eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
297 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| 🔅 عارف بارانی .... 🔻 پیکرش را که برگرداندند، رفتم صورت و محاسن قشنگش را بوسیدم. این بار من دستش را بوسیدم. یک عمر او دستم را بوسیده بود، اما این بار من بوسه زدم به دست‌هایش. این بار من پیشانی‌اش را بوسیدم. این بار من شاخه‌گل شکسته و پرپرم را بوییدم. پسرم سفارش کرده بود که او را در فضای آزاد و زیر آسمان دفن کنیم تا وقتی باران می‌بارد مزارش خیسِ باران شود، چون باران را خیلی دوست داشت. قدم زدن در باران را خیلی دوست داشت. عاشق زیر باران راه رفتن بود؛ ✍🏻 به کوشش: 🖨 انتشارات شهیدکاظمی @Revayate_ravi
💟 پدرم طاقت دوری ما را نداشت! ⭕️ خاطره رهبرانقلاب از بزرگوارشان: من کمتر پدری را دیدم که ‌اين‌قدر نسبت به فرزندانش داشته باشد. من چهارده پانزده سالم بود. من و برادرم محمدآقا از پدرم اجازه می‌گرفتیم و می‌رفتیم ییلاق برای گردش و . با دوستان طلبه می‌رفتیم وکیل‌آباد. یک روز صبح تا عصر نبودیم. شب که برمی‌گشتیم، خسته و کوفته می‌خوابیدیم. پدرم که از بر می‌گشت، ماها را توی خواب می‌بوسید. طاقت نمی‌آورد. از صبح ما را ندیده بود.‌ اينقدر دلش تنگ شده بود.‌ @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🕊 🌷اولین دڪترای فیزیڪ ایران اولین هسته ای ایران🕊 🌹داغت ساله شد دڪتر از هسته ای پاسداشت توست ادامه دارد🕊 💐🕊 @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷زن عموی (همسر شهید علیرضا بلباسی) همیشه به خانم میگفت: ✌️ چون پا به پای همسرت اون رو همراهی می کنی. 🌷زن عمو به می گفت: الحمدلله خانومت خیلی خوبه!!! هر چی داری از هست. @Revayate_ravi
💖 گفت: شب ساعت ۹/۳۰ زنگ زدن آماده شو امشب حرکت هست به سمت سوریه 💖بچه ها رو به اتاق برد و با اونها حرف زد که شاید من برنگردم . مهدی و حسن در عالم بچگی سفارش تانک و تفنگ دادن هم صورتشان رو بوسید و کنارشون بود تا خوابیدن. 💖تمام این مدت من توی هال به پشتی تکیه داده بودم و لحظه لحظه رفتنش رو تماشا میکردم. 💖خودم رو جای زن زُهیر می دیدم که چطور از همسرش گذشت و او رو راهی کرد. 💖در عمل کار بسیار سختیه!!! @Revayate_ravi
♥️ ساک و لباسهاش رو بست. حتی لباس های پلوخوری خودش رو هم گرفت. گفتم:این ها رو دیگه برا چی داری میبری؟؟ ♥️رفت یه دست لباس پوشید که من دوست داشتم گفت: خوب نگام کن!!! دیگه منو نمی بینی گفتم : مسخره بازی در نیار تو شهید بشو نیستی!!! ♥️عاشقانه نگام کرد گفت: ، من احساس میکنم این تو راهی مون دختره میگم اگه دختر بود اسمش رو بذاریم گفتم:هر چی تو بگی @Revayate_ravi
♥️ گفت:به خودت و بچه ها خوب رسیدگی کن! غذای خوب بخورین! نذار بچه ها اذیت بشن! دلم میخواد شاد باشی ،کلاسهات رو ادامه بده. برو گواهینامه ات رو بگیر! ♥️وصیت نمی کرد، ولی با هر کلمه اش ، بند دلم پاره میشد. کاغذ بدهیهاش رو دستم داد، سوئیچ ماشین، کلید خونه و اداره، انگار تمام متعلقاتش رو دونه دونه داش از خودش جدا می کرد. @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا