26.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸آنیل سث - استاد #علوم_اعصاب دانشگاه Sussex انگلستان - از ایده توهمیبودن تمام تجربیات آگاهانه ما (تجربیاتمان از جهان و حتی از خودمان) سخن میگوید.
البته از چند نمونه تجربیات اشتباه، تعمیم به کل تجربیات را استنتاج میکند.
🔸اما مطابق معمول بین توهمیبودن «محتوای» برخی تجربیات (اشتباه در ادراک بصری رنگ در موقعیتی خاص، یا اشتباه در ادراک اعضای بدنمان)، توهمیبودن اصل آن احساس پدیداری نتیجهگیری میشود.
🔸نکته مهم دیگر آنست که «حدسزدن» بر پایه «باورها» و «توقعات» نسبت به جهان، همگی حالات ذهنی آگاهانه هستند که وی در تبیین تولید #آگاهی توسط #مغز، استفاده میکند. اینها بکارگیری آگاهی در تبیین آگاهی است! و در واقع یادآور اشکال آدمک ذهنی در مسئله #حیث_التفاتی که در ادبیات فلسفه ذهن و در موارد مشابه بحث شده است. نیاز به آدمک ذهنی دارای حالات آگاهانه، برای تبیین حالت آگاهانه. که تبیین حالات آگاهانه آن آدمک ذهنی هم مستلزم آدمکی دیگر در ذهن خود اوست و ... .
🔸بنحوی دیگر هرگونه نظریه مبتنی بر #پردازش_اطلاعات، میتواند بوسیله نسخهای از استدلال #اتاق_چینی جان سرل به چالش کشیده شود؛ اتاقی که یک نفر تمام سیگنالهای اطلاعاتی را بدون درک آنها دریافت و براساس دفترچه راهنما، پاسخ متناسب را بیرون میدهد. اما هیچ درک اولشخص از این پاسخ ندارد.
فرآیندهای محاسباتی را میتوان بنحوی که مستلزم آگاهی نباشند، بازسازی کرد.
@PhilMind
📚 عنوان: نسبت فلسفه اسلامی با فلسفه ذهن معاصر
👤 سخنران: دکتر مهدی همازاده
دکترای تخصصی فلسفه ذهن، پژوهشکده علوم شناختی
و دستیار پژوهش دانشکده فلسفه دانشگاه راتگرز آمریکا (۲۰۱۶-۲۰۱۵)
🗓 تاریخ: ۱۷ / بهمن/ ۱۴۰۰
🕗 زمان: ساعت 19
📍مکان: صفحه انجمن علمی فلسفه و حکمت اسلامی دانشگاه تهران (Live)
🔻🔻🔻🔻
https://instagram.com/ut_isl_philosophy
نسبت فلسفه اسلامی با فلسفه ذهن معاصر.mp3
26.45M
بخشی از گفتگوی انجمن علمی فلسفه اسلامی دانشگاه تهران با دکتر همازاده در موضوع «نسبت #فلسفه_اسلامی با #فلسفه_ذهن معاصر»، یکشنبه 17 بهمن 1400 👆👆
🚩🚩🚩 سرفصلها:
🔸 پیامدهای عدم تعامل فلسفی و پژوهشی با #علوم_تجربی جدید
🔸 ناکارآمدی برخی از مهمترین ادله و تبیینهای پیشینیان در #علم_النفس
🔸 برخی نقدهای اشتباه داخلی، حاصل از فهم غلط و ناقص نظریات رقیب
🔸 معضل تعیین حد و مرز فلسفه اسلامی بر اساس محدود نص منابع پیشین
🔸 ضرورت توجه به تبیینهای تجربی برای تعامل و دیالوگ با جوامع آکادمیک دنیا
@PhilMind
🌑 #دانیل_دنت در مقاله "کوالیای کواینی" برای نفی #کوالیا، چند ویژگی مختص آن را برشمرده و از جمله مهمترین این ویژگیها را «دسترسی مستقیم و بیواسطه» دانسته است. او چند #آزمایش_فکری ارائه داده تا این ویژگی و در نتیجه وجود چیزی به اسم کوالیا را رد کند:
🌘 آقای سانبورن تست کننده حرفهای قهوه مکسول هاوس است و در حدود 6 سال شغل او این بوده تا مزه قهوه تغییری نکند.
