eitaa logo
میوه دل من
13.1هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
23 فایل
بسم الله النور انجام کارهای روزمره والدین در کنار بچه ها بازی های مناسب طبایع مختلف شعر و قصه های کاربردی بازی و خلاقیت و... ویژه کودکان زیر۷سال👶 ارتباط با ما:👈 @Rahnama_Javaher زیر نظر کانال طبیبِ جان: @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
🎈🌸🎈🌸🎈 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃؟ 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🎈🌸🎈🌸🎈
خانم و آقای خرس یه دختر و یه پسر داشتن که اسم دخترشون تپل و اسم پسرشون مپل بود. خانم خرسه هر روز خونه رو تمیز میکرد و غذا میپخت و لباس میشست و گاهی هم برای خرید به بازار میرفت. آقا خرسه هم بهش کمک میکرد ولی بیشتر وقتا برای آوردن عسل به کوهستان میرفت و بعضی از وقتا چند روز به خونه نمیومد. هروقت میخواست برای آوردن عسل بره ، تپل و مپل رو صدا میزد و میگفت:دبچه های گلم ، من دارم میروم سرِکار و شما مواظب مادرتون باشین و تو کارای خونه کمکش کنین و نذارین مادرتون زیاد خسته بشه. تپل و مپل میگفتن: چشم پدرجان ولی همین که آقا خرسه میرفت ، اونا هم مشغول بازی میشدن و قولی رو که به پدرشون داده بودنو فراموش میکردن. خانم خرسه هم تمام کارای خونه رو تنهایی انجام میداد و تپل و مپل هم فقط با هم بازی میکردن و از غذاهای خوشمزه ای که مادرشون میپخت میخوردن و میخوابیدن و هیچ کمکی بهش نمیکردن. یه روز وقتی آقا خرسه میخواست به کوه بره گفت که این بار سفرش یه کمی طول میکشه و او تا چهار روز دیگه به خونه بر نمیگرده و باز هم به تپل و مپل سفارش کرد که مواظب مادرشون باشن و بعد هم خداحافظی کرد و کوزه خالی رو برداشت تا بره و عسل بیاره. تپل و مپل مثل همیشه از خونه بیرون رفتن و مشغول بازی شدن. ظهر که برای خوردن ناهار به خونه برگشتن دیدن که مادرشون بیمار شده و توی رختخواب خوابیده و ناله میکنه ، از ناهار هم خبری نبود. تپل گفت: وای چه بد شد ، مامان مریض شده و حالا چیکار باید بکنیم؟ مپل گفت: من میرم و دکتر رو میارم و خودتم برای مامان سوپ درست کن تا بخوره و حالش بهتر بشه. مپل رفت دنبال دکتر جنگل که برای تمام دردها داروی گیاهی داشت و تپل هم رفت و سبزی و هویج و شلغم از باغ چید و چون تا اون روز سبزی پاک نکرده بود ، با زحمت سبزی ها رو پاک کرد و شست و هویج و شلغم ها رو هم خرد کرد تا یه سوپ خوشمزه درست کنه. دکتر جنگل و مپل هم اومدن و دکتر ، خانم خرسه رو معاینه کرد و گفت: بچه ها ، مادرتون زیاد کار کرده و خسته و بیمار شده و بذارین دو سه روزی توی رختخواب بموند و استراحت کنه و بهش غذاهای مقوی بدین تا خوب استراحت کنه تا حالش بهتر بشه. بعد از رفتن دکتر جنگل ، خانم خرسه از سوپی که تپل پخته بود خورد و گفت: به به ، چه سوپ خوشمزه ای دخترم دیگه بزرگ شده و میدونه چطوری سوپ بپزه و پسرم هم میدونه که وقتی مامانش مریضه باید براش دکتر بیاره آفرین به شما دو تا بچه خودم. خانم خرسه ، سه روز تمام در رختخواب خوابید و استراحت کرد و تپل و مپل هم تمام کارای خونه رو با هم انجام میدادن و غذا میپختن ، جارو میکردن ، ظرف و لباس میشستن و خرید میکردن و به گلهای باغچه آب میدادند و وقتی هم کاری نداشتن آروم و بی سرو صدا با هم بازی میکردن. صبح روز چهارم آقا خرسه با یه کوزه بزرگ عسل به خونه اومد و خانم خرسه از رختخواب بیرون اومد و به آقا خرسه سلام کرد و گفت: نمیدونی تو این چند روزی که نبودی ، تپل و مپل چقدر بزرگ شدن. آقاخرسه کوزه عسل رو یه گوشه گذاشت و پرسید: چطور مگه چه اتفاقی افتاده؟ خانم خرسه براش همه چیز رو تعریف کرد. آقا خرسه به سراغ تپل و مپل که توی حیاط به گلها آب میدادن رفت و اونا رو بوسید و گفت: بچه ها ، مادرتون گفت که شما چقدر زحمت کشیدین و ازش مراقبت کردین تا حالش خوب بشه آفرین به شما بچه های گلم و من برای شما یه جایزه دارم. تپل و مپل با خوشحالی پرسیدن: چه جایزه ای پدرجان؟ آقا خرسه جواب داد: دفعه بعد که خواستم به کوه برم شما ها رو هم با خودم میبرم تا یاد بگیرین که چطور عسل جمع کنین. تپل و مپل خیلی خوشحال شدن و اونا از بابا خرسه تشکر کردن و رفتن تا یه کمی با هم بازی کنند. ♦️🔆 تولد تا ۷ سالگی⬇️ @tavalodtahaftsaleghey تا پنج سال 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙۱۹۴🔜