✨﴾﷽﴿✨
✅ برنامه روزانه کانال :
🌷شنبههاو سهشنبهها شرح 🦋خطبه ها
🌹یکشنبهها و چهارشنبههاشرح 🌴حکمتها
🌷دوشنبهها و پنجشنبهها شرح 🕊نامه ها
#روزانهتفسیرقرآن
🍃حکمتها، نامه ها و خطبه های نهجالبلاغه ترجمه محمد دشتی به طور کامل قبلا در کانال بار گزاری شده و لینکهای دسترسی به مطالب در کانال سنجاق شده اند
🌺🍃
@Nahjolbalaghe2
«أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ»
✨﴾﷽﴿✨
وَلَمَّا دَخَلُوا عَلَىٰ يُوسُفَ آوَىٰ إِلَيْهِ أَخَاهُ ۖ قَالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلَا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ
هنگامى که (برادران) بر یوسف وارد
شدند،برادرش را نزد خود جاى داد و گفت: «من برادر تو هستم، از آنچه آنها انجام مى دادند، غمگین مباش.»
(یوسف/۶۹)
*
فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ
و هنگامى که (مأمور یوسف) بارهاى آنها را بست، جام آبخورى (گران قیمت) پادشاه را در بارِ برادرش گذاشت. سپس کسى صدا زد: «اى اهل قافله! شما
سارقید.»
(یوسف/۷۰)
*
قَالُوا وَأَقْبَلُوا عَلَيْهِم مَّاذَا تَفْقِدُونَ
(برادران یوسف) رو به سوى آنها کردند و گفتند: «چه چیز گم کرده اید؟»
(یوسف/۷۱)
*
قَالُوا نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِكِ وَلِمَن جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ
گفتند: «جام مخصوص پادشاه را! و هرکس آن را بیاورد، یک بارِ شتر (
غلّه) به او داده مى شود. و من ضامن این (پاداش) هستم.»
(یوسف/۷۲)
*
قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُم مَّا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَمَا كُنَّا سَارِقِينَ
گفتند: «به خدا سوگند شمامى دانید ما نیامده ایم که در این سرزمین فساد کنیم. و ما هیچ گاه
دزد نبوده ایم!»
(یوسف/۷۳)
*
قَالُوا فَمَا جَزَاؤُهُ إِن كُنتُمْ كَاذِبِينَ
آنها گفتند: «اگر دروغگو باشید، کیفرش چیست؟»
(یوسف/۷۴)
*
قَالُوا جَزَاؤُهُ مَن وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ ۚ كَذَٰلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ
گفتند: «هر کس (آن جام) در بارِ او پیدا شود، خودش کیفر آن خواهد بود. (و بخاطر این
کار، بَرده شما خواهد شد.) ما این گونه ستمکاران را کیفر مى دهیم.»
(یوسف/۷۵)
*
فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِن وِعَاءِ أَخِيهِ ۚ كَذَٰلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ ۖ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ ۚ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَّن نَّشَاءُ ۗ وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ
در این هنگام، (یوسف) قبل از بارِ برادرش،
به کاوش بارهاى آنها [= سایر برادرانش ]پرداخت. سپس آن را از بارِ برادرش [= بنیامین] بیرون آورد.این گونه راه چاره را به یوسف یاد دادیم. او هرگز نمى توانست
برادرش را مطابق آیین پادشاه (مصر) بگیرد، مگر آن که خدا بخواهد (و راه چاره را به او بیاموزد). درجات هر کس را بخواهیم بالا مى بریم. و برتر از هر صاحب علمى،
عالِمى است (و از همه برتر خداست).
(یوسف/۷۶)
*
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
✨﴾﷽﴿✨ 🔹 تفسیر سوره مبارکه یوسف آیات (۶۷و۶۸)🔹 برادران یوسف(علیه السلام) پس از جلب موافقت پدر، بنیام
✨﴾﷽﴿✨
🔹 تفسیر سوره مبارکه یوسف آیات ۶۹ الی۷۶🔹
🔷طرحى براى نگهدارى برادر
سرانجام برادران بر یوسف(علیه السلام) وارد شدند و به او اعلام داشتند که دستور تو را به کار بستیم، با اینکه پدر در آغاز موافق فرستادن برادر کوچک تر با ما نبود، با اصرار او را راضى ساختیم، تا بدانى ما به گفته و عهدِ خویش وفاداریم.
یوسف آنها را با احترام و اکرام تمام پذیرفت و به میهمانى خویش دعوت کرد و دستور داد هر دو تن در کنار یک سفره یا طبَق غذا ق بنشینند. آنها نیز چنین کردند. در این هنگام بنیامین که تنها مانده بود ناله سر داد و گفت: اگر برادرم یوسف زنده بود مرا با خود بر سر یک سفره مى نشاند چون از یک پدر و مادر بودیم.
یوسف(علیه السلام) رو به آنها کرد و گفت: مثل اینکه برادر کوچکتان تنها مانده است، من براى رفع تنهاییش او را با خودم بر سر یک سفره مى نشانم.
بعد دستور داد براى هر دو تن یک اتاق خواب مهیّا کردند و باز بنیامین تنها ماند. یوسف گفت: او را نزد من بفرستید. در این هنگام برادرش را نزد خود جاى داد، امّا دید او سخت نگران است و پیوسته برادر ازدست رفته اش یوسف را یاد مى کند. در اینجا پیمانه صبر یوسف(علیه السلام) لبریز شد و پرده از روى حقیقت برداشت، چنانکه قرآن مى گوید: هنگامى که (برادران) وارد بر یوسف شدند، برادرش را نزد خود جاى داد و گفت: من برادر تو هستم، از آنچه آنان انجام مى دادند غمگین و ناراحت نباش (وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلَى یُوسُفَ آوَى إِلَیْهِ أَخَاهُ قَالَ إِنِّى أَنَا أَخُوکَ فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ).
لا تَبتَئس ، از مادّه بُؤس و بأس در اصل به معنى ضرر و شدّت، در اینجا یعنى اندوهگین و غمناک نباش.
منظور از کارهاى برادران که بنیامین را ناراحت مى کرده، بى مهرى هایى است که نسبت به او و یوسف روا داشتند و نقشه هایى که براى طرد آن دو از خانواده کشیدند. اکنون مى بینى که کارهاى آنها به زیان من تمام نشد، بلکه وسیله اى براى ترقّى و تعالى من بود، بنابراین تو نیز دیگر از این باره اندوهى به خود راه مده.
🔹در این هنگام، طبق بعضى از روایات، یوسف(علیه السلام) به بنیامین گفت: آیا دوست دارى نزد من بمانى؟ او گفت: آرى، ولى برادرانم هرگز راضى نخواهند شد چون به پدر قول داده و سوگند یاد کرده اند که مرا به هر قیمتى که هست با خود بازگردانند. یوسف(علیه السلام) گفت: غم مخور. من نقشه اى مى کشم که آنها ناچار شوند تو را نزد من بگذارند. و هنگامى که (مأمور یوسف) بارهاى آنان را بست، جام آبخورىِ (پادشاه) را در بار برادرش گذاشت چون براى هر کدام بارى از غلّه مى داد (فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَایَةَ فِى رَحْلِ أَخِیهِ).
البتّه این کار در نهان انجام گرفت و شاید جز یکى از مأموران کسى دیگر از آن آگاه نشد. در این هنگام مأموران کیل موادّ غذایى مشاهده کردند که اثرى از پیمانه مخصوص و گران قیمت نیست، در حالى که قبلاً در دست آنها بود، به همین خاطر هنگامى که قافله آماده حرکت شد کسى صدا زد: اى اهل قافله، شما دزد هستید (ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسَارِقُونَ).
برادران یوسف(علیه السلام) از شنیدن این جمله سخت تکان خوردند و وحشت کردند، زیرا هرگز چنین احتمالى به ذهنشان راه نمى یافت که بعد از آن همه احترام و اکرام، متّهم به سرقت شوند.
🔹آنان رو به سوى او کردند و گفتند: چه چیزى گم کرده اید؟ (قَالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَیْهِمْ مَاذَا تَفْقِدُونَ).
🔹مأموران در پاسخ گفتند: جام مخصوص پادشاه را گم کرده ایم و به شما مظنون هستیم (قَالُوا نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِکِ).
و (چون جام گمشده، گران قیمت و مورد علاقه پادشاه است) هر کس آن را بیاورد یک بارِ شتر (غلّه) به او داده مى شود (وَ لِمَنْ جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیر).
بعد گوینده این سخن براى تأکید بیشتر گفت: و من ضامن آن (پاداش) هستم (وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ).
🔹برادران که از شنیدن این سخن سخت نگران شده بودند و نمى دانستند جریان چیست، رو به آنها کرده گفتند: به خدا سوگند، شما مى دانید ما نیامده ایم که در این سرزمین فساد کنیم، و ما (هرگز) دزد نبوده ایم (قَالُوا تَاللهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ مَا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِى الاَْرْضِ وَ مَا کُنَّا سَارِقِینَ).
اینکه گفتند شما خود مى دانید که ما اهل فساد و سرقت نیستیم، شاید اشاره به این باشد که شما سابقه ما را به خوبى مى دانید که بار گذشته بهاى پرداختى ما را در بارهایمان گذاشتید و ما مجدّداً به سوى شما بازگشتیم و اعلام کردیم که حاضریم همه آن را به شما بازگردانیم، بنابراین کسانى که از یک کشور دوردست براى اداى دین خود بازمى گردند چگونه ممکن است دست به سرقت بزنند؟
به علاوه گفته مى شود که آنها هنگام ورود به مصر دهان شتران خود را با دهان بند بسته بودند، تا به زراعت و اموال کسى زیان نرسانند⬇️
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
✨﴾﷽﴿✨ 🔹 تفسیر سوره مبارکه یوسف آیات ۶۹ الی۷۶🔹 🔷طرحى براى نگهدارى برادر سرانجام برادران بر یوسف(ع
↩️ما که تا این حد رعایت مى کنیم که حتّى حیواناتمان ضررى به کسى نرسانند، چگونه ممکن است چنین کار قبیحى مرتکب شویم؟
*
در این هنگام مأموران رو به آنها کرده گفتند: اگر دروغگو باشید کیفرش چیست؟ (قَالُوا فَمَا جَزَاؤُهُ إِنْ کُنتُمْ کَاذِبِینَ).
*
و آنها در پاسخ گفتند: هر کس (آن پیمانه) در بار او پیدا شود خودش کیفر آن خواهد بود و به خاطر چنین کارى، بَرده شما خواهد بود (قَالُوا جَزَاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِى رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ).
آرى، ما ستمگران را این گونه کیفر مى دهیم (کَذلِکَ نَجْزِى الظَّالِمِینَ).
*
در این هنگام (یوسف دستور داد بارها را بگشایند و یک یک بازرسى کنند، منتها براى اینکه نقشه اش فاش نشود) قبل از بار برادرش، به کاوش بارهاى آنان پرداخت، سپس آن را از بار برادرش بیرون آورد (فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِیهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِنْ وِعَاءِ أَخِیهِ).
همین که پیمانه در بار بنیامین پیدا شد، برادران حیرت زده ماندند; گویى کوهى از غم بر آنان فرود آمد. خود را در بن بست عجیبى دیدند. از یک سو برادرشان ظاهراً مرتکب چنین سرقتى شده و اسباب سرشکستگى آنها را فراهم ساخته بود و از سوى دیگر، موقعیّت ایشان نزد عزیز مصر به خطر افتاده بود و براى آینده، جلب حمایت وى غیرممکن گردیده.
از همه اینها گذشته در این اندیشه بودند که پاسخ پدر را چگونه بدهند تا او باور کند که آنان در این زمینه تقصیرى نداشته اند؟
بعضى از مفسّران نوشته اند: در این هنگام برادران رو به بنیامین کردند و گفتند: اى بى خبر ما را رسوا کردى، صورتمان را سیاه نمودى، این چه کار غلطى بود که انجام دادى؟ (نه به خودت رحم کردى، نه به ما و نه به خاندان یعقوب که خاندان نبوّت است) آخر بگو تو کى آن پیمانه را برداشتى و در بار خود گذاشتى.
بنیامین که باطن قضیه را مى دانست با خونسردى گفت: این کار را آن کس کرده است که وجوه پرداختى شما را در بارتان گذاشت. ولى حادثه آن چنان براى برادران ناراحت کننده بود که نفهمیدند او چه مى گوید.(۱)
سپس قرآن چنین اضافه مى کند: راه چاره را این گونه به یوسف یاد دادیم تا برادر کوچک خود را به شکلى که برادران دیگر نتوانند مقاومت کنند نزد خود نگاه دارد (کَذلِکَ کِدْنَا لِیُوسُفَ).
مسأله مهم اینجاست که اگر یوسف مى خواست طبق قوانین مصر با برادرش بنیامین رفتار کند مى باید او را مضروب سازد و به زندان بیفکند. و این کار علاوه بر اینکه سبب آزار برادر مى شد هدفش که نگه داشتن برادر نزد خود بود انجام نمى گرفت ازاین رو پیشاپیش از برادران اعتراف گرفت که اگر کسى از شما دست به سرقت زده باشد کیفرش چیست؟ آنها هم مطابق سنّتى که داشتند پاسخ دادند که در محیط ما شخص سارق را در برابر سرقتى که کرده برمى دارند و از او کار مى کشند. یوسف(علیه السلام) طبق همین برنامه با آنها رفتار کرد،، زیرا یکى از راه هاى کیفر مجرم آن است که او را طبق قانون و سنّت خودش کیفر دهند. به همین جهت قرآن مى گوید: او هرگز نمى توانست برادرش را مطابق آیین پادشاه (مصر) بگیرد و نزد خود نگه دارد (مَا کَانَ لِیَأْخُذَ أَخَاهُ فِى دِینِ الْمَلِکِ).
سپس به عنوان یک استثنا مى فرماید: مگر آنکه خدا بخواهد (إِلاَّ أَنْ یَشَاءَ اللهُ).
یعنى کارى که یوسف انجام داد و با برادران همانند سنّت خودشان رفتار کرد طبق فرمان الهى بود. نقشه اى بود براى حفظ برادر و تکمیل آزمایش پدرش یعقوب(علیه السلام) و آزمایش برادران دیگر.
و در پایان اضافه مى کند: درجات هر کس را بخواهیم بالا مى بریم (نَرْفَعُ دَرَجَات مَنْ نَشَاءُ).
درجات کسانى که شایسته باشند و همچون یوسف(علیه السلام) از بوته امتحان سالم به در آیند.
و برتر از هر صاحب علمى، عالِمى است ; یعنى خدا (وَ فَوْقَ کُلِّ ذِى عِلْم عَلِیمٌ).
و همو بود که طرح این نقشه را به یوسف الهام کرده بود.
نکته ها:
آیات مورد بحث پرسش هاى بسیارى برمى انگیزد که باید به آنها پاسخ گفت.
۱. چرا یوسف خودش را به برادران معرّفى نکرد تا پدر را از غم جانکاه فراق زودتر رهایى بخشد؟
در پاسخ باید گفت همان گونه که قبلاً هم اشاره شد، تکمیل برنامه آزمایش پدر و برادران بوده است. به عبارت دیگر، این کار از سر هوىوهوس نبود، بلکه طبق یک فرمان الهى بود که مى خواست مقاومت یعقوب را در برابر از دست دادن فرزند دوم نیز بیازماید، و بدین صورت آخرین حلقه تکامل او اجرا گردد و نیز برادران آزموده شوند که در این هنگام که برادرشان گرفتار چنین سرنوشتى شده است، در برابر عهدى که با پدر در زمینه حفظ او داشتند چه کار مى کنند.
۲. چگونه بیگناهى را متّهم به سرقت کرد؟
آیا جایز بود بیگناهى را متّهم به سرقت کنند؟ اتّهامى که آثار شومش دامان بقیّه برادران را نیز کموبیش مى گرفت؟⬇️
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
↩️ما که تا این حد رعایت مى کنیم که حتّى حیواناتمان ضررى به کسى نرسانند، چگونه ممکن است چنین کار قبیح
↩️در پاسخ مى توان گفت که این امر با توافق بنیامین بود، چون یوسف قبلاً خود را به او معرّفى کرد و او مى دانست که این نقشه براى نگهدارى او طرح شده است و امّا نسبت به برادران، تهمتى وارد نمى شد و تنها ایجاد نگرانى و ناراحتى مى کرد که آن نیز در مورد یک آزمون مهم مانعى ندارد.
۳. نسبت سرقت به همه چه مفهومى دارد؟
آیا نسبت سرقت آن هم به صورت کلّى و همگانى با جمله إِنَّکُمْ لَسَارِقُونَ (شما سارق هستید) دروغ نبود؟ مجوّز این دروغ و تهمت چه بوده است؟
پاسخ این پرسش نیز با تحلیل زیر روشن مى شود:
اوّلاً معلوم نیست گوینده این سخن چه کسانى بودند، همین اندازه در قرآن مى خوانیم که أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ (کسى صدا زد)، ممکن است گوینده این سخن یکى از کارگزاران یوسف باشد که وقتى پیمانه مخصوص را نیافت یقین پیدا کرد که یکى از کاروانیان کنعان آن را ربوده، و معمول است که اگر چیزى در میان گروهى ربوده شود و رباینده اصلى شناخته نشود همه را مخاطب مى سازند و مى گویند: شما این کار را کردید . یعنى یکى از شما یا جمعى از شما. ثانیاً طرف اصلى سخن که بنیامین بود، به این نسبت راضى بود، زیرا این نقشه ظاهراً او را متّهم مى کرد امّا در واقع مقدّمه اى براى ماندن او نزد برادرش یوسف(علیه السلام) بود.
و اینکه همه آنها در مظانّ اتّهام واقع شدند موضوع زودگذرى بود که به مجرّد بازرسى بارها برطرف گردید و شخص اصلى دعوا (بنیامین) شناخته شد.
بعضى نیز گفته اند: منظور از سرقت که در اینجا به آنها نسبت داده شد مربوط به گذشته و سرقت کردن یوسف از پدرش یعقوب(علیه السلام) به وسیله برادران بوده است.
امّا این در صورتى است که این نسبت به وسیله یوسف(علیه السلام) به آنها داده شده باشد، زیرا او از سابقه امر آگاهى داشت و شاید جمله بعد اشاره اى به آن داشته باشد، چون مأموران نگفتند شما پیمانه پادشاه را دزدیده اید، بلکه گفتند: نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِکِ (پیمانه پادشاه را گم کرده ایم).
ولى پاسخ اوّل صحیح تر به نظر مى رسد.
۴. کیفر سرقت در آن زمان چه بوده؟
از آیات مورد بحث استفاده مى شود که مجازات سرقت در میان مصریان و مردم کنعان متفاوت بوده است. نزد برادران یوسف(علیه السلام) و احتمالاً مردم کنعان، مجازات چنین کارى بردگى (همیشگى یا موقّت) سارق بوده است.(۲) ولى در میان مصریان این مجازات معمول نبوده است، بلکه از راه هاى دیگر، مانند زدن و به زندان افکندن، سارقان را مجازات مى کردند.
