eitaa logo
ع‍ـ♡ـشــق‌یعنی...『LAVEISS』
2.7هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
534 ویدیو
0 فایل
❤️ ﷽ ❤️ شخصیت های رمان آیلا و اریا
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸🍃
با لگد در کلاسو باز کردم و وارد شدم با دیدن جای خالی استاد لبخند پهنی زدم و سمت صندلی عزیزم رفتم بازم احمدی نیومده؟؟؟اها دیشب آخرین شب تعطیلات عید بوده حتما خوابش گرفته رو... _رو چی؟ متعجب سمت مردی برگشتم انگار دانشجوی جدید بود تا حالا ندیده بودمش ولی با همین یک کلمش خنده ها قطع شد متعجب نگاهی به بچه ها انداختم با دیدن هانیه (دوست صمیمیم) که برام چشم و ابرو میومد قیافم در هم شد و چینی به دماغم دادم چته دختر بلندتر حرف بزن خب _خانم میر پور درسته یا نه؟ +یا نه دوباره صدای خنده ها بلند شد _خوشمزه فکر نمیکنی این طرز وارد شدن به کلاس اونم با لگد برای یه دختر مناسب باشه؟ + والا من وقت ندارم اینقد فکر کنم تو خوب فک کن به منم بگو دوباره صدای خنده ها بلند شد و پسره قرمز تر شد _خیلی خب خانوم مهرپور شما دیر اومدید و ظاهراً متوجه عرایض بنده نشدید نگهدارنده هستم اقای نگهدارنده استاد... _ببین بچه خوشگل نگهدارنده یا بدون نگهدارنده من قصد دوستی ندارم جمع کن برو اونور با انگشتی که درست توی کمرم فرو رفت ایی گفتم و سمت هانیه برگشتم _ای بمیری چته؟اخه اینقد اسکله روز اولیه که اومده دانشگاهمون وایساده جلوم میگه نگهدارنده است و فلان اخه کدوم خری روز اول پیشنهاد دوستی میده با این حرفم انگار رنگ هانیه عین هو گچ شد _پیشنهاد دوستی کدومه دختر...
روبه پسره لبخند پر استرسی زد وادامه داد -ایشون چیز دیگه چیز اهوم +چی خوب چرا همچنین حرف میزنی فلجه؟شیرین عقله؟مریضه؟ دوباره رو به مرده لبخند زوری زد و پر استرس نگاهشو بهم دوخت. +ایشون استادمونه خواهری ساکت دیگه متعجب سمت پسره برگشتم -کی!!!!! این ببو؟ قهقهه زدم واز شدت خنده دستمو گذاشتم روی دلم گذاشتم که ...... سکوت عجیبی حکم فرما شد بعد اینکه حسابی خندیدم ودلو رودم قاطی شد سرمو بالا اوردم دست به سینه وایستاده بود و پاشم پشت پاش انداخته بود وتمام بچه ها سمت من برگشته بودن -بیرون میدونستم دقیقا با منه وهر عکس العملم باعث میشه بدجور زایه شم پامو پشت پام انداختم و جذومو باز کردم که درست بالای سرم قرار گرفت -زبونتو موش خورده بازم جوابی ندادم که سرشو جلو تر اورد جوری که سرش درست بالای سرم قرار گرفت
داشت یقش درست روبه روی چشمام قرارگرفته بود و بوی عطرش هر ادمی رومست میکرد گرمم شده بود مقنعمو چن مرتبه تکون دادم که همزمان باهاش چشم تو چشم شدم نمیدونم یهو چش شد ولی اخمی کرد و عقب رفت انگار که یادش رفت که میخواست بیرونم کنه -خیلی خب همانطور که گفتم...... دهنم هنوز باز مونده بود توسط هانیه بسته شد نمیدونم چرا ولی کنجکاو شدم یهو چش شد چرا اخم کردو...... چرا بیخیال بیرون کردنم شد ولی همه اینا به کنار تلافی این ضایع کردناش بدجور پس میده اگه نه اسم من شبنم نیست نیم ساعتی گذشت بود وهنوز داشت توضیح میداد اخه یکی نیس بگه درست در اولین روز بعد تعطیلات چه خبرته نگاهمو به هانیه دوختم که انگار اونم چرتش گرفته بود -پیس پیس هییییی _چخبرته پس خانوم مهرانی *زایمان کرده با این حرفش کم مونده بود چشام از حدقه در اد -ای بابا نوبره بخدا شوهرشم چه انرژی... این چندمی بود؟؟؟ +فک نمیکنی این حرفا واسه سن تو درست نیس حتی قدرت نداشتم به پشت سرم نگاه کنم ولی اونم پروتر از این حرفا بود قدم برداشت ودرست روبروم وایستاد -هومممم؟؟؟ +مگه نگفتی من ترشیدم حالا میگی این حرفا زوده -خب هنوز سر حرفم هستم رو به بچه ها کرد -برای امروز کافیه خسته نباشید همه بلند شدن و هر کس به طرفی رفت
انگشتمو تو شونه هانیه فرو کردم -دختر پاشو خبرت میکنم موقع چرت زدنه با بلند شدن هانیه و البته پشت سرم به راه افتاد -ولی شبنم خودمونیما چه لقبی بهت داد چشاموریز کردم وسمتش برگشتم +حرصمو سر تو خالی میکنما! -باشه ای گفتم وبه همراهش سمت بوفه راه افتادم دوتا قهوه سفارش دادیم -اهی چه میشد متعجب سمتش برگشتم انگار تو رویا بود _هانی هانیه هوی خر چته ناله میکنه؟؟؟ -واییی جذبشو دیدی اووومم اون صحنه که نزدیکت شد چه حسی داشتی؟؟ عطرشو بو کردی؟باهاش چشم تو چشم شدی؟؟؟؟ +حسم!چه حسی باید داشته باشم؟ قهوه تو بخور دختر -ولی لپات گل انداخته ها +نخیرشم اخه کدوم خری صبح اول صبی عطر به اون تلخی میزنه!! قهقهه زد -چته په؟ +تو که گفتی عطرشو بو نکردی چی شد پس؟؟؟ -زهر مار +وایی گوش کن چی میگم دختر تو این استاده رو مخ کن یه درصد فکرشو کن بدون درس خوندن لم بدیم و قبول شیم چی میشه کیف پولمو بلند کردم وتوی سرش کوبندم بلکه به حال خودش بیاد -قهوتم که طبق معمول یخ کرد از بس که وراجی میکنی
+ وراجی چیه بده بفکر ایندتم ؟؟؟ -خانم متفکر اینده پاشو حوصلم سر رفت بریم و کرمی بریزیم خیلی وقته مظفری جونو اذییت نکردم با این حرفم ریز خندید که دستشو گرفتم وبعداز حساب کردن قهوه سمت کلاس بردم --اممم ادامس چند مرتبه توی دهنش تند تند چرخش داد -پووووف بدش دیگه خسیس +واییی بصبر هنو شیرینه پولشو دادما پوفی کشیدم و همنطور دو طرف دهنشو میگرفتم دستمو توی دهنش بردم وزوری ادامسو بیرون اوردم -چندش نیم نگاهی بهش انداختم -قیچی؟؟ _بفرمایید اینم قیچی _اسپری فیکس _بفرمایید _عرق پیشونیم و پاک کن _ای بابا زهر مار بدو دیگه الان بچه ها میان _خیلی خب حله بیا بریم بیرون عین خلا راه افتادیم و هر و کر خندیدیم _شبنم جون متعجب سمتش برگشتم _بازم تو!! چی می خوای؟؟ _زشت نیس با خانوم مظفری این کارو میکنید؟؟ _فضولیش به تو نیومده _اگه میخوای اولیش به من نیاد یه درخواستی دارم
متعجب ابرویی بالا دادم که لبخند خبیثی زد _باهام دوست شو _یعنی انتظار داری برای اینکه مثلا به کسی نگی صندلیشو چیکار کردم باهات دوست شم؟؟؟ آخه اسکلی تا چه حد... بی توجه بهش دست هانیه رو گرفتم و سمت حیاط بردم _تو یا مال منی یا هیچ کس رو بهش زبون در اوردم که هانیه ایشی گفت و سمتم برگشت _همه رو برق میگیره مارو چراغ نفتی وای شبی جونم چی میشد آنقدر که این پسره عین کنه چسبیده بهت همینقدر استاد بهت می‌چسبید پوفی کشیدم _تو ام دیگه از فاز این استاد بکش بیرونا _میگم نظرت چیه با بچه ها دعوتش کنیم وایییی شبی اگه برا تولدم دعوتش کنم چی یعنی میاد؟ _اره تو فقط امر بفرما هانیه خانوم _خودتو مسخره کن _باشه بابا قهر نکن _نمیخوام ولم کن _خخخ اونم تو رو نمی خواد با این حرفم دنبالم را افتاد _الهی بمیری که به پیشرفت من باور نداری _خخخ اصلا می‌خوام برم نگهدارنده جونو برات خواستگاری کنم
نگی جون کجایییی نگهدارنده من سعی در گرفتن دهنم داشت بی توجه بهش توی راهرو می‌دویدیم _نگهدارنده من با برخورد به جسمی انگار خفه شدم و دهنم توی چیز سفتی فرو رفت و هرچی آب دهنم بود بیرون ریخت متعجب عقب موندم که با دیدن استاد نگهدارنده دهنم باز موند با دیدن پیرهنش که به آب دهن مبارک من آلوده شده بود رنگم به وضوح پرید و همون‌طور که به تته‌ پته افتاده بودم نگاهم به پیرهنش بود که هانیه جلو اومد و چند مویی که توی صورتش بود و پست گوشش انداخت _سلام استاد اتفاقا ماهم داشتیم دنبال شما میگشتیم متعجب سمت هانیه برگشتم و زیر لب زمزمه کردم _هوی دیونه شدی دختر لال شو که با صدای استاد هردومون خشکمون زد _واقعا؟ خب کن یه سری کار دارم سوال درسی دارید _ها اره اتفاقا یه مبحثی هست خیلی دوست داریم چیز کنیم مخصوصا شبنم متعجب سمتش برگشتم...
و زیر لب فوش بارونش کردم که با صدای استاد هیس شدم _باشه پس چطوره یه قهوه هم مهمون من باشید با این حرفش لبخند کمرنگی زدم _راستش دلمون میخواد ولی چیز داریم میدونید به نظرم مسائل درسی همون تو کلاس بهتره... اینو گفتم و همینطور که مچ‌ هانیه رو می‌گرفتم میخواستم از استاد خداحافظی کنم _پس فعلا... _وای استاد این شبنم ما یکم خجالتیه وگرنه ما چیز نداریم وقتم داریم... با نیشگون محکمی که از اون پاش گرفتم قرمز شد -خب استاد فعلا می‌بینمتون با هر بدبختی بود دستشو گرفتم و بعد از خداحافظی سمت کلاس بردم با رسیدن به کلاس بعد از اینکه مطمعن شدم استاد وارد اتاقی شد سمتش برگشتم. _معلوم هست داری چیکار می‌کنی الان فاز برش میداره همچین نگاش میکردی کسی نبود آب دهنتو جمع کنه _اب دهن من یا آب دهن تو شبنم با این حرفش خشکم زد واییی اگه چشش به پیرهنش بیفته چی؟ حالش بهم میخوره و بعدش.... ادامه دارد....
چشامو ریز کردم وسمت هانیه و برگشتم -بحثو عوض نکن میگم چراکاری کردی فک کنه کشته مردشیم با دیدن نگاش که به پشت سر بود متعجب ابرویی بالا دادم -باز چت شد دختر هییی الوووو انگشت اشارشو به پشت سرمون دوخت بادیدن مفظری والبته پای شکستش اه از نهادم بلند شد -وای دختر بدوو تا بیچاره نشدیم حول زده وارد کلاس شدیم -وای یه صدرصد فک کن با اون حالش رو این صندلیم بشینه اخه این چه کاری بود شبنم +ای بابا علم غیب که نداشتم چه میدونستم پاش شکسته -خب حالا چی کنیم اها بیا چیز کنیم پوست صندلیو بکنیم +فک نمیکنی اینکه صندلیو عوض کنیم منطقی تره؟ -مگه چقد وقت داریم الان میرسه صندلی از سر قبرم بیارم؟ +خب یه پارچه تمیزی چیزی با بلند شدن بچه ها ورود استاد خشکمون زد -بشین روش +هن!؟ همونطور به استاد لبخند ملیحی میزدم به هانیه نگا کردم -دختر بشین روش دیگه _رو چی؟ دیونه شدی استغفرالله دستمو محکم به پیشونیم کوبیدم -منحرف صندلیو میگم بشین روش دیگه
_چطوره برین کنار تا من بشینم چون اونجا جای منه اینطورنیس متعجب سمتش برگشتم که لبخندی زد و دندونای زردش بیرون افتاد عصایی که بخاطر شکستگی پاش به دست داشتو زیر بغلش جابجا کرد و از گوشه عینکش بهم چشم دوخت -باشه خودتون خواستید! +بفرمایی بشینید سرجاتون خانوما باشه ای گفتم وهمونطور که سرمو میخاروندم سمت صندلی رفتم -خب بچه ها قبل از هر چیزی میخوام کتابی که هفته پیش قولشو دادم بهتون معرفی کنم که اسمشو الان پای تابلو مینویسم. -چرا شما بلند شدم که متعجب سمتم برگشت وهم زمان کل کلاس سمتم برگشتن که بابک با نیشخند نگام کرد. -بازم میخوای سوتی جدیدی بدی؟ با این حرفش همه قهقهه زدن که مظفری عینکشو از چشاش بیرون اورد -بله خب اینم پارازیت امروزتون اگه تموم شد من اسم کتابو.... +استادد متعجب سمت هانی برگشتم از صدای نازکش خندم گرفت این صدارو برای استادای مرد استفاده میکرد -میگم شما زحمت نکشید اسممو بگید من مینویسم....