eitaa logo
فلسفه ذهن
964 دنبال‌کننده
140 عکس
69 ویدیو
21 فایل
محتوای تخصصی در حوزه #فلسفه_ذهن و فلسفه #علوم_شناختی توسط: مهدی همازاده ابیانه @MHomazadeh عضو هیات علمی موسسه حکمت و فلسفه ایران با همکاری هیئت تحریریه
مشاهده در ایتا
دانلود
درباره : 🌕 این ادعا را در نظر بگیرید: «هوای امروز در شمال کشور، بارانی است». من می‌توانم حالات ذهنی مختلفی نسبت به ادعای مذکور داشته باشم. ممکن است "باور داشته باشم" که هوای امروز شمال، بارانی‌ست. یا "امید داشته باشم" که هوای امروز شمال، بارانی‌ست. یا "ترس داشته باشیم" که هوای امروز شمال، بارانی‌ست. یا "تردید داشته باشم" که هوای امروز شمال، بارانی‌ست. و ... 🌕 باورها، امیدها، ترس‌ها، تردیدها، میل‌ها و ... حالاتی ذهنی هستند که در ادبیات به نام (propositional attitudes) شناخته می‌شوند؛ زیرا دربردارنده یک گرایش خاص ذهنی ما بسوی یک محتوا/گزاره خاص هستند. 🌕 حال یک گرایش گزاره‌ای خاص، مثلا "باور" به این جملات را در نظر بگیرید: باور به این‌که «فلسفه، مادر علوم است». و باور به این‌که «پذیرش یک دیدگاه علمی بدون توجه به مبانی و پیامدهای فلسفی آن، ساده‌انگاری رایجی است». و باور به این‌که «فلسفه در مراکز آکادمیک علوم شناختی ایران، مهجور است». هر باوری و از جمله این‌ها که ذکر شد، "بازنمودی" هستند؛ یعنی رویدادها یا اموری را از جهان بازنمایی (represent) می‌کنند. 🌕 در واقع تمامی گرایشات گزاره‌ای، حالاتی بازنمودی‌اند. فیلسوفان ذهن به این بازنمودگرایی یا دربارگی، حیث التفاتی می‌گویند. حالاتی ذهنی که محتوای آن‌ها، درباره اموری از جهان است، یا آن امور را بازنمایی می‌کند (این امور می‌توانند انتزاعی یا حتی توهمی هم باشند). حیث التفاتی بدین معنا یک اصطلاح خاص تکنیکال به شمار می‌رود و ارتباطی با یا چیزی شبیه آن ندارد. 🌕 ( ) یا ( ) در ۲۵ سال اخیر، پرطرفدارترین تئوری برای تبیین / بوده است. در این دیدگاه، حالات پدیداری (مانند غم و شادی و درد و ...) نیز علاوه بر گرایشات گزاره‌ای، یک محتوای خاص را بازنمایی می‌کنند و حس پدیداری سابجکتیو، حاصل یا معادل این بازنمایی است. بدین ترتیب تمامی حالات ذهنی، حالاتی التفاتی خواهند بود و به حیث التفاتی تحویل برده می‌شود. در نتیجه، هر نظریه‌ای که درباره حیث التفاتی داشته باشید، برای تبیین مسئله هم بکار می‌رود. 🌕 فرض کنید من یک حس و حال پدیداری از مشاهده چمنزار سرسبز روبروی خویش دارم. حالت پدیداری من، ویژگی فیزیکی رنگ و شکل چمنزار روبرویم را بازنمایی می‌کند که آن را محتوای بازنمودی یا ویژگی C می‌نامیم. طبق نسخه بازنمودگرایی تقلیل‌گرا، ادراک سبزی چمنزار، همان ویژگی بازنمایی‌کردنِ ویژگی C (به شیوه‌ای خاص) است. یا ویژگی پدیداری درد، همان ویژگی بازنمایی‌کردنِ آسیبِ بافتی بدن (به شیوه‌ای خاص) است. و ... @PhilMind
درباره و ۱ 🌕 بنجامین لیبت سال 1984 در آزمایش معروف خود نشان داد که در کسری از ثانیه قبل از تصمیم آگاهانه شخص برای انجام کاری، شلیک مرتبط نورونی در مغز اتفاق می‌افتد. او در واقع یک استدلال عصب‌شناختی علیه اراده آزاد زمینه‌سازی کرد (هرچند خودش چنین قصدی نداشت) و یافته او موجی از بحث در محافل علمی و فلسفی به راه انداخت و بعضا بعنوان مدرکی علمی علیه اختیار و اراده انسان‌ها مطرح گردید. 🌖 برخی محققان البته طراحی آزمایش لیبت را مورد تردید قرار دادند؛ از جمله دقت ابزارهای مورد استفاده برای اندازه‌گیری امواج مغزی و دقتی که افراد می‌توانند زمان تصمیم‌گیری خود را نشان بدهند. تا اینکه در سال 2010، - محقق موسسه ملی تحقیقات پزشکی در پاریس - نوسانات فعالیت عصبی را از طریق نویزهای جنبش‌های صدها هزار نورون به هم پیوسته در اندازه گرفت و نشان داد این نویزهای مداوم الکتروفیزیولوژیکی در جزر و مدی آهسته، بالا و پایین می‌روند. 🌗 تمام این داده‌ها در نگاه اوّل بدون الگو به نظر می‌رسیدند؛ اما شورگر آن‌ها را بر اساس قله‌های فعالیت‌شان مرتب کرد و میانگین آن‌ها را به روش ابتکاری کورنهوبر و دیک معکوس کرد. بازنمایی بصری نتایج، شبیه ترندهای صعودی بودند. 🌘 دو سال بعد، شورگر و همکارانش در مقاله پرارجاع (An Accumulator Model for Spontaneous Neural Activity Prior to Self–Initiated Movement) تبیینی عصب‌شناختی ارائه کردند. دانشمندان می‌دانند که نورون‌های ما برای هر نوع تصمیم، باید شواهدی از هر گزینه جمع‌آوری کنند. تصمیم‌گیری زمانی حاصل می‌شود که یک گروه از نورون‌ها شواهدی را در یک آستانه خاص انباشته کرده باشند. آزمایش لیبت هیچ شواهد بیرونی برای تصمیم‌گیری در مورد گزینه‌های مختلف در اختیار شرکت‌کنندگانش نمی‌گذاشت. 🌒 یافته‌های شورگر و همکارانش بدین معنا بود که فعالیت‌های با نویز بالا در مغز افراد، در صورتی که هیچ گزینه‌ای برای انتخاب وجود نداشته باشد، گاهی اوقات باعث بالا رفتن سطح تراز می‌شود تا ما را از بلاتکلیفی بی‌پایان در هنگام مواجهه آتی با یک گزینه نجات دهد. 🌓 در مطالعه جدیدی که شورگر و دو محقق از پرینستون آزمایش لیبت را تکرار کردند، برای جلوگیری از نویزهای ناخواسته مغز، شرایطی تحت کنترل را بوجود آورند که افراد شرکت‌کننده اصلاً حرکتی انجام نمی‌دادند. نوعی تکنولوژی هوش مصنوعی برای تشخیص فعالیت‌های نورونی به کار گرفته شد. اگر نتایج درست می‌بود، باید 500 میلی‌ثانیه قبل از حرکت، تفاوت الگوی این افراد در مقایسه با کسانی که اقدام به حرکت می‌کنند، تشخیص داده می‌شد. اما این الگوریتم تا حدود 150 میلی‌ثانیه قبل از حرکت نمی‌توانست هیچ تفاوتی را نشان دهد؛ یعنی همان زمانی که شرکت‌کنندگان آزمایش لیبت، لحظه تصمیم‌گیری برای حرکت را گزارش کرده‌اند. 🌔 به عبارت دیگر، تجربه سابجکتیو افراد از تصمیم‌گیری با لحظه‌ای که الگوی فعالیت مغزی برای تصمیم‌گیری نشان می‌دهد، مطابقت داشت. هنگامی که شورگر برای اولین بار تبیین نویزهای عصبی را در سال 2012 ارائه کرد، جنجالی در میان دانشمندان علوم اعصاب برانگیخت و او بابت کنارزدن یک ایده چندین‌ساله، جوایز متعدّدی دریافت کرد. نتایج وی برای ایجاد یک شیفت پارادایمی، با حداقل مقاومت روبرو شد و این‌طور به نظر می‌رسید که شورگر یک اشتباه علمی ظریف و کلاسیک را کشف کرده است. 🌕 پاتریک هاگارد، عصب‌شناس دانشگاه کالج لندن که همکار لیبت بوده و آزمایش‌ اوّلیه لیبت را تکرار کرده بود، یافته‌های شورگر را موجب «باز کردن ذهن» خویش معرفی کرد. – نوروساینتیست و فیلسوف پیشتاز آتئیست – در توئیت 12 سپتامبر 2019 با اشاره به تحقیقات اخیر اذعان کرد که نتایج ازمایش لیبت امروزه دچار فروپاشی شده و – نوروساینتیست و فیلسوف پیشتاز – در پاسخ به وی توئیت کرد که همواره از ارجاع‌دادن به آزمایش لیبت در کتاب‌های خود پشیمان بوده و استدلال علیه اراده آزاد را مستقل از این آزمایش باید پیش برد. @PhilMind
