eitaa logo
ندای رضوان🇮🇷
5.1هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
88 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۵ در عرض ۵ دقیقه به دست خودم رفت هول شدم به جای اینکه کلیپ رو پاک کنم خودم از گروه خارج شدم راه برگشتی هم دیگه نداشتم چون روم نمیشد به کسی بگم منو وارد کنید که فیلممو پاک کنم چند روزی گذشت که دیدم زنم با من قهره بهش گفتم خانم چی شده که این فیلمو گذاشت جلوم گفت این داره توی شهر دست به دست میچرخه تو رفتی صیغه کردی خواستم منکر بشم که دیدم سند خیانتم موجوده گفتم اشتباه کردم گفت طلاق منو بده من که نمیخواستم بیشتر عذابش بدم طلاقش دادم هر چی داشتم فروختم برای همیشه از اون منطقه رفتم بچه هامم سراغمو نگرفتن چندباری زنگ زدم بهشون گفتن بابا تو آبروی ما رو بردی دیگه رومون نمیشه تو مردم سر بلند کنیم زنگ نزن من خیلی کار کردم هیئت مسجد مدرسه برای امام حسین نبود برای خدا نبود همش برای ظاهر و ریا بود خدا هم منو نشوند سرجام . ❌کپی حرام ⛔️
۵ دستبند گرون و قیمتی مامانم رو برداشتم و با شوهرم هماهنگ کردیم که اون بندازه تو کیف زنداداشم و اونم‌رفت تو اتاق و اومد گفت انداختم بعد از شام عروسمون رفت تو اتاق تا موهاش رو درست کنه که از زیر روسری نیان بیرون وقتی اومد مامانم گفت دستبندم نیست و روی میز بوده زن داداشم خیلی عادی شروع کرد به گشتن منم داد زدم که کار توعه و تو الان تو اتاق بودی منکر میشد و میگفت من برنداشتم مامانمم خود زنی میکرد میگفت با دستای خودم دزد اوردم تو خونه م داداشم قصد داشت اوضاع رو اروم کنه اما نمیتونست زن داداشم کیفشو برداشت گفت من میرم منم کیفشو چنگ زدم گفتم کجا؟ باید کیفتو بگردم دستبند پیدا بشه کیفشو ریختم کف اتاق که گفت دخل مغازه م رو خالی کردم تو کیفم هر چی گشتم دستبند نبود داداشم که دید نیست کیفشو جمع کرد و گفت حالا نوبت کیف شماهاست چرا فقط زن منو میگردید؟ کیف همه رو ریخت بیرون اما نبود تا نوبت رسید به کیف من دستبند توی کیفم بود و شوهر گیجم انداخته بود تو کیف من فکر کرده بود اینجوری همه به زن داداشم شک میکنن و بهتره ابروم رفت زن داداشمم به مامانم گفت دزد بچه خودتون بود کاش تربیتش میکردید داداشم الان پنج ساله باهام قهره و منو عروسیشم دعوت نکرد خدا جواب کاری که با زن داداشم کردم رو در جا بهم داد . ❌کپی حرام ⛔️
۵ فردای شبی که با شهرام حرف زدیم روز پزشک بود زنگ‌زدم به دوستم و ضبط صوت کوچیکی که داشت رو گفتم بیار برام‌اونم اورد رفتم طبقه پایین دیدم مادرشوهرم سرش تو گوشیه به اسم تمیز کردن خونه ضبط رو روشن کردم و جاسازش کردم وسط مبلا برگشتم بالا قبل از رفتن به بالا لحظه ای گوش وایسادم که مادرشوهرم گفت چرا روی گل اسم ننوشتی؟ حب از کجا بفهمه کار تو بوده؟ ببین چقدر بگم باید خودتو عزیز کنی براش تا قبولت کنه شب که شهرام اومد ی دسته گل بزرگم همراهش بود و گفت که اینو یکی براش فرستاده ولی اسم نداره روش نوشنه بود روزت مبارک شهرام عزیز گفتم این کار دختر خاله ت هست گفت چرت میگی گفتم من مدرک دارم و رفتم خونه مادرشوهرم بهانه اوردم و رفتم سر مبلا ضبط رو برداشتم برگشتم بالا شوهرم میگفت تو فاجعه ای که تو خونه مادر من ضبط گذاشتی کارت اشتباهه گفتم‌ نه میخوام زندگیم رو نجات بدم . ❌کپی حرام ⛔️
۵ که دیدم وارد خونه شد و روی تخت دراز گشید با یکی تماس گرفت و شروع کرد کل مشکلات رو گفت میگفت خانم‌مشاوره نمیدونم چیکار کنم تازه فهمیدم که تمام چت هاش با ی خانم مشاوره بوده و مشخص بود اونم راهنماییش میکنه از خودم خجالت کشیدم انقدر تو کمد بودم تا شوهرم رفت بیرون و پیام دادم برگشتم خونه، وقتی اومد عادی رفتار کردم بیشتر از همه از خودم خجالت میکشیدم که بهش تهمت زدم که خیانت میکنه خودم رو تغییر دادم و تلاش کردم که درست بشم و شدم رابطه مون بهتر شد به پیشنهاد شوهرم چند باری هم رفتیم مشاوره و زندگیمون خوب شد کاش همه زوجین فرهنگ مشاوره رو پیدا کنن .
