eitaa logo
فلسفه ذهن
916 دنبال‌کننده
140 عکس
69 ویدیو
21 فایل
محتوای تخصصی در حوزه #فلسفه_ذهن و فلسفه #علوم_شناختی توسط: مهدی همازاده ابیانه @MHomazadeh عضو هیات علمی موسسه حکمت و فلسفه ایران با همکاری هیئت تحریریه
مشاهده در ایتا
دانلود
35.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥دونالد هافمن - استاد دانشکده دانشگاه ایروین کالیفرنیا - در این گفتگو👆 که 10 روز پیش منتشر شده، از تلفیق و بنیادین بودن دفاع می‌کند. ایده‌آلیسم در نسخه رادیکالش البته همه‌چیز را ذهنی دانسته و وجود هر ابژه خارج از ذهن‌مان را نفی می‌کند. اما ایده‌آلیست‌های متأخر در ، وجود ابژه‌های خارجی را پذیرفته و بعضا حتی گونه‌ای دسترسی هم بدان در نظر می‌‌گیرند. 💥هافمن ادراکات حسی را با رویکردی ایده‌آلیستی، مخالف واقع (هرچند کاربردی) می‌داند و آگاهی را در واقعیت تعریف می‌کند. آگاهی البته در ردیف سایر ویژگی‌های بنیادین نیست. در نگاه او حتی ویژگی‌های بنیادین علم (مانند فضا-زمان و جرم و ...) در واقع بنیادین نیستند و این آگاهی است که بنیاد جهان خارج را شکل داده است. 💥نکته اینجاست که بدین‌ترتیب دسترسی ما به واقعیت نیز منقطع نیست و هرچند در با محتوایی غیرواقعی سر و کار داریم، اما از طریق آگاهی درونی خودمان می‌توانیم به بنیاد واقعی جهان دسترسی داشته باشیم. این دیدگاه را می‌توان نسخه‌ای از دانست که - برخلاف چالمرز - نظریات پایه علوم طبیعی و سیستم ادراکی ما را گمراه‌کننده می‌داند و تلاشی برای سازگاری با ندارد. @PhilMind
📨 پرسش یکی از مخاطبان عزیز کانال👆 و پاسخ به ایشان👇
⛄️ مثال ماشین عمه برتا (Aunt Bertha) توسط ندبلاک در مقاله Psychologism and Behaviourism (1981) علیه تعریف تورینگی از هوش ارائه شده است. بلاک این ماشین را با حافظه‌ای عظیم در نظر می‌گیرد که تمام پاسخ‌های عمه برتای واقعی برای پرسش‌های مختلف در طول یک زمان مشخص (مثلا یکساعت) در آن برنامه‌نویسی شده باشد. لذا ندبلاک استدلال می‌کند که شرط کافی برای هوش نیست. ⛄️ چنین ماشینی - بنا به فرض - خواهد توانست آزمون تورینگ را با پاسخ‌های کاملا شبیه انسان پاس کند. اما پاس‌کردن توسط این ماشین نمی‌تواند شاهدی بر هوشمندی آن باشد. درستی پاسخ‌های این ماشین به سؤالات آزمون، از آن‌جا ناشی می‌شود که پاسخ‌های عمه برتای واقعی درست و بجا هستند و این ماشین صرفا برای ذخیره و تکرار آن پاسخ‌ها برنامه‌نویسی شده است. ⛄️ باید توجه داشت که ماشین عمه برتا یک ماشین فرضی (و نه واقعی و کاربردی) است که حتی اگر امکان تحقق عملی نداشته باشد، اما صرف امکان منطقی آن برای هدف بلاک کفایت می‌کند. در واقع این استدلال در سطح مفهومی طراحی شده و می‌خواهد تحلیل مفهومی تست تورینگ از هوش را به چالش بکشد. ⛄️ ممکن است استدلال بلاک را (که ابتدای دهه 80 نیز ارائه شده)، مربوط به استراتژی کلاسیک و قدیمی در تلقی کنیم که براساس ذخیره‌سازی و حافظه در پیش می‌رفت. حال آن‌که در دهه‌های اخیر اساسا برپایه ذخیره‌سازی در حافظه نیست. بلکه ماشین در دوره کارورزی (training) یکسری موقعیت‌ها را تمرین می‌کند و پاسخ‌های بهینه برای هر موقعیت را در می‌یابد. او آن‌گاه در