#خاطره🌿
#شهیدمجیدقربانخانی🌹
روزهای آخر رفتنش وقتی از موضوع خبردار شدیم هرکاری کردیم تا نرود.🍂
وقتی که توانست برود اصلا باورمان نشد چون ممنوع الخروج بود.
فرمانده اش،از #مجید خواسته بود که رضایت نامه از طرف ماببرد که مجید خودش رضایت نامه ای تهیه کرده و انگشت خودش را زده بود.
فرمانده که به موضوع شک داشت خواسته بود با من یا مادرش صحبت کند، مجید هم رفته بود با پیرزنی هماهنگ کرده بود که با فرمانده صحبت کنه تا راضی شود اما فرمانده اش راضی نشده بود.🤦♂🤷♂
آخرسرهم فرمانده اش را به #پهلویشکستهحضرتزهرا قسم داده بود... :)
#شهیدمجیدقربانخانی🌹
مافرزندانمادرپهلوشکستهایم
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#داداش_مجید♥️
#مجیدبربری
پسر شر و شوری بود
#چاقو همیشه تو جیبش بود🔪
وقتی میخوابید چاقو رو میزاشت بالاسرش
تو #رفاقت خیلی #بامعرفت بود💫
دست به خیرشم خوب بود🌹
به #مجیدبربری معروف بود
چون دایی هاش نونوایی داشتن و مجید اونجا وایمیستاد و اگر کسی وضع مالی خوبی نداشت نون رو بهشون مجانی میداد و آخرشب خودش پول نون هارو حساب میکرد😊
قهوه خونه داشت☕️
از خالکوبی خوشش اومده بودو دستش رو #خالکوبی کرده بود
رفته بود #کربلا❤️
تو راه کربلاهم تخمه میشکوندن و بگو و بخند راه انداخته بودن...
وقتی رسید کربلا و چشمش به #گنبدآقا افتاد به کل تغییر کرد...🙃
تو کربلا کارش شده بود گریه😭،حالش عجیب تغییر کرده بود و دوستاش تعجب کرده بودن از این کاراش🙄😦
وقتی از کربلا برگشت...
گفت: از امام حسین خواستم #آدمم کنه :)
نمیبردنش سوریه چون مادر و پدرش راضی نبودن
قسم داد به #پهلویشکستهحضرتزهرا تابردنش💔 :)
به چند ماه نرسید که رفت سوریه...
تو #سوریه شب آخر یکی موقع وضو #خالکوبی های #مجید رو دید، بهش گفت:
مجید حیف تو نیست این #خالکوبی هارو زدی رو دستت😕
داداش مجیدم گفت:
این #خالکوبی ها فردا یا پاک میشه یا خاک میشه🙂🙃
فرداش بود که #داداشمجید #شهید شد...🕊:)
#شهید_مجید_قربانخانی🌹
❅-----❅-----❅-----❅-----❅
@majid_ghorbankhani_313