۵ عروسی برگزار شد و موندن تو همون دوتا اتاق ، ی روز دیدم پسر کوچیکه م اومد خونه و پریشون بود گفت صبح تو ماشین پلیس مواد پیدا کرده ازم پرسیدا مال توعه گفتم نه شریکم رو گرفتن با اینکه ماشین مشترک بود اما با پسر من اصلا کاری نداشتن و بهش گفته بودن تو برو، خدا برامون پول رسوند سهم شریکش رو خریدیم و ماشین مال خودمون شد پسرم همش میگفت پای منم گیر بوده اما این جبران خدا بود تو دست ی بنده رو گرفتی خدا هم منو نجات داد الان سه تا پسر دارم، اون پسری که کمکش کردم بهم میگه مامان و با بچه های خودم فرقی نداره زنشم خیلی دختر خوبی هست شاید از عروسای خودمم بهتره خداروشکر میکنم که فرصت خوبی بهم داد .
۵ اومدن خواستگاری و مجتبی خیلی ناراحت بود تو اتاق به سعید گفتم در صورتی جواب بله میدم که الان بری حقیقت رو به همه بگی و بگی که من بیگناه بودم اونم قبول کرد و رفتیم بیرون وایساد به همه گفت من به شکوفه گفتم بهم جواب نه بده جون عاشق یکی دیگه بودم اون زمان نامزدی هم از عمد که عذاب بکشه محدودش کردم گرد پشیمونی و عذاب وجدان تو صورت عمو و بابام موج میزد منم گفتم من زن سعید نمیشم خودتون شنیدید چی به روزم اورده من مجتبی رو دوس دارم مجتبی که انگار جون دوباره گرفته بود گفت اره منم‌ میخوامش و خواستگاری کرد سعیدم دیگه کسی محلش نذاشت الان من و مجتبی دوتا بچه داریم و سعید هنوزم مجرده خداروشکر که با رفتم سعید خدا مجتبی رو سر راهم گذاشت .
۵ سعی میکرد با خنده و شوخی ارومم کنه اما‌نمیتونست گذاشتمش خونشون و فرداش از رییسم یک هفته مرخصی گرفتم نزدیک خونشون پنهان شدم دو روز اول خبری نبود اما روز سوم دیدم که زنم از خونه بیرون اومد و دوتا خیابون پایینتر از خونشون سوار ی ماشین شد تعقیبش کردم و دیدم رفتن توی خونه با پلیس تماس گرفتم و اومدن به زنمم زنگ‌زدم و گفتم بیا بیرون از اون خونه من منتظرتم وقتی اومد دستگیرش کردن و تو پزشکی قانونی مشخص شد همسر من دختر نیست پدرش گفت به ما میگفته با تو بیرون میره و تو براش خرید میکنی ازش پرسیدم چرا که گفت من دلم لباسای مارک و طلا و پول میخواست برای همین اینکارو کردم گفتم نه تو زیاده خواهی طلاقش دادم و چند وقت با ی زنی ازدواج کردم که فرشته بود از خانمی‌و پاکی . ❌❌
۵ ی روز نشستم فکر کردم دیدم باعث و بانی مرگ شیرین منم و بچه هاشم عذاب دادم سر هیچی چون بیگناه هستن عذاب وجدان گرفتم رفتم سر قبر شیرین گفتم حلالم کن شب اومد به خوابم و گفت حلالت نمیکنم بچه هام و چرا اذیت میکنی از ترس بیدار شدم با برادرهات خوب شدم محبت کردم اما اونا از ته قلبشون از من نفرت دارن هر کاری میکنم منو ببخشن نمیبخشن وجدانم عین خوره داره منو میخوره اما راه فراری ندارم هر کاری میکنم که منو حلال کنن من بخاطر خودخواهی خودم‌برای داشتن پدرتون زندگی چند نفرو نابود کردم خدا از سر تقصیراتم بگذره ❌❌
۵ به زنم‌گفتم تو مقصری چون اون سال مادرمو از پله انداختی الان اهش گرفتت گفت نه و من‌ ننداختمش بحث بیشتر نکردم که اعصابم بدتر از این بهم‌ نریزه هر روز برای دخترم گریه میکردم تو اوج شیرین زبونیش بود که مرد، از سرکار برگشتم‌ خونه و رفتم‌ دوش بگیرم متوجه داد و بیداد شدم فور پریدم بیرون و لباس پوشیدم که دیدم زنم از پله ها افتاده و کسی از همسایه ها خونه نبوده کمکش کنه زنگ زدم اورژانس و بعد از چند روز بستری شدن دکتر گفت قطع نخا شده منم دیدم کسی و ندارم ازش نگهداری کنه مدتی خودم‌نگهش داشتم‌که دیدم نمیشه و مجبور شدم زن دوم‌بگیرم که ازش پرستاری کنه خداروشکر زن دومم خیلی خوبه و اصلا آزاری نداره ی روز زنم گفت من‌مادرت رو هول دادم افتاد اینم‌تقاصم شد ❌❌
۵ نامحسوس میخواست بهم بگه دلت پیش بابکه ولی نبود من جواد رو با دروغ هاش دوست داشتم ی وقتا هم سرکوفت درامد خواهرش رو میزد تو سرم و میگفت اگر توام کار کنی زودتر به همه جا میرسیم مامانم‌گفت بچه دار شو اخلاقش بهتر میشه منم سریع باردار شدم‌اما بهتر نشد بچه که بدنیا اومد من سرگرمش شدم و دیگه حرفهاش برام مهم نیست چون خانواده م ازم حمایت نمیکنن نمیتونم طلاق بگیرم ولی دیگه با اومدن بچه هم جواد کمتر سر به سرم میذاره الان بابک رفته سرکار و بهترین وضع زندگی رو داره با طمع و نادونی خودم دل بابک رو شکستم قضاوت کردن نوشین و خیانتم به بابک منو به اینجا کشوند امیدوارم خدا منو ببخشه و اینده بهتری در انتظار منو و جواد و تنها بچه مون باشه . ❌❌
۵ جذبش شدم و چند باری باهاش رفتم بیرون میرفتیم کافه و ابمیوه اینا میخوردیم دوبارم رفتیم رستوران غذا خوردیم زنم خیلی عادی رفتار میکرد ی روز که بچه ها خونه نبودن و داشت سالاد درست میکرد صدام کرد رفتم سراغش گفت من زشتم؟ عیب و ایرادی دارم؟ گفتم نه تو مشکلی نداری یهو گفت پس چرا با اون زنه میری بیرون؟ من چی‌کم دارم؟ دنیا دور سرم چرخید از شرمندگی نمیتونستم بهش نگاه کنم به زمین خیره شدم و گفت اگر ایرادی دارم بهم بگو اگرم نمیخوایم طلاقم بده ولی چرا خیانت؟ گفتم غلط کردم ولش میکنم و همونکارم کردم فرداش درخواست انتقالی دادم و زود منتقل شدم ی جای دیگه دور بود ولی مهم نبود اون زنو از زندگیم بیرون کردم و دیگه هیچ وقت پامو کج نذاشتم زنمم به روم نیاورد اون چند بار بیرون رفتن ارزش ی عمر شرمندگی منو نداشت ❌❌❌
۵ یهو در و باز کردم و رفتم تو خونه مامانم و خواهرم از دیدن من دست و پاشون رو گم کردن به مامانم‌گفتم چی شد که فکر گردی زن من خدمتکارته؟ مادرم نمیدونست چی بگه دست فاطمه رو گرفتم و بردم خونمون بهش گفتم همیشه اینجورین؟ گفت اره گفتم‌ چرا نگفتی بهم؟ گفت فکر میکردم میدونی و هیچی نمیگی منم کسیو نداشتم حمایتم کنه به داداشم گفتم اونم‌ گفت به من ربطی نداره، دلم براش سوخت من انقدر دوسش داشتم و اون اینقدر بی پناه بوده اون شب خونه نرفتیم و تمام تماس های مامانمم و خواهرم رو بی جواب گذاشتم نصفه شب برگشتیم خونه، فرداش مرخصی گرفتم و رفتم دنبال ی خونه با پس اندازی که داشتیم خونخ کوچیکی گیرمون اومد و رفتیم اونجا هر چی مادرم اصرار کرد نموندم خونشون، زنمم گفت وقتی داداشم قیدمنو زده منم نمیخوامش درخواست انحصار ورثه پدر مادرش رو داد چندماه کشید ولی ارث خوبی بهش رسید و با همون دوتایی کار کردیم خودمون رو بالا کشیدیم منم میتونستم مثل خیلیا بزنم تو گوش زنم و بگم زن زیاده مادر بگی بذارمم اونجا زیر ظلم مادرم بمونه ولی من با همون ازدواجی که کردیم متعهد شدم خوشبختش کنم و تمام تلاشم رو میکنم کاش همه مردا حمایت از زناشون رو یاد بگیرن ❌❌