eitaa logo
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
1.5هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
32 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
✨﴾﷽﴿✨ 🔹تفسیر سوره مبارکه یوسف آیات(۵۹ الی۶۲🔹) 🔄پیشنهاد تازه یوسف به برادران سرانجام همان گونه که
↩️قرآن مى فرماید: و هنگامى که (یوسف) بارهاى آنان را آماده ساخت، گفت: آن برادرى را که از پدر دارید نزد من آورید (وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِى بِأَخ لَکُمْ مِنْ أَبِیکُمْ). سپس اضافه کرد: آیا نمى بینید من حقّ پیمانه را ادا مى کنم، و من بهترین میزبانان هستم؟ (أَلاَ تَرَوْنَ أَنِّى أُوفِى الْکَیْلَ وَ أَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ). * آن گاه به دنبال این تشویق و اظهار محبّت، آنها را با این سخن تهدید کرد: و اگر او را نزد من نیاورید، نه کیل (و پیمانه اى از غلّه) نزد من خواهید داشت و نه (اصلاً) به من نزدیک شوید (فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِى بِهِ فَلاَ کَیْلَ لَکُمْ عِندِى وَ لاَ تَقْرَبُونِ). یوسف(علیه السلام) که مى خواست به هر ترتیبى شده بنیامین را نزد خود آورَد، گاه به اظهار محبّت و گاه تهدید متوسّل مى شد. در ضمن از این تعبیرات روشن مى شود که خرید و فروش غلاّت در مصر از طریق وزن نبود بلکه با پیمانه بود و دیگر اینکه یوسف(علیه السلام) از برادران خود و سایر میهمانان به عالى ترین صورت پذیرایى مى کرد و به تمام معنى مهمان نواز بود. * برادران در پاسخ او گفتند: ما با پدرش گفتوگو مى کنیم (و سعى مى کنیم موافقتش را جلب نماییم)، و ما این کار را خواهیم کرد (قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَ إِنَّا لَفَاعِلُونَ). جمله إِنَّا لَفَاعِلُونَ نشان مى دهد که برادران یقین داشتند مى توانند از این نظر در پدر نفوذ کنند و موافقتش را جلب نمایند که این چنین قاطعانه به عزیز مصر قول مى دادند، و باید هم چنین باشد، زیرا آنها که توانستند یوسف(علیه السلام) را با اصرار و الحاح از دست پدر درآورند چگونه نمى توانند بنیامین را از او جدا سازند؟ * سپس براى اینکه عواطف آنها را بیشتر به سوى خود جلب کند و اطمینان کافى به آنان بدهد، به کارگزارانش گفت: آنچه را به عنوان قیمت پرداخته اند، (دور از چشم آنان) در بارهایشان بگذارید; شاید پس از بازگشت به سوى خانواده خویش آن را بشناسند (و) شاید برگردند (وَ قَالَ لِفِتْیَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِى رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَعْرِفُونَهَا إِذَا انْقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ). نکته ها: ۱. چرا یوسف خود را به برادران معرّفى نکرد؟ نخستین پرسشى که در ارتباط با آیات فوق پیش مى آید این است که چرا یوسف(علیه السلام) خود را به برادران معرّفى نکرد تا زودتر او را بشناسند و به سوى پدر بازگردند، و او را از اندوه جانکاه فراق برهانند؟ این سؤال را مى توان به صورت وسیع ترى نیز عنوان کرد و آن، اینکه هنگامى که برادران نزد یوسف(علیه السلام) آمدند حدّاقل هشت سال از آزادى او از زندان گذشته بود، چون هفت سال دوران وفور نعمت را پشت سر گذاشته بود که به ذخیره موادّ غذایى براى سال هاى قحطى مشغول بود و در سال هشتم که قحطى شروع شد، یا بعد از آن، برادران براى تهیّه غلّه آمدند. آیا لازم نبود در این هشت سال پیکى به کنعان بفرستد و پدر را از حال خود آگاه سازد و او را از آن غم برهاند؟ بسیارى از مفسّران مانند طبرسى در مجمع البیان و علاّمه طباطبائى در المیزان و قرطبى در تفسیر الجامع لأحکام القرآن، به پاسخ هایى براى این پرسش ذکر کرده اند که به نظر مى رسد بهترین آنها این است که یوسف(علیه السلام) چنین اجازه اى را از طرف پروردگار نداشت، زیرا ماجراى فراق یوسف، گذشته از جهات دیگر، صحنه آزمایشى براى یعقوب(علیه السلام) بود و مى بایست دوران آن به فرمان پروردگار، به سر رسد و قبل از آن، یوسف مجاز نبود خود را معرّفى کند. به علاوه اگر یوسف(علیه السلام) فوراً خود را به برادران معرّفى مى کرد ممکن بود پى آمدهاى نامطلوبى داشته باشد، از جمله اینکه آنها چنان گرفتار وحشت شوند که دیگر به سوى او بازنگردند، به خاطر اینکه احتمال مى دادند یوسف(علیه السلام) انتقام گذشته را از آنها بگیرد. ۲. چرا یوسف پول را به برادران بازگرداند؟ چرا یوسف(علیه السلام) دستور داد پولى را که برادران در مقابل غلّه پرداخته بودند در بارهاى آنها بگذارند؟ براى این پرسش نیز پاسخ هاى متعدّدى گفته شده، از جمله فخر رازى در تفسیر خود ده پاسخ براى آن ذکر کرده که بعضى نامناسب است، ولى خود آیات فوق پاسخ این پرسش را بیان کرده است، زیرا مى گوید: لَعَلَّهُمْ یَعْرِفُونَهَا إِذَا انْقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ. هدف یوسف(علیه السلام) این بود که آنان پس از بازگشت به وطن آن را در لابه لاى بارها ببینند و به کرامت و بزرگوارى عزیز مصر (یوسف) بیش از پیش پى ببرند و همان سبب شود که بار دیگر به سوى او بازگردند و حتّى برادر کوچکشان را با اطمینان خاطر همراه ببرند و نیز پدرشان یعقوب با توجّه به این وضع، اعتماد بیشترى به آنها در زمینه فرستادن بنیامین به مصر پیدا کند.⬇️
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
↩️قرآن مى فرماید: و هنگامى که (یوسف) بارهاى آنان را آماده ساخت، گفت: آن برادرى را که از پدر دارید ن
↩️۳. چگونه یوسف از اموال بیت المال به برادران داد؟ پرسش دیگرى که در اینجا پیش مى آید این است که یوسف(علیه السلام) چگونه اموال بیت المال را بدون عوض به برادران داد؟ این پرسش را از دو راه مى توان پاسخ داد. نخست اینکه در بیت المال مصر حقّى براى مستضعفان وجود داشته (و همیشه وجود دارد) و مرزهاى کشورها نیز دخالتى در این حق نمى تواند داشته باشد، به همین دلیل یوسف(علیه السلام)از این حق در مورد برادران خود که در آن هنگام مستضعف بودند استفاده کرد، همان گونه که در مورد سایر مستضعفان نیز استفاده مى کرد. دیگر اینکه یوسف(علیه السلام) در آن پست حسّاسى که داشت شخصاً داراى حقوقى بود و حدّاقل حقّش این بود که خود و عائله نیازمند خود و کسانى همچون پدر و مادرش را از نظر حدّاقل زندگى تأمین کند. بنابراین او از حقّ خود در این بخشش و عطا استفاده کرد. @Nahjolbalaghe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
✨﴾﷽﴿✨ 🔹ترجمه و شرح خطبه(۶۶)بخش دوم🔹 ✅محکم بايستيد و مقاومت کنيد! امام در اين بخش از خطبه، به تقوي
✨﴾﷽﴿✨ 🔹 ترجمه و شرح خطبه (۶۷)🔹 🔷خطبه در يك نگاه: اين سخن به طور كلّى مشتمل بر دو پاسخ است، از دو ادّعا در مسأله خلافت پيامبر صلى الله عليه و آله. نخست اين كه: در «سقيفه بنى ساعده» كه گروهى از اصحاب براى تعيين خليفه جمع شده بودند، بى آن كه به وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله در اين باره توجّهى بشود، انصار خواهان خلافت شورايى بودند كه يك نفر از آنها انتخاب شود و يك نفر از مهاجرين. امام عليه السلام با نكته لطيفى از حديث پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به آنها پاسخ مى گويند. و ديگر: استدلالى است كه مهاجرين براى شايستگى خود نسبت به امر خلافت داشتند. امام عليه السلام استدلال آنها را گرفته و با آن بر ضدّ خودشان استدلال مى كند كه اگر دليل شما صحيح باشد، اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله به امر خلافت از شما سزاوارترند. استدلال منطقى در مسأله امامت: اين سخن را زمانى امام(عليه السلام) ايراد فرمود که خدمتش عرض کردند: در «سقيفه بنى ساعده»، انصار (نخست خواهان استقلال در خلافت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بودند و هنگامى که خواسته آنها از سوى مهاجرين که گردانندگان اصلى سقيفه بودند ردّ شد) گفتند: «حال که خلافت ما را به طور استقلال نمى پذيريد حداقل اميرى از ما باشد و اميرى از شما (و به صورت شورايى امر خلافت را سامان مى دهيم)». در اينجا بود که امام(عليه السلام) فرمود: «چرا در برابر آنها به اين حديث پيامبر(صلى الله عليه وآله) استدلال نکرديد که درباره انصار فرمود: با نيکان آنها به نيکى رفتار کنيد و از بدان آنها درگذريد!» (فَهَلاَّ احْتَجَجْتُمْ عَلَيْهِمْ بِأَنَّ رَسُولَ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَصَّى بِأَنْ يُحْسَنَ إِلَى مُحْسِنِهِم، وَ يُتَجَاوَزَ عَنْ مُسِيئِهِمْ؟)(1) «حاضران عرض کردند: اين چه دليلى بر ضدّ آنها مى شود؟!» (قَالُوا: وَ مَا فى هذا مِنَ الْحُجَّةِ عَلَيْهِم؟) «امام(عليه السلام) فرمود: اگر حکومت و زمامدارى در ميان آنان بود، سفارش درباره آنها (به مهاجران) معنا نداشت». (فَقَالَ: لَوْ کَانَتِ الاِْمَامَةُ فِيهِمْ لَمْ تَکُنِ الْوَصِيَّةُ بِهِمْ). بديهى است هنگامى که سفارش کسى را به ديگرى مى کنند مفهومش اين است که، اختيار کارها به دست سفارش شونده است، نه آن کسى که سفارش او را کرده اند. درست مثل اين که هنگامى که پدر خانواده مى خواهد به سفر برود، به پسر بزرگتر مى گويد: «نسبت به برادران کوچک مهربانى کن و با آنها ملاطفت نما!» مفهوم اين سخن آن است که کارها را به دست تو سپردم و آنها را نيز به تو مى سپارم. بنابراين، تعبير رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در اين حديث شريف به خوبى نشان مى دهد که اختيار حکومت بعد از او به دست «انصار» نخواهد بود; ولى سردمداران «سقيفه بنى ساعده» به