موقعیت‌های جدید براساس تمرین‌هایی که در دوره کارورزی گذرانده، پاسخ درست و بجا را بیرون می‌دهد. ⛄️ مسئله اما این‌جاست که چنین ماشینی کماکان از وابستگی به هوش انسانی برنامه‌نویس و از معیار تشخیص نوع موقعیت جدید خلاصی نمی‌یابد. او همچنان در نحوه مراجعه به ورودی و خروجی‌های دوره کارورزی برای پاسخ‌دهی به موقعیت جدید، از نوعی برنامه‌نویسی پیروی می‌کند که هوش انسانی برایش ریل‌گذاری کرده است. و از آن مهم‌تر، تشخیص این‌که موقعیت جدید از نوع کدام موقعیت‌های تمرین‌شده‌ی پیشین است، خود نیازمند معیاری بسیار پیچیده و گاه منحصر بفرد است. ⛄️ ممکن است ماشین قبلا موقعیت زیادی را تمرین کرده و پاسخ‌های درست و بجا برای هریک را دسته‌بندی کرده باشد. ولی اکنون با موقعیت جدیدی مواجه شده که به آسانی قابل تطبیق با موقعیت‌های (ولو پرشمار) دوره کارورزی نباشد. او با چه معیاری باید موقعیت جدید را در دسته‌بندی خود بگنجاند و تشخیص دهد؟ این موقعیت جدید می‌تواند - همانطور که دریفوس توضیح داده - کاملا منحصر بفرد و وابسته به کانتکست باشد. تطبیق ماشینی چنین وضعیتی بر موقعیت‌های تمرین‌شده‌ی قبلی، صرفا به خروجی نادرست و نابجا (irrelevant) خواهد انجامید. علاوه بر این حتی در مواردی که به دسته‌بندی درست موقعیت جدید دست یابد، تازه به پاسخ‌های ذخیره‌شده در دوران کارورزی مراجعه و آن‌ها را بنحوی متناسب تکرار می‌کند که باز در برابر استدلال‌هایی نظیر ند بلاک (آزمون عمه برتا) و جان سرل (آزمون اتاق چینی) قرار می‌گیرد. ⛄️ بدین‌ترتیب رویکردهای محاسباتی - چه رویکرد کلاسیک () و چه رویکرد پیوندگرایی () - در ساخت هوش مصنوعی با چالش‌های جدی نظری روبه‌رو هستند. هرچند که در واقع بخش عظیمی از لابراتوارهای هوش مصنوعی را در تسخیر خود داشته و دارند. @PhilMind
🌕 یکی از اعتراضات به رویکرد درباره درد، بر تفاوت منظر سوّم‌شخص بین ادراکات حسی و استوار شده است. تجربه درد نمی‏تواند با مشاهده آسیب بافتی در پای شخصی دیگر تحصیل شود، ولی تجربه ادراک قرمزی جعبه گوجه فرنگی، با مشاهده آن از سوی هر ادراک‏کننده‏ای احساس می‏شود. محتوای بازنمودی مشاهده آسیب بافتی در پای شخص دیگر، دقیقاً یکسان یا دست‏کم بسیار شبیه به محتوای بازنمودی "درد" اوست: هر دو، «آسیب بافتی» را بازنمایی می‏کنند. حال آن‏که این دو تجربه، کاملاً با هم متفاوتند. 🌖 چرا وقتی من رنگ فیروزه‏ای را روی دست شما می‏بینم، همان حس پدیداری را تجربه می‏کنم که خود شما از دیدن آن تجربه می‏نمایید؛ اما وقتی آسیب بافتی را روی دست شما می‏بینم، حس پدیداری درد شما از آن را ندارم؟ 🌗 استراتژی مایکل تای در پاسخ به اشکال فوق اینست که تجربه "درد"، بنحوی غیرمفهومی "آسیب بافتی" را بازنمایی می‏کند و نه شکل و رنگ بدن را. در حالی که تجربه "ادراک حسی" پای مجروح شخص دیگر، بنحو غیر مفهومی "شکل و رنگ پا"ی او را بازنمایی می‏کند و نه آسیب بافتی را. بنابراین محتوای بازنمودی ادراک حسی با محتوای بازنمودی ‌درد، متفاوت هستند. (See: Tye, 2000, PP. 60-62.) 🌘 ولی پاسخ تای ابهام‏آمیز بنظر می‏رسد. واقعاً چه تفاوتی میان «رنگ» و «آسیب بافتی» (در عضو بدن شخصی دیگر) در ادراک حسّی وجود دارد که اوّلی، بنحو غیرمفهومی بازنمایی می‌شود و دوّمی نه؟ چگونه است که «رنگ» چه بر عضو بدن شخصی دیگر باشد و چه بر عضو بدن خودم، بنحو غیرمفهومی و بگونه‌ای یکسان برای همه بازنمایی می‌شود؛ اما «آسیب بافتی» اگر در عضو بدن شخصی دیگر باشد، بازنمایی غیرمفهومی برای سایرین ندارد و آن‌گاه که در عضو بدن خود شخص رخ بدهد، دارای بازنمایی غیرمفهومی خواهد شد؟ 🌗 فرض کنید یک جراحت و بریدگی شدید در پای من وجود دارد و شما این بریدگی‏ها و ورم‏ها را مشاهده می‏کنید. آسیب بافتی دقیقاً چیست؟ غیر از همین بریدگی‏ها؟ هر تعریف دیگری که از آسیب بافتی داشته باشیم و هر چقدر که آن را تخصّصی‏تر و میکروسکوپی‏تر در نظر بگیریم، باز بنظر می‏رسد همین اختلالات ریزبافتی را در آزمایشگاه و زیر میکروسکوپ هم می‏توان مشاهده کرد. در این‏صورت فرق گذاشتن بین محتوای بازنمایی ادراک حسی آسیب بافتی و محتوای بازنمایی احساس بدنی آسیب بافتی، دشوار بنظر می‏رسد. 🌖 استراتژی بهتر شاید این باشد که اختلاف پدیداری بین ادراک حسی و احساس بدنی را به تفاوت در مودالیتی ارجاع بدهیم؛ محتوای یکسان یکبار از طریق ادراک حسی و بار دیگر از طریق احساس بدنی تجربه می‏شود. در تعریف بازنمودگرایی غیرخالص، علاوه بر محتوای بازنمودی، عوامل دیگری از جمله مودالیتی یا حامل بازنمایی را هم دخیل در تجربه می‏دانند؛ حال آن که بازنمودگرایی خالص فقط بر محتوای بازنمایی تأکید دارد و نقش سایر موارد را نفی می‏کند. بدین ترتیب رویکرد بازنمودگرایی غیرخالص می‏تواند پاسخی روشن به اشکال مذکور داشته باشد. 🌕 البته تای و درتسکی از چهره‏های شاخص بازنمودگرایی خالص هستند که بر تأثیر انحصاری محتوا – و نه هیچ عامل دیگر – تأکید دارند. با توجّه به این مطلب، تلاش تای برای توجیه مسئله براساس صِرف محتوا، قابل درک است؛ هرچند که قانع‏کننده بنظر نمی‏رسد. @PhilMind
🔻در عوالم خلقت دارای مراتب طولی متعدّدی دانسته شده که در مشهورترین بیان عارفان مسلمان، دارای سه مرتبۀ طولی ‌است: 1) عالم عقل، یا عالم ، كه آن را و عالم ارواح نیز می‌خوانند؛ 2) منفصل یا عالم تجرد ناقص، كه ، عالم برزخ، عالم خیال، و عالم مثال مطلق نیز نام دارد (مطلق بمعنای نامقید است. مرتبۀ خیالی و مثالی نفس انسانی را مثال مقید می‌گویند؛ یعنی مثالی كه مقید به انسان است. اما عالم مثال منفصل را بعنوان مرتبه‌ای از مراتب عالم خارج محسوب می‌کنند)؛ 3) عالم اجسام یا عالم مادی، كه با تعابیر ، و عالم مُلك نیز بدان اشاره می‌شود. (ن.ک: ترکه، تمهیدالقواعد، ص46 / ابن‌عربی، الفتوحات المکیّه، ج3، ص42 / قیصری، شرح فصوص‌الحکم، ص90). 🔻مراتب وجودی انسان نیز در آثار عارفان، گونا‌گون بیان شده که به سبب ملاحظۀ جهات مختلف بیان این مراتب است. در این‌جا به دو گونه تقسیم‌بندی مراتب انسان در عرفان نظری اشاره می‌کنیم: 🔻مراتب هفت‌گانه انسان از منظر عارفان دارای دو ساحت كلّی وجودشناختی ظاهری (شهود) و باطنی (غیب) است. ساحت ظاهری، ساحت بدنی اوست و ساحت باطنی را با اندكی اختلاف، دارای چند لایه و مرتبه دانسته‌اند. دیدگاه مشهور عرفا اینست كه انسان هفت مرتبه باطنی دارد كه با تعبیر «لطائف هفت‌گانه» از آن‌ها یاد می‌كنند (قونوی، النصوص، ص102): طبع، نفس، قلب، روح، سرّ، خفی و اخفی. 