او میگوید در حالی که از طعم و تست قهوه ماکسول هاوس لذّت میبرد، دیگر این کار را نمیکند. دلیل او این است که دیگر قهوه ماکسول هاوس آن طعم و مزه سابق را برایش ندارد.
🌗 سه تبیین ممکن برای این تغییر وجود دارد:
1) کوالیای او تغییر کرده و استانداردهای او ثابت باقیماندهاند.
2) کوالیای او ثابت باقیماندهاند، اما او به خاطر نمیآورد؛ چون استانداردهای او تغییر کردهاند.
3) هم کوالیا و هم استانداردهای او تغییر کرده.
از آنجا که آقای سانبورن قادر نیست از طریق دروننگری امکانهای 2 و 3 را رد کند، نمیتواند از طریق دروننگری بداند که کوالیای او تغییر کرده است. بنابراین او دسترسی مستقیم و معرفت بیواسطه به کوالیای خودش ندارد. (Dennett, 1988, “Quining Qualia”, in: Consciousness in Contemporary Science, A., Marcel, & E., Bisiach, (eds.), Oxford University Press, pp. 525-532)
🌖 دنت در این مقاله دو آزمایش فکری دیگر با همین خط استدلال ارائه میدهد که البته آزمایشهای دیگر بدلیل گرهزدن قضاوت کوالیا به تعدیل در فرآیندهای دسترسی به حافظه، مناقشه پذیرترند.
اساساً تجربه ادراکی مانند شیرینی و نظایر آن (ترشی، تلخی، شوری) خیلی سریع از طریق رسپتورهای زبانی در بخش چشایی #کورتکس مغز مشخّص میشوند. این اتّفاق سریعتر از آن است که قضاوت یا مقایسهای رخ دهد و وابسته به حافظه نیست (See: Gutierrez & Fonesca, 2020, “The neuroscience of sugars in taste, gut-reward, feeding circuits, and obesity”, Cellular and Molecular Life Sciences, Vol. 77, No. 2.)
🌕 به نظر میرسد دنت نکتهای را نادیده گرفته است؛ از اینکه تجربهکننده نمیداند چگونه میان کوالیای فعلی و قبلی مقایسه انجام دهد، منطقاً نتیجه نمیشود که تجربهکننده دسترسی مستقیم و بیواسطه به کوالیای فعلی خودش ندارد.
🌔 در واقع به نظر میرسد خط استدلال دنت در این آزمایشهای فکری به گونه زیر است:
الف) شخص تجربهکننده در آزمایشهای فکری فوق قادر نیست از طریق دروننگری میان کوالیای فعلی و کوالیای قبلی مقایسهای انجام دهد
نتیجه: بنابراین شخص تجربهکننده، دسترسی مستقیم به کوالیای فعلی خود ندارد.
🌓 اما دنت چگونه از مقدّمه الف به نتیجه رسیده است؟ بلحاظ منطقی برای اینکه نتیجهگیری فوق درست باشد، دنت دستکم نیازمند یک مقدّمه دیگر است:
مقدّمه رابط: اگر کسی قادر نباشد از طریق دروننگری میان کوالیای فعلی و کوالیای قبلی مقایسهای انجام دهد، پس او دسترسی مستقیم و بیواسطه به کوالیا فعلی خودش ندارد.
🌒 ولی آیا این مقدّمه رابط، معقول است؟ دنت هیچ دلیلی به ما ارائه نمیدهد؛ در حالیکه
قضاوت کردن درباره نسبت کوالیای فعلی با کوالیای قبلی، چیزی بیش از دسترسی مستقیم به کوالیای فعلی است.
🌑 اگر #قوای_شناختی مسئول مقایسه کوالیا، کارکرد درست خودشان را از دست داده باشند، قضاوت شخص درباره اینکه چگونه کوالیای فعلی او به کوالیای قبلی او مربوط میشود، نادرست خواهد بود. اما این باعث نمیشود ادراک مستقیم و بیواسطه به کوالیای فعلیاش (خصوصاً کوالیای فرآیندهای ادراکی مانند شیرینی، شوری، ترشی، تلخی و ..) هم آسیب دیده باشد.
@PhilMind
📚 #معرفی_کتاب
📘 کتاب «تجربه حسی و معرفت شناسی باور» اثر دکتر حمید وحید دستجردی از سوی انتشارات هرمس و در ۲۶۵ صفحه منتشر شد.
📕 مسئله اصلی کتاب هرچند حول برخی ویژگیهای مهم معرفتی باور - بویژه: معقولیت و انسجامبخشی - میچرخد، اما در بررسی نسبت #تجربه_حسی و موجهساختن باورهای ادراکی، به حوزه همپوشان #معرفت_شناسی و #فلسفه_ذهن وارد میشود.
📗 دو فصل نخست کتاب به ویژگی صدق در باورها و نتایج آن اختصاص دارد و چهار فصل بعدی به حساسیت باور نسبت به شواهد تجربی و مسائلی که به بار میآورد.
فصل چهار، حول نظریه تایلر برج در اینباره پیش میرود که تجربه حسی چطور باورهایی که شکل میدهد را موجه میسازد؟ فصل پنج تجربه حسی را بمنزله دلیل برای توجیه باورها بررسی میکند و از آموزه سوپرونینس معرفتی کمک میگیرد. فصل ششم با این پرسش سخت گره میخورد که آیا #حالات_شناختی ما بر ادراکات حسیمان اثر میگذارند و در این صورت، تجارب حسی قدرت توجیهگریشان را از دست میدهند؟
📙 فصل هفتم به بررسی تضاد #برون_گرایی با امکان دسترسی ویژه به محتوای افکارمان ارتباط دارد و فصل آخر (هشتم) نیز خطاناپذیری باورهای پایه را بررسی میکند.
@PhilMind
26.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔥کروزول – از پیشتازان #هوش_مصنوعی – درباره پروژه شبیهسازی کامل رفتارها و واکنشهای عاطفی در روباتها اطمینان دارد؛ چیزی که هوش مصنوعی ضعیف نامیده میشود. اما درباره تحقق یا حتی امکان سنجش تجربه درونی آگاهانه (هوش مصنوعی قوی) مطمئن نیست.
🔥دریفوس اما از این هم فراتر میرود و امکان هر دو را منتفی میداند. استدلال وی – که بنحوی مفصلتر در مقاله/کتاب مشهور وی با عنوان "کامپیوترها چه کاری (هنوز) نمیتوانند انجام دهند" آمده – بر این نکته استوار است که توانایی ما در انجام واکنشهای بجا و متناسب، یک نوع مهارت غیر قابل بیان و پیشامفهومی از سنخ know how است که قابل تقلیل به کدگذاریهای گزارهای در برنامهنویسی یا مدلسازی درسیستمهای قانونمحور نیست (هرچقدر پایگاه داده آن جامع و عظیم باشد).
🔥طراحان شبکههای نورونی مصنوعی توافق دارند که یک شبکه هوشمند با توجّه به نمونههای کارآموزیشده از ورودیهای مرتبط با یک خروجی خاص، باید بتواند ورودیهای دیگر "از همین نوع" را با همین خروجی مرتبط سازد. ولی «از یک نوع بودن» را چه چیزی مشخّص میکند؟
🔥دریفوس اعتقاد دارد تعمیم مذکور و متناسب بودن واکنشهای انسانها در هر موقعیت جدید، بسرعت و بر تجربه درونی و حس عمومی (common sense) استوار میشود. بلکه شاید هیچ دسته واقعیتهای فارغ از کانتکست (Context-free) وجود نداشته باشد که شیوههای رفتاری را مدلسازی و تعمیم دهد.
@PhilMind
🔻آزمایشات #نوروساینس نشان داده که نوسان 40 هرتز در #قشر_بینایی مغز (visual cortex)، یک نقش کلیدی در بهم پیوستن انواع مختلف اطلاعات در یک قالب واحد دارد.
