داستان پسرک فلافل فروش🌹
#قسمتسیزدهم
#ماشین
شخصيت هادي براي من بسيار جذاب بود. رفاقت با او كسي را خسته
نميكرد.
در ايامي كه با هم در مسجد موسي ابن جعفر 7 فعاليت داشتيم، بهترين
روزهاي زندگي ما رقم خورد.
يادم هست يك شب جمعه وقتي كار بسيج تمام شد هادي گفت: بچهها
حالش رو داريد بريم زيارت؟
گفتيم: كجا؟! وسيله نداريم.
هادي گفت: من ميرم ماشين بابام رو ميارم. بعد با هم بريم زيارت
شاهعبدالعظيم
گفتيم: باشه، ما هستيم.
هادي رفت و ما منتظر شديم تا با ماشين پدرش برگردد. بعضي از بچهها كه
هادي را نميشناختند، فكر ميكردند يك ماشين مدل بالا و...
چند دقيقه بعد يك پيكان استيشن درب داغون جلوي مسجد ايستاد.
فكر كنم تنها جاي سالم اين ماشين موتورش بود كه كار ميكرد و ماشين
راه ميرفت.😒
نه بدنه داشت، نه صندلي درست و حسابي و... از همه بدتر اينكه برق
نداشت. يعني لامپهاي ماشين كار نميكرد!😳
رفقا با ديدن ماشين خيلي خنديدند😂😂. هر كسي ماشين را ميديد ميگفت:
اينكه تا سر چهارراه هم نميتونه بره، چه برسه به شهر ري😒😂.
اما با آن شرايط حركت كرديم. بچهها چند چراغقوه آورده بودند. ما در
طي مسير از نور چراغقوه استفاده ميكرديم.👀
وقتي هم ميخواستيم راهنما بزنيم، چراغقوه را بيرون ميگرفتيم و به سمت
عقب راهنما ميزديم😂.
خالصه اينكه آن شب خيلي خنديديم😂😂. زيارت عجيبي شد و اين خاطره
براي مدتها نقل محافل شده بود.
بعضي بچهها شوخي ميكردند و ميگفتند: ميخواهيم براي شب عروسي،
ماشين هادي را بگيريم و...😂
چند روز بعد هم پدر هادي آن پيكان استيشن را كه براي كار استفاده
ميكرد فروخت و يك وانت خريد.
شهید هادی ذولفقاری🌹
مدافعان حرم 🇮🇷
مدافع حرمی که برای رفتن به سوریه گریه کرد و به التماس افتاد😔👇
من به صورتش نگاه نمی کردم چون خیلی دوستش داشتم❤️ و اگر نگاه می کردم، دلم به حالش می سوخت😔. گفتم حالا بمون اگر نری بهتره.
دیدم گریه کرد و به التماس افتاد.😭😭😭
من هم گریهام گرفت😔😭. آخرش نتونستم مقاومت کنم. گفتم باشه ایراد نداره. حتی به شوخی هم گفتم نری شهید بشی!😏😂 خندهاش گرفت😂. گفت نه الان زوده😊. من میخواهم 30-40 سال خدمت کنم و بعد شهید بشم.👌
با این حرف هاش میخواست من را آرام کنه.
