eitaa logo
رِسانہ‌محـــــــله‌نوٓر
331 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
19 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
16.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای بابا!!.. مامانا پس شما چه‌کار دارید می‌کنید!!؟؟ 🌺لذت بردن از محتوا و انتشارش با شما😊 https://eitaa.com/Noorkariz
♦️سارق طلاجات دختر بچه‌هاي اصفهاني دستگیر شد رئيس پليس آگاهي فرماندهي انتظامي استان اصفهان : 🔹 در پي وقوع چند فقره سرقت گوشواره طلا از کودکان در برخی محلات سطح شهرستان اصفهان، با انجام تحقیقات تخصصی میدانی توسط کارآگاهان مشخص شد سارق با یک دستگاه موتورسيکلت و با پرسه زنی در کوچه‌هاي خلوت اقدام به شناسایی سوژه‌های خود می‌کرده و پس از سرقت گوشواره‌هاي طلا از کودکان به سرعت متواری می‌شده است. 🔹️در نهایت با انجام اقدامات هوشمندانه پلیسی، کارآگاهان مخفيگاه سارق را شناسايي و در عمليات دقیق متهم را دستگير گرديد. https://eitaa.com/Noorkariz
🔷برقراری تماس تصویری بدون اتصال به اینترنت وزیر ارتباطات: 🔹در سال ۱۴۰۱ کمیسیون تنظیم مقررات شرایط، ضوابط و تعرفه‌های تماس صوتی را از طریق شبکه LTE بدون نیاز به اینترنت، تصویب کردیم. 🔹اما به دلیل اینکه برخی گوشی‌های خارجی لایسنسی را به خاطر شرایط تحریم فعال نکرده بودند؛ بعضی از مردم عزیز نمی‌توانستند از این قابلیت استفاده کنند اما گوشی‌هایی که در داخل کشور تولید می‌شود می‌توانند این قابلیت را فراهم و ارائه کنند. 🔹برای استفاده از سرویس مکالمه تصویری اپراتور همراه‌اول باید هر دو طرف تماس تحت پوشش شبکه LTE و سیم کارت هر دو مشترک USIM باشد. 🔹همچنین حتما این سرویس برای هر دو طرف تماس فعال شده باشد و تلفن همراه هر دو طرف تماس از این سرویس (ViLTE) پشتیبانی کند. https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱روایت یک زندگی واقعی " سال ۱۳۹۰ خورشیدی"🌱
آهانی می گوید و سر تکان می دهد. انگشتانش را در هم فرو می برد. نمی دانم او مزاحم است یا من! - می تونم بشینم؟ بفرما می زنم و آن سر تخت می نشیند. از گوشه ی چشم نگاهش می کنم. شال سیاهش را پشت گوش می زند و نفسش را رها می کند. - حاج خانم می گفت خیلی ساله اینجا زندگی می کنین. فکر کنم از همون اول که با حاج آقا شریعت عروسی کردن همینجا بودن..نه؟ با یک " نه" ساده جواب می دهم. نگاهم را به نرده های ایوان می دوزم و لب می جنبانم. - اولش پدرم خونه اجاره می کنه بعد که اینجا رو می خره نقل مکان می کنن - خوبه آدم جایی باشه که براش پُر از خاطره س. خونه ی پدری و یه مادر که همش تو فکر بچه هاش و.. حرفش را تمام نمی کند. حس می کنم بغض کرده و سر می چرخانم. لب زیرینش را به دندان گرفته و اشک از گوشه ی چشمش می چکد. نام رمان : 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
سر پایین می اندازد. با حلقه ای که در انگشتش لق می زند وَر می رود. - متاسفم جز تاسف حرفی پیدا نمی کنم. چشمان خیسش را باز و بسته می کند. بریده بریده حرف می زند. انگار دستی بیخ گلویش را می فشارد. - قرار بود.. خیلی جاها با.. هم بریم. کلی نقشه.. داشتیم آقا سید. همش.. دود شد و.. رفت اون بالا بالاها منظورش را می فهمم. مادرم گفته بود خیلی سال است مادرش را از دست داده و از مرگ پدرش هم خبر داشتم. یک بار دیده بودمش. مرد آراسته و موقری بنظر می رسید. لبخندش اما عاریه بود. انهم در جشن عروسی تنها دخترش. کمی صحبت کردیم. در کار ملک بود و اوضاع مالی خوبی داشت. نگاهش پُر از تاسف بود و حسرت. داماد آن شب را در حد خودش نمی دید انگار. نام رمان : 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
- من جز خوشبختی دخترم هیچی نمی خوام. ولی خب زندگی همش عشق و عاشقی نیست که. مهم بعدشه که چشمات تازه وا می شه و .. ببخشید شما نسبتی دارید با آقا حامد؟ دستم را به سمتش دراز کردم. - شریعت هستم آقای.. دستم را مردانه فشرد. - افشار.. از آشناییتون خوشوقتم مکث کوتاهی کرد. - عذر می خوام جناب شریعت قصد جسارت نداشتم. یه درد دل پدرانه بود چشم باز و بسته کردم. - حامد پسر خوبیه. شاید دست و بالش خیلی پُر نیست ولی رو پای خودش وایساده. دستش و جلوی کسی دراز نکرده خدا بخواد به همه جا می رسه حامد اما به جایی رسید که نباید می رسید. و من امروز از آن اطمینان احمقانه خجالت می کشم. به خودم می آیم. لبم را تر می کنم. صدای نفس های تندش می آید. نام رمان : 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- تنها چیزی که ما توش دخیل نیستیم اومدن و رفتنمونه. اگه بود شاید حتی دلمون می خواست اصلاً .. سر تکان می دهد. - من از همونام که دوس داشتم اصلاً نیام تا مجبور نشم مرگِ عزیزام رو ببینم نفسم را رها می کنم، محکم. با خودم می گویم همین یکی را کم داشتم انگار. دردِ بی درمان خودم کم بود که حالا این هم اضافه شد! - دردِ بزرگ ناشکری می آره.. اینو همیشه مرحوم پدرم می گفت. ولی بازم چیزایی هست که.. حرفم را قطع می کند. دلش پُر است، می فهمم. - مثلاً چی!؟ مثلاً این که دار و ندارم و از دست دادم و زندگی کوفتیم رو هواس! مادرم نیست.. بابام رفته دیگه م برنمی گرده! شوهر جوونم زیرِ یه خروار خاکه و بابای نامحترمش انداختتم بیرون! چانه اش می لرزد و بغض خفه اش کرده. - دردِ بزرگ ناشکری می آره.. آره. دردِ من خیلی بزرگتر از اونی هست که شما می بینی دست مشت کرده اش را جایی وسط سینه اش می فشارد. نام رمان : 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz