💌#خاطرات_شهدا
🟣شهید مدافعحرم #پرویز_بامری_پور
🎙راوے: خواهر شهید
🔮برادرم بسیار مهربان، دلسوز و قدردان پدر و خانواده بود و همیشه توصیه به خوببودن و احترام به یکدیگر داشت و خود نیز آن را رعایت میکرد. اخلاق و رفتارش آنقدر جذبکننده بود که همه دوستش داشتند. هیچوقت با کسی دعوا نکرد. در دوران خدمت وقتی مرخصی میآمد، دوستانش دائم زنگ میزدند که برگرد!
🔮در یک دستنوشتهای که پس از شهادتش پیدا کردیم، برایمان همین چیزها را نوشته که مثلاً «هر که با شما بدی کرد، شما با خوبی پاسخش را بدهید! در سلامکردن پیشقدم باشید! شما سلام کنید؛ مهم نیست آدمها جوابت را بدهند یا ندهند!» و مسائل اینچنینی. همیشه پرویز از لباس و غذا و مال خودش میگذشت و به دیگران میداد. او روی حلال و حرام هم خیلی حسّاس بود
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
⛱اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد⛱
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
@Modafeaneharaam
💌#خاطرات_شهدا
🔵شهید مدافعحرم #مراد_عبداللهی
♨️کارت عابر بانک
🦋دوست شهید روایت میکند: مراد از همان ابتدا انسانی مُتديّن، آرام و باتقوا بود. يک بچهمسجدیِ پایِ كار بود. آدم ساكت و آرامی بود كه كار به كار كسی نداشت. شغلش كشاورزی بود و سرگرم كارهای خودش بود.
🎈یکبار ما میخواستيم ماشين بخريم و مقداری پول كم داشتيم. با اينكه سنّمان كمتر از او بود، وقتی پيشش رفتيم، كارت عابر بانكش را به ما داد و گفت هر چقدر كم و كسری داريد، از اين كارت برداشت كنيد.
🦋آدمي بود كه به كوچک و بزرگ احترام میگذاشت. دو قطعه زمين كشاورزی داشت، مالک چند صدهکتار زمین بود و وضع مالیاش هم عالی بود. اين نشان از بزرگی روح و منش ايشان داشت. كارت بانكیاش كه مبلغ زيادی پول داخلش بود، به ما داد و اطمينان كرد و گفت «هر چقدر كه نياز داريد، از كارتم پول برداريد.»
@Modafeaneharaam
💌#خاطرات_شهدا
💠شهید مدافعحرم #اصغر_بامری
پاییز ۱۳۹۴ منطقه حميديه در شهر حلب سوریـــه بودیم
هوا بسیار سرد بود و طاقت فرسا.
بچهها با آب ســــرد حمام میکردند.
شهید اصغر برای اینکه رزمندگان سرما نخورنـــد، ابتکاری به خرج داده بــــود.
تعدادی بشکه که قسمت سر آنها را کنده بود روی آتش گذاشته بود و برای بچه ها آب گرم میکرد.
وقتی که بشکهها گــــرم میشد، رزمنــــدگان را صــــدا مــــیزد و بــــرایِشــــان
آبِ گــــرم میریخت تا حمــــام کننـد.
📀راوے: همرزم شهید
@Modafeaneharaam
📨#خاطرات_شهدا
🔴شهید مدافعحرم #محمدحسین_مرادی
🔷به یاد شهید بهشتی
🎈پدر شهید روایت میکند: وقتی که مادرِ محمدحسین او را باردار بود، ماجرای هفتم تیر و شهادت بهشتی و یارانش پیش آمد. همان زمان همسرم به من پیشنهاد کرد اگر نوزادمان پسر بود، نامش را به یاد شهید بهشتی، «محمدحسین» بگذاریم.
🦋دو ماه و چندروز بعد هم محمدحسین به دنیا آمد. پسرم نامش را از یک شهید گرفت و با عشق و یاد شهدا زندگی کرد و عاقبت خودش نیز به شهادت رسید.
🎈محمدحسین حین جنگ تحمیلی بزرگ شد و در برخی از این اعزامها، او که شاید چهارسال بیشتر نداشت، به بدرقهی رزمندهها میآمد و به شکل نمادین، اسلحه روی دوشش میانداخت. یکبار وقتی من جبهه بودم، محمدحسین همراه برادرِ بزرگش دنبال تشییع جنازهی یک شهید رفته و سر از بهشت زهرا علیهاالسلام درآورده بودند!
🦋آن زمان او هنوز مدرسه هم نمیرفت و برایمان عجیب بود که با چه برداشتی این همه راه را همراه تشییعکنندگان رفته است! عشق و علاقه به شهدا از همان زمان در دلِ این بچه جوانه زده بود.