به هر حال، این جمله دلیل بر آن نمى شود که در بعضى از ادیان آسمانى برده گرفتن، کیفر سارق بوده است، چه بسا یک سنّت معمولى در میان گروهى از مردم آن زمان محسوب مى شده. در تاریخچه بردگى نیز مى خوانیم که در میان اقوام خرافى، بدهکاران را هنگامى که از پرداختن بدهى خود عاجز مى شدند به بردگى مى گرفتند.
۵. سقایة یا صواع
در آیات مورد بحث گاهى تعبیر به صواع (پیمانه) و گاهى تعبیر به سقایة (جام آبخورى) شده است و منافاتى میان این دو نیست، زیرا به نظر مى رسد که آن پیمانه در آغاز ظرف آبخورى پادشاه بوده است امّا هنگامى که غلاّت در سرزمین مصر کمیاب و جیره بندى شد، براى اظهار اهمّیّت آن و اینکه مردم نهایت دقّت را در صرفه جویى به خرج دهند، آن را با جام آبخورى مخصوص پادشاه پیمانه مى کردند.
مفسّران در خصوصیّات این جام مطالب بسیارى دارند. برخى گفته اند از نقره بوده، برخى گفته اند از طلا و برخى اضافه کرده اند که جواهرنشان بوده است. در بعضى از روایات غیر معتبر نیز اشاره اى به چنین مطالب شده است امّا هیچ یک دلیل روشنى ندارد.
آنچه مسلّم است اینکه ظرفى بوده که روزى پادشاه مصر از آن آب مى نوشیده و سپس تبدیل به پیمانه شده است.
این موضوع بدیهى است که تمام نیازمندى هاى یک کشور را نمى توان با چنین پیمانه اى اندازه گیرى کرد، شاید این عمل جنبه سمبولیک داشته و براى نشان دادن اهمّیّت غلاّت در آن سال هاى قحطى بوده است، تا مردم در مصرف آنها نهایت صرفه جویى را بنمایند.
در ضمن از آنجا که این پیمانه در آن هنگام در اختیار یوسف(علیه السلام) بوده، سبب مى شده که اگر بخواهند سارق را به بردگى بگیرند، باید برده صاحبِ پیمانه (یعنى یوسف) شود و نزد او بماند و این همان چیزى بود که وى براى آن نقشه کشیده بود.
۱. مجمع البیان ج ۵، ص ۲۵۳.
۲ . طبرسى در مجمع البیان نقل کرده است: در میان جمعى از مردم آن زمان مرسوم بوده که سارق را یک سال به بردگى مى گرفتند. همچنین نقل کرده است: خاندان یعقوب(علیه السلام)، سارق را به مقدار سرقتش به بردگى مى گرفتند (تا همان اندازه کار کند).
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
✨﴾﷽﴿✨ 🔹 ترجمه و شرح خطبه (۶۷)🔹 🔷خطبه در يك نگاه: اين سخن به طور كلّى مشتمل بر دو پاسخ است، از دو ا
✨﴾﷽﴿✨
🔹ترجمه و شرح خطبه(۶۷)🔹
📝استدلال برای خلافت
↩️گردانندگان «سقيفه» بعد از اين ماجرا، اصرار داشتند که ديگران هم با ميل و رغبت، يا به زور و اجبار! به جمع بيعت کنندگان با ابوبکر بپيوندند. لذا گروهى را با تشويق و گروهى را با تهديد، فرا خواندند و کسانى را که از بيعت کردن، سرباز زدند در فشار قرار دادند.
از جمله کسانى که معروف است او را به خاطر مقاومتش کشتند «سعدبن عباده» بود.
«ابن ابى الحديد» از بعضى از مورّخانِ معروف، نقل مى کند که «سعد» در خلافت «ابوبکر» تن به بيعت نداد و پيوسته کناره گيرى مى کرد، تا ابوبکر از دنيا رفت سپس در حکومت «عمر» ميان او و «عمر» درگيرى لفظى به وجود آمد و «سعد» به «عمر» گفت: «زندگى با تو در يک شهر براى من بسيار ناگوار است و تو مبغوض ترين افراد نزد من در اين محيط هستى!» «عمر» گفت: «کسى که همزيستى با کسى را خوش نداشته باشد، مى تواند جاى ديگرى برود»; «سعد» گفت: «من هم بزودى همين کار را خواهم کرد» و چيزى نگذشت که به «شام» منتقل شد و مدتى در آنجا بود، سپس دار فانى را وداع گفت، در حالى که نه با ابوبکر بيعت کرد و نه با عمر.
در اينکه سبب مرگ «سعد» چه بود؟ مشهور آن است که او را ترور کردند و گفته مى شود: قاتل او «خالد بن وليد» بود و نيز گفته مى شود: اين کار به فرمان «عمر» صورت گرفت، و عجب اينکه «خالد» و يک نفر ديگر، شبانه در تاريکى براى کشتن او کمين کردند و با دو تير، کار او را ساختند، سپس جسد او را در چاهى افکندند و در ميان عوام شايع کردند که جنّيان «سعد بن عباده» را کشتند و بعد که بدن او را در آن چاه پيدا کردند -در حاليکه رنگ او به سبزى گراييده بود- گفتند: «اين هم نشانه کشتن جنّيان است»!
جالب اينکه مى گويند: کسى به «مؤمن طاق» (محمّد بن نعمان احول) -که از شيعيان مبارز و مجاهد بود و داستان هاى او در دفاع از مکتب اهل بيت(عليهم السلام) معروف است- گفت: «چرا على(عليه السلام) به مبارزه با ابوبکر در امر خلافت بر نخاست؟» او در جواب گفت: «فرزند برادر! مى ترسيد جنّيان او را بکشند!»
مرحوم «علاّمه امينى» نيز با تعبير کنايى زيبايش مى گويد: «بيعت ابوبکر با تهديد و زير برق شمشيرها صورت گرفت و مردانى از جنّ نيز با آنها همراهى مى کردند همانها که «سعد بن عباده» را ترور کردند! (وَ کَانَ مِنْ حَشْدِهِمُ اللُّهَامِ رِجَالٌ مِنَ الْجِنِّ رَمَوْا سَعْدَ بْنِ عُبَادَةِ، أَميرَ الْخَزْرِجِ).
جالب اينکه بسيارى از مطالب بالا که در «تاريخ طبرى» آمده است در «صحيح بخارى» نيز از قول عمر بن خطّاب نقل شده است.