گفت هیچ خطری نیست. نگران نباش. اما من میدونستم که آقاسجاد ماندنی نیست.💔
پدر: من هم به خاطر خانومش گفته بودم بمونه، دو روز بعد بره ولی تو وصیت نامهاش جمله تکاندهنده ای نوشته بود.👇
نوشته بود که اگر میماندم و بچهام دنیا میآمد، احتمال داشت دوست داشتن او مانع رفتنم شود.😔
میتونست بمونه و بعد از تولد فرزندش بره ولی گفته بود من صدای کودکان شیعه سوریه را می شنونم و باید برم....🍃
شهید مدافع حرم سجاد طاهرنیا🌺🍃
@modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
السلام علیکِ یا بنت الحسین(ع)
دست از سرم بردار من بابا ندارم😔
زخمی شدم بهر دویدن پا ندارم😔
باشد بزن چشم عمو را دور دیدی
من هیچ کس را بین این صحرا ندارم😔😔
زیبایی دختر به گیسوی بلند است
مثل گذشته گیسوی زیبا ندارم😭😭😭😭
http://eitaa.com/joinchat/1929510912Cd1421ddc8c
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
به نام عشق ، بنام #مدافعان_حرم
سرم فدای امام #مدافعان_حرم
اگر که قسمت من نیست تا حرم بروم
بخوان مرا تو غلام #مدافعان_حرم
من و تو ایم که از روزگار بیزاریم
جهان خوش است به کام #مدافعان_حرم
میان کل جهان در مقابل داعش
زبانزد است قیام #مدافعان_حرم
فدای غیرت و مردانگی این مردان
فدای لطف و مرام #مدافعان_حرم
خودحسین و ابالفضل باده میریزند
به نام خویش به جام #مدافعان_حرم
غزل سروده ام اینبار پیشکش باشد
سلامتی تمام #مدافعان_حرم
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
نمے دانم چطور رنـــــگ چادر مشکــــےِ من مکروه است....
اما رنگـــ خط پشت چشـــم هایت
که از دور مشکــے بودنش را داد می زند مکروه نیست؟؟ 👀
وآن کفش های وِرنی مشکی،
که بی جوراب میپوشی ، تا سفیدی پایت را دو چندان کند افسرده ات نمیکند؛ این اندازه که سیاهی مَعجَر من!😔🍃
نمیدانم چطور میشود که بنز کروک مشکی متالیک، آن گوشۀ خیابان، بتو چشمک میزند
اما
سیاهی چادر من
چشمت را میزند؟!😒
نمے دانم...
دلیل این همه تناقض در گفتار و رفتارت را نمیفهمم...
@modafeaneharaam
🚨 تکذیب جمله تحریف شده منتسب به رهبر انقلاب در دیدار ۲۲ مرداد ۹۷ و انتشار اصل آن
🔰 پیرو سخنان حضرت آیتالله خامنهای (مدظله العالی) رهبر معظم انقلاب اسلامی که در تاریخ ۲۲ مردادماه در جمع هزاران تن از اقشار مختلف مردم بیان شد، از آنجایی که برخی از حاضران دربارهی فرازی از سخنان معظمله دچار ابهام شدند و به دنبال آن، این فراز انعکاس تحریف شدهای در رسانهها یافت، به اطلاع میرساند:
🔻فرمایشات معظمله ناظر به صدور اجازه برای مذاکرات وزیر خارجه دولت یازدهم با همتای آمریکاییاش بوده است.
📝 رهبر معظم انقلاب اسلامی در این دیدار فرمودند:
👈 «در قضیهی برجام، بنده اشتباه کردم اجازه دادم که وزیر خارجهی ما با آنها صحبت کند، ضرر کردیم.»
💻 @Khamenei_ir
🌹خوش بحال شهدا که از دنیا بریدن...
شهدا بعد شما کاری نکردم...
پسر فاطمه رو یاری نکردم😔
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
سیدرضانریمانی
#التماس_دعا...
🌷
داستان پسرک فلافلفروش🌹
#قسمتچهاردهم
#فتنه
سال 1388 از راه رسيد. اين سال آبستن حوادثي بود كه هيچ كس از
نتيجهي آن خبر نداشت!
بحثهاي داغ انتخاباتي و بعد هم حضور حداكثري مردم، نقشههاي شوم
دشمن را نقش بر آب كرد.
اما يكباره اتفاقاتي در كشور رخ داد كه همه چيز را دستخوش تغييرات
كرد. صداي استكبار از گلوي دو كانديداي بازندهي انتخابات شنيده شد.
يكباره خيابانهاي مركزي تهران جولانگاه حضور فرزندان معنوي
بيبيسي شد!
هادي در آن زمان يك موتور تريل داشت. در بازار آهن كار ميكرد. اما
بيشتر وقت او پيگيري مسائل مربوط به فتنه بود.
غروب كه از سر كار ميآمد مستقيم به پايگاه بسيج ميآمد و از رفقا اخبار
را ميشنيد.
هر شب با موتور به همراه ديگر بسيجيان مسجد راهي خيابانهاي مركزي
تهران بود.
