شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
●●●● ●●● ●● ● 🦋بسم رب الشهدا و صدیقین🦋 #قسمت_ششم - خدایا یا پاکش کن،یا خاکش کن!😞 - مجید ،به خدا
●●●●
●●●
●●
●
☘بسم رب الشهدا وصدیقین☘
#قسمت_هفتم
چند دقیقه ای نگذشته بود که حال و هوای اتاق عوض شد...🌾
هیچکس نفهمید چیشد که بحث به روضه کشید.💔
مرتضی کریمی میخواند و بقیه گریه میکردند.
#مجید،کارش از ضجه و جیغ هم گذشته بود. عربده می کشید،{لبیک یا زینب}میگفت
وعینهو ابرنیسان،اشک میریخت.😭
آنقدر صدای گریه بچه ها،بالا گرفته بود که بیشتر رزمنده ها،ازاتاقشان بیرون آمدند.
پشت اتاق مرتضی کریمی ازدحام بود.
ازهم میپرسیدند؛((خدایا چه خبر شده))😳
حسین امیدواری بی صداوآرام ،دراتاق🚪 رابازکردوباهمان نگاه آرام ومحبوبش💜،تک تک بچه ها را از نظر گذارند.
یکی از داخل صدا زد:
- حسین جان !توهم بیا تو،بیا استفاده ببر برادر!
حسین در را تمام باز کرد و آمد توی اتاق.
آرام گوشه ای نشست و شانه هایش شروع کرد به لرزیدن...
#ادامه_دارد....
#کتاب_مجید_بربری
#شهید_مجید_قربانخانی
@majid_gorbankhani_313
#شهیدمجیدقربانخانی🌱
تا پیش از سفرش به #کربلا پسر شری بود.
همیشه چاقو در جیبش بود.🔪خالکوبی هم داشت.
خیلی قلدر بودو همه کوچک تر ها باید به حرفش گوش میدادند.
#مجید کسی بود که زیر بار حرف زور نمیرفت.بچه ای نبود که بترسد.
خیلی #شجاع بود.✌️🏻
اگر میشنید کسی دعوا کرده هردو طرف را زور میکرد آشتی کنند وگرنه باخود #مجید طرف میشدند😒
درعین مهربانی جوری رفتار میکرد که همه از او حساب ببرند.🙂
#بامعرفت💛
#شهیدمجیدقربانخانی🌷
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#خاطره🌱
#شهیدمجیدقربانخانی🌹
بالاخره یک شب #مجید آمدو گفت میخواهد برود سوریه.🙂
اجازه ندادم و آنقدر ناراحت شدم که حالم بد شدو مرا بیمارستان بردند.🥀
زمانی هم آمد و اصرار کرد میخواهد برود آلمان وکارکند.
تصورمیکرد اگر بگوید سوریه ما اجازه نمیدهیم و اکر بگوید آلمان ما مشکلی نداریم.
من خیلی مخالفت کردم و گفتم نباید آلمان برود مدتی بود شب ها خیلی دیر میآمد.🌙
شرایطش به گونه ای بود که حتی تصور میکردیم با رفیقاش جایی میرود که دیر میآید.
اما بعدها فهمیدیم برای آموزشی اعزام به سوریه میرفته🍂
#مادرشهید
#شهیدمجیدقربانخانی❤️
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#خاطره🌿
#شهیدمجیدقربانخانی🌹
روزهای آخر رفتنش وقتی از موضوع خبردار شدیم هرکاری کردیم تا نرود.🍂
وقتی که توانست برود اصلا باورمان نشد چون ممنوع الخروج بود.
فرمانده اش،از #مجید خواسته بود که رضایت نامه از طرف ماببرد که مجید خودش رضایت نامه ای تهیه کرده و انگشت خودش را زده بود.
فرمانده که به موضوع شک داشت خواسته بود با من یا مادرش صحبت کند، مجید هم رفته بود با پیرزنی هماهنگ کرده بود که با فرمانده صحبت کنه تا راضی شود اما فرمانده اش راضی نشده بود.🤦♂🤷♂
آخرسرهم فرمانده اش را به #پهلویشکستهحضرتزهرا قسم داده بود... :)
#شهیدمجیدقربانخانی🌹
مافرزندانمادرپهلوشکستهایم
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#خاطره🦋
#شهیدمجیدقربانخانی🌹
آخرین باری که باهم صحبت کردیم ساعت هفت غروب بود که درحال پهن کردن جانماز بودن که #مجید تماس گرفت.📞
پدرش گفت مجید تنها آرزویم این است تو را در لباس #دامادی ببینم. :)
این را گفت و خداحافظی کرد...
دیگر خبری از او نداشتیم وبه هوای اینکه چند روزی در عملیات است سراغی از او نگرفتیم.