«عمر» هنگامى که در مراسم حج شرکت داشت از بعضى شنيد که مى گفتند: «اگر عمر از دنيا برود با فلان کس بيعت خواهيم کرد.» عمر سخت از اين سخن ناراحت شد; هنگامى که به مدينه آمد به منبر رفت و خطبه اى خواند، سپس همين سخن را براى مردم بازگو کرد و افزود: «هيچ کس حق ندارد چنين سخنى را بگويد که بيعت ابوبکر بدون مشورت مسلمين انجام شد و يک امر تصادفى و بدون مطالعه بود، پس ما هم چنين مى کنيم; آرى! اين کار بدون دقّت صورت گرفت و خداوند مسلمين را از شرّ آن نگاه داشت» (إِنَّمَا کَانَتْ بَيْعَةُ أَبِي بَکْر فَلْتَةً وَ تَمَّتْ... وَ لکِنَّ اللّهَ وَقَى شَرَّهَا) سپس افزود: «اين کار نبايد تکرار شود، هر کس بدون مشورت مسلمانان با کسى بيعت کند نبايد با او و با کسى که با او بيعت کرده است، بيعت نمود; مبادا در معرض قتل قرار گيرند. آرى هنگامى که خداوند پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) را قبض روح کرد «طائفه انصار» با ما مخالفت کردند و در «سقيفه بنى ساعده» اجتماع نمودند و «على» و «زبير» و کسانى که با آن دو بودند; با ما مخالفت کردند، مهاجران به سراغ «ابوبکر» آمدند; من به «ابوبکر» گفتم با ما بيا به سراغ برادرانمان از انصار برويم، هنگامى که به آنها نزديک شديم دو نفر جلو آمدند و گفتند: کجا مى رويد اى مهاجران؟ گفتيم: به سراغ برادرانمان از انصار مى رويم; گفتند: نزديک آنها نشويد و کار خود را تمام کنيد. ما گوش به اين سخن نداديم تا اين که نزد آنها در «سقيفه بنى ساعده» جمع شديم; در آنجا مردى را ديدم که در جامه اى پيچيده شده بود، سؤال کردم او کيست؟ گفتند: «سعد بن عباده» است. گفتم: چرا چنين است؟ گفتند: بيمار است; چيزى نگذشت که خطيب انصار برخاست و خطبه اى خواند (و عمر محتواى آن خطبه را شبيه آنچه از طبرى نقل کرديم - منتهى به صورت فشرده تر- نقل مى کند).
هنگامى که او خاموش شد من مى خواستم سخنان زيبايى که در نظر داشتم در برابر ابوبکر بيان کنم، ولى ابوبکر ما را از اين کار نهى کرد، او شروع به سخن کرد، او از من بردبارتر و باوقارتر بود و آنچه را من مى خواستم از سخنان زيبا بيان کنم او بالبداهه بهتر از آن را بيان کرد و به انصار گفت:⬇️
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
✨﴾﷽﴿✨ 🔹ترجمه و شرح خطبه(۶۷)🔹 📝استدلال برای خلافت ↩️گردانندگان «سقيفه» بعد از اين ماجرا، اصرار داش
↩️«تمام فضائلى را که برشمرديد دارا هستيد ولى خلافت بايد در قريش باشد که از نظر نسب و جايگاه از تمام عرب برتر است.» سپس افزود: «من يکى از اين دو مرد را - اشاره به من و ابوعبيده - براى اين کار مى پسندم با او بيعت کنيد.» بعضى از انصار پيشنهاد کردند که: «اميرى از ما و اميرى از شما باشد اى قريش!» در اينجا داد و فرياد بلند شد، تا آنجا که من از اختلاف ترسيدم و به ابوبکر گفتم: «دستت را بگشا تا با تو بيعت کنم.» او دستش را گشود و من با او بيعت کردم; سپس مهاجران و بعد انصار با او بيعت کردند.»
سپس عمر افزود: «به خدا سوگند! ما در آن هنگام کارى بهتر از اين نيافتيم که با ابوبکر بيعت کنيم; زيرا از اين بيم داشتيم که اگر به همين صورت از مردم (انصار) جدا شويم و بيعتى صورت نگيرد، آنها با يکى از نفراتشان بيعت کنند وبعد ما گرفتار اين مشکل شويم که، يا با کسى بيعت کنيم که به او راضى نيستيم و يا با آنها به مخالفت و ستيز برخيزيم، که مايه فساد است; بنابراين (تکرار مى کنم) هر کس بدون مشورت با مسلمانان، با کسى بيعت کند، کسى از بيعت شونده و بيعت کننده، پيروى نکند مبادا آن دو به قتل برسند!» (مفهوم اين سخن اين است که عمر به طور ضمنى اجازه قتل آنها را صادر کرده است).
***
چند نکته جالب در داستان سقيفه:
1- از آنچه در بالا آمد، به خوبى روشن مى شود که گردهمايى سقيفه، هرگز يک شوراى منتخب مردم نبود، آنگونه که بعضى وانمود مى کنند; بلکه چند نفر از انصار در ابتدا براى اين که کار را به نفع خود تمام کنند، حضور يافتند; سپس چند نفر از مهاجرين که رقيب آنها در امر خلافت بودند، حاضر شدند و با مهارت خاصّى پايه خلافت ابوبکر را نهادند.
2- اگر بنا بود يک شوراى منتخب مردم و يا شبه منتخب، بر کار خلافت نظارت کنند، حدّاقل مى بايست از همه قبايل انصار، در مدينه و از همه مهاجران، نماينده اى در آنجا حضور يابد، درحالى که هرگز چنين نبود، «بنى هاشم» که نزديک ترين و آشناترين افراد به مکتب پيامبر بودند، مطلقاً در آنجا حضور نداشتند; بنابراين، هيچ گونه مشروعيّتى براى گردهمايى سقيفه نمى توان قائل شد: نه مشروعيت دينى و نه مشروعيت نظام هاى معمولِ سياسى دنيا.
3- از ماجراى «سقيفه» به خوبى استفاده مى شود که معيار، انتخابِ اصلح نبود بلکه گويى مى خواهند ميراثى را تقسيم کنند; هرکدام مدّعى بودند سهم ما در اين ميراث بيشتر است. به يقين کسانى که با چنين نگرشى به مسأله خلافت مى نگرند هرگز نمى توانند آنچه را به حال مسلمانان اصلح است، برگزينند.
4- در «سقيفه» مطلقاً سخنى از وصاياى پيامبر(صلى الله عليه وآله) در امر خلافت به ميان نيامد با اينکه همه مى دانستند پيامبر(صلى الله عليه وآله) طبق روايت معروف، فرموده بود: «إِنِّي تَارِکٌ فِيکُمُ الثَّقَلَيْنِ: کِتَابَ اللّهِ وَ عِتْرَتِي; مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي أَبَداً; من دو چيز گرانمايه را در ميان شما به يادگار مى گذارم که اگر به آنها چنگ زنيد هرگز گمراه نخواهيد شد: کتاب خدا و خاندانم را».
آيا اين حديث شريف که در اکثر منابع اهل سنّت و شيعه نقل شده و جزء روايات متواتر محسوب مى شود و پيامبر(صلى الله عليه وآله) نه يک بار، بلکه چندين بار و در موارد مختلف آن را بيان کرد، به حاضران سقيفه دستور نمى داد که قبل از هر چيز به سراغ قرآن و اهل بيت(عليهم السلام) بروند و تمايلات خويش را بر سرنوشت مسلمانان حاکم نکنند؟
آيا حديث شريف «غدير» که به طور متواتر از پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده، هشدارى به گردانندگان «سقيفه» نمى داد؟
آيا توصيه هاى مکرّر پيامبر(صلى الله عليه وآله) از نخستين روز آشکار کردن دعوتش که در حديث «يوم الدّار» منعکس است و به وضوح سخن از وصايت و خلافت على(عليه السلام) مى گويد و يا آنچه که در آخرين ساعات عمر پيامبر(صلى الله عليه وآله) - که داستان «قلم و دوات» است - پيش آمد، کافى نبود که حداقل سخنى از خلافت على(عليه السلام) که شايسته ترين فرد بود به ميان آيد؟ راستى شگفت آور است!!
ولى از يک نظر نيز مى توان گفت شگفت آور نيست! زيرا هنگامى که از بيمارى پيامبر(صلى الله عليه وآله) سوءاستفاده مى کنند و از آوردن «قلم و دوات و کاغذ» براى نوشتن آخرين پيام، جلوگيرى مى نمايند و حتّى زشت ترين کلمات را درباره پاک ترين فرزندان آدم(عليه السلام) يعنى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بر زبان جارى مى کنند، پيدا است از قبل تصميماتى درباره خلافت گرفته اند که هيچ چيز حتّى سخنان رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) نمى تواند مانع آن شود. چه مى توان کرد؟ مسأله مقام است که انسان را به سوى خود جذب مى کند و همه چيز را پشت پرده فراموشى قرار مى دهد.
اينجاست که عمق کلام مولا على(عليه السلام) در خطبه بالا مشخص مى شود که فرمود: «گردانندگان سقيفه درخت را گرفتند و ميوه آن را ضايع کردند» (إِحْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ، وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَةَ).
@Nahjolbalaghe2
✨﴾﷽﴿✨
💎✨ولایت بزرگترین امتحان
💟✨[الإرشاد] رَوَی مُحَمَّدُ بْنُ أَیْمَنَ عَنْ أَبِی حَازِمٍ مَوْلَی ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام یَا عَلِیُّ إِنَّکَ تُخَاصَمُ فَتَخْصِمُ بِسَبْعِ خِصَالٍ لَیْسَ لِأَحَدٍ مِثْلُهُنَّ أَنْتَ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ مَعِی إِیمَاناً وَ أَعْظَمُهُمْ جِهَاداً وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ وَ أَوْفَاهُمْ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَرْأَفُهُمْ بِالرَّعِیَّةِ وَ أَقْسَمُهُمْ بِالسَّوِیَّةِ وَ أَعْظَمُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ مَزِیَّةً.
ابن عباس می گوید:
☀️رسول خدا صلی الله علیه وآله به علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود:
ای 🌙علی تو در گذر زندگی به سختی مبارزه کرده ای و به هفت فضیلت دست یافته ای که کسی به آنها نرسیده و نخواهد رسید: تو نخستین ایمان آورنده به من، مجاهدترین فرد در راه خدا، عالم ترین فرد به ایام الله، باوفاترین به عهد الهی، مهربانترین با زیردستان، عادل ترین در تقسیم و پرمزیّت ترین شخص نزد خدا هستی.
#غدیر
#اهل_بیت
📗الإرشاد للمفید،ص۱۷
📘بحارالانوار، ج۴۰،ص۱۷،ح۳۵
🤲اللهم عجل لولیک الفرج
@Nahjolbalaghe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠کلیپ تصویری: مادر تا هست قدرش بدانیم...
🎙حجت الاسلام عالی
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
🌳شجره آشوب« قسمت شصتم » 📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام 🔻امام به فرمان
🌳شجره آشوب« قسمت شصت و یکم »
📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام
🔻حتی در نقلی آمده قاعده ای که از روایت فوق استخراج می شود به این نحو است: در صورتی که یک نفر از عمال حکومت اسلامی، بی گناه توسط کسی یا گروهی به قتل رسد، محاربه با آن کس یا گروه و قتل همه آن ها، جایز و حلال خواهد بود.
🔻امام نیز در جنگ نهروان، دقیقا مطابق قاعده فوق عمل کردند. خوارج، هیچ گاه از کشتن عبدالله بن خباب و برخی از مومنین دیگر پشیمان نشده و هم فکران خود را از این کار، نهی نکردند، بلکه به آن رضایت داشتند.
🔻خلاصه و نتیجه گیری
🔻از مجموع آنچه درباره بدنه عمومی خوارج به دست می آید این که افراد مذکور، برخلاف اهل جمل که دنیاطلبانی بودند که در پی کسب مقام و ثروت، علیه امام خروج کردند و بر خلاف اهل شام که دشمنان دین بودند، انسان های مسلمان و حق طلبی بودند که برای رسیدن به حق، از صراط مستقیم منحرف شده و در نحوه مطالبه گری به خطا رفتند. این نکته نیز صریحا در بیان علوی آمده که فرمود: کسی که به دنبال حق است و اشتباه میکند(خوارج) مانند کسی که در پی باطل است و به آن دست می یازد(بنی امیه )، یکی نیست.
📚 کتاب شجره آشوب
💬 نویسندگان: آقایان یوسفی و آقامیری
↩️ ادامه دارد...
@Nahjolbalaghe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 هدیه آسمانی ۲۱
🌺 سوره مبارکه المطففین
🔊 قاری استاد منشاوی و تکرار کودک
🎈 #فرزندان_علی
💌 #نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
@Nahjolbalaghe2
✨﴾﷽﴿✨
✅ برنامه روزانه کانال :
🌷شنبههاو سهشنبهها شرح 🦋خطبه ها
🌹یکشنبهها و چهارشنبههاشرح 🌴حکمتها
🌷دوشنبهها و پنجشنبهها شرح 🕊نامه ها
#روزانهتفسیرقرآن
🍃حکمتها، نامه ها و خطبه های نهجالبلاغه ترجمه محمد دشتی به طور کامل قبلا در کانال بار گزاری شده و لینکهای دسترسی به مطالب در کانال سنجاق شده اند
🌺🍃
@Nahjolbalaghe2
«أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ»
✨﴾﷽﴿✨
۞ قَالُوا إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ ۚ فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ ۚ قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَانًا ۖ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ
(برادران) گفتند: «اگر او [= بنیامین] سرقت کند، (جاى تعجب نیست.) برادرش (یوسف) نیز قبل از او سرقت کرد!»
یوسف (سخت ناراحت شد، و)این(ناراحتى)را در درون خود پنهان داشت، و براى آنها آشکار نکرد. (همین اندازه) گفت: «شما از نظر منزلت (نزد من) از او بدترید. و خدا از آنچه وصف مى کنید، آگاهتر است.»
(یوسف/۷۷)
*
قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَبًا شَيْخًا كَبِيرًا فَخُذْ أَحَدَنَا مَكَانَهُ ۖ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ
گفتند: «اى عزیز!او پدر بسیار پیرى دارد (که طاقت دورى او را ندارد). یکى از ما را به جاى او بگیر. ما تو را از
نیکوکاران مى بینیم.»
(یوسف/۷۸)
*
قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَن نَّأْخُذَ إِلَّا مَن وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ إِنَّا إِذًا لَّظَالِمُونَ
گفت: «پناه بر خدا که ما غیر از آن کس که متاع خود را نزد او یافته ایم بگیریم. که در آن صورت، از ستمکاران خواهیم بود.»
(یوسف/۷۹)
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
✨﴾﷽﴿✨ 🔹 تفسیر سوره مبارکه یوسف آیات ۶۹ الی۷۶🔹 🔷طرحى براى نگهدارى برادر سرانجام برادران بر یوسف(ع
✨﴾﷽﴿✨
🔹تفسیر سوره مبارکه یوسف آیات(۷۷ الی۷۹)🔹
🔷چرا فداکارى برادران یوسف پذیرفته نشد؟
برادران سرانجام باور کردند که برادرشان بنیامین دست به عمل زشت و شومى زده و سابقه آنها را نزد عزیز مصر به کلّى خراب کرده است. ازاین رو براى آنکه خود را تبرئه کنند گفتند: اگر او ]= بنیامین[ دزدى کند (جاى تعجّب نیست); برادرش (یوسف) نیز قبل از او دزدى کرد و این هر دو از یک پدر و مادرند و حساب آنها از ما که از مادر دیگرى هستیم جداست (قَالُوا إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ).
و به این ترتیب خواستند خطّ فاصلى میان خود و بنیامین بکشند و سرنوشت او را با برادرش یوسف پیوند دهند.
یوسف (از شنیدن این سخن، سخت ناراحت شد و ) آن را در درون خود پنهان داشت و براى آنان آشکار نکرد (فَأَسَرَّهَا یُوسُفُ فِى نَفْسِهِ وَ لَمْ یُبْدِهَا لَهُمْ).
زیرا مى دانست که آنان با این سخن، مرتکب کار بدى شده و تهمت بزرگى به برادرشان زده اند ولى پاسخشان را نداد; فقط همین اندازه گفت: شما (از دیدگاه من) از نظر منزلت، بدترین مردمید (قَالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَکَانًا).
سپس افزود: و خدا از آنچه توصیف مى کنید آگاه تر است (وَاللهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ).
درست است که برادران به یوسف تهمت زدند به گمان اینکه خود را در این لحظات بحرانى تبرئه کنند، ولى این کار بهانه و دستاویزى مى خواهد که چنین نسبتى را به او بدهند، به همین جهت مفسّران در این باره به کاوش پرداخته و سه روایت از تواریخ پیشین را در این زمینه نقل کرده اند.
نخست اینکه یوسف(علیه السلام)بعد از وفات مادرش نزد عمّه اش زندگى مى کرد و او سخت به یوسف علاقه مند بود. هنگامى که بزرگ شد و یعقوب خواست او را از عمّه اش بازگیرد، کمربند یا شال مخصوصى که از اسحاق در خاندان آنها به یادگار مانده بود، بر کمر یوسف(علیه السلام) بست و ادّعا کرد که او مى خواسته آن را از وى برباید، سپس طبق قانون و سنّتشان یوسف(علیه السلام) را در برابر آن کمربند و شال مخصوص نزد خود نگه داشت.
دو دیگر اینکه یکى از خویشاوندان مادرى یوسف(علیه السلام) بتى داشت که یوسف آن را برداشت و شکست و بر جادّه افکند، به همین رو وى را متّهم به سرقت کردند، در حالى که هیچ یک از این کارها سرقت نبوده است.
و سوم اینکه گاهى او مقدارى غذا از سفره برمى داشت و به مساکین و مستمندان مى داد، به همین جهت برادران بهانه جو این را دستاویزى براى متّهم ساختن او به سرقت قرار دادند در حالى که این کار گناه نبود.
آیا اگر کسى لباسى را در بر انسان کند و او نداند مال دیگرى است و بعد متّهم به سرقتش کند صحیح است؟ آیا برداشتن بت و شکستنش گناه دارد؟ چه مانعى دارد انسان چیزى از سفره پدرش که یقین دارد مورد رضایت اوست بردارد و به مساکین بدهد؟
*
هنگامى که برادران دیدند بنیامین طبق قانونى که خودشان آن را پذیرفته اند مى بایست نزد عزیز مصر بماند و از سوى دیگر با پدر پیمان بسته اند که نهایت کوشش خود را در حفظ و بازگرداندن او به خرج دهند، رو به یوسف(علیه السلام)که هنوز براى آنها ناشناخته بود کردند و گفتند: اى عزیز، (اى زمامدار بزرگوار) او پدر پیرى دارد (که سخت ناراحت مى شود; ما طبق اصرار تو او را از پدر جدا کردیم و او از ما پیمان مؤکّد گرفته که به هر قیمتى او را بازگردانیم، بیا بزرگوارى کن و ) یکى از ما را به جاى او بگیر (قَالُوا یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَبًا شَیْخًا کَبِیرًا فَخُذْ أَحَدَنَا مَکَانَهُ).
ما تو را از نیکوکاران مى بینیم این اوّلین بار نیست که نسبت به ما محبّت کردى، اکنون محبّت خود را با این کار تکمیل نما (إِنَّا نَرَیکَ مِنْ الْمُحْسِنِینَ).
*
یوسف(علیه السلام) این پیشنهادشان را به شدّت رد کرد و گفت: پناه بر خدا که ما غیر از آن کس را که متاع خود را نزد او یافته ایم بگیریم هرگز شنیده اید آدم باانصاف، بیگناهى را به جرم دیگرى مجازات کند؟ (قَالَ مَعَاذَ اللهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلاَّ مَنْ وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِنْدَهُ).
اگر چنین کنیم در آن صورت از ظالمان خواهیم بود (إِنَّا إِذًا لَظَالِمُونَ).
قابل توجّه اینکه یوسف(علیه السلام) در گفتار خود هیچ نسبت سرقتى به برادر نمى دهد، بلکه از او تعبیر مى کند به کسى که متاع خود را نزد او یافته ایم. و این دلیل بر آن است که او دقیقاً متوجّه بود که در زندگى هرگز خلاف نگوید.
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
🔹 ترجمه و شرح حکمت (۲۵۹)🔹 ♨️جزاى پيمانشكنان: امام عليه السلام در اين گفتار حكمتآميز دستورى دربار
✨﴾﷽﴿✨
🔹ترجمه و شرح حکمت(۲۶۰)🔹
🔶از اين امور غافل نشويد:
مرحوم سيّد رضى در ذيل اين گفتار حكيمانه مىگويد: «اين سخن سابقاً (در حكمت 116) گذشت جز اينكه در اينجا اضافه خوب و مفيدى دارد»؛ (قالَ الرَّضِيُ: وَقَدْ مَضى هذَا الْكَلامُ فِيما تَقَدَّمَ، إِلاَّ أنَّ فِيهِ هاهُنا زِيادَةٌ جَيِّدَةٌ مُفيدَةٌ). اين در حالى است كه هنگام مقايسه اين حكمت با آنچه گذشت، كمترين تفاوتى در ميان آن دو ديده نمىشود (جز كلمه «سبحانه» كه بعد از نام مقدس «الله» در اين جا آمده است و به يقين منظور مرحوم سيّد رضى اين جمله نبوده است، ازاينرو خطيب؛ در مصادر ذيل اين حكمت مىگويد: شايد اين جمله اضافاتى داشته كه كاتب آن را فراموش كرده و از قلم انداخته است).
به هر حال امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه و بسيار پرمعنا به چهار نكته اشاره كرده، مىفرمايد: «چه بسيارند كسانى كه بهوسيله نعمت به آنها غافلگير مىشوند و به سبب پردهپوشى خدا بر آنها مغرور مىگردند و براثر تعريف وتمجيد از آنان فريب مىخورند و خداوند هيچكس را به چيزى مانند مهلت دادن (و ادامه نعمتها و ترك عقوبت) آزمايش نكرده است»؛ (كَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ بِالاِْحْسَانِ إِلَيْهِ، وَمَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَيْهِ، وَمَفْتُونٍ بِحُسْنِ آلْقَوْلِ فِيهِ. وَمَا آبْتَلَى آللّهُ سُبْحَانَهُ أَحَداً بِمِثْلِ الاِْمْلاَءِ لَهُ).
ما هر يك از اين چهار جمله را در ذيل حكمت 116 مشروحآ بيان كرديم. آنچه لازم است در اينجا اضافه شود اين است كه اين چهار نعمتى كه امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به آن اشاره كرده (احسان پروردگار، پوشاندن خطاها، ذكر خير بر زبان انسانها و مهلت دادن) قدر مشتركى دارد و آن اين است كه همه اينها در لباس نعمت است؛ اما در بسيارى از افراد سبب غفلت مىشود.
جمله اوّل اشاره به افراد طغيانگر و فاسد و مفسدى است كه خداوند به آنها نيكى فراوان مىكند و ناگهان همه را از آنها مىگيرد تا مجازاتشان دردناكتر باشد. جمله دوم اشاره به كسانى است كه خدا بر اعمال زشت آنها پرده مىافكند اما آنها به جاى استفاده از اين ستر الهى، مغرور مىشوند و به كارهاى خلاف خود همچنان ادامه مىدهند و ناگهان خداوند پرده را بر مىافكند و آنها را رسوا مىسازد. جمله سوم اشاره به كسانى است كه ذكر خير آنها بر زبان همه مردم جارى مىشود و اينها براثر آن غافل مىگردند و اين غفلت سبب انحراف آنان مىشود، ناگهان خداوند وضع آنها را آشكار مىسازد و ذكر خير تبديل به ذكر شر مىشود. جمله چهارم اشاره به كسانى است كه كارهاى خلاف انجام مىدهند؛ ولى خداوند همچنان به آنها مهلت مىدهد؛ اما اين مهلت الهى نهتنها سبب بيدارىشان نمىگردد بلكه بر غفلت آنها مىافزايد و ناگهان خداوند مهلت را از آنان مىگيرد و چنان مبتلايشان مىسازد كه رسواى خاص و عام شوند.
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
🔹شرح صوتی حکمت های نهج البلاغه ✅حکمت های: (۲۵۳ الی۲۵۵) @Nahjolbalaghe2
شرح_صوتی_حکمت_۲۵۶_و۲۵۷_و_۲۵۸_و_۲۵۹.mp3
9.19M
🔹شرح صوتی حکمت های نهج البلاغه
✅حکمت های: (۲۵۶ الی۲۵۹)
🔴هشدار از آزمایش خداوند
@Nahjolbalaghe2
✨﴾﷽﴿✨
🥇🥈🥉امام باقر عليه السلام فرمودند:
إنَّ اللّه َ تباركَ و تعالى إذا أحَبَّ عبدا غَتَّهُ بالبلاءِ غَتّا و ثَجَّهُ بالبلاءِ ثَجّا ، فإذا دعاهُ قالَ ; لَبَّيكَ عبدي ، لَئنْ عَجّلْتُ لكَ ما سَألتَ إنّي على ذلكَ لَقادرٌ، و لكنِ ادَّخَرْتُ لكَ، فما ادَّخَرتُ لكَ خيرٌ لكَ .
💝🎗هرگاه خداوند تبارك و تعالى بنده اى را دوست داشته باشد، او را در غرقاب بلا فرو مى برد و باران بلا بر سر او فرو مى ريزد و چون او خدا را بخواند، مى فرمايد: لبّيك بنده من ؛ اگر بخواهم خواسته ات را زود برآورده سازم مى توانم، اما آن را براى تو مى اندوزم و آنچه برايت بيندوزم تو را بهتر است.
#آخرت
📜بحار الأنوار،ج۸۱،ص۱۹۶،ح۵۳
🤲اللهم عجل لولیک الفرج
@Nahjolbalaghe2