💠جمهوری اسلامی و قبض و بسط پراگماتیک شریعت(۲)
مسأله حجاب
تجربه گرانبهای جنگ برای ما در وهله نخست ساخته شدن یک جامعه و شخصیت یافتن یک ملت بود و هر امر دیگری که به عنوان دستاورد جنگ از آن یاد کنیم فرع بر این مسأله است. پس از جنگ، دولت مردم چونان معادن و ذخائرش را با ذخائر انرژی جایگزین کرد. نتیجه این تغییر، شکل گیری یک اقتصاد سیاسی رانتیر به جای یک اقتصاد سیاسی مولد بود که می توانست محمل اصلی و راهبردی حضور مردم در سیاست باشد. متعاقباً پدید آمدن یک اقتصاد نفتی به معنای فقدان یک ریزبافت اقتصادی مردمی و تبدیل ایران به یک کشور نرمال و غیرسیاسی است. در واقع وابستگی اقتصاد ایران به درآمد نفت به جای درآمد حاصل از کار و تولید مردم نتیجه ای جز شکاف میان اهداف سیاسی و ایدئولوژیک جمهوری اسلامی با فرم حکمرانی و توان واقعی اقتصادی- سیاسی آن نداشت. خام فروشی در نظام تقسیم کار جهانی دامنه کنش سیاسی هر کشوری را محدود می کند زیرا به واسطه محدود و متعین بودن بازار خرید و فروش مواد خام افزایش اقتدار سیاسی از طریق افزایش توانمندی اقتصادی ناممکن می شود.
در این تحول و چرخش مردمانی که حاملان این آرمان های سیاسی بوده و آنها را بدل به نیروهایی دگرگون کننده می کردند در خوش بینانه ترین صورت خویش ذیل استعاره «دولت خدمتگزار» بدل به عائله دولت شدند. تبدیل مردم از یک نیروی سیاسی و شریک در اداره کشور به شهروند مخدوم و سربار دولت پیامدهایی داشته که شایسته است درباره هریک از آنها یادداشتی مستقل نگاشته شود که به شرط حیات خواهم نوشت.
مهم ترین رخداد این صحنه مرگ امر سیاسی، تبدیل فرهنگ به امر نوستالژیک و در پی آنها جایگزینی امید به آینده با فانتزی است. سیاست یا امر سیاسی لحظه ظهور فرهنگ چونان یک نیروی زایا و زاینده و شکننده شالوده وضع موجود به سوی آینده است. هنگامی که ضربان این قلب تپنده فرهنگ بیفتد، فرهنگ به مثابه تعین ایستادن انسان و اهتزاز روح بی معنا شده و دیگر پوستهای خشک و میانتهی است به یادگارمانده از گذشتگان که تنها می توان به آن افتخار کرد یا در فقدانش آهی از سر حسرت کشید. سرنوشت خوابیدن در باد افتخار به چنین فرهنگی همانی است که وضع اکنون اروپا را در قبال امریکا پدید آورده است؛ اروپایی ملعبه دست امریکا که دیگر فاقد هر طرحی از سیاست برای بازیافتن فرهنگی زنده در اکنونِ خویش است. همین شمایل به ظاهر دلفریب از فرهنگ اروپایی ما را به جای تمرکز بر جنگ ارادهها گرفتار گفتگوی تمدنها ساخت. ما با انقلاب سیاست را از نو یافتیم و این مقارن با مردم پیدا کردن ایران بود اما در پایان جنگ بود که مردم دوباره از کفمان رفت اما نه آنچنان که چیزی از سیاست جمهوری اسلامی باقی نماند و نه آن گونه که بتوان گام های بزرگ برای برهم زدن قواعد متصلب حاکم بر نظم جهانی برداشت. در سالهای پس از جنگ مردم را بیشتر می شد در صحنه هایی که اسماً به معرکه سیاست شناخته می شدند جستجو کرد یعنی انتخابات، تظاهرات، فتنهها و آشوبها. این به منزله کمرنگ شدن حوزه عمومی و کاهش سهم مشارکت مردم در برپاداشتن ایران بود.
احیاء امر سیاسی در انقلاب و شکستن قواعد نظم سرمایه داری و ایجاد وضعی نامتقارن در منطقه و جهان ما را در معرض فشار واقعیتی قرار میداد که پس از رویارویی با آن بر آن شوریده بودیم. فشار این واقعیت در شرایطی به ما تحمیل می شد که جمهوری اسلامی نه به منزله قرار گرفتن در حاشیه جهان مدرن بود و نه همچون نگرش های سلفی سودای نابودی آن را در سر می پروراند بلکه راهی بود از میانه تجدد به سوی آینده ای ورای آن. فشار واقعیت به هنگامه عبور از این میانه بود که مسائلی تازه را یک به یک پیش روی ما می گذاشت. تحت این فشار خرد سیاسی برای فهم و پاسخ به این مسائل پرورده می شد یا به عبارت دیگر علم شأن حقیقی خویش در نسبت با سیاست را می یافت. اما با شکاف میان سیاست اعلامی یا ایدئولوژی رسمی با مناسبات اقتصادی جامعه، علم نیز دیگر آنچنان از عهده روایت، نقد و حل مسائل ایران برنمی آمد.
✍علیرضا بلیغ
#بازنشر
@Kolbe_Andishe_Farhang
💠جمهوری اسلامی و قبض و بسط پراگماتیک شریعت(۳)
مسأله حجاب
در حقیقت جمهوری اسلامی در آغاز با چالش قبض و بسط پراگماتیک شریعت رو به رو شد اما پس از جنگ و طرح مسأله بازسازی کشور به جای مقاومت در نقطه فشار و قوام بخشی به آن خرد سیاسی ترجیح داد حفظ و ارتقاء یک دولت ملی و مستقل را وانهاده و با قبول قواعد توسعه برون زا تجددمآبی پیشه کرده یا به تعبیری به دنبال خام فروشی برای خرید تجدد از سوپرمارکت غرب بیفتد. اینجاست که به جای تأمل در مناسبات شریعت و سیاست در میدان واقعیت و عمل در دام قبض و بسط تئوریک شریعت افتاد. این زمینه ای بود برای آن که غالب حوزویون متوسل به ادبیات کلامی برای دفاع از ساحت دین شوند و کثیری از اهالی علوم انسانی در پی طرح مسأله قبض و بسط سرگرم یافتن راهکارهای عصری کردن دین باشند. عالمان اهل دیانت به جای رفتن بر سر چشمه جوشان سیاست-با همان تعریف که بدان اشاره شد- خشاب دفاع از فرهنگ و سنت را – آن هم چنان که گفته شد- پر می کردند. اگرچه درافتادن با این مسأله برای برخی اهل علم منزلت و فضیلتی به بار آورد اما تا سالها زمینه های همکاری و گفتگوی واقعی میان علم و سیاست را به حاشیه برد.
از منظری دیگر در تجربه سالهای پس از جنگ این مفهوم «کار» بود که بی حیثیت شد. اگر فعالیت علمی را نتوان به راحتی وظیفه عموم مردم دانست اما کار همچون دفاع وظیفه ای همگانی است. چنان که گفته شد کار پیش از آن که امری اقتصادی باشد سیاسی است و کار مولد مردم اولاً به منزله استحکام سیاست از مجرای مشارکت مردم در ساخت ایران است. پذیرش فشار واقعیت در صحنه تولید و کار حتی اگر علم نیز در آغاز پا به پای آن پیش نمی آمد می توانست آن را به دنبال خویش بکشد و از این طریق سازمان تولید و در شکل کلی آن چارچوب اقتصاد سیاسی جمهوری اسلامی را طراحی کند. اما با نگاهی به ساختار نامولد اقتصاد تهران -که آن را بیش از هر چیز تبدیل به شهری پر از کارمند کرده که مابقی ساکنان شهر نیز مشغول دادن «خدمات» به آنها هستند- می شود فهمید این شهر به مثابه مهم ترین منبع پمپاژ پول در اقتصاد ایران چگونه به الگویی تکثیرشونده برای تمام شهرهای بزرگ و کوچک کشور تبدیل شده است.
این وضع رخوتناک چنان در تاروپود نهاد سیاست تنیده شده که حتی زمانی که مردم در واقعه ای همچون شهادت حاج قاسم امکان دوباره خیزش سیاست و تغییر اساسی معادلات منطقه و جهان را در اختیار حاکمیت قرار می دهند و حتی عموم آنها آماده پذیرش جنگ با امریکا برای انتقام بودند تصمیم گیران ما این فرصت را از خود و مردم ایران دریغ کردند و چه بسا تاوان کفران نعمت آن سردار بی مثال همان بود که با سقوط هواپیمای اوکراینی بر ما رفت.
درک فانتزی از معنای توسعه پس از جنگ و وجود موهبت نفت برای تحقق این خیال پردازی شکست و پیروزی حقیقی را برای ما به تعویق انداخت و حتی معنای آن را تغییر داد. اما به هرحال جمهوری اسلامی برای نشان دادن این که میراث دار سیاستی است که با انقلاب ظهور کرده می بایست اعمال حاکمیت کند که معالاسف در این شکل نامولد از اقتصاد نقاط زیادی برای تأمین چنین مقصودی وجود نداشت. اگرچه در میدان دفاع یا برخی فناوری ها یا صحنه منطقه ای و... چشم در چشم شدن با خطر ما را به ضرورت اعمال حاکمیت واقف کرد و به همین سبب نیز به توفیقات بزرگی دست یافتیم اما در عرصه مدنی و اجتماعی به هر دلیل بر مسائل چندانی دست نگذاشتیم. در این میان به دلیل فشار غرب در مسأله آزادی های جنسی «حجاب» تبدیل به نقطه اعمال حاکمیت نظام شد. با وقوع انقلاب حجاب با محفوظ داشتن جاذبه های طبیعی زن زمینه تجلی انسانی و فعالیت سیاسی و اجتماعی زن را بیشتر مهیا نمود اما تبدیل شدن حجاب به نقطه اعمال حاکمیت آن هم در شرایط ناهمتراز ایدئولوژی رسمی و ساختار اقتصادی سبب شد تا امکان طراحی ساختارهای متناسب برای بقا و بهبود فعالیت سیاسی و اجتماعی زن به محاق رفته و انگاره زن در فرهنگ سنتی دوباره در ذهن حاکمیت غالب شود. در این موقعیت ناهمتراز سطح تحصیلات زنان افزایش یافت، معماری و شهرسازی خانواده محور از میان رفت و... و همزمان انتظار از زن به عنوان مادر و رکن اصلی آرامش خانواده و منبع عاطفه و احساس و... پابرجا ماند.
در این ناهمترازی ها حجاب دیگر نه فرصتی برای مشارکت خاص زنان در قوام جمهوری اسلامی – که دیگر به هیچ یک از دو الگوی زن مدرن و تصویر زن در سنت شباهت کامل نداشت- بلکه نقطه ضربه پذیر نظام بود چرا که جمهوری اسلامی آن را نقطه اعلام حضور خود به عنوان حکمران کرده بود. بنابراین نباید تعجب کرد که چرا در مسألهای مانند اعتراض به برخورد نیروی انتظامی با مهسا امینی و مرگ او این موضوع به سرعت می تواند به سمت شعارها و اقدامات ساختارشکنانه علیه کلیت نظام حرکت کند و از همین طریق هر برنامه ریزی و کنش داخلی و خارجی برای براندازی نظام با آن همراهی کند.
