چو بستی در به روی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به دردِ خویش خو کردم
چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستوجو کردم
خیالت سادهدلتر بود و با ما از تو یکروتر
من اینها هردو با آیینهٔ دل روبهرو کردم
فشردم با همه مستی به دل سنگ صبوری را
ز حال گریهٔ پنهان حکایت با سبو کردم
فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشکِ ندامت شستوشو کردم
صفایی بود دیشب با خیالت خلوتِ ما را
ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم
مَلول از نالهٔ بلبل مباش ای باغبان رفتم
حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم
تو با اَغیار پیش چشم من مِی در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم
حراج عشق و تاراج جوانی وحشت پیری
در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم
ازین پس شهریارا ما و از مردم رمیدنها
که من پیوند خاطر با غزالی مشکمو کردم
- شهریار
رکیذ
. یکسال از رفتنت میگذرد . . اما تو همین حوالی هستی، جایی میانِ قلب هایِ دلتنگِ ما . . صدای نفس
در دومین سالگرد پرواز برادر جوانم،
سبدی از نور برای ایشان هدیه میفرستیم.🌱. .
در صورت تمایل با ما همراه شوید🙏🏻
التماس دعا🖤
https://iPorse.ir/6220423
چه درهم پیچ و گره خورده است درونم،
و چه زوزه های خوار شده ای را میشنوم،
و چه ناتوانمندی غریب و کشندهای حس میکنم
از بابت آنچه عقل نامیده میشود.
- محمود دولت آبادی
او زخم هایش را به من نشان داد و در عوض، به من اجازه داد وانمود کنم که هیچ زخمی ندارم.
- مدلین میلر
ترسم که اشک در غمِ ما پردهدر شود
وین رازِ سر به مُهر به عالَم سَمَر شود
گویند سنگ لَعل شود در مَقامِ صبر
آری شود، ولیک به خونِ جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دستِ غم خلاصِ من آن جا مگر شود
از هر کرانه تیرِ دعا کردهام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود
ای جان حدیثِ ما بَرِ دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
از کیمیایِ مِهر تو زر گشت رویِ من
آری به یُمْنِ لطفِ شما خاک زر شود
در تنگنایِ حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود
بس نکته غیرِ حُسن بِباید که تا کسی
مقبولِ طبعِ مردم صاحب نظر شود
این سرکشی که کنگره کاخِ وصل راست
سرها بر آستانهٔ او خاک در شود
حافظ چو نافهٔ سرِ زلفش به دستِ توست
دم درکش ار نه بادِ صبا را خبر شود.
- حافظ
قلبم اندازهی پرندهها بود منی که تو را به
وسعت آسمان دوست داشتم.
- ایلهان برک🌱
صدف چشم من از داغ تو گوهر بار است
چه كنم؟! كار علی بیتو به عالم، زار است!
اشتياق تو مرا میكشد از خانه برون
ورنه از خانه برون آمدنم، دشوار است!
موقع آمد و شد، فاطمه جان! میبينم
ديده زينب تو، مات در و ديوار است!
به گواهی شب و، زمزمه مرغ سحر
اهل يثرب همه خوابند و، علی بيدار است
ياد آن روز كه با زينب تو میگفتم :
دخترم! گريه مكن! مادرتان بيمار است!
چاه داند كه به من، عمر چسان میگذرد
قصّه، كوتاه كنم ورنه سخن بسيار است
- ژولیده نیشابوری
به هجر کرده دلم خو، طمع زِ وصل بریدم...
که دردِ عشقِ تو را خوشتر از دوای تو دارم!
- سیمین بهبهانی