📚 📕ویراست چهارم «مدخلی معاصر بر فلسفه ذهن» اثر جان هیل توسط انتشارات راتلج و در سال ۲۰۲۰ بچاپ رسیده است. این کتاب با هدف تدریس برای دانشجویانی که آشنایی پیشین با مباحث فلسفه ذهن ندارند، نوشته شده. 📘پس از مقدمه، فصل ۲ به دکارتی اختصاص دارد و میراث را در فصل ۳ و در قالب نظریات دوگانه‌انگار نافی تعامل علی دوطرفه ذهن و بدن بررسی می‌کند. 📗فصل ۴ به می‌پردازد و اشکالات و افول آن را مرور می‌کند. فصل ۵ بسراغ نظریه ذهن و مغز رفته و با یادآوری پشتوانه‌های فلسفی آن (مانند صرفه‌جویی هستی‌شناختی)، اشکالاتش (ضروری‌بودن اینهمانی در تمام جهان‌های ممکن، مغالطه پدیدارشناختی، پایان باز در تعاریف معرفت‌شناختی و ...) را مرور می‌کند. 📒فصل ۶ بر رویکرد تمرکز کرده و به نسبت آن با و رفتارگرایی و برخی اشکالاتش می‌پردازد. فصل ۷ به تئوری بازنمودگرایانه ذهن اختصاص دارد و بدین‌منظور، و و اشکال را بازگو می‌کند. و فصل ۹ را محور بحث قرار داده است. 📙 (دیدگاه دنت) موضوع فصل ۱۰ کتاب است و چشم‌انداز و برخی اشکالاتش نیز یادآوری می‌شود. فصل ۱۱ به غیر تقلیل‌گرا می‌پردازد و فصل ۱۲ با محوریت ، کیفیات تجربه آگاهانه و و تئوری‌های بازنمودگرایی (مرتبه اول و مرتبه بالاتر) و ... را توضیح می‌دهد. 📓فصل ۱۳ به تشریح و اختصاص دارد و فصل آخر برخی اشکالات دیدگاه‌های مختلف درباره ماهیت ذهن را مرور می‌کند. @PhilMind
26.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺ویدیوی فوق درباره (Emergentism) توضیح می‌دهد؛ درباره جهش ویژگی‌های جدید در سیستم که حاصل‌جمع ویژگی تک‌تک ذرات آن نیست. مثلا سیالیت برای مایعات یا الاستیسیته برای لاستیک - برخلاف ویژگی‌هایی مانند جرم - حاصل‌جمع ویژگی تک‌تک ذرات نیست. بلکه از پیچیدگی اجتماع ذرات، ظهور می‌یابد و مختص سیستم بمثابه یک کل است. 🔺بخش قابل توجهی از دانشمندان و فیلسوفان، را نیز از سنخ ویژگی‌های نوظهوریافته می‌دانند که هرچند در تک‌تک نورون‌ها وجود ندارد، اما از پیچیدگی شبکه اتصالات نورونی ظهور می‌یابد. غالبا آگاهی را نیز همانند سیالیت و الاستیسیته، در سطح فیزیکالیستی تبیین می‌کنند؛ البته بدین‌صورت که هنوز نحوه این ایمرج در مورد آگاهی کشف نشده. 🔺اما برخی مانند دیوید چالمرز تاکید دارند که در نوظهوریافتگی ضعیف، پیدایش ویژگی نوظهوریافته براساس ویژگی‌های ذرات، قابل تبیین و حتی پیش‌بینی است. مثل سیالیت و الاستیسیته براساس فاصله و حرکت مولکول‌ها، یا حیات براساس DNA و ویژگی‌های ارگانیسم. اما نسبت آگاهی با ویژگی‌های نورونی چنین نیست. این‌جا در واقع سطحی ظهور یافته که ماهیت و قوانینش قابل اشتقاق از سطح مادون نیست و مصداقی از نوظهوریافتگی قوی است. در واقع، نوظهور یافتگی قوی - برخلاف نوظهوریافتگی ضعیف - سطحی فرا فیزیکی به ماهیت موجود آگاه می‌افزاید. @PhilMind
🚩 گفتگوی بینارشته‌ای درباره ، لینک فایل در کانال تلگرامی فلسفه ذهن👇👇👇 https://t.me/PhilMind/292 (بدلیل حجم بالای فایل ۳.۵ ساعته، قابل بارگذاری در ایتا نیست) 🎙 ارائه اولیه: مهدی همازاده/ دکترای فلسفه ذهن 🔥 بحث و گفتگو: علیرضا آثار/ دکترای فیزیک نظری حسین جباری/ پزشک متخصص بیماری‌های عفونی و نورولوژیست جواد کریم‌زاد/ دکترای ژنتیک پزشکی وریا امیری/ آتئیست ناصر بروجردیان/ دکترای ریاضیات محض سروش دباغ/ دکترای فلسفه تحلیلی مهدی همازاده/ دکترای فلسفه ذهن برگزارکننده: روم دوستداران حقیقت، کلاب هاوس، ۱۳ خرداد ۱۴۰۱ @PhilMind
vs ؟ ♦️امروزه، بیشترین تمرکز بر نوظهورگرایی - لااقل در میان فیلسوفان - به بحث مربوط می‌شود. نوظهورگرایی بدلیل ناکارآمدی علوم فیزیکی در تبیین آگاهی و همزمان با شک و تردیدهای عمیق درباره چشم‌اندازهای تقلیل‌گرایانه، به نقش‌آفرینی جدید رسیده است. ♦️به نظر برخی از فیلسوفان، آگاهی مصداقی از نوظهوریافتگی قوی است و نه ضعیف. در نتیجه سطحی غیر فیزیکی به موجودات آگاه می‌افزاید. آن‌ها نوظهورگرایی قوی را عمدتاً با اوصافی معرفت‌شناختی و سلبی توضیح می‌دهند: اگر الف از ب ظهور یابد، حقایق سطح الف