eitaa logo
❣️فقط کلام شهید❣️
470 دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
7 فایل
یا صاحب الزمان ادرکنی ✹﷽✹ #شهید_سید_مرتضی_آوینی🍂 ✫⇠شرط ورود در جمع شهدا اخلاص است و اگر این شرط را دارے، ✦⇠چہ تفاوتی مے ڪند ڪہ نامت چیست و شغلت•√ #اللهم_عجل_لولیڪ‌_الفرج #ما_ملت_شهادتیم مدیرکانال👇 @Khadim1370 آی دی کانال👇 Ravie_1370
مشاهده در ایتا
دانلود
👤 بچه ها دعا ڪنید که نمیرید ! و سعے کنید نمیرید تمــام تلاشتونو بڪنید که نمیرید❌❌❌ بچه بــاید مثل اربــاب بے ڪفنش شهــیـد بشه...😌☝️ شهیـدانه زندگے کن ... شهید میشی❣ 🌷 💚 🌸 محجبه http://eitaa.com/joinchat/1248526358C7ff8e8a58b
🔺من با کار دارم ! ابراهیم نداشت ، اما بی سیم که داشت ! 🚩ابـراهـیـم ! اگر صدای مرا میشنوی ، کمک ! من و بچه ها گیر افتادیم در تله ی ! تلفن همراه من کار نمیکند بدرد نمیخورد هرچه گشتم برنامه نداشت تا با تو تماس بگیرم ... گفتم میخواهم با بیسیم شما بگیرم.. گفتند اندرویدهای شما را چه به بیسیم ! اما من همچنان دارم تلاش میکنم تا با گوشی اندروید صدایم را به تو برسانم ... اگر میشنوی ما افتادیم بگو چطور آن روز وقتی به گوشَت رساندند که دخترهای محل از فرم هیکل تو خوششان آمده ، از فردایش با لباس های گشاد تمرین کشتی میرفتی ؟ تا چشم و دل دختری را آب نکنی ! اینجا میگیریم تا دیده شویم .. لاک💅 میزنیم تا 👍بخوریم تو حتما راهش را بلدی که به این پیچ ها خندیدی و دنیارا پیچاندی! و ما در پیچ دنیا سرگیجه گرفتیم ! 🚩ابـراهـیـم! اگر صدایم را میشنوی، دوباره بگو تا ماهم مثل بعثی ها که صدایت را شنیدند و راه را پیدا کردند راه را پیداکنیم .. راه را گم کرده ایم اگر از برگشتی کمی از ان های نـاب ها را برایمان سوغات بیاور؛ تا ماهم مثل شما حرف اماممان را زمین نگذاریم... تمام..... .... .... .. شهدا گاهی نگاهی.....👌 شادی روحشان 💐 @shohadarahshanedamadarad
🔴 تفکرات یک ها با همین تفکر بقول برخی، عصر حجری شون ساختن، ساختن ، ساختن ، ساختن ، ساختن ، فرستادن فضا ، زیرزمینی زدن ، زدن ، غنی کردن ، رو دست گرفتن ، ایجاد کردن... با تفکرات روشنفکرانشون چکار کردن ؟ @shohadarahshanedamadarad
🌷🕊💐🕊💐🕊🌷 #ارتباط_با_شهدا من با #ابـراهـیـم_هـادی کار دارم ! ابراهیم #موبایل نداشت ، اما بی سیم که داشت ! ابـراهـیـم ! اگر صدای مرا میشنوی ، کمک ! من و بچه ها گیر افتادیم در تله ی #دشمن! تلفن همراه من کار نمیکند بدرد نمیخورد هرچه گشتم برنامه #بیسیم نداشت تا با تو تماس بگیرم ... گفتم میخواهم با بیسیم شما #تماس بگیرم.. گفتند اندرویدهای شما را چه به بیسیم #شهدا ! اما من همچنان دارم تلاش میکنم تا با گوشی اندروید صدایم را به تو برسانم ... اگر میشنوی ما #گیر افتادیم بگو چطور آن روز وقتی به گوشَت رساندند که دخترهای محل از فرم هیکل تو خوششان آمده ، از فردایش با لباس های گشاد تمرین کشتی میرفتی ؟ تا چشم و دل دختری را آب نکنی ! اینجا #کُشتی میگیریم تا دیده شویم .. لاک میزنیم تا #لایک بخوریم تو حتما راهش را بلدی که به این پیچ ها خندیدی و دنیارا پیچاندی! و ما در پیچ دنیا سرگیجه گرفتیم ! ابـراهـیـم! اگر صدایم را میشنوی، دوباره #اذانی بگو تا ما هم مثل بعثی ها که صدایت را شنیدند و راه را پیدا کردند راه را پیداکنیم .. راه را گم کرده ایم اگر از #جبهه برگشتی کمی از ان #غیـرت های نـاب #بسیجی ها را برایمان سوغات بیاور تا ما هم مثل شما حرف اماممان را زمین نگذاریم... تمام ..... #شهدا #گاهی #نگاهی شادی روح #امام_راحل و #شهدا #صلوات #اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد #و_عجل_فرجهم 💕💚💕💚💕
🔴دشمن از کار شهید شهریاری متحیر شد ♦️امام خامنه ای:«شهید شهریارى بسیجى‌وار کار کرد. آن روزى که درها را به روى ملت ایران خواستند ببندند که محصول این رادیوداروها به دست نرسد و دچار مشکل بشود و گفتند «نمیفروشیم» که این مرکز تهران تعطیل بشود، اینها - مرحوم شهید - هم مشغول کار شدند، تلاش کردند، که بعد آمدند به ما گفتند که توانستیم بیست درصد را تولید کنیم، بعد هم آمدند به ما اطلاع دادند که ما لوله‌ى سوخت و صفحه‌ى سوخت را هم ساختیم؛ دشمن [متحیر] ماند. این کار کار بود.» ۱۳۹۳/۰۹/۰۶ 🌹به مناسبت ۸ آذر سالروز شهادت شهید دکتر مجید شهریاری دانشمند هسته‌ای کشور در سال ۱۳۸۹ @shohadarahshanedamadarad🍁
*•••••┅═✧🦋❁﷽❁🦋✧═┅•••••* 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت آقای"مهدی شفازند" 🔹صفحه ١۴٨_١۴٧ 🦋 ((دکل دیده بانی)) آن شب و روز بعد، چند بار از دکل شصت متری بالا و پایین رفت. یک بار برایم پتو آورد. یک بار صبحانه🧀،یک بار نهار 🍛 و چندین بار دیگر به بهانه های مختلف آمد و رفت. رفتار او باعث شده بود که روحیّه ام کاملاً عوض شود. شب، با تاریک شدن هوا آمد دنبالم و گفت: «برویم» این بار خودش اول رفت و بعد من پشت سرش می رفتم. پایین تر از من حرکت می کرد تا بتواند مواظبم باشد. و بالاخره مرا پایین آورد. بارها شنیده بودم که چقدر نسبت به نیروهایش احساس مسئولیّت دارد، ولی هیچ گاه محبت پدرانه اش را از نزدیک حس نکرده بودم. با کار آن شب محمّد حسین، هم توانستم را آن طور که باید ببینم و هم روحیّه ام تغییر کرد.🙂 هیچ وقت نمی توانم لحظه ای را که روی شانه هایشان نشسته بودم، فراموش کنم. 💠آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست ‌‌‌‌ عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی ((من بسیجی ام)) در طول مدّتی که محمّد حسین مسئول لشکر شده بود، من و چندین بار به او اصرار می کردیم که به عضویت در بیاید، امّا او زیر بار نمی رفت! و می گفت: «شما دنبال چی هستید؟ 🤔 اینکه یکی به نیروهای سپاه اضافه شود؟ من دوست دارم به عنوان یک خدمت کنم. پس بگذارید راحت باشم.» 😕 گفتیم: «محمّد حسین! مگر سپاه چه اشکالی دارد؟!» گفت: «سپاه هیچ اشکالی ندارد، خیلی هم خوب است، امّا من خدمت در لباس بسیجی را بیشتر دوست دارم.» ☺️ محمّد حسین اینقدر ظرفیت و لیاقت داشت که می توانست از فرماندهان رده بالای سپاه شود؛ امّا این در صورتی بود که به عضویت سپاه در می آمد و رسمی می شد. بارها مسئولین لشکر به او پیشنهاد می کردند، اما چون به عشق می ورزید، نمی پذیرفت؛ 👈🏻تا جاییکه سفارش کرده بود اگر من شدم، روی سنگ قبرم ننویسید ؛ اگر چنین کلمه ای بنویسید روز قیامت جلوی شما را خواهم گرفت.👊🏻 من یک بسیجی‌ام! 💠کجایند مستان جام الست ؟ ‌‌‌ دلیران عاشق، شهیدان مست *🖊️ *•••••┅═✧🦋❁🌼❁🦋✧═┅•••••*
*•••••┅═✧🦋❁﷽❁🦋✧═┅•••••* 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت "همرزمان و خانواده شهید" 🔹صفحه۲۰۸_۲۰۷ 🦋 ((جزر و مدّ اروند رود)) رنگم پرید!😧 فهمیدم قضیه از چه قرار است ،ولی اینکه او از کجا فهمیده بود برایم خیلی مهم بود. گفتم :«چرا شهید نمیشوم؟حرف دیگری نبود بزنی؟!» گفت:«همین که گفتم .» گفتم :«خب دلیلش را بگو!» گفت:«خودت میدانی.» گفتم:«من چیزی را نمیدانم ،تو بگو !» گفت :«تو دیشب نگهبان میله بودی،درست است؟» گفتم:«خب بله!» گفت:«بیست و پنج دقیقه خواب ماندی و از پیش خودت دفترچه را نوشتی . آدمی که میخواهد شود،باید شهامت و مردانگی اش بیش از اینها باشد.