اين نکته لطيف توجّه نداشتند و با زور «زمام خلافت» را از دست انصار خارج ساخته و خود آن را به دست گرفتند. در اَعصار بعد نيز اين کلام مورد استفاده قرار گرفت و در موارد مشابه، بعضى براى اثبات مقصود خود، به همين گونه که امام(عليه السلام) بيان فرموده بود، استدلال کردند; از جمله «ابن ابى الحديد» نقل مى کند: هنگامى که «سعيد بن عاص» از دنيا رفت فرزندش «عمرو بن سعيد» نوجوان بود که نزد «معاويه» آمد. «معاويه» به او گفت: «پدرت درباره تو به چه کسى وصيّت کرده است؟» «عمرو» فوراً جواب داد: «پدرم به خود من وصيّت کرده است نه درباره من» معاويه از سخن او در شگفت شد و گفت: «إنَّ هَذا الْغُلاَمَ لاََشْدَقُ; اين نوجوان سخنگوى ماهرى است» از اين رو، بعد از آن «عمرو بن سعيد» به عنوان «اشدق» در ميان مردم معروف شد. سپس امام(عليه السلام) سئوال ديگرى پيرامون حوادث «سقيفه» کرد، «فرمود: قريش به چه چيز (براى به دست آوردن خلافت) استدلال کردند؟» (ثُمَّ قَالَ: فَمَاذَا قَالَتْ قُرَيْشٌ؟). «عرض کردند: دليل آنها (براى اولويّت خود در امر خلافت) اين بود که آنان از شجره رسول خدا(صلى الله عليه وآله) هستند (و از خويشاوندان او). (و طبيعى است که آنها به جانشينى آن حضرت سزاوارتر باشند» (قَالُوا: احْتَجَّتْ بِأَنَّهَا شَجَرَةُ الرَّسُولِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ). «امام(عليه السلام) فرمود: (اين دليل بر ضدّ خود آنها است چرا که) آنها به شجره =[درخت] استدلال کردند، امّا ثمره و ميوه اش را ضايع نمودند (و به فراموشى سپردند)» (فَقَالَ: احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ، وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَةَ). اشاره به اين که اگر پيوند با شجره وجود پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) از طريق خانواده و طايفه، مايه افتخار و اولويّت در امر خلافت باشد، چرا ارتباط نزديک با آن حضرت و زندگى در يک خانه و خانواده سبب اين افتخار و اولويّت نشود؟! آرى، آنها در آنجا که اين ارتباط به نفع آنان بود، به آن استدلال مى کردند و آنجا که به زيانشان بود، يعنى:⬇️
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
✨﴾﷽﴿✨ 🔹 ترجمه و شرح خطبه (۶۷)🔹 🔷خطبه در يك نگاه: اين سخن به طور كلّى مشتمل بر دو پاسخ است، از دو ا
↩️سبب مى شد خلافت بلافصل على(عليه السلام) ثابت شود، آن را به دست فراموشى مى سپردند. درخت براى آنان عزيز بود، امّا ميوه درخت که نتيجه نهايى آن است، ارزشى نداشت و چنين است حال ابناى دنيا و پيروان هوا و هوس، که قوانين و ارزشها را تا آنجا محترم مى شمرند که در مسير منافع آنها است و آنجا که از منافعشان جدا گردد، مورد بى اعتنايى قرار خواهد گرفت و به تعبيرى ديگر: آنها اهداف مادّى خود را مى طلبند و بقيه، وسيله اى است براى توجيه آن اهداف. اگر اين وسيله کوتاه باشد به آن وصله مى زنند! اگر بلند باشد از آن قيچى مى کنند! تا برخواسته هاى آنها منطبق گردد. اصل، خواسته ها است و ارزشها فرع بر آن است. شگفت آور اينکه: «شارح بحرانى» در مورد ثمره در عبارت بالا دو احتمال مى دهد; نخست اينکه: منظور از ثمره على(عليه السلام) و فرزندان او است و ديگر اينکه: منظور سنّت الهى است که موجب استحقاق على(عليه السلام) نسبت به امر خلافت و ولايت است. روشن است که احتمال دوم هر چند در نتيجه موافق احتمال اوّل باشد، ولى در حدّ ذاتش بسيار بعيد است. هنگامى که شجره به معناى پيوند خويشاوندى با پيامبر(صلى الله عليه وآله) باشد، ثمره چيزى جز پيوند نزديکترِ اهل بيت، نخواهد بود. از آنچه امام(عليه السلام) در جمله هاى بالا بيان فرمود، به خوبى مى توان نتيجه گرفت که يا بايد استدلال و پيشنهاد انصار را براى شرکت در امر خلافت پذيرفت، و يا خلافت و ولايت على(عليه السلام) را. شقّ سوم که خلافت بانيان سقيفه باشد، مقبول نيست. *** نکته: مسأله خلافت و داستان سقيفه بنى ساعده: «سقيفه بنى ساعده» سايبانى بود در يکى از ميدان هاى مدينه، که اهل مدينه به هنگام لزوم، در آنجا اجتماع مى کردند و به تبادل نظر مى پرداختند. بعد از رحلت رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) طايفه انصار بر مهاجرين پيش دستى کرده و براى تعيين جانشين پيامبر(صلى الله عليه وآله) در آنجا اجتماع کردند و به گفته «طبرى» مورّخ معروف، خواسته آنها اين بود که «سعد بن عباده» که بزرگ قبيله «خزرج» (يکى از دو قبيله معروف و مهم مدينه) بود، به عنوان خليفه رسول اللّه تعيين شود و به همين منظور «سعد بن عباده» را که سخت بيمار بود به «سقيفه» کشاندند. «طبرى» در ادامه اين ماجرا مى گويد: «هنگامى که سران «خزرج» در آنجا جمع شدند «سعد» به پسر، يا بعضى از عموزاده هايش گفت: من بيمارم صداى من به جمعيّت نمى رسد. تو حرفهاى مرا بشنو و با صداى رسا به گوش همه برسان!» او اين کار را انجام داد. «سعد بن عباده» خطبه اى خواند و روى سخن را به انصار کرد و چنين گفت: «اى جمعيّت انصار! شما سابقه درخشانى در اسلام داريد که هيچ يک از قبايل عرب ندارند. محمّد(صلى الله عليه وآله) سيزده سال در ميان قوم خود در مکّه بود و آنها را به توحيد و شکستن بتها دعوت کرد، ولى جز گروه اندکى از قومش به او ايمان نياوردند. گروهى که قادر بر دفاع از او و آيين او و حتّى قادر بر دفاع از خويشتن نبودند; ولى از زمانى که شما دعوت او را لبّيک گفتيد و آماده دفاع از او و آيينش در برابر دشمنان، شديد، وضع دگرگون شد. به اين ترتيب، درخت اسلام بارور گرديد و شما به يارى پيامبرش برخاستيد و دشمنان او با شمشيرهاى شما، عقب نشينى کردند و در برابر حق، تسليم شدند و هر روز پيروزى تازه اى نصيب مسلمين شد، تا زمانى که رسول خدا(صلى الله عليه وآله) دعوت حق را اجابت کرد و اين در حالى بود که از شما راضى بود; بنابراين مسند خلافت را محکم بگيريد که از همه شايسته تريد و اولويّت با شما است!» طائفه «خزرج» سخن او را پذيرفتند و او را با تمام وجودشان تأييد کردند; سپس در ميان آنها گفتگو در گرفت که اگر مهاجران قريش در برابر اين پيشنهاد تسليم نشدند و گفتند يارانِ نخستين پيامبر(صلى الله عليه وآله)، ماييم و آن حضرت از عشيره و قبيله ما است و خلافت او به ما مى رسد، در پاسخ چه خواهيد گفت؟ گروهى گفتند: اگر قريش چنين بگويد خواهيم گفت: «مِنَّا أَمِيرٌ وَ مِنْکُمْ أَمِيرٌ; اميرى از ما و اميرى از شما باشد» (و به صورت شورايى خلافت را اداره کنيم) و به کمتر از اين راضى نخواهيم شد. هنگامى که «سعد بن عباده» اين سخن را شنيد گفت: «اين نخستين سُستى و عقب نشينى شما است.» وقتى ماجراى انصار و «سعد بن عباده» به گوش «عمر» رسيد به سوى خانه پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد و به سراغ «ابوبکر» فرستاد در حالى که «ابوبکر» در خانه بود و با کمک على(عليه السلام) مى خواست ترتيب غسل و کفن و دفن پيامبر(ص) را بدهد; از او دعوت کرد که بيرون آيد و گفت حادثه مهمّى روى داده که حضور تو لازم است. هنگامى که «ابوبکر» بيرون آمد، جريان را براى او بازگو کرد و هر دو با سرعت به سوى «سقيفه» شتافتند. در راه «ابوعبيده جرّاح» را هم ديدند و با خود بردند. زمانى که وارد «سقيفه» شدند، «ابوبکر» خطبه اى خواند و در آن از پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) و قيام او براى محوِ بت پرستى سخن گفت⬇️
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
↩️سبب مى شد خلافت بلافصل على(عليه السلام) ثابت شود، آن را به دست فراموشى مى سپردند. درخت براى آنان ع
↩️و از خدمات مؤمنان نخستين و مهاجران، مطالب زيادى برشمرد و نتيجه گرفت که سزاوارترين مردم به خلافت آن حضرت، عشيره و طايفه او هستند و هر کس در اين موضوع با آنها منازعه کند ظالم و ستمگر است. سپس بحث فشرده و گويايى درباره فضيلت انصار کرد و آنگاه نتيجه گرفت که ما امير خواهيم بود و شما وزير. در اينجا «حباب بن منذر» برخاست و شديداً به سخنان «ابوبکر» حمله کرد و رو به انصار کرد و گفت: «هيچ کس نمى تواند با شما انصار مخالفت کند، شما همه گونه قدرت و توانايى و تجربه اى داريد و بايد حرف شما را بپذيرند و اگر آنها حاضر به پيشنهاد ما نشدند اميرى از ما و اميرى از آنان باشد.» «عمر» صدا زد: «چنين چيزى امکان پذير نيست; دو نفر نمى توانند بر يک گروه حکمرانى کنند (و دو شمشير در يک غلاف نمى گنجد) به خدا سوگند! عرب راضى نمى شود که پيامبرش از ما باشد و ديگران بر او حکومت کنند.» گفتگو ميان «عمر» و «حباب» بالا گرفت و «حباب» تهديد کرد که اگر مهاجران پيشنهاد ما را نپذيرند، از مدينه بيرونشان مى کنيم. در اينجا «بشير بن سعد» که از طائفه «خزرج» بود و به «سعد بن عباده» حسادت داشت، به يارى «عمر» برخاست و هشدار داد که ما نبايد به خاطر مقامات دنيوى با طائفه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به منازعه برخيزيم، از خدا بترسيد و با آنان مخالفت نکنيد! در اين ميان، «ابوبکر» رشته سخن را به دست گرفت و پيش دستى کرد و گفت: «مردم! من پيشنهاد مى کنم با يکى از اين دو نفر («عمر» و «ابوعبيده») بيعت کنيد!» بلافاصله آن دو نفر گفتند ما چنين کارى نخواهيم کرد! تو از ما شايسته ترى، تو يار غار پيامبرى و از همه برترى; دستت را بگشا تا با تو بيعت کنيم. هنگامى که آن دو نفر به سوى ابوبکر براى بيعت رفتند «بشير» بر آنها پيشى گرفت و با «ابوبکر» بيعت کرد. قبيله «اوس» که هميشه با قبيله «خزرج» در مدينه رقابت داشتند به يکديگر گفتند: «خوب شد! اگر «سعد بن عباده» از