گویا فردای همان روز به #شهادت رسید اما کسی نمی توانست خبر را به ما بدهد.🥀
پنجشنبه بود که گفتند مجید در #محاصره است.
گفتم چه میخورد؟
بیشتر از همه نگران غذایش بودم...
تا اینکه هفته بعد #خبرشهادتش را دادند.🕊💔
#مادرشهید
#شهیدمجیدقربانخانی🌹
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#داداش_مجید❤️
#مجیدبربری
#شهیدمجیدقربانخانی🌹
پسر شر و شوری بود
#چاقو همیشه تو جیبش بود🔪
وقتی میخوابید چاقو رو میزاشت بالاسرش
تو #رفاقت خیلی #بامعرفت بود💫
دست به خیرشم خوب بود🌹
به #مجیدبربری معروف بود
چون دایی هاش نونوایی داشتن و مجید اونجا وایمیستاد و اگر کسی وضع مالی خوبی نداشت نون رو بهشون مجانی میداد و آخرشب خودش پول نون هارو حساب میکرد😊
قهوه خونه داشت☕️
از خالکوبی خوشش اومده بودو دستش رو #خالکوبی کرده بود
رفته بود #کربلا❤️
تو راه کربلاهم تخمه میشکوندن و بگو و بخند راه انداخته بودن...
وقتی رسید کربلا و چشمش به #گنبدآقا افتاد به کل تغییر کرد...🙃
همش تو کربلا گریه میکرد😭،حالش عجیب تغییر کرده بود و دوستاش تعجب کرده بودن از این کاراش🙄😦
وقتی از کربلا برگشت...
گفت: از امام حسین خواستم #آدمم کنه :)
نمیبردنش سوریه چون مادر و پدرش راضی نبودن
قسم داد به #پهلویحضرتزهرا تابردنش💔 :)
به چند ماه نرسید که رفت سوریه...
تو #سوریه شب آخر یکی موقع وضو #خالکوبی های #مجید رو دید، بهش گفت:
مجید حیف تو نیست این #خالکوبی هارو زدی رو دستت😕
داداش مجیدم گفت:
این #خالکوبی ها فردا یا پاک میشه یا خاک میشه🙂🙃
فرداش بود که #داداشمجید #شهید شد...🕊:)
#شهیدمجیدقربانخانی🌹
─━✿❀✿♣✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#داداش_مجید❤️
#مجیدبربری
#شهیدمجیدقربانخانی🌹
پسر شر و شوری بود
#چاقو همیشه تو جیبش بود🔪
وقتی میخوابید چاقو رو میزاشت بالاسرش
تو #رفاقت خیلی #بامعرفت بود💫
دست به خیرشم خوب بود🌹
به #مجیدبربری معروف بود
چون دایی هاش نونوایی داشتن و مجید اونجا وایمیستاد و اگر کسی وضع مالی خوبی نداشت نون رو بهشون مجانی میداد و آخرشب خودش پول نون هارو حساب میکرد😊
قهوه خونه داشت☕️
از خالکوبی خوشش اومده بودو دستش رو #خالکوبی کرده بود
رفته بود #کربلا❤️
تو راه کربلاهم تخمه میشکوندن و بگو و بخند راه انداخته بودن...
وقتی رسید کربلا و چشمش به #گنبدآقا افتاد به کل تغییر کرد...🙃
همش تو کربلا گریه میکرد😭،حالش عجیب تغییر کرده بود و دوستاش تعجب کرده بودن از این کاراش🙄😦
وقتی از کربلا برگشت...
گفت: از امام حسین خواستم #آدمم کنه :)
نمیبردنش سوریه چون مادر و پدرش راضی نبودن
قسم داد به #پهلویحضرتزهرا تابردنش💔 :)
به چند ماه نرسید که رفت سوریه...
تو #سوریه شب آخر یکی موقع وضو #خالکوبی های #مجید رو دید، بهش گفت:
مجید حیف تو نیست این #خالکوبی هارو زدی رو دستت😕
داداش مجیدم گفت:
این #خالکوبی ها فردا یا پاک میشه یا خاک میشه🙂🙃
فرداش بود که #داداشمجید #شهید شد...🕊:)
#شهیدمجیدقربانخانی🌹
─━✿❀✿♣✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#خاطره💞
#شهید_مجید_قربانخانی🌹
تازه از سوریه برگشته بودند.🍃
هم موقع رفتن وهم برگشتن،عجیب هوای مجید در دلشان افتاده بود.🥀
ساعت سه و چهار نیمه شب بود.🌙
عطیه(خواهرمجید) گوشی اش را روشن کرد.
