی بدون تجهیزات در آب میرفتند تا کمر بالا می آمدند. کار به جایی رسیده بود که "" ¹ و عده‌ای دیگر با خودشان بلوک حمل میکردند. قرار بود در عملیات هر کسی سلاح تعیین شده خودش را ببرد ولی ² کلاش را زمین گذاشت و آرپی‌جی خواست. آرپی‌جی زیادی برایش بزرگ بود و به قد و قواره‌اش نمیخورد اما میگفت: آرپی‌جی مرا خسته نمیکند من آرپی‌جی را از پا می‌اندازم! مرخصی‌ها لغو شد و باید برای عملیات آماده میشدند. هیچ کس گله و شکایتی نداشت و لبخندهای همیشگی "رضا" خستگی را از تن بچه ها در می‌آورد. رضا با ویژگیهای خاصی که پیدا کرده بود و اکثر اوقات یا در حال دعا و نماز و عبادت بود و یا داخل آب. تعجب دیگران را برانگیخته بود که او کی میخوابد؟ در آنجا هم او در همه کارها پیش قدم بود، هم در آموزش نیروها و هم در فرمانبری از دستور فرماندهان. رفتار و تقوای او موجب محوریتش بین نیروها شده بود و همه دورش جمع می‌شدند. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🌾 پ.ن: ۱- . شهادت: اروند_عملیات‌کربلای۴ ‌ ۲- . شهادت: اروند_عملیات‌کربلای۴ ‌
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
‌ #خط‌آخر_کربلای۴🌾 قسمت: پنجمــ ✍این داستان: #اروندکنار. ابوشانک. آبادان: ‌... کریم‌مطهری¹ به ستاد
‌ ✍... دی همه منتظر اعلام لیست نهایی شرکت کنندگان در عملیات بودند و آرزو داشتند که اسمشان در لیست باشد. " رضا و امیرطلایی "، بین بچه ها و مطهری و جامه بزرگ میرفتند و می‌آمدند و توصیه‌ها و نکات مهم را رد و بدل میکردند. مطهری گفته بود هر اتفاقی بیفتد، نباید فین‌هایتان را از دست بدهید از دست دادن فین همان و از غواصی جاماندن همان. خانه‌های خرمشهر مملو از نیرو بود و به لحاظ امنیتی اصرار بر این بود که از خانه‌ها بیرون نیایند و هر کسی در مقر خودش بماند. علاوه بر احتمال اصابت ترکش خمپاره نمیخواستند با رفت و آمد نیروها عملیات لو برود با همه اینها بعضی بچه ها به بیرون سرک میکشیدند و با هم حال و احوال میکردند. " ¹ " با چفیه مشکی که دور گردنش بسته بود بیرون آمد و نگاهی به جلوی مقر کرد و طالب‌نژاد را دید که اسمش در لیست نبود و دلگیر بود. کمی با او صحبت کرد و او را به داخل ساختمان برد. همه مشغول بودند. یکی داشت وصیت‌نامه مینوشت و بعضیها هم ساکشان رو جمع و جور میکردند و بعضی لباس غواصیشان را برای شب آماده میکردند، بعضی‌ها هم که سرنیزه غواصی به آنها رسیده بود آن را آماده میکردند. تا ظهر لیست هنوز قطعی نشده و حضور بعضی‌ها نامعلوم بود و دست آخر تا قبل از نماز مغرب و عشا تکمیل و اسامی یکی یکی خوانده شد. اتفاقی و بدون اینکه بشمارند با عده‌ای که از واحد تخریب و اطلاعات عملیات با آنها می آمدند؛ ۷۲ نفر بودند.² ❤️ نماز مغرب را پشت سر نجفیان خواندند و بین دو نماز مطهری یکباره داد زد که: بچه‌ها سریع‌تر نماز عشا رو بخونید میخواهیم حرکت کنیم. با گفتن این جمله، گریه بچه‌ها بالا گرفت و نماز عشا را با اشک خواندند. خیلی زود لباسهای غواصی را پوشیدند. مهمات و اسلحه و خشاب و نارنجک زیاد بود گفته بودند که هر چقدر که میتوانند امکانات با خودشان بیاورند... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🌾 پ.ن: ۱- ۲- حاج کریم‌مطهری: هر دسته ۲ نفر برای تخریب داشتیم که آقایان احمد فراهانی نادر رضایی، غیاثوند و بودند. ۲ نفرهم اطلاعات_عملیات داشتیم که هر دو شهید شدند، روی هم می‌شدیم " ۷۲ نفر..." ... ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