🔻قیصری مرتبۀ قلبی را چنین توضیح داده است: قلب بر انسانی اطلاق می‌شود هرگاه بخواهد که معانی كلّی و جزئی را مشاهده كند و این همان است كه فیلسوفان، عقل مستفادش خوانند. (قیصری، شرح فصوص‌الحکم، ص763-764) 🔻مراتب چهارگانه عارفان از منظری دیگر، انسان را در عین وحدت شخصی، دارای چهار مرتبۀ كلّی دانسته‌اند: انسان طبیعی، انسان مثالی، انسان عقلی و انسان الهی. 🔻مرتبۀ طبیعی انسان، نشئۀ جسمانیت انسان است. مراد از انسان مثالی، مرتبۀ خیالی و مثال متصل انسان است كه دارای تجرد ناقص مثالی است. انسان عقلی، انسانی است كه در مرتبۀ تجرد تام قرار دارد و انسان الهی دارای مقام فوق تجرد است. 🔻تفاوت تقسیم‌بندی چهارگانه و هفت‌گانه را در اجمال و تفصیل و اختلاف منظر دانسته‌اند. می‌توان گفت مرتبۀ طبع در هر دو بیان یكسان است. مرتبۀ نفس مربوط به مرتبۀ تجرد مثالی انسان است. مراتب قلب، روح و سرّ را می‌توان مربوط به مرتبۀ تجرد عقلی انسان دانست و مراتب خفی و اخفی مربوط به مرتبۀ الهی انسان. 🔻البته انسان از دیدگاه عرفانی، موجودی واحد و دارای مراتب مختلف از مادیت تا است. انسان در این دیدگاه هم موجودی طبیعی است، و هم دارای سطح و لایۀ مثالی است و هم مرتبۀ عقلی و بالاتر را می‌تواند دارا شود. متناسب با این مراتب، قوای ادراكی متعددی هم خواهد داشت. حواس ظاهری انسان مربوط به مرتبۀ طبیعی اویند. قوۀ خیال و حواس باطنی مربوط به مرتبۀ مثالی‌اند و قوۀ عقل (شهود مجردات تام)، مربوط به مرتبۀ عقلی انسان. @PhilMind
🟥قبلا درباره رابطه ( / ) سخن گفتیم. رابطه‌ای وجودشناختی بین ویژگی‌های الف (بعنوان ویژگی‌های پایه) و ویژگی‌های ب (بعنوان ویژگی‌های ابتناءیافته)؛ بدین‌ترتیب که ویژگی ب از ویژگی الف پدیدار می‌شود و هر تغییری در ویژگی ب مستلزم تغییر در ویژگی الف است و نه بالعکس. یعنی ویژگی ب (مثلا ویژگی‌های آگاهانه) می‌تواند بر چند نوع ویژگی پایه الف (مثلا ویژگی‌های نوروبیولوژیک) ابتناء یابد/ سوپروین شود، ولی اگر ویژگی ابتناءیافته آگاهانه تغییر یابد، حتما ویژگی پایه نوروفیزیولوژیک آن هم تغییر داشته است. 🟧در این‌جا می‌خواهیم اضافه کنیم که در یک تقسیم‌بندی باید بین سوپرونینس طبیعی (قانونی) و سوپرونینس منطقی (مفهومی) تمایز گذاشت. ویژگی‌های ابتناءیافته ب بر ویژگی‌های پایه الف بنحوی منطقی سوپروین می‌شوند اگر بلحاظ منطقی هیچ دو جهان ممکنی وجود نداشته باشد که ویژگی‌های الف یکسان ولی ویژگی‌های ب متفاوت باشند. بعنوان مثال ویژگی‌های ماکروسکوپی فیزیک (مانند شکل اشیاء) بطور منطقی بر ویژگی‌های میکروسکوپی فیزیک (مانند تنوع و آرایش ذرات بنیادین) مبتنی می‌شود. در نتیجه منطقا جهان ممکنی قابل تصور نیست که ویژگی‌های میکروسکوپی ذرات بنیادین این میز بدون تحقق ویژگی ماکروسکوپی شکل آن تحقق یابد. 