اطلاعات مختلف درباره شکل و رنگ و مکان یک ابژه، میتوانند بنحوی کاملاً مجزّا بازنمایی شوند، ولی یک فرکانس مشترک در نوساناتشان داشته باشند که آنها را قادر میسازد در فرآیندهای بعدی به هم پیوند بخورند و در حافظه کاری ذخیره بشوند. بدین ترتیب، دستههای متنوّع اطلاعات میتوانند در محتوای آگاهی، ادغام و مجتمع (integrate) بشوند.
🔻این یافتهها و فرضیهها البته بصیرتهایی درباره نحوه کارکرد #مغز و حافظه کاری و ... در بر دارد و میتواند تبیین کند که چطور اطلاعات برای کنترل رفتار، ادغام و مجتمع میشوند. اما پرسش اساسی همچنان بدون پاسخ باقی مانده است: چرا به هم پیوستن اطلاعات در این نوسان، باید همراه با تجربه آگاهانه باشد؟
🔻ما از متد #علوم_اعصاب_شناختی قادر به فهم یکسری اطلاعات مهم ساختاری (اتّصالات نورونها و بیوشیمی مغز) و یکسری اطلاعات مهم کارکردی (دادههای ورودی و رفتارها و قابلیتهای خروجی) هستیم.
اما هیچکدام از این دو دسته اطلاعات، مسیری جهت پلزدن به مفهوم #آگاهی نگشوده و بلحاظ روششناختی بنظر نمیرسد که در آینده نیز چنین باشد.
بلکه بنظر میآید مفهوم آگاهی را باید با واژگان و تعابیری در همان سطح پدیداری توصیف کرد. برخلاف مفاهیمی مانند «حیات» که از طریق ساختاری بیوشیمیایی، یا «حافظه» که از طریق کارکردی قابل تحلیلاند.
🔻نه فقط دانش درباره ساختار بیوشیمیایی مغز، بلکه مدلهای شناختی هم بنحو مشابه با همین ابهام مواجهاند؛ این مدلها داینامیکهای علّی موجود در فرآیندهای شناختی را شبیهسازی میکنند که از طریق آنها میتوان مثلاً علیتهای رفتاری در فرآیندهای شناختی را توضیح داد. در واقع #مدلسازی_شناختی میتواند "تبیین"های ارزشمندی از پدیدههای روانشناختی مانند یادگیری، حافظه، کنترل رفتار، توجّه و ... فراهم آورد.
🔻ولی این پیشرفتها برای تبیین آگاهی کارآمد نبوده است؛ زیرا ما هر مدلی که پیاده کنیم، این پرسش باقی میماند که چرا محققسازی مدل مذکور، باید همراه با تجربه پدیداری باشد؟
مدلسازیهای شناختی میتوانند آگاهی را صرفاً در قالب برخی مفاهیم و ظرفیتهای کارکردی - شناختی توضیح دهند؛ مثل گزارشپذیری، قابلیت دروننگری، و ... . ولی هیچیک از این مفاهیم، چیزی برای پاسخ به این پرسش در اختیار ما نمیگذارد که چرا فرآیندها و مدلهای مذکور، با تجربه درونی همراهند؟
@PhilMind
⛱ یکی از چالشهای پیش روی دیدگاه #پنسایکیزم (#همه_روان_دار_انگاری) آنست که – لااقل طبق یک برداشت رایج از آن – همه اشیاء جهان را دارای #آگاهی میداند و پذیرش این نکته که صخره و خاک و دریا هم حس و حال درونی دارند، بسیار غیرشهودی و بعید مینماید.
به نظر چالمرز البته این اشکال چندان جدّی نیست و همه تئوریهای مربوط به آگاهی تا حدّی عجیب و غریب هستند. (Chalmers, 2015, Panpsychism and Panprotopsychism, p. 247)
⛱ در یک قرائت ضعیف از پنسایکیزم، تنها برخی انواع هویات بنیادین فیزیک (مانند کوارکها و فوتونها) ذهنمندی دارند.
یک نسخه جایگزین هم البته یگانهانگاری مقومپدیداری (protophenomenal) است که از ویژگیهای مقومپدیداری سخن میگوید: ویژگیهایی که هرکدام به تنهایی نه فیزیکیاند و نه پدیداری؛ ولی وقتی مجموعا و به شیوهای خاص در یک سیستم قرار بگیرند میتوانند ویژگیهای پدیداری یا فیزیکی را بسازند. (ibid, 259)
⛱ بنابراین اگر مثلاً سنگ دارای آگاهی و #تجربه_پدیداری نیست، بخاطر آنست که آن دسته ویژگیهای مقومپدیداری که زمینهساز ویژگیهای فیزیکی و ساختاری سنگ هستند، بنحوی با هم ترکیب نشدهاند که منجر به پیدایش ویژگیهای پدیداری بشود. (Alter & Nagasawa, 2015, Consciousness in the Physical World, Oxford University Press, p. 433)
⛱ یک مزیت یگانهانگاری مقومپدیداری نسبت به یگانهانگاری پدیداری آنست که نسخه یگانهانگاری پدیداری از پنسایکیزم، تکتک ذرات بنیادین را دارای ویژگی مستقل پدیداری میدانست و با #مسئله_ترکیب مواجه میشد: اینکه چطور ترکیب هزاران کیفیت پدیداری و هزاران فاعل پدیداری، منجر به شکلگیری یک کیفیت کلان پدیداری واحد و یک فاعل پدیداری یکتا میشود؟ (وقتی هر ذره دارای تجربه پدیداری مستقل باشد، از آنجا که تجربه پدیداری بدون فاعل معنا ندارد، پس تعداد بسیار زیادی فاعل پدیداری هم در لایه بنیادین هر تجربه کلان پدیداری، حاضر خواهد بود.)
⛱ حال اما نسخه مقومپدیداری، تک تک ویژگیهای مقومپدیداری را دارای تجربه پدیداری نمیداند و صرفاً از نوع خاصی از چینش و ترکیب آنهاست که ویژگی کلان پدیداری پدید میآید.
⛱ البته یک اشکال مهم در برابر نسخه مقومپدیداری همان اشکال رایج در برابر غالب تئوریهای فیزیکالیستی است؛ اینکه تمام حقایق سطح فیزیکی با عدم ویژگی پدیداری هم تصورپذیر است.
#امکان_زامبی فلسفی در جهانی با قوانینی متفاوت از جهان ما وجود دارد که دقیقاً همین ویژگیهای مقومپدیداری و نوع چینش و ترکیب آنها در من را دارا باشد، اما حالات پدیداری من را نداشته باشد. پس این ویژگیها و نوع چینش آنها برای ایجاد #آگاهی_پدیداری کافی نیست.
@PhilMind
🥇 #آگاهی بمعنای #تجربه_پدیداری، اساسا سابجکتیو و درونیست و در نتیجه قائم به شخص. این ماهیت آگاهی پدیداریست.
دستکاری ماشینیٍ دادهها در تحقق جنبههای کارکردی و بیرونی آگاهی جواب میدهد. مثلا ورود دادهها از محیط و پردازش آنها و سپس خروجیهای رفتاری و گفتاری متناسب آن. اما اینها هیچکدام معادل و حتی مستلزم جنبه تجربهایٍ درونی نیست.
🥈استدلالهای مختلفی در اینباره در ادبیات بحث فلسفی ارائه شده و بین این دو جنبه آگاهی تفکیک کردهاند. فلاناگان (۱۹۹۲) با تعابیر «حساسیت تجربهای: experiential sensitivity» در برابر «حساسیت اطلاعاتی: informational sensitivity» و ند بلاک (۱۹۹۴) با تعابیر «آگاهی پدیداری: phenomenal consciousness» در برابر «آگاهی دسترسی: access consciousness» از این دو جنبه یاد میکنند.
برخی فیلسوفان ذهن ضمن تأکید بر ضرورت عدم خلط بین آنها، استدلال میکنند که چرا جنبه دوم (جنبههای کارکردی) نمیتواند معادل و حتی برآورندهی جنبه اول (جنبه پدیداری) باشد.
🥉 سخن دریفوس آنست که آگاهی بمعنای #آگاهی_پدیداری/ تجربه درونی (که همان مسئله دشوار: hard problem نام دارد)، از طریق فرآیندهای محاسباتی قابل تحصیل نیست.
حتی خود «اذعان» روبات یا هر موجود دیگر به دارابودن جنبه درونی و پدیداری، باز هم یک «رفتار بیرونی»ست و ذیل جنبه کارکردی / اطلاعاتی قرار میگیرد.
🏅حال این مسئلهای دیگر است که جنبه پدیداری را چطور میتوان ردیابی و verify کرد؟ اما دریفوس از سخن معمول فیلسوفان ذهن هم فراتر میرود.
یعنی ادعای او این نیست که روباتها برآورنده جنبههای رفتاری و کارکردی آگاهی هستند و این برای رسیدن به جنبه پدیداری و تجربهایٍ آگاهی کافی نیست. بلکه بیش از این، میگوید حتی همان جنبه رفتاری و واکنشهای بیرونی هیجانی و عاطفی هم بدرستی در رویکردهای فعلی ساخت #هوش_مصنوعی، امکان تحقق کامل ندارند. چرا که همین واکنشها هم در انسانها مبتنی بر تجربه درونی شکل میگیرند.
در واقع او در تحقق #هوش_مصنوعی_ضعیف هم (تا چه رسد به #هوش_مصنوعی_قوی) تردید میکند.
🎖 این که ساینس از منظر سومشخص به پدیدههای آبجکتیو میپردازد ولی آگاهی، منظری سابجکتیو و اولشخص دارد که به دور از دسترس علم تجربی باقی میماند، سخن خیلیهاست؛ چه در میان فیلسوفان و چه نوروساینتیستها.
دریفوس علاوه بر اینها میگوید واکنشها و رفتارهای عاطفی بجا هم در عامل انسانی، مبتنی بر common sense و تجربه درونیست و نه مبتنی بر دستورالعملها.
🎗دریفوس میگوید این واکنشها یک نوع معرفت مهارتی (know how) است و نه یک نوع معرفت گزارهای (know that) تا قابل برنامهنویسی یا مدلسازی باشد.
میگوید اصلا واکنشهای فارغ از کانتکست نداریم که شما یکسری ورودی را در یکسری کانتکست خاص در دوران کارورزی برای روبات تمرین دهید و بعد در کانتکستهای جدید انتظار داشته باشید با مراجعه به خروجی همان تمرینها، پاسخ مناسب را بیابد و اجرا نماید.
میگوید اصلا تشخیص «همسنخی و همنوعی» بین ورودیهای دریافتی از محیط/ کانتکست جدید با ورودیهای فلان محیط/کانتکست دوران کارورزی، بر چه ملاک و معیاری استوار میشود؟ در حالیکه در انسانها براساس شهود پدیداری اتفاق میافتد.
@PhilMind
💎عوالم خلقت از منظر #عرفان_اسلامی دارای سه مرتبۀ طولی كلّی است:
1) عالم عقل یا عالم #تجرد_تام كه آن را جبروت و عالم ارواح نیز میخوانند؛
2) عالم #مثال_منفصل یا عالم #تجرد_مثالی كه آن را همان ملكوت یا عالم برزخ در لسان شریعت میدانند؛
3) عالم مادّی یا طبیعت، كه با تعابیر ناسوت یا عالم مُلك نیز بدان اشاره میکنند.
💎عالم مثال در این دیدگاه، میانه و واسطه عالم عقل و عالم مادّی است و متشكّل از جواهری متفاوت كه از یکسو دارای شکل و رنگ و مکانمندی خاصّی است و جسمانیت دارد، و از سوی دیگر دارای جرم و غلظت و ابعاد مادّی نیست. بنابراین جوهر مثالی از جهتی شبیه به جوهر مادّی و از جهتی رو به جوهر عقلی است. (قیصری، 1375، شرح فصوصالحکم، انتشارات علمی و فرهنگی، ص97)
💎وجود مثالی در نظر عارفان، دو گونه تحقق دارد: تحقّق مستقل و جدا از انسان، و تحقّق وابسته و قائم به انسان.
به اوّلی، مثال مطلق یا منفصل میگویند که عالمی است مستقل و مابین عالم مادّه و عالم مجرّد تام. دومی را اما مثال مقید یا متّصل مینامند که جزو مراتب وجود انسان است.
به تعبیری دیگر، خیال انسان همان عالم مثال متّصل است که البته با عالم مثال منفصل / خیال مطلق، ارتباطی وثیق دارد. (ن.ک: قونوی، 1375، النفحاتالالهیه، نشر مولی، ص119 / قیصری، 1375، شرح فصوصالحکم، صص99 و 480)
💎همانطور که محقّق جامی و دیگر عارفان تصریح کردهاند، ادراکات فرابدنی - که به تعبیر ایشان از رؤیاهای صادقه تا دریافتهای وحیانی و مکاشفات صورتمند عرفانی را شامل میشود – در مرتبه مثالی انسان اتفاق میافتد که قوای ادراکی خاص خودش را دارد؛ کما اینکه بدن مادّی هم قوا و ابزار #ادراک_حسی خاص خودش را داراست. (جامی، 1381، نقدالنصوص، موسسه حکمت و فلسفه، ص52)
برخی از عرفا اعتقاد دارند انسان افزون بر حواس پنجگانه ظاهری، دارای حواس پنجگانه مثالی نیز هست که به بدن مثالی او تعلق دارد.
💎این در واقع ترجمانی از همان اعتقاد عرفانی است که مراتب انسان را با مراتب هستی، مطابق میداند (عالم صغیر و عالم کبیر).
از نتایج این تطابق در عرفان نظری، ادراکپذیر بودن مراتب گوناگون عالم برای انسان است از طریق مرتبهای که با آن همسنخی دارد. همانطور که عالم ماده و طبیعت از طریق آلات و قوای حسی ادراک میشود، حقایق مثالی نیز از طریق قوا و مرتبه مثالی انسان دریافت میگردد و حقایق عقلی (مجردات تام) هم از طریق مرتبه عقلی انسان.
💎بدین ترتیب آنچه امروز به تجربیات بیرون از بدن (OBE) میشناسند، از منظر عرفانی توسّط #بدن_مثالی انسان ادراک و تجربه میشود؛ بدنی که با از بین رفتن بدن مادّی، همچنان باقی میماند و میتواند تجربیات و ادراکات خود را ادامه دهد.
بدن مثالی در این دیدگاه، همان بدنی است که در خواب مشاهده میشود و ادراکات و تجربیات حالت خواب را داراست.
@PhilMind
49.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔥قطع کردن دو نیمکره #مغز برای درمان صرع، آغازی بر یکی از اکتشافات مهم #علوم_اعصاب درباره تقسیمپذیری کارکردها و دوئیت افکار و حتی شخصیت یک فرد واحد بود.
🔥این اتفاق مهم - که در ویدیوی فوق توضیح داده شده - چالشی جدی پیش روی دیدگاه تجردانگار درباره #روح انسان میگذارد؛ جوهر مجردی که بنا به تعریف بسیاری از نظریهپردازان #تجرد_نفس، ماهیتی بسیط و فاقد اجزاء دارد.
🔥این که - بدلیل قطع ارتباط دو نیمکره مغز - دست چپ شخص کاری انجام میدهد که او شفاها اظهار بیاطلاعی میکند، یا جهانبینی متضادی را در اظهار زبانی و سپس در اشاره یدی دارد، یا ...، بنوعی با بساطت روح مجرد که تمام قوا و کارکردهای ذهنی را بنحوی تجزیهناپذیر در وحدت خود مندمج ساخته، در تعارض قرار میگیرد و تبیینی سازگار با این یافتهها را از اردوگاه #دوئالیسم طلب میکند.
🔥کما اینکه مورد دوقلوهای بهم چسبیده با مغزهای در هم آمیخته - که در ویدیوی فوق آمده - نیز بنحوی دیگر آموزه وحدت و بساطت نفس را با اشتراک و افتراق قوای ذهنی این دوقلوها به چالش میکشد.
@PhilMind