💟 پدرم طاقت دوری ما را نداشت!
⭕️ خاطره رهبرانقلاب از #پدر بزرگوارشان:
من کمتر پدری را دیدم که اينقدر نسبت به فرزندانش #محبت داشته باشد. من چهارده پانزده سالم بود. من و برادرم محمدآقا از پدرم اجازه میگرفتیم و میرفتیم ییلاق برای گردش و #تفریح. با دوستان طلبه میرفتیم وکیلآباد. یک روز صبح تا عصر نبودیم. شب که برمیگشتیم، خسته و کوفته میخوابیدیم. پدرم که از #نماز بر میگشت، ماها را توی خواب میبوسید. طاقت نمیآورد. از صبح ما را ندیده بود. اينقدر دلش تنگ شده بود.
@Revayate_ravi
🥀#شهید_دڪترمسعود_علیمحمدی🕊
🌷اولین دڪترای فیزیڪ ایران
اولین #شهید هسته ای ایران🕊
🌹داغت #ده ساله شد دڪتر
#دفاع از #صنعت هسته ای
پاسداشت #خون توست
#راهت ادامه دارد🕊
💐#سالروز_شهادت🕊
@Revayate_ravi
💖#محبوبه گفت:
شب ساعت ۹/۳۰ زنگ زدن آماده شو امشب حرکت هست به سمت سوریه
💖بچه ها رو به اتاق برد و با اونها حرف زد که شاید من برنگردم .
مهدی و حسن در عالم بچگی سفارش تانک و تفنگ دادن
#محمد هم صورتشان رو بوسید و کنارشون بود تا خوابیدن.
💖تمام این مدت من توی هال به پشتی تکیه داده بودم و لحظه لحظه رفتنش رو تماشا میکردم.
💖خودم رو جای زن زُهیر می دیدم که چطور از همسرش گذشت و او رو راهی کرد.
💖در عمل کار بسیار سختیه!!!
@Revayate_ravi
♥️ #محمد ساک و لباسهاش رو بست. حتی لباس های پلوخوری خودش رو هم گرفت.
گفتم:این ها رو دیگه برا چی داری میبری؟؟
♥️رفت یه دست لباس پوشید که من دوست داشتم
گفت:#محبوبه خوب نگام کن!!!
دیگه منو نمی بینی
گفتم : مسخره بازی در نیار
تو شهید بشو نیستی!!!
♥️عاشقانه نگام کرد گفت:#محبوبه ، من احساس میکنم این تو راهی مون دختره
میگم اگه دختر بود اسمش رو بذاریم
#زینب
گفتم:هر چی تو بگی
@Revayate_ravi
♥️#محمد گفت:به خودت و بچه ها خوب رسیدگی کن!
غذای خوب بخورین!
نذار بچه ها اذیت بشن!
دلم میخواد شاد باشی ،کلاسهات رو ادامه بده.
برو گواهینامه ات رو بگیر!
♥️وصیت نمی کرد، ولی با هر کلمه اش ،
بند دلم پاره میشد.
کاغذ بدهیهاش رو دستم داد،
سوئیچ ماشین،
کلید خونه و اداره،
انگار تمام متعلقاتش رو دونه دونه داش از خودش جدا می کرد.
@Revayate_ravi