ميگفت: من دلم براي اينها ميسوزد، به خدا اين جوانها نميدانند چه
ميكنند، مگر ميشود تقلب كرد آن هم به اين وسعت؟!
يك روز هادي همراه سيد علي مصطفوي جلوي دانشگاه رفتند.
جمعيت اغتشاشگران كم نبود. جلوي دانشگاه پارچهي سياه نصب كرده
و تصاوير كشتههاي خيالي اغتشاشگران روي آن نصب بود.
هادي و سيد علي از موتور پياده شدند. جرئت ميخواست كسي به طرف
آنها برود.
اما آنها حركت كردند و خودشان را مقابل تصاوير رساندند. يكباره
همهي عكسها را كنده و پارچهي سياه را نيز برداشتند.
قبل از اينكه جمعيت فتنهگر بخواهد كاري كند، سريع از مقابل آنها دور
شدند. آن شب بيبيسي اين صحنه را نشان داد.
٭٭٭
در ايام فتنه يكي از كارهاي پيادهنظام دشمن، كه در شبكههاي ماهوارهاي
آموزش داده ميشد، نوشتن اهانت به مسئولان و رهبر انقلاب روي ديوارها
و ... بود.
هادي نسبت به مقام معظم رهبري بسيار حساس بود👌. ارادت او به ساحت
ولایت عجيب بود.
يادم هست چند ماه كه از فتنه گذشت، طبق يك برنامهريزي از آنسوي
مرزها، همهي اتهامات، كه تا آن زمان به رئيسجمهور وقت زده ميشد به
سمت رهبري انقلاب رفت!
آنها در شبكههاي ماهوارهاي تبليغ ميكردند كه چگونه در مكانهاي
مختلف روي ديوارها شعارنويسي كنيد. بيشتر صبحها شاهد بوديم كه روي
ديوارها شعار نوشته بودند.
هادي از هزينهي شخصي خودش چند اسپري رنگ تهيه کرد و صبحهاي
زود، قبل از اينكه به محل كار برود، در خيابانهاي محل با موتور دور ميزد.
اگر جايي شعاري عليه مسئولان روي ديوار ميديد، آن را پاک ميکرد.
يکي از دوستانش ميگفت: يک بار شعاري را گوشهاي از پل عابر ديده بود. به من اطلاع داد که يک شعار را در فلانجا فلان قسمت نوشتهاند و من
دارم ميروم که آن را پاك کنم.
گفتم: آخه تو از کجا ديدي که اونجا شعار نوشتهاند !؟
گفت: من هر شب اين مناطق را چک ميکنم، الان متوجه اين شعار شدم.
بعد ادامه داد: کسي نبايد چيزي بنويسد، حالا که همهي مردم پاي انقلاب
ايستادهاند ما نبايد به ضد انقلاب اجازهي جولان دادن و عرض اندام بدهيم.
هادي خيلي روي حضرت آقا حساس بود.👌
يک بار به او گفتم اگر شعاري ضد حکومت روي ديوار بنويسند و ما
برويم آن را پاك کنيم، چه سودي داره چرا اين همه وقت ميگذاري تا شعار
پاک کني؟ اين همه پاک مي ُ کني، خب دوباره مينويسند!
گفت: نه، اين كساني كه مينويسند زياد نيستند. اما ميخوان اينطور جلوه
بدهند كه خيلي هستند. من اينقدر پاک ميکنم تا ديگر ننويسند.
در ثاني اينها دارند يه مسئله را كه به قول خودشون به رئيسجمهور مربوط
ميشه به حساب رهبري و نظام ميگذارند. اينها همه برنامهريزي شده است.
داستان شهید هادی ذولفقاری🌹
🍃🌸🍃
"نیامدنش" از "نبودنش" دردناک تر است
نبودنش "تقدیر" است،
نیامدنش "تقصیر"ماست
#آقا میشه این جمعه بیای
#برای ظهور صاحب عصر صلوات 😍☺️
@modafeaneharaam
4_5846148722689311321.mp3
3.96M
حاج محمود کریمی
نوحه های امام باقر (ع)
#زمینه یادگار کربلا منم