🔸بعضی از موضوعات همیشه دغدغه ذهنی من و دوستانم بوده
اینکه واقعا تو این دنیای جدید روش و قالب جدید تبلیغی چی باید باشه؟
اصلا قبول داریم که باید سبک و شیوه جدیدی رو تو مسائل تبلیغی و فرهنگی ایجاد کنیم یا نه؟!!
🌹اینکه باید متناسب با ذائقه مردم در #عصر جدید شیوه جدیدی ارائه کنیم یا نه؟
باید حرف جدید بزنیم یا نه؟
((هین سخن #تازه بگو تا دو جهان تازه شود))
به همین این چیزا فکر میکردم و در حال قدم زدن تو ساحل بودم با رفقا که متوجه نگاه مردم به خودمون شدیم
تقریبا همه کسانی که تو ساحل نشسته بودند (چند هزار نفر)
زیر چشمی و رو چشمی به ما نگاه می کردند👁
یکی با دست ما رو نشون میداد
یکی زیر لب میگفت عه..چه خبره..باز چی شده ؟؟🤭
چرا طلبه ها اومدن دریا؟😦
یکی میگفت حتما امر به معروف اند
و هر کسی از ظن خود احتمالاتی از حضور چند طلبه جوان در ساحل #بابلسر میداد
که ناگهان دیدیم چندتا از کسبه ساحل دارن میان سمت ما
گفتیم خب حتما ما رو میشناسن میخوان بیان سمت ما و احوال پرسی کنند😇
یکی از رفقا گفت بچه ها صبر کنید
دارن میان سمت ما
دو سه نفر بودن
کلاه آفتابی به سر🤠
عینک دودی به چشم 😎
با چهره های نسبتا در آفتاب سوخته
با صدای بلند گفتند حاج آقا وایستید یه لحظه..
هر چه که نزدیک میشدند تصور اول ما در حال تغییر بود
اخه ما فکر میکردیم اینا برا سلام و احوال پرسی دارند میان
اما پیش بینی ما درست نبود ☹️
احوال پرسی که نکردند هیچ...
حرفهایی زدند که ما فقط هاج و واج به هم نگاه کردیم و چند دقیقه ای استپ زدیم و بازم رفتیم تو فکر.🤔
ادامه دارد...
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
7.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حضرت زینب سلام الله علیها سردار جنگ نرم
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🌼🌸فرزند اذان🌸🌼
قسمت4⃣1⃣#شهیدسیدمجتبیعلمدار❤️
بهروایت📖#سیدحسینعلمدار(برادر شهید)
در تشییع او از همه جا آمده بودند.از تمام مازندران بلکه بگویم از تمام ایران.
در هنگام نماز بر پیکر او جمعیت یکپارچه گریه
بود و ناله ، از مسجد جامع تا گلزار شهدا مملو از جمعیت عشاق بود. طول جمعیت به کیلومتر ها می رسید.
بعضی ها به خصوصیات آقا سید آگاهانه اشاره می کردند؛مثلا؛ مداح بود،برخورد خوبی داشت،جانباز بود و...
اما احساس می کردم که همه به طوری فطری آقا سید را دوست دارند؛یعنی چیزی ورای این ها در وجود سید احساس می کردند. همیشه همین محبوبیت سید،عاملی میشد برای سعادت بقیه.
خداوند خواست به بنده خالص خودش عزت دهد
و او را عزیز کند؛زیرا فرمودند:《 اگر یک قدم
برای رضای من بردارید،من چندین برابر جبران
می کنم.》
🌿🌸🌿
نوروز ۱۳۸۸ بود.توی سفر راهیان نور همین مطالب را گفتم. یکی از روحانیون به من گفت:《 من زیاد به این حرف ها اعتقاد ندارم. برو به این سید که می شناسی بگو یه دختر شهید داره طلاق میگیره چون بچه دار نمیشه بگو آبروی خانواده شهید در خطره.》
من هم بعد سفر به سراغ مزار سید رفتم و زیارت عاشورا خواندم و همین مطلب را گفتم.
نوروز سال ۱۳۸۹ همان روحانی با من تماس گرفت
آدرس قبر سید را پرسید.و گفت با همان دختر شهید و همسر و فرزندش می خواهیم برویم سر
مزار سید.
سید به یکی از دوستانش گفته بود:《هر وقت
خواستید برای من کاری انجام دهید عاشورا
بخوانید.سه بار در اول و آخر نام مادرم حضرت
زهرا(س) را ببرید.》
🌿🌸🌿
بهروایت📖#خانوادهعلمدار
مادر همیشه می گفت:《مجتبی خیلی به ما درس
داد.ما را با اسلام ناب آشنا کرد.》
بعد از شهادت مجتبی وظیفه مادر سنگین تر شده بود!عصرهای پنج شنبه و جمعه به سر مزار سید مجتبی می رفت و آنجا می ماند.
بسیار از خانم ها بودند که تازه با شخصیت سید مجتبی آشنا شده بودند و از مادر در خواست
می کردند تا برایشان از خاطرات مجتبی بگوید.
بارها دیده بودم که دخترانی که تقریبا بدحجاب بودند می آمدند و میگفتند:برای عرض تشکر آمده ام .حاجتی داشته ایم این سید عزیز را به حق جده اش قسم دادیم و حاجت روا شدیم و...
در این مواقع مادر ابتدا خاطراتی از مجتبی تعریف می کرد.اینکه مجتبی همیشه بنده واقعی
خدا بود.بعد می گفت:"دختر عزیزم،خدا شما را
حفظ کند،مجتبی از اینکه شما اینگونه باشی ناراحت می شود." بعد خیلی مودبانه در مورد
اهمیت حجاب و اینکه چرا حجاب مورد تاکید
اسلام است صحبت می کرد.
دختران زیادی بودند که با حرف های مادر،مسیر
زندگی آنهاتغییر کرد.
سال ۸۵ ناراحتی قلبی مادر شدیدتر شد.قرار شد او را عمل کنند. کل خانواده ناراحت بودیم . اما او نشاط درونی عمیقی داشت!
قبل از رفتن به بیمارستان گفت:"من عازم سفر هستم.دیگر تمایل به ماندن ندارم!
مجتبی را دیده ام.جایگاه آخرتی مرا نشان داده و
گفته که من با شما هستم."
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
#خاطرات_شهدا
خاطره ای از علی محمودوند به روایت همرزم شهید
🔻روز سوم بهمن ماه بود علی از استراحتگاه که خارج شد، نگاهی به آسمان انداخت، و گفت:
🌟«تو به من قول دادی، تو ده روز دیگر فرصت داری، به قولی که به من دادی عمل کنی وگرنه میروم و دیگه پشت سرم را نگاه نمیکنم»
🔸پای مصنوعیاش شکسته بود، با خنده کمی لیلی رفت و به ما گفت:«این پا روی مین رفتن داره»
بالاخره یومالله ۲۲ بهمن ماه از راه رسید علی به میدان مین رفت، و حدود ۶۲ الی ۶۳ مین را پیدا کرد.
🔸من نیز کنارش بودم، به آخرین مین که رسیدیم، کسی مرا صدا زد. حدود ۷ متر از علی دور شدم، ناگهان صدای انفجاری مهیب در دشت پیچید، به طرف محمودوند دویدم، او با پیکری خونین روی زمین افتاده بودم باورم نمیشد اما خدا هیچگاه خلف وعده نمیکند.
🔶حسین شریفینیا با شنیدن خبر شهادت او به سراغ مهر متبرک حاجی رفت، بهترین یادگاری از علی مهری که خاک پیکر ۱۰۰ شهید را با خود به همراه داشت، حالا هربار که سر بر سجده میگذارد، عطر حضور او را میان سجادهاش احساس میکند.
#علی_محمودوند
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
6.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مهدی و مسیح باهم باز خواهند گشت...
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
#خاطرات_ساحل
قسمت سوم
🌹دنیای امروز خیلی دنیای عجیب غربیه
خیلی فرق کرده
آدمها،حرفها،ذائقه ها،همه عوض شدن
همه چی در حال تغییره
با خودم فکر میکردم که چرا مردم از ما فاصله گرفتند و یا شاید فکر درست تر و بهتر اینکه ما چه کردیم که بین ما و مردم فاصله افتاده که وقتی چهار تا #طلبه با عبا و قبا وارد ساحل شدیم جمعیت چند هزار نفری از دیدن ما شوکه شده بودند و با حالت های مختلف بهمون نگاه می کردند
بعد از چند دقیقه ایستادن و فکر کردن صدای کسبه های #بابلسری بود که اومده بودن نزدیک ما و صدامون زدند
#سلام کردیم
جواب سلام دادند
یه احوال پرسی ساده و گفتیم در خدمتیم
🔻گفتند حاجی چه خبره؟
گفتم هیچی .خبری نیست 😊
گفتند چیزی شده ؟اتفاقی افتاده؟
گفتم نه چیزی نشده که..
گفتند کسی و قراره بگیرن؟
گفتم کی و قراره بگیرن؟
گفتند حاجی از بالا داره کسی میاد اینجا؟
گفتم بالا؟کدوم بالا؟؟
گفتند حاجی امر به معروف اید؟
گفتم یعنی چی؟
گفت حاجی از طرف نهاد خاصی اومدین؟
قراره گزارش بدید؟
گفتم گزارش چی؟
🔸گفتند حاجی ول کنید جان بچه تون
بابا بذارید مردم خوش باشند😐
گفتم اخه ما که کاری نکردیم
چی شده مگه
🌺ما اومدیم یه خوش و بش با مردم داشته باشیم
خودمون اهل #بابلسریم
اومدیم کنار ساحل #قدم بزنیم
گفت حاجی مردم از لحظه ای که شما رو دیدن استرس گرفتند😕
حاجی جان اگه میخواید قدم بزنید برید اون ساحل شماره هفت به بعد(بابلسر ده تا ورودی ساحل داره که در اسم میگن پارکینگ صفر تا ۹)
🔻گفتند حاجی برید #پارکینگ های بعدی
اونجا خلوته مسافر نیست
اینجا شلوغه(ما پارکینگ دو بودیم که شلوغ ترین پارکینگ بابلسره)
مردم ببینید چند تا طلبه اینجا هستند فکر میکنند حتما اینجا بگیر و ببره
کار و کاسبی ما کساد میشه حاجی
اگه برید بهتره
جملات سخت و تکان دهنده ای بود
یعنی چی؟
یعنی حضور ما باعث کسادی بازارشون میشه؟😢
یعنی ما نمیذاریم مردم تفریح کنند؟
ما مخالف شادی مردم هستیم؟
حضور ما باعث میشه مردم فکر کنند اینجا بگیر و ببنده؟
آره...
جملاتی بود واقعی و در عین واقعیت برای ما گفته شد..
بهم دیگه نگاه کردیم
روز اول حضورمون مصادف شده بود با حرفهایی تلخ اما در عین حال حقیقت
ممکنه بگید شما هم حرفهای اون چندتا کاسب و باور کردید و میگید واقعیت؟
میگم آره واقعیت
اما اینکه چرا واقعیت رو در خاطرات بعدی خواهم گفت...🌹