ما را هم
مهمان سفرهتان ڪنید
لقمه ای اخلاص بدهید
و یڪ جرعه صفا 🕊
#یادشهداباصلوات 🌺🌿
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 فیلم | شیخ حسین انصاریان:
🔻 اثر راهپیمایی اربعین از یکمیلیون بمب بر سر آمریکا و اسرائیل بیشتر است!
🔸حضور هر زن و بچه در اربعین، یک شمشیر بر سر کفر و شرک است!
🔻امروز بالاترین اسلحه علیه کفر همین اربعین ابیعبدالله است!
🔸اربعین دارد همین نیمه جان باقیمانده کفر را میگیرد!
#اربعین #اربعین_۱۴۰۲
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
📸 تصویری از فرزندان شهید اندرزگو در کنار آیتالله خامنهای
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥عکس یادگاری اعضای بریکس در حاشیه اجلاس امروز
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
1_838240515.mp3
21.06M
.. ❀❀ با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذار
#دعای_عهد بخون... ❀
🌟🌱
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
اَلّلهُمَّـ عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرج
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قربون کبوترای امام حسن💔
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۱
وقتی رسیدیم ایوب هم رسیده بود... مادر صفورا دستش را گذاشت روی شانه م و گفت :
_خوش امدی برو بالا،الان حاجی را هم میفرستم. بنشینید سنگ هایتان را از هم وا کنید
دلم شور میزد... نگرانی ک توی چشم های «شهیده» و «زهرا» میدیدم دلشورهام را بیشتر میکرد
به مادر گفته بودم با خواهرهایم میرویم دعای کمیل و حالا امده بودیم، خانه دوستم «صفورا»...
تقصیر خود مامان بود وقتی گفتم دوست دارم با جانباز ازدواج کنم یک هفته مریض شد! کلی اه و ناله راه انداخت که تو میخواهی خودت را بدبخت کنی...
دختر اول بودم و اولین نوه ی هر دو خانواده. همه بزرگتر های فامیل روم تعصب داشتند
عمه زینب م از تصمیمم باخبر شد،
کارش ب قرص و دوا و دکتر اعصاب کشید
وقتی برای دیدنش رفتم
با یک ترکه مرا زد و گفت :
_اگر خیلی دلت میخواهد کمک کنی ،برو درس بخوان و دکتر بشو به ده بیست نفر از اینها خدمت کن... اما خودت را اسیر یکیشان نکن ک معلوم نیست چقدر زنده است!... چطوری زنده است!... فردا با چهار تا بچه نگذاردت!
صفورا در بیمارستان مدرس کمک پرستار شده بود همانجا ایوب را دیده بود. او را از جبهه برای برای مداوا به آن بیمارستان منتقل کرده بودند
صفورا انقدر از خلق و خوی ایوب برای و پدر و مادرش تعریف کرده بود.... ک انها هم برای ملاقاتش رفتند بیمارستان ارتباط ایوب با خانواده صفورا حتی بعد از مرگ پدر صفورا هم ادامه داشت
این رفت و امد ها باعث شده بود صفورا ایوب را بشناسد و ما را به هم معرفی کند....
رفتم بالا و توی اتاق منتظرش ایستادم
اگر می امد و روبرویم مینشست،... انوقت نگاهمان ب هم می افتاد و این را دوست نداشتم
همیشه خواستگار که می امد،تا مینشست روبرویم ،چیزی ته دلم اطمینان میداد... #این_مردمن_نیست
ایوب امد جلوی در و سلام کرد...
صورت قشنگی داشت. یکی از دست هایش یک انگشت نداشت و ان یکی بی حس بود و حرکت نداشت،.. ولی #چهارستون_بدنش سالم بود
وارد شد کمی دورتر از من و کنارم نشست
بسم الله گفت و شروع کرد
دیوار روبرو را نگاه می کردیم و گاهی گل های قالی را و از اخلاق و رفتار های هم میپرسیدیم
بحث را عوض کرد؛
_خانم غیاثوند ، #حرفهای_امام برای من خیلی سند است
من :
_برای من هم
_اگر امام همین حالا #فرمان بدهند ک همسرتان را طلاق بدهید شما زن شرعی من باشید این کار را میکنم
من_ اگر امام این #فتوا را بدهند من خودم را سه طلاقه میکنم من به امام #یقین دارم
_شاید روزی برسد ک بنیاد به کار من جانباز #رسیدگی نکند، حقوق ندهد دوا ندهد،اصلا مجبور بشویم در #چادر زندگی کنیم
من_میدانید برادر بلندی ،من به بدتر از این هم فکر کرده ام،به روزهایی ک خدای ناکرده انقلاب برگردد ،انقدر #پای_انقلاب می ایستم ک حتی بگیرند و #اعداممان کنند...
ادامه دارد...
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۲
این را به اقاجون هم گفته بودم...
وقتی داشت از #مشکلات_زندگی با #جانباز میگفت اقاجون سکوت کرد..
سرم را گرفت و پیشانیم را بوسید، توی چشم هایم نگاه کرد وگفت:
_بچه ها بزرگ میشوند ولی ما بزرگتر ها باور نمیکنیم
بعد رو ب مامان کرد و گفت:
_شهلا انقدر بزرگ شده است که بتواند در مورد زندگیش تصمیم بگیرد از این ب بعد کسی ب شهلا کاری نداشته باشد
ایوب گفت:
_من #عصب دستم قطع شده و برای اینکه ب دستم تسلط داشته باشم گاهی دست بند اهنی میبندم... عضله بازویم از بین رفته و تا حالا چند بار #عملش کرده اند و از جاهای دیگر بدنم ب ان گوشت پیوند زده اند
ظاهرش هیچ کدام انها را ک میگفت نشان نمیداد... نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
_برادر بلندی اگر قسمت باشد ک شما #نابینا بشوید.. چشم های #من میشوند چشم های #شما
کمی مکث کرد و ادامه داد:
_ #موج_انفجار من را گرفته است
گاهی #به_شدت عصبی میشوم،وقت هایی ک عصبانی هستم باید #سکوت کنید تا ارام شوم
من_اگر منظورتان عصبانیت است ک خب #من_هم عصبی ام
_عصبی بشوم شاید یکی دوتا وسیله بشکنم
اینها را میگفت ک بترساندم. حتما او هم شایعات را شنیده بود ک بعضی از دخترها برای گرفتن #پناهندگی با جانباز ازدواج میکنند...و بعد توی فرودگاه خارج از کشور ولشان میکنند و میرودند .
گفتم:
_اما شما این جزئیات را درباره جانبازیتان به #خانواده من نگویید #من باید از #وضعیت شما باخبر میشدم که شدم.
گفت:
_خب حاج خانم نگفتید #مهریه تان چیست؟؟
چند لحظه فکر کردم و گفتم:
_ #قران
سریع گفت:
_مشکلی نیست.
از صدایش معلوم بود ذوق کرده است.
گفتم:
_ولی یک شرط و شروطی دارد!
ارام پرسید:
_چه شرطی؟؟
من:
_نمیگویم یک جلد #قرآن!👉 میگویم 👈"ب" بسم الله قرآن تا اخر زندگیمان #حکم بین من و شما باشد. اگر اذیتم کنید ،به همان " #ب " بسم الله #شکایت میکنم.اما اگر توی زندگی با من خوب باشید، #شفاعتتان را به همان "ب" بسم الله میکنم.
ساکت بود از کنار چادرم نگاهش کردم.
سرش پایین بودو فکر میکرد... صورتش سرخ شده بود... ترسانده بودمش.
گفتم:
_انگار قبول نکردید.
_ نه قبول میکنم ،فقط یک مساله می ماند!
چند لحظه مکث کرد.
_شهلا؟
موهای تنم سیخ شد...از صفورا شنیده بودم ک زود گرم میگیرد و صمیمی میشود.
ولی فکر نمیکردم تا این حد باشد. نه به بار بود و نه به دار ،انوقت من را به اسم کوچکم صدا میزد..
ادامه دارد...
enc_16907476743294959109948.mp3
3.26M
از اینکه با تو بودم هیچ موقع ضرر نکردم..
#رضا_نریمانی
ارزشدختررافقطخدامیداندکهحتیاجازه
دیدنیکتارمویشراهمبهنامحرمنمیدهد!(:
#رقیھۜ
7323055618.mp3
9.53M
تنھا حرمیکھ روضهخون نمیخواد
حرم رقیس . . (:
#رقیه_خاتون💔
یاابـٰاعبدالله
همیشـهدستمُگرفتے
وقتیڪهزمینخوردم
همیشهتڪیـهگاهـمبود؎
وقتیبیپنـٰاهترینآدمبودم
همیشهمثلیهپدرپشتمبود؎
وقتیهمـهپشتمُخالیڪردن
ایپـدربندگـٰانخدا
اینبارمڪمڪممیڪنے؟
ایندفعـهبریـدم
ایندفعـهڪماوردم
ایندفعـهخستـم
خیلیخستـه . .
فقطتومیتونیآروممڪنی(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رقیهۜهم تو خرابهها جاموند ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-حسین بَدارَم میخره:)💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امید قلب مضطرم رقیه(:💔
میگفت:
'حُسـین'بَـراۍمـاهَمون
دوربرگردونیه،
ڪهوقتۍازهَمهعالَموآدم
مۍبٌـریم.!
بَـرمونمۍگردونهبهزندگۍ واقعی :)
#اربعین
میگنڪہ
استغفارخیلےخوبہ
حَتےاگہبہخیالخودٺ
گناهےرومرتڪبنشدهباشے،
استغفارڪنمؤمن
دِلروجَلامیدھرفیق:)
"اَسْتَغْفِرُاللّهَرَبِّـےوَاَتُـوبُاِلَی"🕊️♥️
#تلـــــنگࢪانھ ❗️ 🪴
ــ ـ ـ ـ ـ ـ ــــــ𑁍ــــــ ـ ـ ـ ـ ــ
-کارتکهبهمشکلبرمیخوره
بهاحدیمشکلترونگو
برودرخونهخانومرقیه«س»
بشیندردودلکن❤️🩹؛
دوخطروضهبخونبراش
یجوریمشکلتحلمیشه ؛
کهخودتمباورنمیکنی((:
#حضرترقیه ³¹⁵