🟨ولی سوپرونینس طبیعی (قانونی) ضعیف‌تر است. در چنین وضعیتی ویژگی ابتناءیافته ب صرفا در جهان‌های ممکنی با مشابه جهان ما بر ویژگی پایه الف ابتناء می‌یابند. مثلا یک مول گاز با حجم و دمای یکسان در جهان‌های ممکن دارای قوانین طبیعی مشابه جهان ما، فشار یکسانی خواهند داشت. ولی منطقا جهان‌های ممکنی با قوانین طبیعی متفاوت تصورپذیر (conceivable) هستند که مثلا ثابت K گاز در pV=KT کمتر یا بیشتر باشد و در نتیجه یک مول گاز با حجم و دمای یکسان، فشار متفاوتی خواهد داشت. هرچند که K متفاوت در جهان طبیعی شبیه ما وقوع نمی‌یابد، ولی بلحاظ منطقی در جهان‌هایی با قوانین طبیعی متفاوت، امکان‌پذیر است. 🟩در مورد ویژگی‌های آگاهانه اگر دو موجود بلحاظ فیزیکی کاملا یکسان باشند، شاید بتوان گفت تا جایی که قوانین طبیعی یکسانی برقرارند، یکسانی هم خواهند داشت. بدین‌ترتیب می‌توان نتیجه گرفت که بطور طبیعی (قانونی) بر فیزیک (نوروفیزیولوژی) سوپروین می‌شود/ ابتناء می‌یابد. ولی این امکان منطقی وجود دارد که موجودی بلحاظ فیزیکی با موجودی دیگر که هیچ تجربه آگاهانه‌ای ندارد یا دارای ی متفاوتی است، یکسان باشد. یعنی منطقا تصورپذیر است که موجودی با فیزیک کاملا یکسان در جهان ممکنی با قوانین طبیعی متفاوت، ویژگی‌های آگاهانه متفاوتی هم داشته باشد (یا فاقد ویژگی آگاهانه باشد). 🟦مدعای و نیازمند سوپرونینس منطقی است و نه صرفا طبیعی. زمانی صادق است که اطمینان حاصل کند ویژگی‌های آگاهانه با ضرورت منطقی بر ویژگی‌های نوروفیزیولوژیک سوپروین می‌شوند و در نتیجه، بازاء هر جهان ممکن منطقی W که بلحاظ فیزیکی با جهان ما یکسان باشد، همه پدیده‌های آگاهانه که در جهان ما صادق‌اند، در W هم صادق باشند. این با تعریفی که فرنک جکسون (۱۹۹۴) از فیزیکالیسم ارائه کرده، انطباق دارد. 🟪اما بنظر می‌رسد بلحاظ منطقی تصورپذیر است (بلحاظ مفهومی دربردارنده تناقض و عدم انسجام نیست) که در جهان‌های ممکنی با قوانین طبیعی متفاوت، موجودات دارای فیزیک کاملا یکسان با ما، ویژگی‌های آگاهانه کاملا متفاوتی داشته باشند. در این‌صورت انگاره‌های فیزیکالیستی تقلیل‌گرایانه درباره آگاهی با چالش فلسفی جدی روبه‌رو هستند. آن‌ها اگر مثلا قائل به ذهن و مغز هستند، باید بتوانند ثابت کنند این رابطه اینهمانی در تمام جهان‌های ممکن بلحاظ منطقی برقرار است (مثل اینهمانی آب با آرایش مولکولی H2O که ضرورت منطقی دارد). یا اگر از سوپرونینس ذهن فیزیکی بر مغز دفاع می‌کنند، باید بتوانند نشان دهند که ابتناء مذکور در تمام جهان‌های ممکن برقرار است. این اگر نگوییم محال، بسیار دشوار بنظر می‌رسد. @PhilMind
📚 📙مجموعه بزرگ 6 جلدی تاریخ (انتشارات راتلج)، موضوعات و صاحبنظران کلیدی در این حوزه از یونان باستان تا عصر حاضر را پوشش می‌دهد. ادیت هرجلد برعهده یکی از پژوهشگران معتبر بوده و مقالات آن توسط گروهی بین‌المللی از اساتید شناخته‌شده نوشته شده است. 📕جلد ششم این مجموعه با عنوان «فلسفه ذهن در قرون 20 و 21» مشتمل بر 350 صفحه می‌باشد که در سال 2019 بچاپ رسیده است. عناوین فصول جلد 6 عبارتند از: فلسفه ذهن در سنت ، مسئله ذهن-بدن در فلسفه قرن 20، تاریخچه‌ای کوتاه از نظریات فلسفی در قرن 20، نظریه‌های در قرن 20، در قرن 20، مباحث در قرن 20، از برنتانو تا ، و میراث او، مرزهای ذهن، ظهور در قرن 20، فلسفه ذهن چگونه می‌تواند آینده را شکل بدهد؟ 📗مجموعه تاریخ فلسفه ذهن علاوه بر دانشجویان و پژوهشگران فلسفه، برای سایر علاقمندان از رشته‌های مرتبط مانند ، علوم‌شناختی، ادبیات، ادیان و ... نیز کارآمد بنظر می‌رسد. @PhilMind
23.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢 در این ویدیو که دوبله‌ی اختصاصی شده👆 استدلال کریپکی علیه اینهمانی ویژگی پدیداری با ویژگی نورونی توضیح داده شده است. 🟢 البته برای ساده‌سازی، صرفا مثال اینهمانی «شلیک اعصاب c» و «حالت پدیداری درد» در استدلال کریپکی ذکر شده. ولی این مسیر استدلال می‌تواند علیه انواع اینهمانی بین حالات ذهنی پدیداری و حالات نوروفیزیولوژیک بکار گرفته شود. 🟢 بعنوان مثال اینهمانی حالت پدیداری m با پردازش اطلاعات p در شبکه نورون‌ها. از این منظر چنانچه تئوری یکپارچه‌سازی اطلاعات (Integration Information Theory: IIT) را در قالب اینهمانی «تجربیات پدیداری» و «شدتی از اطلاعات یکپارچه‌شده» (Φ) تفسیر کنیم، با چالش فوق روبه‌رو خواهد بود. 🟢 نکته مهم اینست که درد (یا هر حالت پدیداری دیگر) را با خصیصه پدیداری مختص آن می‌شناسیم و آن‌چه ذاتیِ درد بنظر می‌رسد، همان خصیصه آزاردهندگی پدیداری است و نه رویدادهای نورونی متناظر با آن. اما مثلا در اینهمانی آب با آرایش مولکولی H2O آن‌چه ذاتیِ آب است، همین آرایش مولکولی‌ست. و از قضا همین اختلاف منظر اول‌شخص و سوم‌شخص است که دانش آگاهی (Science of Consciousness) را ویژه و‌ دور از دست می‌نماید. @PhilMind
اصل انسجام بین ساختار آگاهی (Consciousness) و ساختار اطلاع (Awareness) ❓اطلاع (Awareness) برای ارجاع به پدیده‌های کارکردی متنوعی استفاده می‌شود که با آگاهی در ارتباط هستند. محتواهای awareness باید بعنوان آن دسته از محتواهای اطلاعاتی درک شود که برای سیستم‌های مرکزی قابل دسترسی است و به شیوه‌ای گسترده در کنترل رفتار مورد استفاده قرار می‌گیرد. در واقع، اطلاع ارتباط نزدیکی با آگاهی دسترسی (access consciousness) دارد. پس این اصل دارد انسجام خاصی را بین ساختار آگاهی دسترسی و آگاهی پدیداری پیشنهاد می‌دهد. ❓در موارد آشنا، هرجا که آگاهی را می‌یابیم، اطلاع را هم خواهیم یافت. هرجا تجربه آگاهانه وجود دارد، برخی اطلاعات متناظر در سیستم شناختی هم وجود دارد که در دسترس کنترل رفتار و گزارش شفاهی است. بالعکس، بنظر می‌رسد هروقت اطلاعات برای گزارش و کنترل سرتاسری در دسترس باشد، یک تجربه آگاهانه متناظر نیز وجود دارد. بدین ترتیب تناظری مستقیم بین آگاهی و اطلاع وجود دارد. ❓این تناظر را می‌توان پیشتر برد. این یک واقعیت محوری درباره تجربه است که ساختاری پیچیده دارد. برای مثال حوزه بینایی، هندسه پیچیده‌ای دارد. همچنین روابط شباهت و تفاوت در تجربیات، و نیز روابطی در شدت نسبی وجود دارد. تجربه هرشخص را می‌توان لااقل تا حدی براساس این ویژگی‌های ساختاری توصیف و تجزیه کرد: روابط شباهت و تفاوت، مکان ادراک، شدت نسبی، ساختار هندسی و غیره. این نیز یک واقعیت اساسی است که برای هرکدام از این خصوصیات ساختاری، یک خصوصیت متناظر در ساختار پردازش اطلاعات وجود دارد. ❓بنحوی سرراست‌تر، هر رابطه هندسی متناظر با چیزی است که می‌تواند گزارش و در نتیجه بلحاظ شناختی، بازنمایی شود. اگر فقط جریان پردازش اطلاعات در سیستم بصری و شناختی یک عامل به ما داده شود، نمی‌توانیم تجربیات بصری او را مستقیماً مشاهده کنیم؛ ولی با این وجود می‌توانیم ویژگی‌های ساختاری آن تجربیات را استنباط نماییم. بطور کلی هر اطلاعاتی که بصورت آگاهانه تجربه می‌شود، بنحو شناختی نیز بازنمایی می‌گردد. ❓همین نکته در مورد سایر انواع تجربیات نیز صادق است. تصاویر ذهنی درونی، ویژگی‌هایی هندسی دارند که در پردازش اطلاعات بازنمایی می‌شوند. حتی عواطف هم دارای ویژگی‌های ساختاری هستند؛ مانند شدت نسبی که مستقیماً با ویژگی ساختاری پردازش اطلاعات تناظر دارد: هرجا که شدت بیشتری وجود داشته باشد، تأثیر بیشتری بر پردازش‌های بعدی می‌یابیم. بطور کلی، دقیقاً از آن‌جا که ویژگی‌های ساختاری تجربه در دسترس و گزارش‌پذیر است، این ویژگی‌ها در ساختار اطلاع نیز بازنمایی خواهند شد. ❓این هم‌شکلی بین ساختار آگاهی و اطلاع است که اصل انسجام ساختاری را درست می‌کند. این اصل به ما اجازه می‌‎دهد که ویژگی‌های ساختاری تجربه را از ویژگی‌های پردازش اطلاعات بازیابی کنیم، ولی تمام ویژگی‌های تجربه از سنخ ویژگی‌های ساختاری نیستند. ویژگی‌هایی در تجربه وجود دارد – مانند ماهیت ذاتی ادراک حسی قرمزی – که نمی‌تواند بطور کامل در یک توصیف ساختاری ترسیم شود. معقولیت سناریوهای طیف معکوس – که در آن‌ها تجربیات قرمزی و سبزی معکوس هستند، اما تمام ویژگی‌های ساختاری یکسان می‌ماند – نشان می‌دهد که ویژگی‌های ساختاری، تمامیت تجربه را استخراج نمی‌کند. ❓در عین حال، این واقعیت که وقتی تجربیات معکوس بین سیستم‌های با کارکرد یکسان را تصور می‌کنیم، باید ویژگی‌های ساختاری را بدون هیچ جایگزینی کنار بگذاریم، نشان می‌دهد چقدر اصل انسجام ساختاری در مفهوم ما از حیات ذهنی‌مان محوریت دارد. این یک اصل ضرورت «منطقی» نیست؛ چراکه با تمام این اوصاف می‌توانیم همه پردازش‌های اطلاعات را بدون هیچ‌گونه تجربه‌ای تصور کنیم. ولی با این وجود یک قید آشنا و قوی بر اتصالات روان-فیزیکی است. ترجمه‌ی گزیده‌ای از: Chalmers, 2010, The Character of Consciousness, pp. 21-22. @PhilMind
🟧 قوای حسی (بینایی، شنوایی، چشایی، بویایی، لامسه و حس مشترک) را با آنکه در زمره قوای حیوانی هستند، مجرد می‌داند. در عین حال به این تمایز شهودی مهم، اذعان دارد که صور حسی مشروط به تاثیرپذیری اندام حسی (چشم و گوش و بینی و ...) از ابژه مادی خارجی است. بنحوی که با حذف ابژه مادی خارجی، صورت حسی ادراک‌شده (تصویر یا صدا یا بو یا مزه یا ...) توسط قوای حسی هم از بین می‌رود. (اسفار، ج۹، ص۹۵) 🟫 برخی محققان اعتقاد دارند معنا و نتیجه این سخن آنست که صور حسی و در نتیجه، نفس، مادی‌اند. زیرا بدون وجود ماده‌ای مانند اندام حسی و اثر حاصل از ابژه مادی در آن اندام، بقا ندارند. (عبودیت، نظام حکمت صدرایی، ج۳، ص۹۳) 🟧 از سوی دیگر صدرا به تفاوت خیال و ادراک حسی اشاره می‌کند که بقای صور خیالی، مشروط به وجود ابژه خارجی و تأثیر بالفعل آن بر اندام حسی نیست. او بنا به استدلال‌هایی - برخلاف و در تأیید نظر - اعتقاد به تجرد صور خیالی دارد. هرچند که تجرد صور خیال و نفس را از سنخ می‌داند که دارای جسمانیت و ابعاد و مکان‌مندی خاص خودش است اما جرم ندارد. 