#مدیون_امام_زمانم ۱
سیزده سال پیش باعشق و محبت زندگیم رو با مجید شروع کردم اون اوایل اهل نماز و روزه و دین و مذهب بود،
اما از سه سال بعد که با پسرخاله ش همکار شد یواش یواش عوض شد
یمدت نسبت به نمازهاش بیتوجه شده بود طوری که بعد از یسال دیگه اصلا نماز نمیخوند
دوسه سال بعد روزه هم نمیگرفت و هربار معده درد و سردرد و دوری محل کارو خستکی رو بهونه میکرد
هرچقدر با حرف زدن و نصیحت خواستم نسبت به دورشدن از عقایدش باهاش سرصحیت رد باز کنم یا مسخرم میکرد یا با توهین و بددهنی هاش ترجیح میدادم سکوت کنم
طی دوسال گذشته حتی نماز خوندن و روزه گرفتن من رو هم به باد تمسخر میگرفت یواش یواش نسبت بهش دلسرد شدم،
#مدیون_امام_زمانم ۲
اما اون پدر دوتا گلپسرم بود و بخاطر اونهام که شده باید باهاش میساختم
هرچه محبت میکردم انگار نه انگار
نه توجه و محبتم رو جواب میداد نه تلاش و زحمتی که برای حفظ روابطمون داشتم نتیجه میداد
اون مجید مهربون و متعهدی که همه ی تلاشش خوشی و ارامش من و بچه هاش بود حالا تبدیل شده بود به ادمی که فقط پول رو میدید و تمام امید و ارزوهاش خلاصه شده بود در افزایش میزان پس اندازهای بانکی و سهام و بورس
تابستون امسال پسر بزرگم کلاس پنجم میرفت و پسرم کوچکم کلاس اول درست یک هفته قبل از بازگشایی مدارس با اصرار من و بچه ها قرار بر این شد که مجید چندروز بیخیال کار و فروشگاهش بشه و مارو به مسافرت ببره
#ادامهدارد
#کپیحرام
#مدیون_امام_زمانم ۳
ظهر به ویلا رسیدیم بعد از استراحت و نهار به پیشنهاد مجید به جنگل رفتیم
هوا رو به تاریکی میرفت که تصمیم گرفتیم به ویلا برگردیم
ناگهان متوجه شدم خبری از بچه ها نیست
با مجید هرچه صداشون کردیم نه جوابمون رو میدادند نه اثر دیگه ای ازشون بود
هوا دیگه کاملا تاریک میشد اما هنوز بچه ها رو پیدا نکرده بودیم
با جیغ و گریه التماس مجید میکردم که بچه هارو پیدا کنه
همون لحظه سرم رو بالا گرفتم و زمزمه میکردم
یا صاحب الزمان ای مهربانتر از پدرو مادر تروخدا خودت شفیع بچه هام باش خودت بهم برشون گردون
یا صاحب الزمان بچه هام چیزیشون نشده باشه
یا صاحب الزمان مواطب بچه هام باش بهم برشون گردون
#مدیون_امام_زمانم ۴
همینجور امام زمان رو صدا میکردم که با فریاد مجید خفه خون گرفتم
داشت میگفت خفه شو ببینم چه غلطی باید بکنیم
امام زمان امام زمان راه انداختی
الان میاد بچه تو برات پیدا کنه
تو اگه لال شی بذاری یکم تمرکز کنم خودم پیداشون میکنم
حیرون از اینهمه بی اعتقادی مجید بودم
تو این شرایط که تنها مامن و پناهمون فقط خدا و ایمه بودن هم دست از مزخرف گفتن برنمیداشت....از ترس دیگه لال شده بودم ولی تو دلم چهارده معصوم رو صدا میزدم
زیر لب یا امام زمان ادرکنی میگفتم
خدایا تو این تاریکی من کنار مجید از وحشت داشتم قالب تهی میکردم اونوقت معلوم نبود بچه هام کجا هستند و چه میکنند
#مدیون_امام_زمانم ۵
نزدیک یساعت بود که میگشتیم اما هنوز خبری از بچه ها نبود
که صدای چند مرد غریبه رو شنیدم از ترس اینکه نکنه ادمای مزاحمی باشن خودم رو به مجید نزدیکتر کردم
چراغ قوه ی گوشیش روشن بود اما نه تا اون حد که بتونیم چهره ادمای روبرومون رو ببینیم
صدای مامان و بابا گفتن بچه ها باعث شد هردو به سمت اون ادما بدویم
اون لحظه برام قابل وصف نیست انگار دنیا رو بهم داده بودند امیر و ارمانم رو پیدا کرده بودیم
فهمیدیم چند محیط که در ماموریت بودند با شنیدن جیغ و فریاد بچه ها تونستند پیداشون کنند و خیلی اتفاقی هم مارو هم پیدا کردند
دیگه توی ویلا بودیم بچه ها با اینکه خیلی خسته شده بودند اما معلوم بود هنوز ترس تو وجودشونه برای همین طول کشید تا بخوابند
فکرو خیال حتی برای یه لحظه رهام نمیکرد
#ادامهدارد
#کپیحرام
#مدیون_امام_زمانم ۶
دیگه نتونستم تحمل کنم رو به مجید گفتم میخوای قبول کن میخوای نکن
اینو بدون که بچه هام به لطف خدا و امام زمان پیدا شدند.
اگه یه لحظه خدا نگاهش رو از ما بر میداشت معلوم نبود چه بلایی سرمون میاد اونم توی اون تاریکی و جنگل به اون بزرگی که سرو تهش پیدا نبود.
مجید برو بابایی نثارم کرد و رفت که بخوابه...
صبح بهم گفت دیشب یه خواب دیدم که فهمیدم این سالها خیلی از خدا دور شدم
حق با تویه زندگی و حیات ما متصل به دعای خیر امام زمانه.
هرچی اصرار کردم خوابش رو برام تعریف نکرد اما وقتی از اونروز به بعد نماز خوندنش رو دیدم فهمیدم امام نه تنها بچه هام رو بهم برگردوند بلکه ایمان و اعتقاد شوهرم رو هم بهمون برگردوند.
#پایان.
#کپیحرام