eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️امام باقر علیه السلام: روز عاشورا این‌طور به هم تسلیت بگویید: 📖 أعْظَمَ اللَّهُ أُجُورَنَا بِمُصَابِنَا بِالْحُسَيْنِ وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ مَعَ وَلِيِّهِ‏ الْإِمَامِ الْمَهْدِيِّ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ » خداوند اجر ما را در مصیبت امام حسین علیه السلام زیاد گرداند و ما و شما را از خونخواهان او در رکاب حضرت مهدی علیه السلام قرار دهد. 📚 مصباح المتهجد ج2 ص773. 🖤 اللهم عجل لولیک الفرج 🖤 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
988.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‏🖤به بچه هاتون یاد بدید امام حسین ع از بی یاری سر بریده شد نه از بی آبی... ‏🖤حضرت عباس از معرفت و مرام بی دست شد نه به خاطر مشک آب... ‏🖤اونجا که امام حسین ع فریاد زد هل من ناصر ینصرنی؟یار میخواست نه آب... ‏🖤به بچه هاتون از آزادگی امام حسین(ع) بگید نه از لبهای تشنه... ‏🖤خیلیا لب تشنه از دنیا رفتن اما حسین(ع) نشدن. ‏🖤حسین (ع) یعنی مردانگی...آزادگی...غیرت...شجاعت و شهامت. ‏🖤عباس یعنی جوانمردی... معرفت....حیا....غیرت ‏🖤عباس یعنی پشت برادر حتی بدون دست... ‏🖤حسین(ع) یعنی آزادگی حتی لحظه ای که گلوی نوزادت دریده شد... ‏🖤افسوس که لبهای تشنه باعث شد راه اصلی کربلا از یاد خیلیا بره... ‏🖤پیام کربلا ایستادن در مقابل ظلم است✨ به بچه هاتون راه اصلی کربلارو نشون بدید🏴 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌ 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
، آقازاده‌ی شهید چیت‌سازیان و همسر شهید
انجمن راویان شهرستان بهشهر
#محمدعلی ، آقازاده‌ی شهید چیت‌سازیان و همسر شهید
♦️ خـواسـتگــاری بـا چـشـم‌هـای آبے ♦️ ♦️بر گرفته از کتاب گـلستــان یــازدهــم ♦️ 🔲 خـاطــرات هـمســر ســردار شـهیــد 🔲 قسمت: 8⃣1⃣ 💢 منصوره‌خانم و آقا ناصر با یه دسته‌گل بزرگ وارد اتاق شدن.با دیدن من خندیدن.اما چشم‌هاشون سرخ و متورم بود.می‌دونستم چقدر در نبود علی‌آقا دیدن نوه‌شون سخت هست.با دیدن اونها بغض ته‌گلوم چسبید ، نه بالا می‌رفت و نه پایین میومد.دلم برای منصوره‌خانم و آقا ناصر می‌سوخت.هنوز لباس سیاه تنشون بود.هنوز داغ امیر ، پسرشون تازه بود.هنوز داغ علی‌آقا جیگرشون رو می‌سوزوند.دلم براشون هلاک شد.هنوز یک روز نبود پسرم به دنیا اومده بود ، دلم براش تنگ شده‌بود.منصوره‌خانم و آقا ناصر چطور تحمل می‌کردن؟؟؟ مرخص شدم که برم خونه.وقتی از پله‌های خونه‌ی علی‌آقاشون بالا می‌رفتم .دلم می‌خواست علی‌آقا بیاد و بگه : زهرا‌خانم گُلُم خسته نباشی.گُلُم...گُلُم...گُلُم....چقدر این تیکه کلامش رو دوست داشتم. 💢 توی اتاق داشتم به بچه شیر میدادم.روبروم قاب عکس‌های علی‌آقا و امیر بود.دستی کشیدم رو کلاه سفید بچه و خیره شدم به عکس علی‌آقا که زیر عکسش یه جمله از خود علی‌آقا با خط قرمز نوشته بود: 《کسی می‌تونه از سیم خاردارهای دشمن عبور کنه که تو سیم خاردارهای نفسش گیر نکرده باشه》 فرداش چهلم علی‌آقا بود .بی‌اختیار گریه‌ام می‌گرفت.مادرم گفت: اگه فردا تو مراسم گریه کنی و از خودت ضعف نشون بدی حلالت نمی‌کنم.ما خودمون این راه رو انتخاب کردیم.یادت رفته خواستگار که میومد می‌گفتی: من با کسی ازدواج می‌کنم که اهل جبهه و جنگ باشه.می‌خوام وظیفه‌ام رو نسبت به انقلاب انجام بدم.مگه نمی‌خوای دینت رو ادا کنی الان وقتشه. 💢 قرار شد برای بچه اسم انتخاب کنیم.