بهتر بود جای آن بیست و پنج دقیقه را خالی می گذاشتی و می نوشتی که خواب بودم.» گفتم:«کی گفته؟ 🤔اصلا چنین چیزی نیست ،من نگهبان بودم اما خواب نیفتادم.» گفت :«دیگر صحبت نکن ! حالا دروغ هم میگویی،پس یقین پیدا کردم شهید نمیشوی!» سپس با ناراحتی سوار ماشین شد و سراغ کار خودش رفت. با خودم گفتم آخر او چطور فهمیده بود؟! آن شب که همه خواب بودند،تازه اگر کسی متوّجه من شده باشد چطور به خبر داده؟ او که اهواز بود و به محض ورودش، با کسی حرفی نزد و یک راست آمد سراغ من! و از همه مهم تر چطور این قدر دقیق میدانست که من بیست و پنج دقیقه خواب بوده ام؟! تا چند روز ذهنم درگیر این مسئله بود هر چه فکر می کردم او از کجا ممکن است قضیّه را فهمیده باشد، راه به جایی نمی بردم . بالاخره یک روز محمّد رضا کاظمی را صدا زدم و گفتم :«چند دقیقه بیا کارت دارم .» آمد و گفت:«چیه؟» گفتم :«راجع به مطلب آن روز می خواستم صحبت کنم .» گفت:«چه میخواهی بگویی؟» گفتم :«حقیقتش را بخواهی آن روز تو درست میگفتی ،من خواب مانده بودم،اما باور کن عمدی نبود .نگهبان بیدارم کرد،ولی چون خیلی خسته بودم دوباره خوابم برد.......» 🍃🌸🍃 ،فرمانده محور لشکر ۴۱ثاراللّه در سال 1342 در شهر کرمان متولد شد. ابتدا به عنوان یک ساده به رفت و تفنگ به دست گرفت، چند بار مجروح شد و تنها یکبار مجروحیت که او را تا مرز پیش برد. او که حضور در جبهه را به عنوان یک بسیجی ساده شروع کرده بود، طولی نکشید که یکی از فرماندهان موفق و تاثیرگذار لشکر41 ثاراللّه شد. عملیات مافوق تصور کارشناسان نظامی دنیا یعنی والفجر8 میعادگاهی شد تا او را به ملاقات خدا برساند. این اتفاق مبارک در تاریخ 5 اسفند 1364 به وقوع پیوست. *•••••┅═✧🦋❁🌼❁🦋✧═┅•••••*
*•••••┅═✧🦋❁﷽❁🦋✧═┅•••••* 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔶ویژه نامه فتح، سال سوّم، شماره ١١۵،دوشنبه ۴آذر ١٣٧٠ شمسی 🔹صفحه:٢۶٩_٢۶٨ 🦋 🔸سخنان سردار سلیمانی در دیدار با هیئت شهدای بیت الّله الحرام کرمان (روزنامهٔ حدیث، شمارهٔ ۴۵٨، یکشنبه 7 آذر ١٣٧٢ شمسی) اینها واقعیّته! واقعیّته! «خدا رحمتش بکند» خیلی هاتون میشناسیدش، ایشان بچّهٔ این شهر بود و از فداکاران بود. جوانی که آمده بود توی و خیمه زده بود و مانده بود به عنوان . محمّد حسین خیلی عارف بود. 👌 واقعاً یک غوغایی بود در محمّد حسین، اگر هم با کسی دوست می شد، درونش را کسی نمی توانست درک بکند که چه عالمی بوده است. محمّد حسین یوسف الهی قبل از هر عملیّاتی زخمی می شد و بعد از عملیّات بدر که زخمی شد، من ناراحت شدم و به ایشان گفتم می روی جبهه و خط و زخمی می شوی و بعد از آن می آیی اینجا. و بچّه‌های مردم را بی سرپرست می گذاری و می روی و جدّی هم با ایشان برخورد کردم. (شهید یوسف الهی مسئول واحد اطّلاعات عملیّات بود) گفت: «نه!» و یک خنده ای کرد. 😄 نمی دانم برادران چقدر محمّد حسین را می شناسند. یک خنده ویژه خودش داشت 😄 و آن گوشهٔ لبش را باز می کرد، یک خنده ای این طوری می کرد. و می گفت : « که این طوری نیست! من با قبل از هر عملیّاتی شرط می کنم می گویم که ای خدا! 🤲 اگر بناست من توی این عملیّات ببرم و تحمّل سختی های این عملیّات را نداشته باشم. و به طریقی از جنگ خارج شوم، من قبل از عملیّات زخمی بشوم. و شما می دانید که من توی بدر (اگر) مانده بودم، معلوم نیست بمانم برای جنگیدن و خدا دعای مرا اجابت کرده و من زخمی شده ام. امّا این بار، بار آخر است و این دفعه من شهید می شوم.» 🕊 در والفجر هشت هم شهید شد. 😔 *•••••┅═✧🦋❁🌼❁🦋✧═┅•••••*