✍علیرضا بلیغ
#بازنشر
@Kolbe_Andishe_Farhang
💠جمهوری اسلامی و قبض و بسط پراگماتیک شریعت(۴)
مسأله حجاب
در چنین شرایطی توضیح حقوقی قانون حجاب و موجه بودن برخورد پلیس با بی حجابان کمکی به رفع بحران نمی کند بلکه تنها آن را به تعویق خواهد انداخت زیرا در مواجهه پدیدارشناختی با ماجرا می توان دریافت که آن شکاف و ناهمترازی قانون حجاب را دست کم در شرایط فعلی به امری قابل پذیرش برای جامعه تبدیل نمی کند. اگر به مسأله از این زاویه نگریسته شود فهم این مسأله هم دشوار نیست که عموم جامعه ایران درگیر یک چالش دینی و عقیدتی با مسأله حجاب نیستند بلکه آن را محمل پاسخ سیاسی خویش به نحوه حکمرانی جمهوری اسلامی قلمداد می کنند. در شرایط کنونی عدم توجه به این بنیانهایی که زمینه بحرانی شدن حجاب در ایران شده و به تعویق انداختن مواجهه اصولی با آن معلوم نیست دیگر زمانی را در اختیار ما قرار دهد و از این پس باید منتظر بود تا این اقدامات ساختارشکنانه دیگر نه مانند 76، 88 و 98 هر ده سال یک بار بلکه هرچند ماه یک بار به وقوع بپیوندد.
✍علیرضا بلیغ
#بازنشر
@Kolbe_Andishe_Farhang
15.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠حکومت اسلامی موظّف است در مقابل گناهان اجتماعی بایستد
🎥رهبر انقلاب، ۱۳۹۶/۱۲/۱۷
آن کاری که در ملأ انجام میگیرد، در خیابان انجام میگیرد، یک کار عمومی است، یک کار اجتماعی است، یک تعلیم عمومی است؛ این خطا، برای حکومتی که به نام اسلام بر سرِ کار آمده است تکلیف ایجاد میکند. حرام کوچک و بزرگ ندارد؛ آنچه حرام شرعی است نبایستی بهصورت آشکار در کشور انجام بگیرد. حالا یک نفر یک غلطی برای خودش میکند، به کنار، آن بین خودش و خدا است؛ امّا آنچه در مقابل چشم مردم است، در محیط جامعه است، حکومت اسلامی وظیفه دارد در مقابل آن بایستد. این منطقی که میگوید «آقا شما اجازه بدهید مردم خودشان انتخاب بکنند»، خب در مورد شرابفروشی هم هست؛ شراب را هم آزاد کنیم در کشور، هر کسی خودش دلش میخواهد بخورد، هر کس نمیخواهد نخورد! این حرف شد؟ در مورد همهی گناهان بزرگ اجتماعی، این حرف وجود دارد؛ این حرف شد؟ شارع مقدّس بر حکومت اسلامی تکلیف کرده است که مانع از رواج حرام الهی در جامعه بشود؛ حکومت اسلامی موظّف است در مقابل حرام بایستد، در مقابل گناه بایستد.
@Kolbe_Andishe_Farhang
💠از نامسألهی «حجاب شرعی» تا مسألهی «حجاب سیاسی» در جمهوری اسلامی
بخش اول
احتمالا شما هم این روزها چشم و گوشتان پر شده است از جدالها پیرامون وضعیت حجاب. اگر جای کسانی باشید که به هر دلیل معتقد به حجاب نیستند میپرسید چرا باید به چیزی واداشته شوم که اعتقادی به آن ندارم؟ چرا باید تبدیل به قانون بشود که عدهی زیادی از مردم به آن پایبند نیستند؟
در مقابل اگر جای متولیان دینی و فرهنگی باشید به ولوله خواهید افتاد که این چه وضع حجاب است؟ چرا با اینها برخورد نمیشود؟ چرا قانون رعایت نمیشود؟
اینها سوالاتی است که درگیریهای این روزهای کف جامعه را شکل میدهد. درگیریهایی که قصد دارم در این نوشته، آن را خُرد و سطحی و غیر مهم معرفی کنم.
من نمیخواهم بگویم چون حجاب رعایت نمیشود از قانون دست بکشیم؛ یا چون حجاب قانون است، با قانونشکنیها برخورد کنیم.
من فلسفه میخوانم و سعی دارم قبل از هر چیز «چرایی» را در مساله پیدا کنم.
در استوریهای تفسیر حجاب در اینستاگرامم(هایلایت شده) به بخشی از چرایی این مساله اشاره کردم و نوشتم ترویج معنای غلط از حجاب(تفسیر مَردمحور از حجاب) باعث شده زنان بطور وجدانی پذیرای حجاب نباشند و با آن احساس بیگانگی کنند. آن تفسیر یک معنای فکری-فرهنگی از مساله حجاب بود.
اما امروز میخواهم به «چراییِ» دیگری در مساله حجاب اشاره کنم و معنای سیاسی-عملیاتی آن را توضیح بدهم.
اینکه بگوییم حجاب سیاسی شده است و برای ترویج حجاب باید از آن سیاستزدایی کرد، یک راهبرد موهوم است که راه به جایی نمیبرد. حجاب یک امر سیاسی است و باید سیاسی بماند. اما نه سیاست به معنای بازیهای سیاسی و دولتی، که مثلا ورود زنان به ورزشگاه را آزاد بشود یا نشود، به زنان بیحجاب خدمات اجتماعی بدهند یا ندهند و مثل این مسالههای دستهچندم.
امروز ۱۲ فروردین است و ۴۴ سال از رأی «آری» اکثریت به نظام جمهوری اسلامی میگذرد. اگر عکسها و فیلمهای آن دوران را ببینید عدهای از زنان بیحجاب را میان این جمعیت مشاهده خواهید کرد. اما چرا کسانی که به حجاب اعتقادی نداشتند به جمهوری اسلامی آری گفتند؟ چرا برخی از اینان حتی حاضر بودند با عدم اعتقاد به حجاب، آن را بخاطر جمهوری اسلامی رعایت کنند؟
آن سیاستی که با حجاب گره خورده است از همینجا ریشه میگیرد.