از حقایق سطح ب قابل استنتاج نیستند، الف‌ قابل تقلیل به ب‌ نیست، و قوانین حاکم بر الف از قوانین حاکم بر ب قابل استخراج نیستند. در چنین وضعیتی، یک سطح جدید هستی‌شناختی داریم که در محدوده علوم فیزیکی رایج قرار نمی‌گیرد. و البته یک نحوه «شکاف تبیینی» در مورد چگونگی نوظهوریافتگی قوی وجود دارد. ♦️طبق دیدگاه دانلد کمبل، ساختار سلسله مراتبی در سیستم‌های بیولوژیکی، از سطوحی متشکل از ذرات ریز فیزیک (در بنیادی‌ترین سطح) آغاز شده و سپس به سطح مولکولی و بعد سطح سلولی و سطح بافت‌ها و بالاتر از آن سطح اندام و سطح ارگانیسم و سطح گونه‌های جانوری می‌انجامد (Campbell, 1974, "Downward Causation", in: Hierarchically Organized Biological Systems, p. 179). طبق نوظهوریافتگی ذهن، سطح ذهنی یا روان‌شناختی هم بالاتر از سطح ارگانیسم قرار گرفته و از پیچیدگی سطح مادون ظهور می‌یابد. ♦️گلن استراوسون برای تشبیه این‌که چطور ویژگی آگاهانه در کل سیستم از ترکیب پیچیده اجزای آن ظهور می‌یابد، به ویژگی‌های فضامکانی مثال می‌زند که برای نمونه یک شکل مثلثی، با اجتماع مجموعه‌ای از هویات غیر فضامکانی بوجود می‌آید. هرچند او براساس پنسایکیزم معتقد است کلیت‌های فضامکانی به اجزایی نیاز دارند که خود واجد ویژگی فضامکانی‌اند. در این‌صورت شاید کل‌های آگاه هم به اجزایی نیاز دارند که واجد ویژگی آگاهانه – لااقل بنحو بالقوه - باشند. بنابراین آگاهی باید در همه ذرات وجود داشته باشد، یا حداقل سوسو زدن و ظرفیتی از آگاهی را باید در همه‌جا تایید کنیم. چنین استدلالی زیربنای پنسایکیزم است. (See: Strawson, 2008, Real Materialism and Other Essays) ♦️همان‌طور که اجزای سازنده یک مثلث، هرکدام مثلث‌شکل نیستند؛ اما این عناصر دارای ویژگی‌های فضامکانی‌اند. به همین ترتیب – طبق پنسایکیزم - چیدمان عناصری که خودشان ذهن نیستند اما خصیصه‌های آگاهانه دارند، می‌تواند به ذهن آگاه بینجامد. بدین‌ترتیب استراوسون اعتقاد دارد نوظهورگرایی در مقابل پنسایکیزم قرار می‌گیرد؛ چون طبق نوظهوریافتگی، وقتی ذرات به روش درستی سازماندهی شوند، کیفیات آگاهانه برای اولین‌بار ظاهر می‌شوند؛ نه این‌که قبلا در ذرات یا سطوح پایه وجود داشته باشد. ♦️ عموما مدافعان پنسایکیزم تأکید دارند که آگاهی با سایر ویژگی‌هایی که در نوظهوریافتگی بعنوان مثال ذکر می‌شود، تفاوت اساسی دارد. هیچ‌کس کوچکترین تبیینی ندارد که چطور ترکیب ذرات یا مولکول‌ها در ساختار نوروفیزیولوژیک می‌تواند به ظهور تجربیات آگاهانه بینجامد. آن‌ها می‌گویند اعتقاد به نوظهورگرایی از این‎‌جا ناشی می‌شود که برای ذرات بنیادین هیچ‌گونه کیفیات آگاهانه قائل نیستند و سپس متحیر می‌شوند که چطور ترکیب این ذرات به تجارب موجودات آگاه ختم می‌شود. ♦️هرچند معنای بالقوه‌گی (لااقل در اندیشه ارسطویی و البته در فلسفه اسلامی) فراتر از اینست و به نظر می‌رسد پنسایکیزم را به نوظهورگرایی برمی‌گرداند. @PhilMind
فلسفه ذهن
🔥قطع کردن دو نیمکره #مغز برای درمان صرع، آغازی بر یکی از اکتشافات مهم #علوم_اعصاب درباره تقسیم‌پذیری
⚠️در پستی که ریپلای کرده‌ام، درباره قطع ارتباط دو نیمکره مغز بیماران مبتلا به صرع توضیح دادیم که از روش‌های درمان قدیمی برای کنترل تشنج این بیماران بوده و برنده جایزه نوبل علوم اعصاب هم شده است. از جمله پیامدهای عجیب قطع دو نیمکره، جداسازی کارکردهای اختصاصی هر نیمکره در عملکرد شناختی بیمار بود که در پست ریپلای‌شده بدان پرداختیم. ⚠️این تفکیک شناختی بمثابه چالشی پیش روی تجرد و وحدت نفس مطرح می‌شد؛ چرا که نفس غیرفیزیکی در تعریف خود، بساطت داشته و تمامی قوای آن در یک وحدت فراگیر، آگاهی را رقم می‌زنند. در حالی‌که شخص با مغز دو شقه‌شده، قادر به بیان آن‌چه در حوزه بصری سمت چپ خود وجود دارد، نیست. اما مثلاً دست خود را برای برداشتن آن شیء حرکت می‌دهد. زیرا نیمکره چپ مغز – که مسئول پردازش‌های زبانی است – فقط از حوزه سمت راست بینایی خود آگاه است و آن را بلحاظ زبانی و حرکت بدن اظهار می‌دارد. نیمکره راست اما فقط از حوزه سمت چپ بینایی خود آگاه است و بدلیل قطع ارتباط با نیمکره‌ای که مسئول پردازش‌های زبانی است، آن را صرفاً از طریق حرکت بدن نشان می‌دهد؛ اما بلحاظ زبانی وجود شیء در سمت چپ بینایی خود را انکار می‌کند.‌ بنابراین به نظر می‌رسد بساطت نفس مجرد و وحدت قوای شناختی آن از طریق این پیامدها زیر سؤال می‌رود. ⚠️مقاله Split brain: divided perception but undivided consciousness که توسط هشت نفر از محققان رشته‌های مختلف در مجله معتبر BRAIN (سال 2017) بچاپ رسیده اما ادعای تکمیل یافته‌های قبلی را دارد؛ بنحوی که بیماران با مغز دو‌شقه در طیف وسیعی از وظایف شناختی، آگاهی کامل از وجود و مکان و جهت و هویت محرک‌ها در کل میدان بینایی دارند؛ فارغ از نوع پاسخ که با دست راست یا دست چپ یا زبانی بدهند. نویسندگان همچنین تلاش دارند نشان دهند در کارآزمایی‌هایی با اطمینان بالا که حاوی ادراک حسی آگاهانه (conscious perception) بوده، نوع پاسخ شخص بر نوع عملکرد وی تأثیری نداشته است. ⚠️نتیجه‌گیری تحقیق آنست که هرچند در بیماران با مغز دوشقه، حوزه‌های ادراک حسی به دو نیم تقسیم شده، اما دو ادراک‌کننده آگاه مستقل را درون یک مغز ایجاد نکرده است. این مقاله تأکید می‌کند که یافته‌های تحقیق درباره نوعی وحدت آگاهی در بیماران با مغز دوشقه، دو تئوری غالب علوم اعصاب - فضای کاری سراسری (Global Workspace theory) و یکپارچه‌سازی اطلاعات (Information Integration theory) – را به چالشی اساسی می‌کشاند. چرا که وحدت آگاهی نیازمند ارتباط پرحجم بین دو نیمکره برای یکپارچه‌سازی (یا عمومی‌سازی) اطلاعات نیمکره‌هاست. ⚠️از آن‌جا که آزمایشات متنوع این تحقیق در یک مورد به فاصله 10 تا 16 سال از عمل جراحی جداسازی دو نیمکره و در مورد دیگر به فاصله 17 تا 23 سال از عمل جراحی مذکور صورت گرفته، این امکان جالب هم توسط نویسندگان مطرح شده که شاید پیامدهای دوشقه‌سازی مغز گذرا بوده و مکانیسم‌ها و حتی ارتباطات ساختاری لازم برای یکپارچه‌سازی اطلاعات در سرتاسر نیمکره‌های مغز این بیماران به مرور زمان و با رسیدن به سنین بزرگسالی، توسعه داده می‌شود. @PhilMind
8.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 بروس گریسون، استاد روانپزشکی دانشگاه ویرجینیا که از اوایل دهه ۸۰ میلادی تحقیقات مفصلی را درباره آغاز کرده و بعنوان پدر مطالعات شناخته می‌شود، در این ویدیو پیرامون تفاوت این تجربیات با خواب و توهمات صحبت می‌کند. 📌 یکی از استراتژی‌های موافقین NDE آنست که گزارشات قابل راستی‌آزمایی این تجربه‌کنندگان از اتفاقات روی زمین را بعنوان ملاکی برای رد توهمی‌بودن آن‌ها ذکر می‌کنند که در مقالات متعدد بدان پرداخته‌اند. گریسون اما در این‌جا بسراغ تفاوت پدیدارشناختی در محتوای تجربیات نزدیک به مرگ با محتوای توهمات رفته و همچنین علل و تأثیرات NDE را نه تنها متفاوت، بلکه برعکس علل و تأثیرات توهمات توصیف می‌کند. 📌 او می‌گوید یافته‌های تحقیقات‌شان نشان داده که در مقایسه تجربه‌گران NDE با بیمارانی که چنین تجربیاتی نداشته‌اند، جریان اکسیژن مغز بیشتر و مصرف داروهای مخدر کمتر بوده است. و نتیجه می‌گیرد فقدان اکسیژن یا مصرف مخدرها - بعنوان علل توهمات - نمی‌تواند تبیین درستی برای علت NDEs باشد. وی به یکسانی اساس محتواهای NDEs و تأثیرات مثبت اخلاقی این تجربیات در مقایسه با توهمات نیز استناد می‌کند. @PhilMind
فلسفه ذهن
🌎 برَد تامپسون با سناریوی زمین دوقلوی فضا- مکانی تلاش کرده نشان دهد #بازنمودگرایی برون‏گرا درباره اد
⛱با وجود بازسازی استدلال تامپسون در پستی که ریپلای کرده‌ام، شايد یک طرفدار برون‌گرایانه بتواند پاسخي را در برابر مثال خلاف واقع تامپسون فراهم آورد؛ اين‏كه در تجربيات فضا- مكاني، اصولاً نسبت ميان اندازه‌ها بازنمايي مي‌شود و نه خود اندازه‌ها. بنابراين، در مثال تامپسون همان‌گونه كه ويژگي‌هاي پديداريِ تجربياتِ اسكار و بيگ اسكار يكسان است، محتواي بازنمودي اين تجربيات آن‏ها نيز يكي است: اسکار یک درخت ۳ متری را از فاصله ۶ متری ادراک می‏کند و بیگ اسکار، یک درخت ۶ متری را از فاصله ۱۲ متری؛ یعنی نسبت اندازه ابژه به فاصله تا ابژه در هر دو مورد برابر ۱ به ۲ است. در تجربيات فضا- مكاني اسكار و بيگ اسكار صرفاً همين نسبت بازنمايي مي‌شود، نه خود اندازه‌ها يا فاصله‌ها. در نتیجه محتوای بازنمایی (و خصیصه پدیداری حاصل از آن) در هر دو یکسان است. پس این مثال می‏تواند تأییدی برای بازنمودگرایی برون‌گرایانه باشد و نه تضعیف آن. ⛱اگر پاسخ بالا به بازسازی مثال تامپسون صحيح باشد، شايد بتوان با طراحي مثالي ديگر، نادرستي بازنمودگرايي برون‏گرايانه را حتّي در مورد تجربيات فضا- مكاني نیز نشان داد؛ به اين صورت كه مثال طیف معکوس را برای ویژگی‏های فضا – مکانی بازسازی كنيم: فرض کنید ساکنانی در زمین واقعی وجود دارند که آنان را ساکنان معکوس می‏نامیم. ساکنان معکوس، گونه جاندارانی متفاوت با انسان‏های زمین هستند که تاریخ تکاملی و شرایط بهینه متفاوتی هم دارند. آن‏ها طبق شرایط بهینه گونه‏ی خودشان، شکل‏های واقعاً بیضوی را به شکل مستطیل‌گون می‏بینند و شکل‏های واقعاً مستطیلی را به شکل بیضی‌گون. در واقع تاریخ تکاملی ساکنان معکوس، بنحوی بوده که دسته ویژگی‏های فیزیکی m (موجود در سطح شکل مستطیلی)، با ویژگی پدیداری بیضی‌گون برای آن‏ها هم‏تغییر شده است و دسته ویژگی‏های فیزیکی b (موجود در سطح شکل بیضوی) نیز با ویژگی پدیداری مستطیل‌گون برای آن‏ها هم‏تغییر است. حال آن‏که دسته ویژگی‏های m برای ما انسان‏ها با ویژگی پدیداری مستطیل‌گون هم‏تغییر شده و دسته ویژگی‏های b با ویژگی پدیداری بیضی‌گون. ⛱در این شرایط، مطابق بازنمودگرايي برون‌گرا (حتّي با توجّه به نسخه‌هاي پيشرفته‌تري كه تاي و درتسكي ارائه كرده‌اند)، وقتی فردی از ما انسان‏ها و فردی از آن ساکنان معکوس، با شکل مستطیل روبه‏رو می‏شویم، با این‏که ویژگی بیرونی يكساني (يعني m) را بازنمايي مي‌كنيم، ویژگی پدیداری درونی ما و آن‏ها متفاوت می‏باشد. همچنین وقتی فردی از ما انسان‏ها و فردی از آن ساکنان معکوس، ویژگی پدیداری یکسان بیضی‌گون را تجربه می‏کنیم، ویژگی‏های فیزیکی متفاوتی، محتوای بازنمودی‏مان را شکل داده است؛ ویژگی b در محتوای بازنمودی ما وارد شده و ویژگی m در محتوای بازنمودی آن‏ها. در این‏صورت بازنمودگرایی برون‏گرا در ادراکات فضا- مکانی هم با مشکل مواجه خواهد شد. @PhilMind
تطبیق سینوی و دوئالیسم دکارتی 🔸در مقایسه بین دیدگاه و به این نتیجه می‏رسیم که هر دو، قائل به ناطقه به عنوان یک جوهر مستقل هستند. 🔹همچنین دکارت مانند ابن‏سینا، «روح حیوانی» را به عنوان یک جرم لطیف برای انتشار کارکردها یا قوای نفس در سایر اعضاء بدن پذیرفته و هر دو از اعصاب و رگ‏ها به عنوان حاملان این روح و انتشار آن به سایر اعضاء نام برده‏اند. 🔸اما ابن‏سینا قلب را مقرّ اصلی نفس و مبداء تمامی قوای آن می‏دانست؛ (ن.ک: ابن‏سینا، 1363، المبدأ و المعاد، ص95) حال آن‏که دکارت، غدّه صنوبری واقع در وسط مغز را مقرّ و جایگاه نفس می‏داند. البته استدلالی که دکارت برای جایگزین کردن غدّه صنوبری آورده، می‏تواند به سود قلب هم بازسازی شود. 🔹دکارت تأکید دارد که حضور نفس در بدنش، مانند صِرف حضور ناخدا در کشتی نیست. بلکه ذهن بسیار نزدیک‌تر به بدن خویش، متّصل شده؛ بگونه‏ای که با همدیگر، یک هویّت واحد را تشکیل می‌دهند. در غیر این‏صورت از نگاه وی وقتی بدنش آسیب می‌دید، نباید احساس درد می‌کرد. بلکه باید این آسیب را صرفاً از طریق قوّه عاقله درک می‌کرد. کما این‌که ناخدا از طریق قوّه باصره، هرگونه صدمه به کشتی را درمی‌یابد. (Descartes, 2008, Meditations on First Philosophy, p.57.) 🔸این تأکید دکارت بر اتّصال قوی‏تر نفس و بدن نسبت به ارتباط ناخدا و کشتی، و تصریح به این‏که ترکیب نفس و بدن، یک «هویّت واحد» را تشکیل می‏دهد، بسیار شبیه پاسخی است که ابن‏سینا در مقابل اشکالات وارد بر نظریه‏اش، بر «ذاتی و طبیعی» بودن ترکیب نفس و بدن، در عین «صناعی» بودن ارتباط ناخدا با کشتی، تصریح کرده است. (ابن‏سینا، 1363، المبدأ و المعاد، ص106) 🔹همچنین به نظر می‏رسد هر دو، نفس را حادث به همراه بدن می‏دانند؛ البته بوعلی به این مطلب تصریح دارد و از ظاهر برخی سخنان دکارت نیز همین دیدگاه برداشت می‏شود. مثلاً دکارت در رساله «گفتاری در روش به کار بردن صحیح عقل»، پس از آن‏که به کارکردهای مختص به بدن اشاره می‏کند و آن را بین انسان و سایر حیوانات مشترک می‏داند، به صفت یا کارکرد «اندیشیدن» می‏پردازد که فقط در انسان‏ها یافت می‏شود. آن‏گاه می‏افزاید: «من ‏‏‏فرض کرده‏ام که خداوند، نفس ناطقه را خلق می‏‏کند و آن را به شیوه‏ای خاص که توضیح داده‏ام، به بدن ملحق می‏سازد». (Descartes, 2006, A Discourse on the Method of Correctly Conducting One, s Reason, p.39.) 🔸دیدگاه شیخ‏الرّئیس و دکارت در این‏باره، گونه‏ای تبعیت از ایده ارسطویی درباره حادث بودن نفس است که در مقابل نظریه افلاطونی پیرامون ازلی بودن نفس قرار دارد. البته قول به نفس از اشکالاتی ناشی می‏شود که ازلیت نفس روحانی، دچارش بود. هرچند که حدوث روحانی نفس نیز بعدها توسّط منتقدین بوعلی در این‏باره و به‏ویژه خواجه طوسی و با اشکالات مهمّی مواجه شد و نظریه نفس در مطرح گردید. @PhilMind
📚 📗کتاب «اراده آگاهانه و مسئولیت‌پذیری» به کوشش والتر سینوت آرمسترانگ و لین نادل در سال 2011 توسط انتشارات آکسفورد بچاپ رسیده است. 📙از جمله مهم‌ترین مقالات این کتاب، تحقیقاتی درباره است که وجود را زیر سؤال می‌برد. مثلا ادینا روسکی ابهاماتی در مورد ارتباط بین پتانسیل آمادگی (RP) و اجرای حرکت مطرح می‌سازد و نیز درباره اهمیت زمان‌بندی ظهور RP. آلفرد مل استدلال می‌کند که بهتر است RP را بعنوان انگیزشی برای پدیدآمدن تصمیم لحاظ کنیم تا خود تصمیم. پاکت و پوردی شواهد آزمایشگاهی جدیدی ارائه می‌کنند که RP برای عمل کافی نیست و زمان تصمیم‌گیری افراد را بنحو قابل توجهی دیرتر از زمانی که لیبت درنظر گرفته، پیشنهاد می‌دهد و ... 📘همچنین برخی انتقادات به این مربوط می‌شود که لیبت، حالات ذهنی مختلف را در هم آمیخته است. مثلا پکری و هاگارد، قصدهای بلاواسطه را از قصدهای آینده‌نگر، و همچنین چیستی و چگونگی تصمیم را از زمان تصمیم متمایز کرده‌اند تا نشان دهند اساسا آزمایش لیبت درباره کدام حالات ذهنی است؟ هینز آزمایشی با کاربرد fMRI و طبقه‌بندی الگوها را ارائه می‌دهد که قصدهای بلاواسطه و انتخاب‌های کمتری را نسبت به لیبت، به نمایش می‌گذارد. هینز سیگنال‌هایی را از فعالیت‌های غیراگاهانه مغز یافته که تصمیمات را ۱۰-۷ ثانیه جلوتر پیش‌بینی می‌کند و همچنین قادر به جداسازی چیستی تصمیم از زمان آنست. این نتایج، پرسش‌های مهمی درباره زمان آگاهانه‌شدن اراده‌های ما و چرایی آن را مطرح می‌سازد. @PhilMind
🎖تبیین ساختارهای ماکروسکوپی بر اساس اجزای ریزساختاری، بخوبی برای تبیین فیزیکالیستی ساختارها مناسب است. همچنین با لحاظ‌کردن کارکردها در قالب فرآیند‌های فیزیکی‌ای که آن‌ها را به انجام می‌رسانند، تبیین رضایت‌بخشی از کارکردها فراهم می‌آید. این بدان دلیل است که هرگاه جزئیات یک تلقی فیزیکی ارائه می‌شود، ویژگی‌های ساختاری و کارکردی بعنوان نتایج خودکار حاصل می‌آیند. بنابراین ساختارها و کارکردها تمام آن‌چیزی است که می‌توانیم انتظار داشته باشیم تلقی‌های فیزیکی تبیین نمایند. 🎖جنبه اخلاقی تمام این موارد آن است که شما "نمی‌توانید را ارزان توضیح بدهید". این یک واقعیت قابل توجه است که روش‌های تقلیل‌گرایانه (روش‌هایی که یک پدیده سطح بالا را کاملاً در قالب فرآیندهای فیزیکی پایه‌ای‌تر تبیین می‌کنند) در بسیاری حوزه‌ها بخوبی جواب می‌دهند. به یک معنا می‌توان اکثر پدیده‌های شناختی و زیست‌شناختی را بنحوی ارزان توضیح داد؛ به این صورت که پدیده‌های مذکور به مثابه نتایج خودکار فرآیندهای بنیادی‌تر لحاظ شوند. اگر روش‌های تقلیل‌گرایانه بتوانند را نیز تبیین کنند، فوق‌العاده خواهد بود. من برای مدتی طولانی امیدوار بودم که آن‌ها بتوانند چنین مقصودی را به انجام رسانند. متأسفانه دلایلی سیستماتیک وجود دارد که چرا این روش‌ها محکوم به شکست هستند. روش‌های تقلیل‌‌گرا در اکثر حوزه‌ها موفقیت‌آمیزند؛ زیرا آن‌چه که در آن حوزه‌ها نیاز به تبیین دارد، صرفاً ساختارها و کارکردها هستند. ولی وقتی به مشکلی فرا و ورای تبیین ساختارها و کارکردها می‌رسیم، روش‌های مذکور به کار نمی‌آیند. 🔥این قضیه ممکن است یادآور ادعای طرفداران اصالت حیات ( ) باشد که هیچ تلقی فیزیکی را قادر به تبیین نمی‌دانستند؛ ولی این قیاس مع‌الفارق است. چیزی که تردید حیات‌گرایان را برانگیخت، این مسئله بود که آیا فرآیندهای فیزیکی می‌توانند بسیاری از کارکردهای مرتبط با حیات - مانند رفتار انطباقی پیچیده و تولید مثل – را به انجام رسانند؟ درواقع این نکته که تبیین کارکردها همان چیزی است که نیاز داریم، پذیرفته شده بود. اما بدلیل فقدان دانش دقیق درباره فرآیندهای بیوشیمیایی، حیات‌گرایان تردید داشتند که هر فرآیند فیزیکی بتواند این کار را انجام دهد و فرضیه را بعنوان تبیینی جایگزین پیشنهاد کردند. آن‌گاه که مشخص شد فرآیندهای فیزیکی می‌توانند کارکردهای مربوطه را به انجام رسانند، تردیدهای حیات‌گرایانه هم از بین رفت. 🔥ولی در مورد تجربه آگاهانه، تبیین کارکردها محل بحث نیست. بلکه مسئله کلیدی، این نکته مفهومی است که تبیین کارکردها برای تبیین تجربه کافی نیست. این نکته مفهومی اساسی چیزی نیست که تحقیقات عصب‌شناختی بیشتر، بر روی آن تأثیر بگذارد. بدین‌ترتیب، تجربه آگاهانه با حیات مغایرت دارد. روح حیوانی بعنوان موقعیت «تبیین‌گر» برای تبیین کارکردهای مربوطه ارائه شد و بنابراین هنگامی که آن کارکردها بدون این روح توضیح داده می‌شد، می‌توانست کنار گذاشته شود. اما تجربه در موضع «تبیین‌خواه» است و نه تبیین‌گر، و بنابراین نمی‌تواند نامزد این نوع از حذف باشد. See: Chalmers, 2010, The Character of Consciousness, pp. 14-15. @PhilMind