پیامی با این محتوا دریافت کرده بود:
《باسلام،بنده از پایگاه خبری مشرق نیوز هستم،
میخواستم یک زندگینامه کلی و چندتایی خاطره از مجید،که تاکنون گفته نشده،برای بنده
بیان کنید.》
عطیه اخم آورد و شروع کرد به غرولند.🤦♀
- خدایا حالا من چی برا این بگم.😒 ما که این مدت،به این خبرگزاری و اون روزنامه،همه ی خاطرات رو گفتیم.
حرف نگفته ای نمونده که بخوام بگم.😕
وخوابید.😴
درخواب دید با #مجید دارند شوخی میکنند.
عطیه میخواست با کمربند،مجید را بزند که یکی از دوستان برادرش،از راه رسید و کمربند به مجید نخورد.😁
عطیه افتاد و همه غش غش بهش خندیدند.😅
دوست مجید گفت:
- میخواستی مجید رو بزنی،خدا جوابت رو داد و افتادی زمین.😄😁
مجید گفت:
- آبجی! اینم خاطره خوب. برو برا اون خبرنگار تعریف کن.🙂🖤
#داداش_مجید🌿
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
#داداش_مجید♥️
#خاطره🎈
بعد از #شهادت #مجید
دوستانش خبر دادند
که فکر میکنیم
#مجید به فلان رستوران
بدهکار بوده.🤷♂
جویای قضیه شدم
فهمیدم به آن رستوران
سفارش کرده بوده که
هرشب سه غذا
سمت مهرآباد بفرستند
وهرماه پولش را حساب میکرد.🌾
یک بار دوتا بچه آمدند
وسراغ مجید را گرفتند
گفتند از وقتی #آقامجید
#شهید شده کسی به ما
سر نمیزنه...😞🖤
[پدرشهید]
#شهید_مجید_قربانخانی🌹
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
#داداش_مجید♥️ #خاطره🎈 بعد از #شهادت #مجید دوستانش خبر دادند که فکر میکنیم #مجید به فلان رستوران بد
#داداش_مجید♥️
#خاطره🎈
تا پیش از سفرش به #کربلا
پسر خیلی شری بود.
همیشه چاقو در جیبش بود.🔪
خالکوبی هم داشت.
خیلی قلدر بودوهمه کوچک ترها
باید به حرفش گوش میدادند.🤷♂
#مجید کسی بود که
زیر بار حرف زور نمیرفت😒
بچه ای نبود که بترسد
خیلی شجاع بود...
اگر میشنید کسی دعوا کرده
هردو طرف رو زور میکرد آشتی کنند💞
وگرنه با خود #مجید طرف میشدند
در عین مهربانی جوری رفتار میکرد
که همه از او حساب ببرند🌿
#شهید_مجید_قربانخانی🌹
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
#داداش_مجید♥️ #خاطره🎈 تا پیش از سفرش به #کربلا پسر خیلی شری بود. همیشه چاقو در جیبش بود.🔪 خالکوبی
#داداش_مجید♥️
#خاطره⛅️
وقتی از سفر کربلا برگشت🍃
مادر پرسیده بود:
چه چیزی از امام حسین خواستی؟
#مجید گفته بود یک نگاه به
#گنبدحضرتابلفضل کردم و یه نگاه
به #گنبدامامحسین و گفتم:
آدمم کنید🖤 :)
سه چهارماه قبل از رفتن به سوریه
به کلی متحول شد.💫
همیشه در حال دعا و گریه بود.☔️
نمازهایش را سر وقت میخواند
حتی نماز صبحش را اول وقت میخواند.🙂
خودش همیشه میگفت:
نمیدانم چه اتفاقی برایم افتاده که
این طور عوض شده ام و دوست دارم
همیشه دعا بخوانم و گریه کنم
و همیشه در حال عبادت باشم.🙃
در این مدتی که دچار تحول روحی و معنوی
شده بود همیشه زمزمه لبش
پناه حرم،کجا میری برادرم... بود.💔
[خواهرشهید]
#شهید_مجید_قربانخانی🌹
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
#داداش_مجید♥️ #خاطره⛅️ وقتی از سفر کربلا برگشت🍃 مادر پرسیده بود: چه چیزی از امام حسین خواستی؟ #مجید
#داداش_مجید♥️
#خاطره🌾
یکی از دوستان #مجید که بعدها
همرزمش شد در قهوه خانه مجید
رفت و آمد داشت.🍃
یک شب مجید را به #هیئت خودشان برد
که اتفاقا خودش در آنجا مداح بود.🎤
آنجا درمورد #مدافعانحرم و ناامنی های
سوریه و حرم #حضرتزینب میخوانند.🥀
ومجید آنقدر سینه میزند و گریه میکند
که حالش بد میشود وقتی بالای سرش
میروند میگوید:
مگه من مردم که حرم حضرت زینب درخطر باشه :)
من هرطور شده میرم....
از همان شب تصمیم میگیرد که برود.✨
[پدر شهید]
#شهید_مجید_قربانخانی🌹
─━✿❀✿🌻✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
پناه حرم کجا داری میری بگو برادرم...💔 با نوای کربلایی نریمان پناهی حاج حسین سیب سرخی https://eita
#حر_مدافعان_حرم🕊
#خاطره⛅️
وقتی از سفر کربلا برگشت🍃
مادر پرسیده بود:
چه چیزی از امام حسین خواستی؟
#مجید گفته بود یک نگاه به
#گنبدحضرتابلفضل کردم و یه نگاه
به #گنبدامامحسین و گفتم:
آدمم کنید🖤 :)
سه چهارماه قبل از رفتن به سوریه
به کلی متحول شد.💫
همیشه در حال دعا و گریه بود.☔️
نمازهایش را سر وقت میخواند
حتی نماز صبحش را اول وقت میخواند.🙂
خودش همیشه میگفت:
نمیدانم چه اتفاقی برایم افتاده که
این طور عوض شده ام و دوست دارم
همیشه دعا بخوانم و گریه کنم
و همیشه در حال عبادت باشم.🙃
در این مدتی که دچار تحول روحی و معنوی
شده بود همیشه زمزمه لبش
پناه حرم،کجا میری برادرم... بود.💔
[خواهرشهید]
#شهید_مجید_قربانخانی🌹
─━✿❀✿🖤✿❀✿─━
@Majid_ghorbankhani_313
شَهیدمَجیدقُربانخانی🇵🇸"حرمدافعانحرم"
#حر_مدافعان_حرم🕊 خود مادر دعوتش کرده بود...!🙂 وقتی در دل مادر عزیز دردانه شوی برایش فرقی ندارد چه ک
#حر_مدافعان_حرم🕊
وقتی از سفر کربلا برگشت🍃
مادر پرسیده بود:
چه چیزی از امام حسین خواستی؟
#مجید گفته بود یک نگاه به
#گنبدحضرتابلفضل کردم و یه نگاه
به #گنبدامامحسین و گفتم:
آدمم کنید🖤 :)
سه چهارماه قبل از رفتن به سوریه
به کلی متحول شد.💫
همیشه در حال دعا و گریه بود.☔️
نمازهایش را سر وقت میخواند
حتی نماز صبحش را اول وقت میخواند.🙂
خودش همیشه میگفت:
نمیدانم چه اتفاقی برایم افتاده که
این طور عوض شده ام و دوست دارم
همیشه دعا بخوانم و گریه کنم
و همیشه در حال عبادت باشم.🙃
در این مدتی که دچار تحول روحی و معنوی
شده بود همیشه زمزمه لبش
پناه حرم،کجا داری میری بگو برادرم... بود.💔
#شهید_مجید_قربانخانی🌹
-------------🦋--------------
@majid_ghorbankhani_313
#داداش_مجید♥️
#مجیدبربری
پسر شر و شوری بود
#چاقو همیشه تو جیبش بود🔪
وقتی میخوابید چاقو رو میزاشت بالاسرش
تو #رفاقت خیلی #بامعرفت بود💫
دست به خیرشم خوب بود🌹
به #مجیدبربری معروف بود
چون دایی هاش نونوایی داشتن و مجید اونجا وایمیستاد و اگر کسی وضع مالی خوبی نداشت نون رو بهشون مجانی میداد و آخرشب خودش پول نون هارو حساب میکرد😊
قهوه خونه داشت☕️
از خالکوبی خوشش اومده بودو دستش رو #خالکوبی کرده بود
رفته بود #کربلا❤️
تو راه کربلاهم تخمه میشکوندن و بگو و بخند راه انداخته بودن...
وقتی رسید کربلا و چشمش به #گنبدآقا افتاد به کل تغییر کرد...🙃
تو کربلا کارش شده بود گریه😭،حالش عجیب تغییر کرده بود و دوستاش تعجب کرده بودن از این کاراش🙄😦
وقتی از کربلا برگشت...
گفت: از امام حسین خواستم #آدمم کنه :)
نمیبردنش سوریه چون مادر و پدرش راضی نبودن
قسم داد به #پهلویشکستهحضرتزهرا تابردنش💔 :)
به چند ماه نرسید که رفت سوریه...
تو #سوریه شب آخر یکی موقع وضو #خالکوبی های #مجید رو دید، بهش گفت:
مجید حیف تو نیست این #خالکوبی هارو زدی رو دستت😕
داداش مجیدم گفت:
این #خالکوبی ها فردا یا پاک میشه یا خاک میشه🙂🙃
فرداش بود که #داداشمجید #شهید شد...🕊:)
#شهید_مجید_قربانخانی🌹
❅-----❅-----❅-----❅-----❅
@majid_ghorbankhani_313