آیا انقلاب ۵۷ برای حفظ حجاب بود؟ آیا اینطور که برخی با فریاد وااسلاما و واانقلابا میگویند، با کشف حجاب عدهای، انقلاب استحاله شد؟ اسلام از دست رفت؟ خون شهدا پایمال شد؟
بیایید مساله را از نگاه آقای خامنهای ببینیم. اگر قرار به از دست رفتن اسلام و انقلاب باشد، او باید جلودارِ فریاد واانقلابا باشد.
اما او منظر دیگری دارد. او همچنان از قدرت انقلاب اسلامی در جهان حرف میزند. از منظر او مسالهی حجاب در سطح یک ناهنجاری دینی اساسا یک مسالهی فرعی است. او وقتی از درگیریهای اجتماعی در مساله حجاب حرف میزند، از تعابیری چون مسالهی زیرِ نصاب اهمیت، اولویت دهم، گناه کوچک، مسالهی فرعی و... استفاده میکند.
اما چرا؟ مگر او یک فقیه دینی نیست که قاعدتا برای او گناه کوچک با بزرگ در گناه بودنش نباید تفاوت داشته باشد؟ خیر!
او بالاتر از یک فقیه دینی، یک رهبر سیاسی است. او محل نزاع را جای دیگری میبیند. جایی که اساس انقلاب و جمهوری اسلامی روی آن بنا شده و هر تزلزلی در این ناحیه است که نیاز به وااسلاما و واانقلابا دارد. و آن چیزی نیست جز «قد علم کردن در مقابل امپریالیسم».
«مقابله با امپریالیسم» ایدهی مشترکی بود که سال ۵۷ توانست گروههای مختلف و متفاوت فکری و عقیدتی و حتی بیحجابها را ذیل پرچم واحد جمع کند.
در مقایسه با این امر بزرگ و محل درگیری اصلی، همهی درگیریهای دیگر خُرد و فرعی محسوب میشوند و به میزان نسبتشان با این امر اصلی دارای اهمیت میشوند. آقای خامنهای، دیگریِ مقابلِ جمهوری اسلامی را اژدهای عظیم امپریالیسم میداند؛ نه تعدادی دختر که کشف حجاب میکنند. ایدهی محوری انقلاب اسلامی «مقابله با امپریالیسم» است و هر ایدهی دیگری در جمهوری اسلامی باید با همین معیار تراز بشود و محک بخورد. ایدهی وحدت شیعه و سنی را از همین منظر ببینید. همکاریهای منطقهای و جهانی ایران با کشورهایی نظیر چین، عربستان، روسیه و... را با وجود اختلافات فراوان، از همین منظر تحلیل کنید.
✍️فاطمه داداشی
#بازنشر
@Kolbe_Andishe_Farhang
💠بریده باد...
یادداشتی برای این ایام " شهادت حضرت زهرا (س) "
سالهای سال است که در ایام فاطمیه اول و دوم عموم دوستداران و محبین حضرت زهرا(س)، پای منبر واعظان و خطیبان و مینشینند و با روضه و ذکر مصائب اهل بیت توسط مادحین آل الله، بر رنج هاو ظلم هایی که بر دختر رسول الله(ص) صورت گرفت می گریند و بر سر و سینه می زنند.
واقعیت آن است که متاسفانه از فاطمهای که برخی تریبون داران محافل مذهبی معرفی می کنند تا فاطمهای که پیامبر اکرم و امیر المؤمنین در ثنایش سخنها گفتهاند فاصله زیاد است. بلاشک فاطمه، فاطمه است اما این فاطمهای که غالباً این روزها از آن می شنویم فاطمه نیست. فاطمهای که خلاصه شود در گزاره هایی چون: دَر، دیوار، کوچه، مسمار، آتش، هیزم و در پایان هم احساس ترحمی و.. همه فاطمه نیست. فاطمهای که اهل قعود است و نه قیام. اشکال آن است که از پشت در رفتن بگوییم اما از چرایی آن نگوییم.
اگر شهید مطهری در قید حیات بود احتمالا در مقابل این قرائت تخدیری از فاطمه زهرا (س) بعد از نگاشتن کتاب حماسه حسینی به فکر نگارش کتاب حماسه فاطمی می افتاد.
منبرها و مرثیههایی که از همه چیز میگویند اما از خطبه انقلابی، صریح و بدون لکنت فاطمه در منکوب کردن برخی اعاظم، علما، انصار و مهاجرین چیزی نمیگویند. از «الجارثم الدار» فاطمه که بیانگر مسئولیتاجتماعی و لزوم کنشگریهای اجتماعی میباشد سخنی گفته نمیشود، از خانمی که تک تک به در خانه انصار و مهاجرین رفت و از اصلح بودن علی گفت و اندکی در بیان حق مصلحت سنجی نکرد و حاضر نشد مصداق روایت «الساکت اخو الراضی» شود حرفی زده نمی شود، از بانویی که سیلی خورد و هزینه داد تا امر به معروف و نهی از منکر را تا ابد الدهر به یادمان بیاندازد سخنی به میان نمی آورند.
حضرت زهرا (س) اگر هم میگریست برای بیعدالتی و فسادی که در آینده بر جامعهاسلامی حاکم میشد میگریست، نه چون شوهرش به خلافت نرسیده است. حتی گریه او هم توأم با دغدغه و مسئولیتشناسی سیاسی و اجتماعی است. او انحراف انقلاب نبوی را میدید. او اشرافیت خواص و شکمبارگی ستمکاران را میدید. او زراَندوزی و تکاثر مدعیان دینداری و مقدسمآبان عافیتطلب را میدید و میگریست.
فاطمه تخدیری برخی محافل مذهبی ما همان فاطمهای است که آیتالله خامنهای سالها قبل از پیروزی انقلاباسلامی در مسجد امام حسنمجتبی مشهد فرمود بریده باد زبانی که اینگونه این بانوی مجاهد را معرفی کند. بخوانید: «بعد از رحلت پیغمبر، [یک] زن جانش را فدا میکند برای این که حکومت به نااهل نرسد. اگر فاطمه زهرا، زن امیرالمومنین هم نبود قضیه همین بود. از شوهرش دفاع نمیکرد از زمامدار به حق دفاع میکرد. نمیگوید من حالا باردارم، بمانم چند روز دیگر آتششان فروکش کند، نه. لطفش در این همین است که در شدیدترین موقعیتها، بزرگترین وظیفهها انجام بگیرد و شدیدترین لطمهها بر جسم و جان وارد بیاید.
مردان و ریش سفیدان و قدرتمندان مهاجر و انصار زیر بار رفتند، بعضی فریب خوردند، بعضی کوتاهی کردند، این زن نه فریب میخورد، نه تنبلی میکند، نه حاضر است به هیچ قیمتی رضایت بدهد. این است که زدند. بعد از آنی که زدند بیهوش شد، وقتی که به هوش آمد دید مثل اینکه قضیه در شرف انجام است. نگفت مریضم.
به مسجد رفتن، به گریه بسنده نکردن. بریده باد زبانی که شأن زهرا را از خطبهخوانی به نوحهسرایی تبدیل میکند. اگر خطبه زهرا را نگفتید، گریه زهرا هم معنی پیدا نمیکند. اگر نفهمیدیم که زهرا آنجا چگونه سخن گفته است، نمیفهمیم که گریه او به چه معناست.
باز به همین هم اکتفا نمیکند. به گفتهای چهل شب، مرتب درِ خانه این مرد، در خانه آن آدم معروف، در خانهی
آن چهره سرشناس میرود. آن زنی که به آن صورت سقط جنین کرده، آن زنی که ضربت دیده، آن زنی که آسیب خورده است. این کارها همه یکسره مبارزه ممتد است، مبارزهای از چند نوع با چند جلوه، مبارزه مثبت، مبارزه با جسم، مبارزه با زبان، مبارزه با تلاشهای پنهانی و نیمه شبانه، مبارزه با سخن گفتن با زنان. مصاحبه فاطمه زهرا با زنان انصار عجیب است. پر از مطالب اجتماعی، سرشار.[و] آخرش هم مبارزه منفی، در شب دفن شدن.»
وقتی از فاطمه معترض، انقلابی، فریادگر و غیر محافظهکاری که نسبت به ارتجاع گفتمانی و بازگشت به ارزشهای جاهلی قبل از انقلابنبوی و تنآسایی و تنپروری و راحت طلبی و خوگرفتن به وضع موجود و سر سفره انقلاب نبوی نشستن خواص هشدار میدهد، سخنی به میان نیاوریم، دیگران از فاطمهای ساکت، مظلوم و مهجوری که در شب و در میان تاریکی تشییع و تدفین شده روایتگری می کنند. روايت و قرائتی که در آن معنویت تهی از عدالت و عبادت تهی از مسئولیت است؛ قرائتی تخدیری که خروجی آن چیزی جز انفعال و محافظه کاری و ارتجاع و درجازدگی هویتی نخواهد بود.
✍علی ریاحی پور
@Kolbe_Andishe_Farhang
14.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠خانه کوچک فاطمه(س)
🎥امام خمینی(ره)
افرادی در این خانه تربیت شدند که تمام قدرت حق تعالی را تجلی بخشیده
و مارا و شمارا بلکه همه بشر را به اعجاب در آوردهاند.
@Kolbe_Andishe_Farhang
10.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 جهاد عظیم فاطمه زهرا (سلام الله علیها)
🎥 به روایت رهبر انقلاب
🔹 کسی مثل عمار و ابوذر میخواست...
@Kolbe_Andishe_Farhang
کشتی پهلو گرفته.pdf
15.46M
💠کشتی پهلو گرفته
کتاب سوگنامهای است که روزهای پرفراز و نشیب زندگی حضرت فاطمه (س) از زمان ولادت تا شهادت را از زبان خود ایشان و اطرافیانشان روایت میکند.
این کتاب زندگی پر رنج حضرت فاطمه را با زبانی داستانی و با نثری شیوا و روان به تصویر میکشد و به این طریق گذری هم به دل تاریخ اسلام میزند.
این اثر 14 فصل دارد و در هر فصل راوی اول شخص یکی از بستگان حضرت فاطمه است. فصل اول از زبان پیامبر اکرم، فصل دوم از زبان حضرت خدیجه، فصل سوم از زبان خود حضرت فاطمه، فصل چهارم از زبان حضرت علی، فصل پنجم امام حسن، فصل ششم امام حسین، فصل هفتم باز هم حضرت زهرا، فصل هشتم حضرت زینب، فصل نهم فضه، فصل دهم ام کلثوم، فصل یازدهم اسماء، فصل دوازدهم بار دیگر حضرت فاطمه، فصل سیزدهم باز هم حضرت علی و فصل چهاردهم از زبان آسمان روایت میشود.
✍سید مهدی شجاعی
@Kolbe_Andishe_Farhang
💠اقتصاد و جنگ در سوریه!
در این روزها پس از حمله گروههای مخالف مسلح در سوریه و سیطره بر مناطق مهمی در شمال این کشور همچون حلب این پرسش کانونی درباره علت یا علل این پیشروی سریع مطرح شده است.
قبلا هم تقریبا به علل عمده پرداختهام؛ همچون مشغولیت متحدان دمشق از ایران و حزبالله به جنگ با اسرائیل، و روسیه به جنگ با اوکراین و البته به نوعی نقش و درنگ سوالبرانگیز مسکو در یک هفته اخیر که بمبارانهای دو سه روز اخیر نیز نمیتواند توجیهگر نظارهگری آن تا تصرف حلب و پیشروی به سمت حماه باشد.
اما علل داخلی چه بسا از اهمیت بیشتری برخوردار باشد؛ مهمترین آنها وا دادن ارتش سوریه و فروپاشی سریع و دومینووار خطوط دفاعی آن از ریف حلب تا نزدیکی حماه در همان روزهای اول آغاز حمله است که حتی موجب شگفتی خود مهاجمان نیز شد. اما این اتفاق دو دلیل دارد؛ نخست خرید و همکاری برخی افسران ارتش با مخالفان و دیگری بیانگیزگی نیروهای آن که فرار را بر قرار ترجیح دادند. همین دو عامل نیز به یک علت بسیار مهم بر میگردد و آن هم بحران اقتصادی کشنده در مناطق تحت کنترل نظام سوریه است.
وقتی میانگین دریافتی ماهانه نیروهای ارتش و کارکنان دولت سوریه حدود 20 دلار است که پول بسته سیگار آنها هم نیست و کفاف مخارج یک روز آنها و خانوادههایشان را نمیدهد، این وادادنها و عقبنشینیها طبیعی است و دیگر نه انگیزهای برای جنگیدن میماند و نه مثل گذشته ایدئولوژی بعث با نبود پول در سایه فساد سیستماتیک در نهادهای حکومتی رنگ و حنایی برای آنها دارد.
البته رئیس جمهور سوریه دیروز حدود 7 دلار افزایش داد اما چیزی نیست.
اما در مقابل طرف مقابل به دلایل متعددی از انگیزه بیشتری برخوردار است. عامل اقتصادی پیشران مهمی در بالا بردن انگیزه گروههای مسلح بوده و هست. در کل وضعیت اقتصادی ساکنان شمال سوریه و مناطق حکومت خودگردان کٌردی بهتر از مناطق تحت کنترل دولت سوریه بوده و هست.
اقتصاد مناطق تحت کنترل مخالفان به نوعي تابع اقتصاد ترکیه شده و لیر این کشور در آنها حاکم است و دستمزدها هم غالبا از طرف دولت ترکیه تامین میشود.
هر چند در این مناطق هم با توجه به افت مستمر ارزش لیر ترکیه وضعیت اقتصادی چندان خوب نیست، اما بسیار بهتر از دمشق و دیگر مناطق تحت کنترل دولت سوریه است. به عنوان مثال، میانگین دستمزد ماهانه کارگران و کارکنان در مناطق تحت کنترل مخالفان حدودا به 100 دلار میرسد؛ یعنی رقمی 5 برابر حقوق یک افسر ارتش دولت سوریه. اما حقوق برخی نیروها، مدیران ادارات و نهادها در شمال سوریه (بخش تحت کنترل مخالفان) به 200 تا 500 دلار هم میرسد.
در کنار آن هم ترکیه و شرکتهایش در سالهای گذشته سرمایهگذاریهای قابل توجهی در زیرساختهای شمال سوریه به ویژه مناطق تحت کنترل «ارتش ملی سوریه» (ارتش آزاد سابق) داشته است؛ از جمله در بخش برق و در حالی که این مناطق برق دارند، اما مناطق تحت کنترل نظام سوریه اساسا در تاریکی بوده و برقی ندارند. در برخی شهرها مثل حلب قبل از سقوط، فقط در شبانهروز دو ساعت برق داشتند و هم اکنون ترکیه درصدد تامین برق این شهر راهبردی است. کما این که خود دمشق پایتخت این کشور 3 ساعت در روز برق دارد.
لب کلام این که اقتصاد در کنار عوامل دیگری در امتداد بحران سوریه، نقش کلیدی در پیشروهای اخیر مخالفان داشته است و اگر آنها نیز ماهی 10 تا 20 دلار میگرفتند که قوت روزانه خود و خانوادههایشان را تامین نکند، بعید بود که این گونه بجنگند و پیش بروند و اگر هم پیش میرفتند بعدا در جایی آنها نیز وا میدادند.
نتیجه این که نقش اقتصاد چنان اساسی است که در پروندههای کلان امنیتی و نظامی چون بحران سوریه در بزنگاه، عامل تعیین کنندهای است.
سیاست خارجی اقتصادمحور ترکیه در چنین ابربحرانهای امنیتی نیز پیوست اقتصادی قابل توجهی دارد؛ چنان که اقتصاد شمال سوریه کاملا به اقتصاد ترکیه وابسته است؛ به نحوی که اگر هم بخواهد نمیتواند به این وابستگی پایان دهد و همین خود ژئوپلیتیک شمال سوریه (فعلا مناطق تحت کنترل مخالفان) را به نفع ترکیه دگرگون کرده است.
حالا هم که حلب به تصرف آنها درآمده است؛ از یک سو به علت اهمیت اقتصادی این شهر، بحران اقتصادی دمشق و دیگر مناطق نظام وخیمتر خواهد شد و از دیگر سو وزنه ژئوپلیتیک ترکیه در شمال سوریه سنگینتر میشود و پس از تثبیت تصرف حلب، پروژههای کلان اقتصادی خود در آن را کلید خواهد زد.
شکی نیست که قدرت نظامی مولفه عمده و تعیین کنندهای در جنگهاست اما در مقابل نیز در دنیای جدید کشوری که اقتصاد و پول نداشته باشد، شورویِ برخوردار از 6 هزار بمب اتم هم باشد، در نهایت، جنگ و منازعه با رقبا و دشمنان را میبازد.
البته اقتصاد بدون پشتوانه قدرت نظامی نیز به ویژه در خاورمیانه به تنهایی تامین کننده امنیت نیست.
✍صابر گل عنبری
@Kolbe_Andishe_Farhang
💠 داستان سوریه
جغرافیای گسسته سوریه بلای جانش گشته؛ جغرافیایی که این کشور را به شش بخش جداگانه تقسیم کردهاست: واحهای در جنوبغربی، دروازهای در شمال، نواری ساحلی در غرب، فلاتی ناهموار در جنوب، دالانی شمالی-جنوبی و زمینی هموار و بایر در شرق.
در پشت کوههای لبنان واحهای است که از یکسو به کوه و از دیگر سو به بیابان منتهی میشود. دمشق در میان آن جای دارد با کارکردی شبیه دژی کوچک. از دمشق دسترسی به همه جای کشور کم و نادر است. جای شگفتی نیست که حاکم دمشق نیازمند دولتی نظامی با مشت آهنین برای حکومت بر همه کشور است.
در شمال غرب، حلب جایگرفته که دروازه تجاری طبیعی میان شامات است با آسیای صغیر در شمال و میانرودان در شرق. حاکمان آسیای صغیر همواره چشم طمع بدین مرکز بازرگانی داشتند. پس کنترل حلب مهمترین گام برای حاکم دمشق است جهت حفظ یکپارچگی کشور در برابر آسیای صغیر!
رشتهکوهی باریک و کمارتفاع در غرب و مشرف بر مدیترانه، کرانه باریک ولی طولانی را شکلداده که مأوای اقلیتهای دینی علوی و مسیحی است؛ اقلیتهایی که همواره از سوی حاکمان سنی خارجی مستقر در دهانه رود نیل یا دریای مرمره زیر فشار بودهاند. لاذقیه و طرسوس دراینجا جایگرفتهاند و دسترسی به بیرون را فراهم میکند. جای شگفتی نیست که راه اتحاد با قدرتهای خارجی دوردست، نخست فرانسه و اکنون روسیه، از این کرانه میگذرد! پس کنترل نوار ساحلی برای حفظ رابطه با متحد بیرونی و تلاش واپسین برای حفظ چیرگی بر مرکز اقتصادی حلب بنیان حکمرانی حاکم دمشق بر کشور است.
حمص و حماه بر دالانی به موازات رودخانه اورنتس جای دارند که دمشق را به حلب پیوند میدهد. حفظ چیرگی بر حلب تنها از این دالان امکانپذیر است و مخالفت با دمشق از بیثباتی در این دالان میگذرد. مسیر دمشق-حلب «دالان کنترل و شورش» است. پُربیراه نیست که اورنتس را رود عاصی میخوانند!
دره فرات در شرق است و پهنهای وسیع از زمینهای هموار ولی بایر که بخشی از جزیره است. جزیره در میان شمال عراق، جنوب ترکیه و شرق سوریه است و سه شهر اصلی آن موصل، دیاربکر و رقه است. برخلاف دیاربکر کردنشین، دو شهر دیگر عربزبان هستند.
در فاصله موصل تا رقه بافت زمین یکسان است ومردمانی همسان به لحاظ دینی و زبانی زندگی میکنند. موصل و رقه در طول تاریخ همواره رابطهای تنگاتنگ داشتند بهگونهای که حاکم موصل و رقه یکی بوده و حاکمیت دمشق نادر بود! جغرافیا بستر قلمرویی نیمه مستقل از فرات تا دجله در جزیره فراهم کرده.
زمینهای ناهموار جبل الدروز و فلات حوران در جنوب در مرز با اردن نیز جایگاهی ایمن برای فرقه دروزی فراهم ساخته. برخلاف بخش عمده کشور که جمعیت مسلمان سنی دارد، کثرت اقلیتهای مذهبی و فرقههای آیینی در کوههای جنوبی، همچو کرانه ساحلی، چشمگیر است.
پس جغرافیا سوریه را تکهتکه کرده: دمشق پایتخت محاصرهشده و راههای دسترسی کمی به دیگر بخشها داشته و هیچگاه پیش از تشکیل سوریه مدرن، بر حلب و رقه تسلط پایدار نداشته وحلب زیر نفوذ قسطنطنیه-استانبول بوده. دالان ناامن حمص-حماه مرکز سیاسی را به دروازه تجاری وصل کرده.
رقه و موصل زیر سیطره قدرتی واحد بوده؛ نوار باریک کرانه مدیترانه و جبلالدروز هر دو مأوای غیرسنیان هستند. ریشه نبود حاکمیت و هویت ملی را در جغرافیای گسسته از هم این کشور ببینید. جای شگفتی نیست که کشور آماج شورش، حمله و یا توطئه از سوی دیگر قدرتهای منطقهای و بینالمللی میشود.
آلترناتیوهای داخلی نیز میتوانند یکپارچگی سرزمینی آن را بر هم زنند. از همین روست که برای جلوگیری از فروپاشی محتمل داخلی، حکومتهای سوری به سیاست سرکوب با مشت آهنین متوسل میگردند! تصمیم و کنشهای سیاسی در طول تاریخ توسط بستری جغرافیایی محدود گشتهاند و این یعنی چیرگی ژئوپولیتیک.
جغرافیا دگربار در پسِ جنگ داخلی سوریه بود: داعش حاکم رقه گشت وبر موصل چیره شد. دمشق کنترل خود را بر کرانه مدیترانه حفظ کرد و اینگونه حمایت متحد دوردست روسی را تضمین شده دید، مخالفین حلب را با کنترل حاکم آسیای صغیر (ترکیه) ودر دست داشتند و جبلالدروز نیز در دست دیگر شورشیان افتاد.
نبردها نیز در محور دالانی بود که واحه دمشق را از طریق حمص وحماه به دروازه تجاری حلب پیوند میداد.
دور نخست جنگ داخلی با پیروزی اسد و متحدین روسی-ایرانی آن پایان یافت چرا که کنترل دالان رادردست گرفتند. کردهای سوریه نیز جایگزین داعش درشرق فرات گشتند.
هفته پیش اما کنترل اسد به یکباره بر حلب برهمخورد؛شکستی که پیامد ۲۷ سپتامبر [شهادت نصراللّه] بود!دگربار منطق ژئوپولیتیک حکم میکند که آنکه کنترل دالان حمص-حماه رادردست گیرد پیروز خواهد بود؛ پیروزی در سلطه بر کشوری که همه چیز دارد و هیچ ندارد!
