May 11
May 11
شاید همانگونه که جگون کیم بیان کرده است، تامس نیگل را باید احیاءکننده بحث #آگاهی_پدیداری در #فلسفه_ذهن معاصر دانست. نیگل با مقاله انگیزش بخش «حسّ خفّاش بودن، چگونه است» در سال ۱۹۷۴، یک نقطه عطف تاریخی و برجسته برای طرح دوباره مسئله #آگاهی در فلسفه ایجاد کرد. نیگل این کار را با استدلالی که به تعبیر کیم، «روشن و نیرومند» بود، درباره تجربه آگاهانه و دسترسی ناپذیری آن برای منظر آبجکتیو به سرانجام رسانید.
.
اینکه یک جاندار تجربیات آگاهانه دارد، بدین معناست که چیزی وجود دارد که عبارت است از «حسّ و حال آن جاندار بودن»:
«ما می توانیم آنها را خصلتهای سابجکتیو تجربه بنامیم که در قالب هیچیک از تحلیلهای تقلیل گرایانه اخیر از پدیده های ذهنی، قابل تبیین نیست. چرا که تمامی این تحلیلها منطقاً با فقدان #تجربه_پدیداری نیز سازگار هستند.» (Nagel, "What it is like to be a bat", 1974, P.435.)
آنچه که در جنبه پدیدارانه برای نیگل مهم جلوه میکرد، منظر اوّل شخص آن بود که تئوریهای فیزیکی و آبجکتیو، چنین نظرگاهی را وا می گذارند. او برای تبیین این مسئله به حسّ درونی خفّاشها استناد می کند.
.
امروزه در #علوم_شناختی، تواناییهای شناختی و مکانیسم عصبی خفّاشها به خوبی موشکافی شده است. مثلاً اینکه خفّاشها امواج ماوراء صوت (تا ۱۳۰ دسیبل)، ساطع می کنند و مغز خفّاش با مقایسه پالسهای ساطع شده و بازتاب آن، یک نقشه دارای جزئیات از ابژه ها و رویدادهای محیط پیرامونی اش شکل می دهد. همچنین کشف شده که برخی خفّاشها از طریق فرکانسها، بین پالسهای ساطع شونده و بازتابهای رسیده، تمایز می گذارند و برخی دیگر این کار را از طریق مدّت زمان سپری شده، انجام می دهند.
در نتیجه مشکل است تصوّر کنیم که خفّاش بودن، چه حسّ و تجربه ای دارد.
نیگل ما را به این نکته توجّه می دهد که باید چیزی بیشتر در رابطه با سیستم ردّیابی خفاشها وجود داشته باشد که ورای این فرآیندهای رفتاری – عصبی است؛ خفّاش باید یک تجربه با خصیصه هایی منحصر به فرد داشته باشد که نوعی بازنمایی درونی از حرکت حشرات در ذهن خفّاش اتّفاق بیفتد. و این همان چیزی است که ما در اختیار نداریم و ورای دسترسی های مفهومی و شناختی است. (Kim, Philosophy of Mind, 2010, pp.147-148.)
@MHomazadeh
@PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کوالیا (تجربه پدیداری)
ویدیو با دوبله فارسی، معضل #آگاهی پیش روی نگرش های ماتریالیستی در #فلسفه_ذهن را توضیح می دهد.
لینک آپارات:
https://www.aparat.com/v/s760T
@MHomazadeh
@PhilMind
#آگاهی_پدیداری از موضوعات محوری در #فلسفه_ذهن معاصر است. #دیوید_چالمرز از این معضل به «#مسئله_دشوار» (Hard Problem) یاد می کند و می گوید: ما دلایل خوبی برای اعتقاد به اینکه #آگاهی از یک سیستم فیزیکی – مانند مغز – ناشی می شود، در اختیار داریم. ولی ایده های چندان جالبی نداریم که چگونگی این فرآیند و حتّی چرایی آن را توضیح بدهد؛ یعنی اینکه چطور یک سیستم فیزیکی مانند مغز، می تواند یک "تجربه کننده" باشد؟ ( Chalmers, 1995, The Conscious Mind, p.11.)
.
#نِد_بلاک با اشاره به یافته های #علوم_اعصاب در کشف همبسته های عصبی، هیچیک از مفاهیم فیزیولوژیک - عصبی یا محاسباتی که اکنون در دسترس هستند را دارای ظرفیت تبیین چیزی شبیه به یک حالت آگاهانه نمی داند. وی با مفروض گرفتن یافته های مشهور فرانسیس کرِک و کریستوف کوخ که یک نوسان عصبی بین ۳۵ تا ۷۵ هرتز را برای آگاهی پدیداری ضروری می دانند، بر این نکته تأکید می ورزد که:
«چرا باید این نوسان، بین ۳۵ تا ۷۵ هرتز باشد؛ و نه ۵ هرتز یا ۱۰۰ هرتز؟ علاوه بر این، چگونه یک نوسان خاص (مثلاً ۴۰ هرتز)، تبیین می کند که چرا یک حالت آگاهانه خاص، به شیوه ای خاص ادراک می شود و نه به گونه ای دیگر؟» (Block, 2007, Consciousness, Function, and Representation, pp. 129-130.)
.
بسیاری از فیلسوفان ذهن، فاصله بزرگ میان اکتشافات نورولوژیک و بیولوژیک با تبیین #حالات_پدیداری را «شکاف تبیینی» می نامند.
#مایکل_تای، #شکاف_تبیینی را اینگونه توضیح می دهد که چرا فلان فرآیند فیزیولوژیک، این خصیصه پدیداری خاص را تولید می کنند و نه خصیصه پدیداری دیگری را؟ اما مسئله دشوار، همسایه شکاف تبیینی است. پرسش در اینجا اینست که اصلاً چرا بطور کلّی، فرآیندهای فیزیکی به خصیصه های پدیداری منجر می شوند؟ چرا همین فرآیندهای فیزیکی که الان در من وجود دارند، نمی توانند بدون هیچگونه تجربه درونی در من حاضر باشند؟ چرا من یک زامبی نیستم؟ (See: Tye, 2009, Consciousness Revisited, pp.31-32.)
@MHomazadeh
@PhilMind