🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_دوازدهم
#صفحه۲۶
🕊
🍂🍃🌾
🕊
💧یک آن احساس کردم که پاهایم به گِل نشسته است. #فین ها را کندم و با پاشنه روی گِل ها حرکت کردم. با همان چند شلیک بچه ها، بیشتر نیروهای دشمن از خط اولشان عقب رفته بودند و چند نفری لب کانال به سمت ما شلیک می کردند. مقابلمان #سیم_خاردارهای حلقوی و موانع #خورشیدی بود که حرکت مان را کند می کرد و به دشمن فرصت می داد که بچهها را تک تک توی باتلاق بزند. صدای رگبارهای پیاپی، ناله و ضجه بچه هایی را که دم ساحل تیر خورده بودند را در خود گم میکرد. چند نفر به صورت روی گِل ها افتاده بودند و یکی هم روی خورشیدی به سینه خوابیده بود و تکان میخورد. شناختمش #رضاعمادی یکی از همان طلبههای گردان غواصی بود و من نمی دانستم داوطلبانه روی خورشیدی افتاده تا بقیه #غواصها روی او را بگذارند و از رویش عبور کنند. سیم خاردارهای مقابلمان را رضا عراقچیان باز کرد و من اولین رگبار را به طرف چند نفری که از توی کانال به طرف ما شلیک میکردند، گرفتم. هزار متر عرض اروند را شنا کرده بودیم اما این ۲۰ متر باتلاق زمینگیرمان کرده بود. از همانجا شروع کردیم به پرتاب نارنجک. چند عراقی که در داخل کانال مقابل ما بودند به طرفمان نارنجک میانداختند. یک دفعه دردی در کمرم پیچید که بی اختیار به زانو نشستم. موج انفجار کمرم را گرفته بود، اما میتوانستم با وجود درد حرکت کنم. چند قدم برداشتم. کمی به دشمن نزدیک تر شدم. یک تیربارچی سمج عراقی، سر تیربار #گرینوف را خوابانده بود روی بچه ها و آنها را درو می کرد. چند تیر به گِل های دور و برم خود. جرقه هایی که از اصابت گلوله به آهن خورشیدی ها می خورد حواسم را پرت کرد. فریاد زدم:"خاموشش کنید.خاموشش کنید."
داشتم این را تکرار می کردم که تیری از گوشه سمت چپ لبم وارد شد و از داخل گلویم خارج شد و دهانم یک آن سوخت. با صورت روی گِل افتادم و مثل گوسفندی که کارد گلویش را ببرد خِرخِر کردم. سعی کردم بچه ها مرا نبینند؛ مبادا تأثیری در روحیه آنها بگذارد و با چشم دور و برم را نگاه کردم. #داریوش(رضا) #ساکی و #امیرطلایی لای خورشیدی ها با تلاطم امواج بالا و پایین می شدند. حاج محسن هم به پشت، کمی آن طرف تر افتاده بود...
#ادامه_دارد….
🍂____________________
پ.ن:
آزاده و جانبازسیدرضاموسوی:
قسمتی بود که خورشیدی تقریباً چسبیده بود به کانال. رضاعمادی مجروح شده بود، خودش را به هر شکلی رسانده بود بالای خورشیدی و بچهها را قسم داد به حضرت زهرا و گفت: بچه ها دارند یکی یکی شهید می شوند. بیایید از روی من عبور کنید. این بچههایی که کپ کرده بودند از روی رضا رد شدند. یکی از بچههایی که با ما اسیر شد گفت: من آخرین نفری بودم که از روی رضا رد شدم و شنیدم استخوانش زیر پایم شکست، ولی رضا آخ نگفت…✨
رضاعمادی همانجا بر روی خورشیدی بشهادت می رسد.🕊🌹
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
#شهیدرضاعمادی
طلبه ای که خودش را روی خورشیدی ها انداخت…🕊🌹
@Karbala_1365
و در سویی دیگر از ساحل
#شهیدرضا(داریوش) #ساکی ، نیز بعد از زخمی شدن خودش را بر روی سیم خاردارها می اندازد تا بقیه از رویش عبور کنند که در همانجا بشهادت می رسد. 🕊🌹
دانشجوی رشته پزشکی ،فرمانده دسته غواصی بود و فرماندهی را بااین کارش در حق بچه هایش، تمام کرد.✨
@Karbala_1365
🕊🌹 #شهیدامیرطلایی
فرمانده دسته غواصی
که بخاطر روحیه نیروها حاضر نشد برگردد...✨
@Karbala_1365
🌷
🌷همیشه روی لبش لبخند بود، نه از این بابت که هیچ مشکلی نداشت، اما هادی مصداق همان حدیثی بود که میفرمایند:
🌷مومن شادیهایش در چهره است و حزن و اندوهاش در درونش میباشد .
🌷همهی رفقای ما او را به همین خصلت میشناختند . اولین چیزی که از هادی در ذهن دوستان نقش بسته بود، چهرهای بود که با لبخند آراسته شده بود .
🌷از طرفی هم بذلهگو و اهل شوخی و خنده بود . رفاقت با او هیچکس را خسته نمیکرد . در این شوخیها دقت میکرد که هیچ گناهی از او سر نزند..
شهید #هادی_ذوالفقاری
#یادشهدا_با_صلوات
🌷 @Karbala_1365
هدایت شده از راویان فتح وخادم الشهداء همدان
⭕️ خداحافظی با سلاح ژ-۳؛ «مصاف» در دستان یگان نخبه نزاجا
🔹سلاح ژ-۳ نزدیک ۵۰ سال سلاح سازمانی نیروی زمینی ارتش بوده اما به گفته فرمانده ارتش جمهوری اسلامی ایران، به زودی این سلاح آلمانی جای خود را به سلاح ایرانی مصاف
خواهد داد.
✌️ فإن حزب الله هم الغالبون✌️
#نشریه_سرو_قامتان_الوند
@khademsho
🍂
#دلتنگی شب هایم
از جایی شروع شد،
که #تُ از خیرِ ، به خیر کردنشان گذشتی..!
#برسه_بدست_خودش ♥️
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#شور_احساسی #سیدرضانریمانی @Karbala_1365
محاله یادت بره تو آقا
چقدر دویدم برای هیات
پول تو جیبی هامو گذاشتم که
پرچم و بیرق بخرم واست
#هوایم_دلم_تنگه_برات💔🍂
.
🍃تو فرمودے براے من دعـا ڪن
🍂ظـهـورم را تـمـنّـا از خـدا ڪن
🍃مُـداوم "عَجَّلَ الله" استـــ ذڪـرم
🍂دعایـے هم تو بر احوال ما ڪن😔
🌷اللّهمّـ عجّل لولیّڪ الفرج🌷
@Karbala_1365
به آرامش که برسی
آرامش وجودت را فرا میگیرد
نه به راحتی می رنجی
نه به آسانی می رنجانی
آرامش سهم دل هایی ست که
نگاهشان به نگاه خداست...
@Karbala_1365
گفت : دلت تنگ بشه چکار می کنی؟
گفتم : #برای_حسین (علیه السلام)،
گریه می کنم !
.
.
آنهایی که با موزیک
گریه می کنند را درک نمی کنم!
حیفِ اشک چشمها ...
.
@Karbala_1365
بزن خطی ، بزن امضا
حسین !
جان مادرت زهرا
بنویس عاقبت من را
#شهادت_یا_شهادت
❣🕊
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
بزن خطی ، بزن امضا حسین ! جان مادرت زهرا بنویس عاقبت من را #شهادت_یا_شهادت ❣🕊 @Karbala_1365
.
یه عمره حسرتم بودی
دعا و آرزوم بودی
بیا و مستجابم کن
#شهادت_یا_شهادت
❣🕊
@Karbala_1365
#تلنگرانه|🔥|
اگردخترهامیدونستن
همشونناموسامامزمانهستنشاید
دیگهآتیشبهوجودمهدیفاطمهنمیزدن!
شایدعکساشونرواز دید
نامحرمجمع میکردن ...
واقعامتاسفم برای اونایی که عکس بی حجاب یا با هفت قلم آرایششون رو روی پروفایلهاشون میذارن…😔
#حجاب♥️
#استغاثه_جهانی_طلب_منجی
#طلب_منجی_موعود
#به_تو_محتاجیم
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
. 🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 #حق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
. 🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 #حق
.
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_سیزدهم
#صفحه۲۷
🕊
🍂🍃🌾
🕊
🌾💧حاج محسنهم کمی آنطرف تر افتاده بود. سعی کردن سینه خیز خودم را از میان گِل و لای به او نزدیک کنم. دو_سه متری اش که رسیدم، از شدت درد و ضعف و خونریزی، افتادم و از هوش رفتم. نفهمیدم چند دقیقه گذشت. چشم باز کردم. بالای سرم #منور دشمن روشن بود. دیدن پیکرهای بیجان بچه ها توی گِل ولای و داخل سیم خاردارها و کنار خورشیدی ها دردم را تازه کرد.💔❣
غرق در آرامش آنها بودم و فکر میکردم تا دقایقی دیگر من هم به جمع آنها خواهم پیوست.
لابه لای تِق تِق تک تیراندازهای دشمن، صدایی را شنیدم که میگفت:
کریم بیا، بیا طرف من…
صدای حاج محسن بود. میخواستم این ۵ متر را به طرف او سینهخیز بروم، اما نمیتوانستم. میخواستم بگویم تو بیا، اما خون میان گلویم را پر کرده بود و صدایم در نمی آمد. به هر جان کندنی بود، روی گِل و لای غلتیدم. تا سرم روی زانوی بیحرکت حاج محسن رسید، گفت:آخ! ⚡️فهمیدم تیر به پایش خورده. کمی جابجا شدم. حاج محسن، برعکس من، نمی توانست جابجا شود، اما میتوانست حرف بزند.
فکر کرد با گِلهایی که داخل گلویم رفته و گلویی که پر از خون شده، تا دقایقی دیگر زنده نخواهم ماند و در حال احتضار هستم. کم کم پلک هایم سنگین شد و دهان حاج محسن به گوشم نزدیک. با لحنی مهربانانه گفت:
"کریم جان! هر چه می گویم تو هم تکرار کن!" ❣و گفت بگو:" أشهد أن لا اله الا الله. اشهد أن محمدا رسول الله. اشهد أن علیاولی الله." خواستم بگویم اشهدا أن .... اما از گلو و دهانم خون جوشید و با گِل هایی که با خون قاطی شده بود، بیرون ریخت. حتی نمی توانستم یک کلمه بگویم....🍂
🍂_____________________
پ.ن:
آزاده و جانبازمحسن جام بزرگ:
صدایی از پشت سرم می آمد با زحمت توانستم کمی سرم را به طرف صدا بچرخانم. آقاکریم خودمان بود. با آن قد و قامت بلند، داشت با چهار دست و پا داخل نیزارها، سینه خیز به طرفم می خزید. پرسیدم:"ها ! کریم!؟ "
او در جواب فقط آ.آ.آ کرد. گلویش از خون، سرخ سرخ بود. به جای کلمه از گلویش کف و خون و صدای خِرخِر می آمد. دقت کردم به دهان و گلویش ببینم چه می خواهد بگوید. بالاخره فهمیدم! خط شکسته شده. به ذهنم رسید به کریم که نفسهای آخر را میکشد، شهادتین را تلقین کنم. به او گفتم: كريم! اين هایی که من میگویم، تو هم بگو؛ أشهدُ اَن لااله الاالله، اشهد أن محمدا رسول الله و....
او اینجوری تک تکرار کرد: قق ، قخ .. اِ اِ اِ…
دو بار و سه بار تکرار کردم و از او خواستم هر جور راحت است ، بگوید و آن چیزهایی گفت که فقط خدا می دانست و میفهمید این صداها، شهادت بوی " #کریم_مطهری" فرمانده گردان غواصی لشکر انصارالحسین است که با حنجره ای پاره، باور قلبی اش به خدا و پیامبر و امیرالمومنین را شهادت میدهد.
کریم لبهایش را باز و بسته می کرد. درست مثل ماهی که روی خاک افتاده و جان می دهد.
صدای خِرخَر از گلویش همراه با کف و خون همچنان بیرون می زد.
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_سيزدهم
#صفحه۲۸
🕊
🍂🍃🌾
🕊
🌾💧درد استخوان پای شکسته حاج محسن عذابش می داد. سرم را از روی پایش جدا کرد و آرام روی گل گذاشت و گفت من نمی تونم حرکت کنم لگنم تير خورده و شکسته، تو اگر میتونی خودت را برسان کنار کانال. نمیدانم چه شد که این حرف را زد! آیا فکر می کرد زنده مامده ام یا زنده می مانم.؟! فقط نگاه کردم. نگاه کسی که روح از بدنش دارد خارج میشود و جسم در قبضه اراده او نیست.🕊
تا ساعتی دیگر آفتاب می دمید. بچه ها خط را شکسته بودند و کانال مقابل را به عرض ۳ کیلومتر پاکسازی کرده بودند.🇮🇷
#علی_شمسی_پور و #علی_منطقی آمدند و مرا روی گِل کشیدند که با بالا آمدن آب به داخل #اروند نروم. از آنجا دیگر من فقط باید نگاه می کردم تا آینده چه شود!
#غواصان برای الحاق به یگان های چپ و راست خودشان می رفتند و می آمدند، اما هر بار که میآمدند خبری برای حاج محسن میآوردند. من صدا را میشنیدم که خبر از رسیدن غواص های سمت راست گردانهای ۱۵۳ و ۱۵۵ و #غواص های سمت چپ #لشکرالمهدی را به حاج محسن میگفتند.
این نشانه توفیق بچهها در شکستن خط دشمن بود، اما صدای تیر دیگر از کانال جلوی نمیآمد. پیدا بود که تا خط دوم دشمن، یعنی جاده #فاو_البحار هم پیش رفته اند. پس با این حساب باید قایق ها از سمت کارون میآمدند و از #اروند عبور می کردند و برای ادامه عملیات، خودشان را به ما ملحق می کردند؛ اما خبری از آمدن قایق ها نبود. شاید منتظر پیام من بودند. اما من نمیتوانستم صحبت کنم فقط میشنیدم سیدمسعودحجازی پشت سر هم با همان بی سیم مرا صدا میکند:
"کریم کریم،مسعود…کریم کریم، مسعود" کریم چرا جواب نمیدی؟! "
#ادامه_دارد…
🍂_____________________
پ.ن:
آزاده وجانبازسیدرضاموسوی:
وقتی ما با تن مجروح، اسیرشدیم. دستانمان را بستد و از خط اول و خط دوم و تا نزدیک خط سوم بردنمان.
در آنجا دیدم یک جمعی از بعثی ها دارند می رقصند و تیراندازی می کنند. کنارشان هم ۶۰_۷۰ جنازه همینطور ریخته بود که کشته های خودشان بودند.
یکی شان آمد نزدیک و با حرص، پیکر یک #غواص را نشان داد و گفت:" این بچه رفیق های ما را کشته است."
او #شهیدمسعودمرادی بود که تعدادی از بعثی ها را کشته بود و خودش مجروح شده بود.❣
بعثی ها که دیده بودند یک نوجوان است با سیم گیوتین خفه اش کرده بودند.🕊🌹
یک پیشانی بند یازهرا دور گردنش بود و نقش سیم گیوتین بالایش بود.
چهره فردی که خفه می شود سیاه می شود اما خدا شاهد است من هنوزم که هنوز است چهره مسعود از یادم نرفته با آن لبخندی که روی لبش بود.
مسعود شب عملیات همه سیدها را دور خودش جمع کرد و گفت:من مادرم را در کودکی از دست داده ام و طعم مادر را نچشیده ام بیایید در حقم دعاکنید که لحظه شهادتم مادرتان #فاطمه_زهرا به بالینم بیاید و برایم مادری کند.
با آن لبخندی که روی لبش بود فهمیدم که حضرت زهرا لحظه شهادتش به بالینش آمده…✨
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
#شهیدعلی_منطقی🕊🌹
شهادت_۱۳۷۲ براثر عوارض شیمیایی
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
#مدافع_حرم
#جستجوگرنور_شهیدعلیرضاشمسی_پور🕊🌹
شهادت:۱۳ اردیبهشت۱۳۹۵
پنجوین عراق در حین تفحص شهدا
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
#یازینب_مدد🤲
#اردیبهشت_مقاومت
#حماسه_خان_طومان
#شهدای_مازندران
🍀ناموس خدا🍀
در سینه شراره های غم می ریزیم
خون ، پای ورودی #حرم می ریزیم
گر پا بگذارید به صحن #زینب🍀
والله زمانه را به هم می ریزیم
ما جلوه ای از یک غضب #عباسیم
بر حرمت #ناموس_خدا حساسیم
گرامی باد💐 یاد و خاطره شهدای
#مدافع_حرم_مازندران🌷
حماسه ی #خان_طومان🌷
و سرداردلها #حاج_قاسم_سلیمانی❤️
روحشان شاد و نامشان جاوید🌷
ما را
#مدافعان_حرم🍀🌷
آفریده اند.