دست خدا را در پشت نیروهای نامرئی #ژئوپولیتیکی ببینید!
✍آرش رئیسینژاد
@Kolbe_Andishe_Farhang
💠روح کلی قانون حجاب!
به گمان من این قانون در مقایسه با قبلی ابعاد ستیزه گرانه و ضد اجتماعی بیشتری را دارد. یکی از نکات به چالش کشیدن هویت اجتماعی و مدنی زن در جمهوری اسلامی است.
فرض بفرمایید زن و دختر بی حجاب در زندگی روزمره سهوا و عمدا مشمول جریمه می شود.
فارغ از این که جامعه با این مبلغ جریمه سنگین کنار بیاید یا نه؛ این تلقی و انگاره شکل خواهد گرفت زیست روزمره زنان در ایران دچار رنج است و هویت زنانه در تضاد با قوانین مدنی جامعه است.
کمترین واکنش به این قانون حتی اگر از ونک به پایین اجرا نشود شکل گیری #سوژه_مقاومت_زنانه است.
به عبارت دیگر چه بسا دختر پایین شهری بی حجاب با دختر بالاشهری بی حجاب در احیا و بازپس گیری زندگی روزمره شان متحد شوند و یک سوژه زن مقاوم را شکل دهند.
حال آن که در شکل گتره ای و هردمیبل انتظامی سابق شما می توانستی بگویی پلیس مامور ارشاد و تذکر و در نهایت جلب خاطی به صورت انفرادی امر به معروف و نهی از منکر است. اما اینجا با نظام و سیستم کنترل مخفی دوربینی به طور ناخواسته این سیگنال را به جامعه زنان می دهی که من هدفم کنترل و نظارت جمعی سراسری مقتدرانه است من با خلاف شرع عمر و زید کار ندارم.
برادر جان. چرا ابعاد منفی فوکویی این سنخ از کنترل اجتماعی را لحاظ نمی کنید.
یک چشم سراسربین بی گذشت که زندگی روزمره زنان را به چالش می کشد.
چرا می خواهیم از شهروندان عادی سوژه سیاسی مقاومت و انقلابی گری بسازیم و بی حجابی های یک فرد را معنای جمعی بدهیم.
تا امروز ما از خلال گفتار پدرانه رهبری _منهای گفتار انتظامی گشت ارشاد_ این طور می فهمدیم که بی حجابی و بدحجابی یک زن و دختر یک خطای فردی است که باید فرد این نقص خود را اصلاح کند با این نحو قانون نویسی شما دارید تک تک بی حجابان را متحد می کنید و به کنش بی حجابی فردی آن ها صورت جمعی مقاومتی می دهد.
دارم روده درازی می کنم؛ اما حسن گشت ارشاد خشن و " بی قاعده" این بود که به مخاطب این رو القا می کرد هر جا که من نباشم تو می توانی قانون و شرع را دور بزنی، اما من دارم حدود و مرزها را یادآوری می کنم.
اما با کنترل دوربینی شما حس ناامنی و رنج و ترس سراسری را به جامعه زنان القا می کنی!
البته من در مقام نقد اجزاء قانون حجاب در این فراز نیستم. من روح کلی این قانون را مورد نقد قرار دادم. روح کلی که غایتش را به جای ارشاد و هدایت جامعه بر اعمال اقتدار و کنترل متمرکز کرده است.
این روح ماشینی و غیردینی که غایتش را نه "تربیت ملت" بلکه اعمال قدرت گذاشته است مورد نقد من بود.
روحی که به جای اتکا به گفتار و عمل و ایمان مومنان و هدایتگری و خیرخواهی ایشان همتش را بر هوش مصنوعی و دوربین و منطق جزایی دولت مدرن یعنی جریمه و پول استوار کرده است.
به گمان من آن گشت ارشاد بدسابقه خشن هویت تاریخی اش از صدر اسلام تا دوره صفویه تا اول انقلاب تا امروز روشن تر بود تا این قانون فعلی!
گشت ارشاد پشت تاریخی و فکری و فرهنگی در تاریخ ما دارد. این که در دهه۹۰ چه بلایی سر حجاب و این نهاد امر به معروف آمد قصه پر غصه ای است.
امروز در مقام دفاع از روش قبلی یا حمله به قانون فعلی نیستم می گویم هر قانونی یک معنای #نمادین و یک بار تاریخی دارد، به این معنا حواست هست آقای قانونگذار!
الحمدلله که نیست
کنترل دوربینی که زن را در کنار موارد دیگری چون خلافکار و خاطی قوانین راهنمایی و رانندگی و ... قرار می دهد قطعا حس نامنی به زنان می دهد. به او می گوید تو خودت به واسطه #جنسیت سوژه دوربینی، چه بسا یک خانم باحجاب و شهروند عادی هم سهوا در ماشینش روسری از سرش بیافتد، دوربین او را رصد می کند در حالی که مثلا مرد بدپوشش مورد رصد دوربین نیست!
گویا قانون خواسته همه دوربین های شهر از دوربین های وزارت و سازمان اطلاعات تا دستگاه ها و حتی مجتمع های شخصی در اختیار مجری قرار گیرد و الا آن دستگاه یا فرد جریمه می شود و شما نیک می دانی برای جرایم چون دزدی و رانندگی های ناایمن هم که جان مردم را به خطر می اندازد این دستگاه ها فیلم به نهاد ذی ربط نمی دهند و این خلاف عدالت است.
و اما معنای جامعه زنان؛ اتفاقا همان طور که عرض کردم این دوربین ها با فوکوس روی زنان، به هر حرکت ایشان جنبه مدنی و جمعی می دهد، خواسته یا ناخواسته! در حالی که فی الواقع چنین نیست. بسیاری افراد با بی حجابی قصد هیچ کنشگری سیاسی ندارند.
✍محمد نیازی
@Kolbe_Andishe_Farhang