🟫 بدین‌ترتیب طبق دیدگاه مؤسس ، فقط نفس آن دسته از حیوانات پس از مرگ و قطع ارتباط با ماده باقی می‌ماند که دارای قوه خیال باشند. یعنی طبق نظر وی نفوس حیواناتی که صرفا دارند، واجد بقای پس از مرگ نیستند. (اسفار، ج۸، ص۲۳۲) 🟧 شاید به نظر برسد ملاصدرا با توجه به این‌که اعتقاد به انقسام‌ناپذیری قوای ادراکی و صور حسی دارد، باید نفوس حیوانی فاقد خیال را هم دارای و حیات پس از مرگ بداند. ولی به نظر این محققان فلسفه صدرائی، او معیار تجرد را نیاز یا عدم نیاز به ماده می‌داند، و در نگاه وی امتداد و انقسام‌پذیری را می‌توان هم با مادیت و هم با تجرد سازگار دانست؛ انقسام‌پذیری نهایتا در شدت و ضعف مادیت یا تجرد تأثیر می‌گذارد: شدت در جواهر مادی و ضعف در جواهر مجرد. (عبودیت، نظام حکمت صدرائی، ج۳، ص۹۵) 🟫 هرچند به نظر می‌رسد سخن این محققان با قاعده اتحاد علم و عالم و معلوم که خود صدرا بسط داده و بر آن تأکید دارد، سازگاری نداشته باشد. بنا بر قاعده مذکور، نفس یک حقیقت بسیط مجرد است که در هنگام ادراک حسی، به یک اعتبار، قوه حاسه است و به اعتباری دیگر، صورت محسوس. نفس به نظر او در عین وحدت و بساطت، کل قوا (از جمله قوای حسی) است و در هنگام ادراک حسی در مرتبه قوای حسی حضور و جلوه دارد. بدین‌ترتیب قوای حسی و صور حسی که مشروط به وجود ابژه مادی و نیازمند آن هستند را باید براساس یک معیار (نیاز به ماده)، مادی و براساس معیاری دیگر (وحدت نفس مجرد و اتحاد عالم و معلوم) مجرد دانست. @PhilMind
8.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔐 سیستم بر مبنای تمایزناپذیری خروجی‌ها با یک انسان خبره و کارشناس، هوشمند نامیده می‌شود؛ یعنی می‌تواند مقاله‌ای پیشرفته یا نقاشی‌ای خلاقانه در هر موضوع تخصصی که سفارش بدهید، به شما تحویل دهد؛ بنحوی که از یک پژوهشگر برجسته انسانی یا هنرمند مجرب انسانی، تمایزناپذیر باشد. این همان استراتژی و معیار آلن در طراحی آزمونی برای سنجش ماشین «تفکرکننده» بود؛ معیاری رفتارگرا و کارکردگرایانه که البته همواره مورد مناقشات فراوان هم بوده است. 🔐 به هرحال مادام که ، ساخت مصنوعات توانمند برای ارائه تمایزناپذیر یکسری خروجی‌ها و کارکردها را هدف بگیرد، می‏توان گفت با چیزی سر و کار داریم که اصطلاحاً می‌نامند. این هوش البته کاربردهای فراوانی در تسهیل زندگی بشر دارد، اما ارائه خروجی‌های غیر قابل تمایز با یک متخصص متبحر انسانی، بدان معنا نیست که ماشین درکی از معنا و حالتی سابجکتیو از اندیشیدن هم داشته باشد. استدلال‌هایی مانند «اتاق چینی» از جان سرل و «مغز چین» از ند بلاک، برای نشان‌دادن همین خلاء صورت‌بندی گردیده است. 🔐 این یادآور تفکیک مهمی است که فیلسوفان ذهن بین جنبه کارکردی و جنبه پدیداری آن می‌گذارند. حالت ذهنی "اندیشیدن" یا "تفکر" دارای یک جنبه کارکردگرایانه است که با ورودی داده‌ها و پردازش آن‌ها و ارائه خروجی‌های متناسب و بعضا پیچیده سر و کار دارد. اما بعلاوه، یک جنبه سابجکتیو و پدیداری هم دارد که شخص تفکرکننده بنحوی اول‌شخص در هنگام تفکر آن را تجربه می‌کند. 🔐 در پست بعد درباره رویکرد کارکردگرا برای ارائه پاسخ‌های پیچیده خواهیم گفت: @PhilMind