گفتم: علی‌آقا گفت: اگه دختر بود : و اگه پسر بود (مصیب اسم معاون و بهترین دوست شهیدش بود) آقا ناصر گفت: این برای وقتی بود که مصیب تازه شهید شده‌بود و خودش و امیر زنده بودن.خم شد روی صورت بچه و گفت: اسم پسرهام رو خودم انتخاب کردم (صادق و علی و امیر) امیر در واقع محمد‌امیر بود و علی‌آقا هم روز سیزده رجب تولد امام علی(ع) به دنیا اومد.منصوره‌خانم گفت: اسم علی باید زنده بمونه.من میگم اسمش رو بگذاریم به یاد محمدامیر و علی....... رفتم پیشونیم رو روی قاب عکس امیر گذاشتم ، بوی دست‌های علی‌آقا رو میداد ، چون خودش این قاب رو به دیوار زده‌بود.گفتم: اسم پسرمون شد ولی من به یاد تو علی صداش میزنم علی‌جان!!! 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انجمن راویان شهرستان بهشهر
♦️ خـواسـتگــاری بـا چـشـم‌هـاے آبے ♦️ ♦️بر گرفته از کتاب گـلستــان یــازدهــم ♦️ 🔲 خــاطــرات هـمســر ســردار شـهیــد 🔲 قسمت :9⃣1⃣(قسمت آخر) 💢بعد از چند روز می‌خواستم همراه مادرم برم خونه‌شون.منصوره‌خانم با دیدن وسایل جمع شده‌ی من زد زیر گریه.منصوره‌خانم طوری گریه می‌کرد که سنگ هم به گریه می‌آفتاد.آقا ناصر گفت: اوقور بخیر زهراخانم !!!کسی چیزی گفته؟؟ از ما خسته شدی؟؟گفتم: نه!!چه چیزی؟؟؟گفت: پس چرا می‌خوای بری؟؟؟گفتم: آخه زحمت بسه.من مزاحم شماهام!!!!! آقا ناصر صداش می‌لرزید و گفت: نه باباجان!!!از ای حرفا نزن.ای حرف‌ها مال غریبه‌هاست.تو دختر خودمانی.محمدعلی بچه‌ی خودمانه.مزاحم یعنی‌چی؟؟ اینجا خانه‌ی خودته.آقا ناصر برای اینکه روحیه‌ها رو عوض کنه به شوخی گفت: ( اصلا این بچه‌تِ بردار ببر. مُردیم از بس گریه نکرد و وَر نزد.ناخنام سیاه شد از بس چنگولش گرفتم. بچه هم بچه‌های سابق، وَر می‌زدن صداش هفت‌تا خونه اون‌ورتر می‌رفت.با حرف‌های آقا ناصر و گریه‌های منصوره‌خانم موندنی شدم.هر چند برای من هم دل کندن از اون اتاق سخت بود.هر روز دوست داشتم زودتر شب بشه و من و محمدعلی توی اتاق علی‌آقا بخوابیم.اون اتاق طور عجیبی بود.علی‌آقا رو تو اون اتاق احساس می‌کردم. 💢 حال منصوره‌خانم بدتر شد و مجبور شدن ببرنش تهران.من هم وسایلم رو جمع کردم رفتم خونه‌ی پدرم و قرار شد از اون به بعد روزهای پنجشنبه و جمعه برم خونه‌ی آقا ناصرشون.خونه‌ی مادرم تنهاییم بیشتر شد.بابا مغازه می‌رفت. مادرم به کارگاه خیاطی ، خواهرهام هم مدرسه می‌رفتن .من و محمدعلی تنها میشدیم. اون روزها و روزهای بعد سختی‌ها و دشواریها و ناگفتنی‌های زیادی داشت که اگه عشق به امام و انقلاب و پایبندی به اصول و اهداف و اعتقاداتم نبود ، شاید هرگز تاب نمی‌آوردم. 💢 با تشویق و پی‌گیریهای مادرم سال ۱۳۶۷ تو هنرستان ثبت‌نام کردم و برای بار سوم در سال دوم رشته‌ی کودک‌یاری مشغول تحصیل شدم.دیپلم گرفتم و به اصرار مادرم تو استخدامی آموزش و پرورش شرکت کردم.پذیرفته شدم و تو مدرسه‌ی ابتدایی مشغول خدمت شدم. منصوره‌خانم سال ۱۳۷۴ بر اثر حمله‌ی قلبی دعوت حق رو لبیک گفت.آقا ناصر هم سال ۱۳۹۰ در قطعه خانواده‌ی شهدا در باغ بهشت همدان آرام گرفت.تنها خواهر علی‌آقا یعنی مریم‌خانم ، سال ۱۳۸۴ بر اثر عارضه‌ی قلبی در گذشت و همسرشون حمیدآقا سال ۱۳۸۹ در اثر سانحه فوت شدند. از خونواده‌ی چیت‌سازیان فقط حاج‌صادق مونده. مادرم هم سال ۱۳۹۰ بعد از تحمل یک دوره طولانی بیماری ما رو تنها گذاشت.پدرم هم بازنشست شده و بعد از فوت مادرم به تنهایی تو خونه‌ای که یادگار کودکی ماست زندگی می‌کنه. محمدعلی هم ازدواج گرده و یه پسر به اسم آرمان داره...... پایان 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا