«أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ»
✨﴾﷽﴿✨
وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي ۖ فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ أَمِينٌ
پادشاه گفت: «او [= یوسف] را نزد من آورید، تا وى را از خالصان خود قرار دهم.» هنگامى که با او صحبت کرد، (پادشاه) گفت: «تو امروز نزد ما جایگاهى والا دارى، و امین ما
هستى.»
(یوسف/۵۴)
*
قَالَ اجْعَلْنِي عَلَىٰ خَزَائِنِ الْأَرْضِ ۖ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ
(یوسف) گفت: «مرا سرپرست خزاین سرزمین (مصر) قرارده، که من نگاهبانى آگاهم.»
(یوسف/۵۵)
*
وَكَذَٰلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ ۚ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَاءُ ۖ وَلَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ
و این گونه مابه یوسف در سرزمین (مصر) قدرت دادیم،
که هر جا مى خواست در آن منزل مى گزید (و تصرّف مى کرد). ما رحمت خود را به هرکس بخواهیم (و شایسته ببینیم) مى بخشیم. و پاداش نیکوکاران را (حتى
در این دنیا) ضایع نمى کنیم.
(یوسف/۵۶)
***
وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ
(امّا) پاداش آخرت، براى کسانى که ایمان آورده و پرهیزگارى داشتند، بهتر است.
(یوسف/۵۷)
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
✨﴾﷽﴿✨ 🔹 تفسیر سوره مبارکه یوسف آیات (۵۰ الی۵۳)🔹 ✔️نکته ها: ۱ ـ نتیجه پاکدامنى در این فراز از داس
✨﴾﷽﴿✨
🔹تفسیر سوره مبارکه یوسف آیات(۵۴ الی۵۷)🔹
✅یوسف خزانه دار کشور مصر مى شود
در شرح زندگى پرماجراى یوسف(علیه السلام)، این پیامبر بزرگ الهى به اینجا رسیدیم که سرانجام پاکدامنى او بر همگان ثابت شد و حتّى دشمنانش به پاکى او شهادت دادند و ثابت شد که تنها گناه او ـ که به خاطر آن وى را به زندان افکندند ـ چیزى جز پاکدامنى و تقوا نبوده است.
در ضمن معلوم شد که این زندانى بیگناه، قلبش کانونى است از علم و آگاهى و هوشیارى و استعداد مدیریّت در سطحى بسیار عالى، زیرا در ضمن تعبیر خواب پادشاه مصر راه نجات از مشکلات پیچیده اقتصادى آینده را نیز به آنها نشان داده است.
به دنبال این ماجرا، قرآن مى گوید: پادشاه گفت: او [= یوسف] را نزد من آورید تا وى را مخصوص خود گردانم و از دانش و مدیریّت او براى حلّ مشکلاتم کمک گیرم (وَ قَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِى بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِى).
نماینده ویژه ملک در حالى که حامل پیام گرم او بود، وارد زندان شد و به دیدار یوسف۷ شتافت. سلام و درود او را به یوسف ابلاغ کرد و اظهار داشت که او علاقه شدیدى به تو پیدا کرده است و به درخواستى که داشتى دایر بر تحقیق و جستوجو از زنان مصر در مورد تو، جامه عمل پوشانیده و همگى با کمال صراحت به پاکى و بى گناهیت گواهى داده اند. اکنون دیگر مجال درنگ نیست برخیز تا نزد او برویم.
یوسف۷ نزد ملک آمد و با او به گفتوگو نشست. هنگامى که ملک با وى گفتوگو کرد ـ و سخنان پرمغز و پرمایه یوسف را که از علم و هوش و درایت فوق العاده اى حکایت مى کرد شنید، بیش از پیش شیفته و دلباخته او شد ـ گفت:
تو امروز نزد ما داراى منزلت عالى و اختیارات وسیع هستى و مورد اعتماد و وثوق ما خواهى بود (فَلَمَّا کَلَّمَهُ قَالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنَا مَکِینٌ أَمِینٌ).
*
امروز باید در این کشور، در مصدر کارهاى مهم باشى و بر اصلاح امور همّت گمارى، زیرا طبق تعبیرى که براى خواب من کرده اى، بحران اقتصادى شدیدى براى این کشور در پیش است و من فکر مى کنم تنها کسى که مى تواند بر این بحران غلبه کند تویى.
یوسف۷ پیشنهاد کرد خزانه دار کشور مصر باشد. گفت: مرا در رأس خزانه دارى این سرزمین قرار ده; چرا که من هم حافظ و نگاهبان خوبى هستم و هم به اسرار این کار واقفم (قَالَ اجْعَلْنِى عَلَى خَزَائِنِ الاَْرْضِ إِنِّى حَفِیظٌ عَلِیمٌ).
یوسف مى دانست که ریشه مهمّ نابسامانى هاى آن جامعه آکنده از ستم در مسائل اقتصادى نهفته است. پس اکنون که آنها به حکم اجبار به سراغ او آمده اند، چه بهتر که نبض اقتصاد کشور مصر را در دست گیرد و به یارى مستضعفان بشتابد، از تبعیض ها تا آنجا که قدرت دارد بکاهد، حقّ مظلومان را از ظالمان بستاند و به وضع بى سروسامان آن کشور پهناور سامان بخشد.
مخصوصاً مسائل کشاورزى را که در آن کشور در درجه اوّل اهمّیّت بود زیر نظر بگیرد و با توجّه به اینکه سال هاى پرنعمت و فراوانى و سپس سال هاى خشکى در پیش است، مردم را به کشاورزى و تولید بیشتر دعوت کند و در مصرف فرآورده هاى کشاورزى تا سرحدّ جیره بندى، صرفه جویى نماید و آنها را براى سال هاى قحطى ذخیره سازد. ازاین رو راهى بهتر از این ندید که پیشنهاد سرپرستى خزانه هاى مصر کند.
بعضى گفته اند: ملک که در آن سال در تنگناى شدیدى قرار گرفته بود و در انتظار این بود که خود را به نحوى نجات دهد، زمام تمام امور را به دست یوسف سپرد و خود کناره گیرى کرد.
ولى بعضى دیگر گفته اند: او را به جاى عزیز مصر به مقام نخست وزیرى منصوب کرد.این احتمال نیز هست که طبق ظاهر آیه مورد بحث او تنها خزانه دار مصر شده باشد.
ولى آیات ۱٠٠ و ۱٠۱ همین سوره که تفسیر آن به خواست خدا خواهد آمد، دلیل بر این است که سرانجام او به جاى ملک نشست و زمامدار تمام امور مصر شد، هر چند آیه ۸۸ که مى گوید برادران به او گفتند: یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ، دلیل بر این است که او در جاى عزیز مصر قرار گرفته است.
ولى هیچ مانعى ندارد که این سلسله مراتب را تدریجاً طى کرده باشد. نخست به مقام خزانه دارى و بعد نخست وزیرى سپس به جاى ملک نشسته باشد.
*
به هر حال، خداوند در اینجا مى گوید: و ما این گونه به یوسف در سرزمین (مصر) قدرت دادیم که هر جا مى خواست در آن منزل مى گزید و تصرّف مى کرد (وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِى الاَْرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَیْثُ یَشَاءُ).
آرى، ما رحمت (و نعمت هاى مادّى و معنوى) خود را به هر کس که بخواهیم (و شایسته بدانیم) مى بخشیم (نُصِیبُ بِرَحْمَتِنَا مَنْ نَشَاءُ).
و هرگز پاداش نیکوکاران را ضایع نمى کنیم و اگر هم به طول انجامد سرانجام آنچه را شایسته آن بوده اند به آنها خواهیم داد که در پیشگاه ما هیچ کار نیکى به دست فراموشى سپرده نمى شود (وَ لاَ نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ).⬇️
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
✨﴾﷽﴿✨ 🔹تفسیر سوره مبارکه یوسف آیات(۵۴ الی۵۷)🔹 ✅یوسف خزانه دار کشور مصر مى شود در شرح زندگى پرماج
ِ ↩️ولى مهم این است که تنها به پاداش دنیا قناعت نخواهیم کرد و پاداش آخرت، براى کسانى که ایمان آورده و پرهیزگارى پیشه کرده باشند بهتر است (وَ لاََجْرُ الاْخرةخَیْرٌ لِّلَّذِینَ آمَنُوا وَ کَانُوا یَتَّقُونَ).
نکته ها:
۱. چگونه یوسف دعوت طاغوت زمان را پذیرفت؟
نخستین پرسشى که درباره آیات مورد بحث جلب توجّه مى کند این است که چگونه یوسف (آن پیامبر بزرگ) حاضر شد خزانه دارى یا نخست وزیرى یکى از طاغوت هاى زمان را بپذیرد و با او همکارى کند؟
پاسخ این پرسش در حقیقت در خود آیات نهفته است که او به عنوان یک انسان حفیظ (امین) و علیم (آگاه) عهده دار این منصب شد تا بیت المال را که از آنِ مردم بود به نفعشان حفظ کند و در مسیر منافعشان به کار گیرد، خصوصاً حقّ مستضعفان را که در غالب جامعه ها پایمال مى گردد به آنها برساند.
به علاوه، او از طریق علم تعبیر خواب ـ چنانکه گفتیم ـ آگاهى داشت که یک بحران شدید اقتصادى براى مردم مصر در پیش است که بدون برنامه ریزى دقیق و نظارت از نزدیک، ممکن است جان گروه زیادى بر باد رود.
بنابراین نجات یک ملّت و حفظ جان انسان هاى بیگناه ایجاب مى کرد از فرصتى که به دست یوسف افتاده به نفع همه مردم ـ بهویژه محرومان ـ استفاده کند، زیرا در یک بحران اقتصادى و قحطى پیش از همه، جان
آنها به خطر مى افتد و نخستین قربانى بحران ها آنها هستند.در فقه در بحث قبول ولایت از طرف ظالم نیز این بحث به طور گسترده آمده است که قبول پست و مقام از سوى ظالم همیشه حرام نیست، بلکه
گاهى مستحب یا حتّى واجب مى گردد. و این در صورتى است که منافع پذیرش آن و مرجّحات دینى آن بیش از زیان هاى حاصل از تقویت دستگاه باشد.
در روایات متعدّدى نیز مى خوانیم که ائمّه اهل بیت(علیهم السلام) به بعضى از دوستان نزدیک خود (مانند علىّ بن یقطین که از یاران امام کاظم(علیه السلام) بود و وزارت فرعون زمان خود هارون الرشید را به
اجازه امام پذیرفت) چنین اجازه اى را مى دادند.
به هر صورت، قبول یا ردّ این گونه پست ها تابع قانون اهم و مهم است و باید سود و زیان آن از نظر دینى و اجتماعى سنجیده شود. چه بسا کسى که قبول چنین مقامى مى کند و سرانجام به خلع ید ظالم
مى انجامد (آن چنان که طبق بعضى از روایات در جریان زندگى یوسف(علیه السلام) اتّفاق افتاد)و گاه سرچشمه اى مى شود براى انقلاب و قیام هاى بعدى چون او از درون دستگاه زمینه انقلاب را فراهم
مى سازد (شاید مؤمن آل فرعون از این نمونه بود).و گاهى چنین اشخاص، دست کم سنگر و پناهگاهى هستند براى مظلومان و محرومان و از فشار دستگاه روى این گونه افراد مى کاهند.
اینها امورى است که هر یک به تنهایى مى تواند مجوّز قبول چنین پست ها باشد.
روایت معروف امام صادق(علیه السلام) که در مورد این گونه اشخاص فرمود: کَفّارَةُ عَمَلِ السُّلطانِ قَضاءُ حَوائِجِ الإخوانِ: کفّاره همکارى با حکومت ظالم، برآوردن خواست برادران است ، نیز اشاره به همین معنى است.
ولى این موضوع از مسائلى است که مرز حلال و حرام آن بسیار به یکدیگر نزدیک است و گاه مى شود که بر اثر سهل انگارى، انسان در دام همکارى بیهوده با ظالم مى افتد و مرتکب یکى از بزرگترین گناهان مى شود در حالى که به پندار خود، مشغول عبادت و خدمت به خلق است.
و گاه افراد سوءِاستفاده چى، زندگى یوسف(علیه السلام) یا علىّ بن یقطین را بهانه اى براى اعمال نارواى خود قرار مى دهند، در حالى که هیچ شباهتى میان کار آنها و کار یوسف یا علىّ بن یقطین نیست.
در اینجا این پرسش نیز مطرح مى شود که چگونه سلطان جبّار مصر به چنین کارى تن داد در حالى که مى دانست یوسف در مسیر خودکامگى و ظلم و استثمار و استعمار او گام برنمى دارد، بلکه به عکس مزاحم مظالم اوست؟
پاسخ این پرسش با توجّه به یک نکته روشن مى شود که گاهى بحران هاى اجتماعى و اقتصادى چنان است که پایه هاى حکومت خودکامگان را از اساس مى لرزاند آن چنان که همه چیز خود را در خطر
مى بینند. در این گونه موارد براى رهایى خویشتن از مهلکه حاضرند حتّى از یک حکومت عادلانه مردمى استقبال کنند تا خود را نجات دهند.
۲. در روایات متعدّدى که از امام علىّ بن موسى الرّضا(علیه السلام) نقل شده مى خوانیم: بعضى از مردم که با معیارهاى اسلامى آشنا نبودند، گاهى به امام(علیه السلام) ایراد مى گرفتند که چرا با آن همه
زهد و بى اعتنایى به دنیا، پست و مقام ولایت عهدى مأمون را پذیرفته اى؟
امام در پاسخ فرمودند: آیا پیامبر برتر است یا وصىّ او ؟ عرض شد: پیامبر افضل است.
فرمود: کدام افضل است، مسلم یا مشرک ؟ عرض شد: مسلم. فرمود: عزیز مصر مشرک بود و یوسف(علیه السلام)پیامبر بود، و مأمون (ظاهراً) مسلمان است و من وصىّ پیامبر(صلى الله علیه وآله). یوسف از
عزیز مصر خواست که او را بر خزائن مصر قرار دهد و گفت: من حفیظ و علیم هستم، در حالى که من مجبور به پذیرفتن این مقام شدم (وسائل الشیعه، ج ۱۲، ص ۱۴۶).
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
🔹ترجمه و شرح نامه(۶۹)بخش سوم🔹 ↩️سپس در بيست و هفتمين توصيه مى فرمايد: «در تمام کارهايت فرمان خدا را
✨﴾﷽﴿✨
🔹 ترجمه و شرح نامه(۷۰)🔹
🔷نامه در یک نگاه:
همان گونه که در عنوان نامه آمده است، گروهى از اهل مدینه در زمانى که «سهل بن حنیف انصارى» از سوى امیرمؤمنان على(علیه السلام) فرماندار آنجا بود براى مال و منافع دنیا به معاویه در شام پیوسته بودند و ظاهرا «سهل بن حنیف» نگران شده بود. امام براى رفع نگرانى او این نامه را به او نوشت و به او یادآور شد که از فرار آن گروه ناراحت نباشد، زیرا براى گمراهى آنان همین بس که از هدایت و حق به گمراهى و کورى پناه بردند. امام آنها را دنیاپرستانى معرفى مى کند که براى رسیدن به لذات دنیا، به معاویه پیوستند در حالى که مرکز عدل را مى شناختند. آن گاه امام اظهار امیدوارى مى کند که خداوند به لطفش مشکلات را حل فرماید.
🔻فراريان دنياپرست:
از پاره اى از جمله هاى اضافى که در کتاب تمام نهج البلاغه ذيل اين نامه آمده استفاده مى شود که اين نامه امام(عليه السلام) در واقع پاسخى بود به نامه اى که «سهل بن حنيف» خدمت امام نوشته بود و از گروهى از مردم مدينه که به شام فرار کرده بودند شکايت کرده بود. امام در پاسخش او را دلدارى داده نخست مى فرمايد: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى) به من خبر رسيده که افرادى از قلمرو تو مخفيانه به معاويه مى پيوندند; هرگز از اين تعداد که از دست داده اى و از کمک آنان بى بهره شده اى تأسف مخور»; (أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رِجَالاً مِمَّنْ قِبَلَکَ يَتَسَلَّلُونَ إِلَى مُعَاوِيَةَ، فَلاَ تَأْسَفْ عَلَى مَا يَفُوتُکَ مِنْ عَدَدِهِمْ، وَيَذْهَبُ عَنْکَ مِنْ مَدَدِهِمْ).
آن گاه امام براى اينکه روشن سازد اين گونه افراد کسانى نيستند که بتوان از آنان در مشکلات يارى جست و بر آنان اعتماد کرد و از دست رفتن آنها هرگز مايه تأسّف نيست مى افزايد: «اين گمراهى براى آنان بس و براى آرامش خاطر تو کافى است، که آنها از هدايت و حق به سوى کوردلى و جهل شتافته اند»; (فَکَفَى لَهُمْ غَيّاً، وَلَکَ مِنْهُمْ شَافِياً، فِرَارُهُمْ مِنَ الْهُدَى وَالْحَقِّ، وَ إِيضَاعُهُمْ إِلَى الْعَمَى وَالْجَهْلِ).
اشاره به اينکه آنها افراد بى شخصيت، کوردل و فاسد و مفسدى بودند که اگر در کنار تو مى ماندند نه تنها به حل مشکلات کمک نمى کردند، بلکه چه بسا مايه فساد در منطقه حکومت تو مى شدند.
اين دلدارى شبيه مطلبى است که قرآن مجيد نسبت به کارشکنى منافقان براى پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) بيان مى کند: «(لَوْ خَرَجُوا فيکُمْ ما زادُوکُمْ إِلاّ خَبالاً وَلاََوْضَعُوا خِلالَکُمْ يَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ); اگر آنها همراه شما (به سوى ميدان جهاد) خارج مى شدند جز اضطراب و ترديد و فساد چيزى بر شما نمى افزودند و به سرعت در بين شما به فتنه انگيزى مى پرداختند».
جمله «وَلَکَ مِنْهُمْ شَافِياً» را جمعى از شارحان نهج البلاغه به اين معنا دانسته اند که امام مى فرمايد: براى آرامش خاطر تو و شفاى درونت همين بس که بدانى آنها از هدايت به ضلالت فرار مى کنند; ولى بعضى ديگر معتقدند اين جمله اشاره به اين دارد که اين گونه افراد همچون جرثومه هاى بيمارى هستند; چه بهتر که فرار کنند و پيکر جامعه از اين بيمارى وجود آنها شفا يابد و اگر امام مى فرمايد: «براى تو اسباب شفاست» براى آن است که رئيس حکومت نماينده تمام مردمى است که تحت فرمان او هستند.
البته جمع ميان هر دو معنا به اعتقاد ما که استعمال لفظ را در اکثر از يک معنا جايز مى دانيم رواست.
آن گاه امام در توضيح بيشترى مى فرمايد: «(غم مخور زيرا) آنها فقط اهل دنيا هستند و به آن روى آورده اند و با سرعت به سوى آن مى شتابند در حالى که عدالت را به خوبى شناخته و ديده بودند و گزارش آن را شنيده و به خاطر سپرده بودند و مى دانستند که همه مردم نزد ما حقوق برابر دارند، پس آنها از اين «برابرى» به سوى «تبعيض هاى ناروا» گريختند. خداوند آنها را از رحمت خود دور سازد و هلاک کند»; (وَإِنَّمَا هُمْ أَهْلُ دُنْيَا مُقْبِلُونَ عَلَيْهَا، وَمُهْطِعُونَ إِلَيْهَا، وَقَدْ عَرَفُوا الْعَدْلَ وَ رَأَوْهُ، وَ سَمِعُوهُ وَ وَعَوْهُ، وَعَلِمُوا أَنَّ النَّاسَ عِنْدَنَا فِي الْحَقِّ أُسْوَةٌ، فَهَرَبُوا إِلَى الاَْثَرَةِ، فَبُعْداً لَهُمْ وَ سُحْقاً).
بديهى است هيچ کس براى حق و هدايت و درک حقيقت اسلام به سوى معاويه نمى رفت; آنها مى دانستند او در تقسيم بيت المال هرگز رعايت مساوات را در ميان آحاد مردم نمى کند، بلکه گروهى را که براى او کار مى کنند و سنگ او را به سينه مى زنند بر ديگران مقدم مى دارد. به اين ترتيب اگر نزد امام بمانند سهم کمى به آنها مى رسد و اگر نزد معاويه بروند صاحب آلاف و الوف مى شوند.⬇️
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
✨﴾﷽﴿✨ 🔹 ترجمه و شرح نامه(۷۰)🔹 🔷نامه در یک نگاه: همان گونه که در عنوان نامه آمده است، گروهى از اهل
↩️مشکل ديگر آنها اين بود که آنها جاهلانى نبودند که از حق و عدالت بى خبر باشند همه آنها عدالت پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) را يا ديده و يا شنيده بودند و با اين علم و آگاهى به سوى باطل رفتند و از حق چشم پوشيدند، بنابراين هرگز فرار آنها نبايد اسباب تأسف باشد و چه بسا ماندن آنها سبب فساد در جامعه اسلامى مى شد و چه بهتر که به مقتضاى (الْخَبيثاتُ لِلْخَبيثينَ وَالْخَبيثُونَ لِلْخَبيثاتِ) آن ها به شام رفتند.
آن گاه امام(عليه السلام) در پايان اين نامه باز بر اين حقيقت تأکيد مى کند که آنها از باطل به سوى حق و از ظلم به سوى عدالت نگريختند. مى فرمايد: « به خدا سوگند آنها از ستم نگريختند و به عدل نپيوستند و ما اميدواريم که در اين راه، خداوند مشکلات را بر ما آسان سازد و سختى ها را بر ما هموار کند، إن شاءالله والسلام»; (إِنَّهُمْ وَاللهِ لَمْ يَنْفِرُوا مِنْ جَوْر، وَلَمْ يَلْحَقُوا بِعَدْل، وَإِنَّا لَنَطْمَعُ فِي هَذَا الاَْمْرِ أَنْ يُذَلِّلَ اللهُ لَنَا صَعْبَهُ، وَيُسَهِّلَ لَنَا حَزْنَهُ، إِنْ شَاءَ اللهُ، وَالسَّلاَمُ).
به اين ترتيب امام تحليل روشنى از فرار اين گروه دنياپرست و بى ايمان ارائه کرده و اگر از اين نظر مشکلاتى براى بعضى از ساده دلان روى داده و تزلزلى در آنان به وجود آورده است حل آن را از خداوند بزرگ مى طلبد.
*
نکته ها:
1. سهل بن حنيف انصارى کيست؟
در عظمت سهل بن حنيف همين بس که از ياران خاص رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و اميرمؤمنان على(عليه السلام) بود. به گفته ابن عبدالبر در استيعاب او از کسانى بود که در جنگ بدر و تمام غزوات اسلامى با پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) شرکت جست و از معدود اشخاصى بود که روز احد فرار نکرد و با پيغمبر تا سر حد مرگ بيعت نمود. هنگامى که مردم مدينه با على(عليه السلام) بيعت کردند و امام مى خواست براى خاموش کردن آتش فتنه شورشيان جمل به بصره بيايد، سهل را به عنوان فرماندار مدينه انتخاب فرمود. او مدت ها در مدينه بود سپس در جنگ صفين به خدمت على(عليه السلام) آمد و بعد از صفين امام او را والى فارس کرد و سرانجام در سال سى و هشت هجرى در کوفه بدرود حيات گفت و امام بر او نماز خواند و در نماز او شش تکبير گفت.
در روايتى که قاموس الرجال (شرح حال سهل بن حنيف) آن را از کافى نقل کرده آمده است که امام پنج تکبير بر او گفت و باز هم نماز را تا پنج مرتبه تکرار کرد و در هر مرحله پنج تکبير مى گفت.
در کلمات قصار نهج البلاغه مى خوانيم: هنگامى که سهل بن حنيف انصارى در بازگشت از صفين بدرود حيات گفت امام سخت ناراحت شد و فرمود: «لَوْ أحَبَّني جَبَلٌ لَتَهافَتَ; حتى اگر کوهى مرا دوست بدارد از هم مى شکافد و فرو مى ريزد».
همچنين در خبرى آمده است که سهل از دوازده نفرى بود که بر بيعت ابوبکر ايراد کردند و جزء شرطة الخميس و محافظان خاص اميرمؤمنان على(عليه السلام) بود و در کتاب مستدرکات علم الرجال آمده است که اميرمؤمنان على(عليه السلام) بهشت را براى سهل تضمين فرمود.
نيز در روايتى آمده است هنگامى که على(عليه السلام) زمام خلافت را به دست گرفت، سهل بن حنيف را به عنوان والى شام به سوى آنجا فرستاد و اين نشان مى دهد که فوق العاده مورد علاقه و اعتماد امام بود، هرچند طرفداران معاويه جلوى او را گرفتند و اجازه ندادند وارد شام شود و او برگشت.
از نکات جالبى که در منابع تاريخى درباره سهل آمده است اين است که اميرمؤمنان على(عليه السلام) هنگام هجرت از مکه به مدينه چون به قبا آمد و به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) ملحق شد، به مهمانى خانواده اى رفت که سرپرست خود را از دست داده بودند. امام(عليه السلام) ملاحظه کرد زن آن خانه نصف شب به در خانه مى رود و کسى مى آيد و چيزى به او مى دهد. حضرت سؤال کرد: چه چيز از او مى گيرى؟ گفت: او «سهل بن حنيف» است که هر روز مخفيانه مى رود قسمتى از بت هاى قبيله خود را مى شکند و شکسته هاى آن را براى من مى آورد و مى گويد: اينها را به صورت هيزم بسوزان و استفاده کن. هنگامى که اميرمؤمنان اين مطلب را درباره «سهل بن حنيف» شنيد احترام خاصى براى او قائل شد. و اين نشان مى دهد که «سهل بن حنيف» از همان ابتدا مخالف با بت پرستى و موافق توحيد بود.
2. فراريان به شام چه کسانى بودند؟
از کتب تاريخى و روايات به خوبى استفاده مى شود که گروهى از ياران على(عليه السلام) را صحابه مهاجر و انصار تشکيل مى دادند و همان ها بودند که حضور چشمگيرى در ميدان جمل، نهروان و صفين داشتند و اطرافيان و نزديکان به معاويه غالباً طلقا (مشرکانى که در فتح مکه به فرمان پيغمبر از مجازات آزاد شدند و اسلام را ظاهرا پذيرفتند) و فرزندان طلقا و در مجموع بازماندگان دوران جاهليت بودند، کسانى که براى او فعاليت گسترده اى داشتند و به فريب مردم شام مشغول بودند.⬇️
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
↩️مشکل ديگر آنها اين بود که آنها جاهلانى نبودند که از حق و عدالت بى خبر باشند همه آنها عدالت پيغمبر
↩️اما در اين ميان عده کمى از صحابه که دنياى معاويه و بذل و بخشش هاى بى حساب او از اموال بيت المال قلب و روح آنها را تسخير کرده بود نه تنها از مدينه که از کوفه و حتى در ايام جمل و صفين به او پيوستند. از جمله آنها «نعمان بن بشير انصارى» است که دينش را به هر شيطانى که به او مال هنگفتى مى داد مى فروخت. او از مقربين درگاه عثمان بود و هنگامى که عثمان کشته شد پيراهن او و انگشتان قطع شده همسرش «نائله» را به شام برد و به معاويه فروخت، معاويه نيز آنها را در مسجد آويخت تا مردم شام را بر ضد على(عليه السلام) بشوراند. هنگامى که معاويه بر اوضاع مسلّط شد «نعمان» را پاداش داد و وى را امير کوفه کرد. پس از معاويه نيز از طرف يزيد امير بود; اما با ورود مسلم بن عقيل به کوفه، يزيد نعمان را عزل کرد و «عبيد الله بن زياد» را که مرد سفاک و خونريزى بود به جاى او برگزيد.
همين نويسنده در جاى ديگر از کتاب خود مى نويسد: در ميدان صفين دو هزار و هشتصد نفر از صحابه همراه امام(عليه السلام) بودند که در ميان آنها هشتاد و هفت نفر از بدريين و نهصد نفر از کسانى بودند که بيعت رضوان را درک کرده بودند.
مرحوم محقق شوشترى در شرح نهج البلاغه خود بعضى از کسانى را که در ماجراى صفين از لشکر امام جدا شدند و به معاويه پيوستند نام برده است. از جمله: «بشر بن عصمة المزنى» و «قيس بن قرة التميمى» و «ذو نواس عبدى» و «قيس بن زيد کندى».
همين نويسنده در جاى ديگر نامه اى را از عقيل به على(عليه السلام) نقل مى کند که مى گويد: من از مدينه براى عمره به سوى مکه مى رفتم. «عبدالله بن ابى سرح» را با حدود چهل جوان از فرزندان طلقا ديدم که از قيافه آنها آثار شوم مى باريد. به آنها گفتم: به سوى معاويه مى رويد؟ (آنها سکوت کردند و پاسخى نگفتند و به راه خود ادامه دادند). از پاسخى که امام به برادرش عقيل مى دهد نيز استفاده مى شود که آنها از همان دشمنان قسم خورده اسلام بودند که فقط در ظاهر اسلام را پذيرفته بودند.
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
📝شرح صوتی نامه های نهج البلاغه ✉️نامه(۶۹)جلسه سوم 📝 خطاب به حارث همدانی از دوستداران امام علیهالس
شرح_نامه_۷۰_(خطاب_به_سهل_بن_حنیف_انصاری).mp3
5.9M
📝شرح صوتی نامه های نهج البلاغه
✉️نامه(۷۰)
📝 خطاب به سهل بن حنیف انصاری نمایندۀ أمیرالمؤمنین علیهالسّلام در مدینه و برادرش عثمان بن حنیف نمایندۀ حضرت در بصره بودند. هنگامی که به حضرت خبر رسید معاویه برخی از اهالی مدینه را تطمیع نموده و آنها مخفیانه از مدینه فرار کرده و به معاویه ملحق شدهاند.
@Nahjolbalaghe2
💌🌱پيامبر صلى الله عليه و آله :
دُعاءُ الوالِدِ لِوَلَدِهِ كَدُعاءِ النَّبىِّ لاُِمَّتِهِ ، دُعاءُ الوالِدَةِ يُفْضى اِلَى الحِجابِ؛
دعاى پدر براى فرزندش، همانند دعاى پيامبر براى امّتش است.دعاى مادر از موانع اجابت دعا، مىگذرد.
#دعا
📒مشكاة الانوار، ص ۲۸۲؛ ربيع الابرار ، ج ۲،ص ۲۲۵
🤲اللهم عجل لولیک الفرج
@Nahjolbalaghe2