@Modafeaneharaam
📨#خاطرات_شهدا
🟢شهید مدافعحرم #مهدی_موحدنیا
🔷شاسیبلند را کِی به ما میدهید؟
🌴به روایت همسر شهید: مهدی خیلی شوخ بود. دفعه اول که رفته بود، من خانهی مادر شوهرم بودم که تماس گرفت. شمارهاش معلوم بود اما من توجه نکردم. تلفن را برداشتم، دیدم آقایی سلامعلیک کرد و گفت: «شما خانم موحدنیا هستید؟»، گفتم: «بله!»
💙مِنمِنکُنان گفت: «همسرتان...». با حالِ بدی گفتم:«آقا همسرم چی؟!» گفت:«همسرتان به درجه رفیع شهادت رسیدند.» من بغض کردم. یکلحظه خواهر شوهرم فهمید و به من اشاره کرد که این شمارهی مهدی است و اذیّتت میکند. منم خندهام گرفت اما خودم را کنترل کردم.
🌴با لحن شوخی-جدی گفتم:«آقا ولش کن! این شاسیبلند را کِی به ما میدهید؟» با این جمله، مهدی فهمید دستش برایم رو شده و زد زیر خنده، گفت:«تو چقدر نامردی! منو به شاسیبلند فروختی؟» گفتم:«تا تو باشی مرا اذیّت نکنی!»
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
@Modafeaneharaam
📨#خاطرات_شهدا
🟡شهید مدافعحرم #محمد_طحان
🔷نمــــاز اول وقــــت
🌻به روایت پدر شهید: وقتی قرار بود برای ازدواجش آینه، شمعدان و قرآن بخریم، شهید پیشنهاد داد که برای این کار بهتر است به مشهد برویم و پس از زیارت امام رضا علیهالسلام آینه و شمعدان را از همانجا تهیه کنیم. ما هم قبول کردیم و طبق حرف ایشان به مشهد رفتیم و هم زیارت کردیم و هم خرید.
🌻هنگامی که برای خرید رفتیم، دیدیم محمد مغازه را ترک کرده است. پس از شنیدن اذان، مادرش گفت:«مطمئنم محمد خودش را به مسجد رسانده برای خواندن نماز اول وقت؛ چون هرگز نماز اول وقتش ترک نمیشود.» ما هم خودمان را به مسجد رساندیم و ایشان را در حال خواندنِ نماز دیدیم. او تحت هیچ شرایطی نماز اول وقتش را ترک نمیکرد.
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
🎊اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🎊
@Modafeaneharaam
📨#خاطرات_شهدا
🔵شهید #اسماعیل_غلامی_یاراحمدی
🔷به خاطر اینها میروی میجنگی؟
☔️به روایت پدر شهید:
اسماعیل میگفت:
«در مرحله اول باید بجنگیم، نَه اینکه شهید شویم. باید دفاع کنیم. هرچند شهادت از همه چیز بهتر است؛ اگر قرار است بمیریم، خدا مرگمان را در شهادت قرار بدهد. دعا کنید به آن چیزی که در دنیا میخواهم برسم!»؛
میدانستیم شهادت میخواهد.
☔️یک روز با اسماعیل بیرون رفته بودیم. در راه، خانم بدحجابی رو دیدیم. بهش گفتم:
«اسماعیل! به خاطر اینها میروی میجنگی؟»
اسماعیل گفت:
«بله! ما به خاطر ایشان میرویم میجنگیم. آنهایی که حجابشان کامل است مشکلی ندارند. خودشان میدانند راه درست چیست! ما میرویم که ایشان دست اَجنبی نیفتند! خاک کشورمان دست اَجنبی نیفتد.»
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
❄️اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد❄️
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
@Modafeaneharaam
💌#خاطرات_شهدا
🔵شهید مدافعحرم ذاکر حیدری
📀راوے: فرزند شهید
🎈پدرم سال۱۳۶۱ عضو سپاه پاسداران شده بود. بارها به جبهه رفته و جانباز ۲۵درصد بود. شیمیایی هم بود اما پیگیر پرونده جانبازیاش نمیشد. موجگرفتگی هم داشت. وقتی اثرات موج بروز میکرد، آن لحظه معلوم نبود چه کار میکند! هیچچیز یادش نمیماند. نمیگذاشت این صحنهها را ببینیم. بعد از اینکه حالش خوب میشد، میگفت: ببخشید شما را ناراحت کردم.
🎈از مهم ترین ویژگیهای بابا یکی این بود که دائمالوضو بودند؛ هیچوقت بدون وضو بیرون نمیرفتند. نماز اول وقت را هم ترک نمیکردند و سحرگاهان ما با صدای قرآن ایشان از خواب بیدار میشدیم. هرروز بعد از نماز صبح سوره اَلرّحمن را قرائت میکرد. هنوز هم صدایش در گوشم هست.
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
❄️اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد❄️
@Modafeaneharaam
💌#خاطرات_شهدا
🌕شهید مدافعحرم #عبدالله_باقری
شب عروسی یک بادیگارد
🎙راوے: همسر شهید
آقــــا عبداللــــه❤️
از پاسداران سپاه انصارالمهدی(عج)
و عضــــو تیــــم حفاظــــت بود
و عادت کرده بود به دلیل حفاظــــت از
شخصیتهایی که همراهش هستند،
ابتدا درِ عقب ماشین را باز کند
و آن شخص مهم که نشست
بعد، خودش برود و جلو بنشیند.
روز عروسیمون، وقتی که خواست
مرا از آرایشگاه به سالن ببَرد در عقب را باز کرد، من سوار شدم. بعد خودش تا رفت جلو بنشیند. فیلمبردار گفت:
داری چکار میکنی؟
عبدالله خندید و گفت:
ببخشیــــد حواســــم نبــــود.
وقتی رسیدیم سالن، اذان را گفتند
و عبدالله خواست که صدای اذان در سالن پخش شود و نماز جماعــــت را در آنجا برپا کرد.
@Modafeaneharaam
💌#خاطرات_شهدا
🔵شهید مدافعحرم #یاسین_رحیمی
♨️کــارتِ عابــر بانــک
💙مادر شهید روایت میکند: یاسین اجازه نمیداد هیچکس از کار خِیری که انجام میداد، خبردار شود. به همین خاطر هم هیچکس از رفتنِ او به سوریه خبر نداشت و با اسم دیگری برای دفاع از حرم رفته بود.
❤️یادم میآید برای عید خرید کرده بود و چند جعبه میوه و شیرینی اضافه هم گرفته بود و عقب یک وانت گذاشته بود. روز تشییع پیکر یاسین، رانندهای که میوهها را بُرده بود، تعریف میکرد که یاسین آن میوهها را برای یک خانوادهی بیبضاعت و چند یتیم فرستاده بود.
💙بعد از چند روز فهمیدیم که یاسین، کارت عابر بانکش را به یک خانواده بیبضاعت داده بوده و هرماه، مَبلغی برای گذرانِ زندگی آنها به کارت واریز میکرده است؛ مبلغی که شاید تمامِ حقوق ماهانهاش بود.
@Modafeaneharaam
💌#خاطرات_شهدا
🌕شهید مدافعحرم #محمد_جاودانی
♨️مدافع حجاب زینبی
🌟به روایت مادر شهید: محمد تأکید زیادی بر حجاب زنان و خانمهای جامعه داشت و همیشه به خواهرانش میگفت: «امام حسین تا لحظهای که زنده بود، اجازه نداد لشکر دشمن به طرف خانوادهاش برود؛ ما هم که پیرو امام حسین هستیم، باید تعصّب درباره حجاب و ناموس را از امام حسین علیهالسلام بیاموزیم! دشمن از حجاب شما بیشتر میترسد تا از توپ و تانک ما.»
🌟یکی از دوستانش تعریف میکرد وقتی محمد در گشتهای ارشاد و امر به معروف با خانم یا دختر بیحجابی برخورد میکرد، چهرهاش از ناراحتی سرخ میشد؛ با وجود این، وظیفهی هدایتگری و ارشادی خود را فراموش نمیکرد و با استدلالهای عقلی بهشون میفهماند که بیحجابی، آزادی نیست بلکه تهدیدی برای سلامت و زندگی خود آنان است. پسرم تا زنده بود، بر حجاب و عفاف خانمها تأکید داشت و از این بابت نگران بود.
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
🎉اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🎉
@Modafeaneharaam
📨#خاطرات_شهدا
🔴شهید مدافعحرم #محمدعلی_خادمی
🔷پلاستیک مشکی
🎈همسر شهید نقل میکند: هر وقت محمدعلی به بازار میرفت، اگر خوراکی میخرید، توی پلاستیک مشکی میگذاشت که نکنه کسی ببیند و دلش خواسته باشد. به دخترم میگفت «میخواهی میوه بخوری، در خانه بخور! شاید کسی در مدرسه میوه نداشته باشد.»
🎈هرچه داشت برای همه بود و به پول و مادّیّات اهمّیّت نمیداد. ظاهر و باطنش یکی بود. مقیّد بود که حقّالناسی به گردن نداشته باشد. میگفت «خدا از همه چیز میگذرد اِلّا حقّالناس!» به فرزندانش هم سفارش میکرد حقّالناس از کسی به گردن نداشته باشند.
@Modafeaneharaam