قبيله «خزرج» به خلافت مى رسيد کسى سهمى براى شما قايل نبود; برخيزيد و عجله کنيد و با ابوبکر بيعت کنيد» و به اين ترتيب يکى بعد از ديگرى با «ابوبکر» بيعت کردند و چيزى نمانده بود که «سعد بن عباده» زير دست و پا، پايمال شود. «عمر» صدا زد: «او را بکشيد!» و خودش به سراغ «سعد بن عباده» آمد و به او گفت: «تصميم داشتم با پاى خود تو را از هم متلاشى کنم». «سعد» ريش «عمر» را گرفت. «عمر» گفت: اگر يک تار موى آن جدا شود، تمام دندان هايت را خُرد مى کنم. «ابوبکر» صدا زد: «اى عمر! مدارا کن! مدارا در اينجا بهتر است». «عمر»، «سعد» را رها کرد و از هم جدا شدند. از آن به بعد «سعد بن عباده» در نماز آنها و همچنين در حجّ و اجتماعاتشان شرکت نمى کرد و بر اين حال بود تا ابوبکر از دنيا رفت»... @Nahjolbalaghe2
💙❗️امام سجاد عليه‌ السلام : اَ لْقَوْلُ الْحَسَنُ يُثْرِى الْمالَ وَ يُنْمِى الرِّزْقَ وَ يُنْسِئُ فِى الاَْجَلِ وَ يُحَبِّبُاِلَى الاَْهْلِ وَ يُدْخِلُ الْجَنَّةَ؛ گفتار نيكو، ثروت را زياد و روزى را فراوان مى‌كند، مرگ را به تأخير مى‌اندازد، انسانرا در خانواده محبوب مى‌كند و به بهشت وارد مى‌نمايد. خصال، ص ۳۱۷، ح ۱۰۰ 🤲اللهم عجل لولیک الفرج @Nahjolbalaghe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠حجت الاسلام والمسلمین عالی: موضوع:👇 راه‌ جز‌ راه‌‌ علی‌ عاقبتش چاه بود.. 🤲اللهم عجل لولیک الفرج @Nahjolbalaghe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥هدیه آسمانی ۱۹ 🌺 سوره مبارکه تین 🔊 قاری استاد منشاوی و تکرار کودک 🎈 💌 @Nahjolbalaghe2
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
🌳شجره آشوب« قسمت پنجاه و هفتم » 📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام 🔴 ویژگ
🌳شجره آشوب« قسمت پنجاه و هشتم » 📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام 🔻4. امام علی علیه السلام هنگامی که به اردوگاه خوارج نزد یزید به قیس (یکی از سران خوارج) رفت حکم امارت ری و اصفهان را به او داد. این در حالی است که امیرالمومنین، حاضر نشد مغیره را به عنوان یار و همکار خود در عرصه حکومتی به کار بگیرد یا اینکه امام حاضر نشد معاویه را برای دو روز نیز ابقا کند . این نکته نشان میدهد حضرت آن ها را جزئی از جامعه اسلامی قلمداد می کند و این گروه را خارج از جرگه مسلمین نمی بیند. 🔻5. در پایان نبرد نهروان، امام دستور داد 400 نفر از مجروحان خوارج را به خانواده هایشان تحویل دهند و آن ها را مداوا کنند. این گزارش به خوبی بیانگر تفاوت نگاه امام به خوارج با اهل صفین است؛ امام در صفین دقیقا دستوری برعکس این دستور صادر کرد که پیش از این اشاره کردیم. همچنین حضرت دستور داد تا تنها آنچه در اردوگاه نظامی خوارج در جنگ استفاده شده است، به غنیمت گرفته شود و مابقی اموال به وراث آن ها بازگردانده شود. 🔻6. امیرالمومنین به عبدالله بن وهب که از خوارج بود و اعتقاد داشت اهل جمل، مشرک هستند، فرمود: 📚 کتاب شجره آشوب 💬 نویسندگان: آقایان یوسفی و آقامیری ↩️ ادامه دارد... @Nahjolbalaghe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا