eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹🔷 درگـاه این خـانه بوسیـدنے‌اسـت 🔷🔹 🔲 خــاطــرات مــادر شهیــدان و 🔲 قسمت : 6⃣ (زن ، زندگی ، شهـادت ) ✍ یک روز دوخت‌و‌دوز می‌کردیم ، یک روز شست‌و‌شو یک روز پخت‌و‌پز مربا ، خروار خروار نخود و لوبیا و برنج پاک می‌کردیم.ظهر هر جا بودم خودم رو به خونه می‌رسوندم تا غذای بچه‌ها رو بدم. بچه‌ها هم یه لقمه خورده ، نخورده روی دفتر و کتاب‌هاشون پهن می‌شدن و تکالیفشون رو زودتر انجام میدادن تا به مسجد برن. ✍ حاجی بعد از دو ماه از جبهه برگشت.بنده‌ی خدا انتظار داشت همه چیز مثل قبل باشه ولی هیچ کس تو خونه بند نبود.چند روز به رومون نیاورد ولی دید مثل اینکه داستان ادامه داره.با فعالیت بچه‌ها تو پایگاه و مسجد مشکلی نداشت ولی برای درسشون نگران بود.صبح تا ظهر مدرسه ، ظهر تا شب مسجد ، شب تا صبح هم کشیک تو خیابونها.پس اینا کی درس می‌خونن؟؟؟ ✍ اوایل انقلاب ، محمودآقا تو یه شرکت مواد غذایی سهام خرید. هر از گاهی باید برای سرکشی به کارگرها به شما می‌رفت.تابستان‌ها من و زهرا را هم با خودش میبرد تا آب و هوا عوض کنیم. ما که شمال بودیم پسرها با دوستانشون شب تو خونه‌ی ما جمع میشدند.یه‌بار من و زهرا شمال موندیم و حاجی کامیون گرفت تا برای مغازه جنس‌ بگیره.صبح زود به خونه رسید به راننده‌ی کامیون تعارف می‌کنه که داخل خونه بیاد و یه چایی بخوره.در رو که باز کرد هاج‌و‌واج موند.حیاط پر از بچه‌های بسیج بود.یکی با اورکت ، یکی با پوتین ، یکی روی پای دیگری ، یکی پوتینش زیر سرش و اورکت روی سر خودش و رفیقش.هر کدوم گوشه‌ای خوابیده بودن. راننده پرسید: خونتون پادگان یا پایگاه؟؟؟ حاجی هم خندیده‌بود که هیچ‌کدوم. ✍ تابستون ۶۱ داوود هم هوای جبهه به سرش زد.۱۵ سال بیشتر نداشت ولی هیکل بزرگ و چهارشونش خیلی بیشتر نشون میداد.هرچی گفتم :صبر کن تا پدرت از منطقه بیاد تا ازش اجازه بگیری به خرجش نرفت.اونقدر اصرار کرد تا بالاخره راضی شدم.بعد از اون اعزام داوود دیگه تو خونه بند نمیشد.مارش عملیات که میزدند هر جا بود خودش رو به جبهه می‌رسوند.برای امتحاناتش برمی‌گشت و دوباره می‌رفت.عملیات والفجر مقدماتی منطقه بود.زمستان سال۱۳۶۱ .یک ماه بعد از عملیات با پای مجروح به خونه برگشت.هرچی پرسیدم چی‌شده ،فقط یه جواب میداد: 《مامان!نه تو لایق بودی ، نه من!خدا من رو پرت کرد سرت》 دستش رو گرفتم: داوودجان!راضی‌ام به رضای خدا.صورتش رو گردوند تا اشکش رو نبینم . 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ذرّه ذرّه موی سپیــد کـردی! تا قد کشیـد و بـزرگ شـد ایـران اسلامـی! ذرّه ذرّه از پـوست و گوشتِ تــن مايـه مي گذاريـم تا كسی يكــ بــرگ از درختِ انقلاب را نچينــد! 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢تصاویری از حسین زینال‌زاده و دانیال رضازاده از شهدای امروز مشهد که بر اثر ضربات چاقو آشوبگران به شهادت رسیدند 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چرا از دانشجویان شریف که ادعا دارند نخبه هستند و اینجا قدرشون رو نمیدونن یه دونه احمدی روشن در نمیاد!!!! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
پرسیدیم با توجه به تیپ شناسی اغتشاشگران در اغتشاشات اخیر و میدان داران بهترین نام برای این حوادث چیست؟ صاحب نظری که از اساتید دانشگاه بود اینگونه پاسخ داد: اگر حساب معترضین از اغتشاشگران جدا کنیم بهترین نام و لیبل برای اتفاقات اخیر دو کلمه است: " " معنا و عمق تعبیر آن روز جناب استاد، این روزها با دیدن استوری برخی سلبریتی ها متوجه شدم... 🖌 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹🔷 درگـاه ایـن خـانـه بوسیـدنےاست 🔷🔹 🔲 خـاطــرات مــادر شهیــدان و 🔲 قسمت: 7⃣ (زن ، زنـدگے ، شهـادت ) ✍ پاییز سال ۱۳۶۲. حاجی شب خواست تا ساکش رو ببندم.قرار بود به لبنان اعزام بشه.موقع رفتن ما رو به داوود سپرد.یه ماه بعد از رفتن حاجی داوود شال‌و‌کلاه کرد تا به منطقه بره.گفتم: مامان!بابات ما رو به تو سپرده‌.گفت: زن‌و‌بچه‌ برای باباست.مگه زن‌و‌بچه‌ی منه که بمونم و مراقبشون باشم.تازه ، مامانِ من مثل شیره.مراقبت لازم نداره که.خودش از همه مراقبت می‌کنه.فهمیدم تصمیمش رو گرفته .اصرار فایده نداشت. گفتم: خدایا اگه می‌تونه برگرده و برا مملکت مفید باشه ، برگرده.اگر هم قراره با خونش مفید باشه ، راضی‌ام به رضای تو. ✍ بهمن ۱۳۶۲ نزدیک عملیات خیبر ، محله از جوان‌ها خالی شد.موقع عملیات‌ها همدیگر رو خبر می‌کردن.بچه که بودن با هم مدرسه می‌رفتن.با هم بازی می‌کردن.بزرگ‌تر که شدن با هم مسجد می‌رفتن و تا خواستن جوانی بکنن ، جنگ شد.با هم منطقه می‌رفتن و با هم به مرخصی می‌آمدن.بعضی وقت‌ها هم با هم شهید میشدن. اواخر اسفند همه از عملیات برگشتن. یا خودشون یا خبرشون.همه به جز داوود. هیچ کس جواب درست و حسابی نمی‌داد.یا می‌گفتن: 《ندیدیمش》 یا می‌گفتن : 《 ما از دسته‌ی اونها جلوتر بودیم》یک هفته مونده به عید ، نه از داوود خبری داشتم و نه از حاجی! تا اینکه خبر دادن ، داوود به شهادت رسیده ولی مفقودالاثره. ✍ مثل مسخ‌شده‌ها شده‌بودم ، نه صدایی میشنیدم و نه چیزی میدیدم.سرم روی تنم سنگینی می‌کرد.وضو گرفتم و روی سجاده ایستادم.الله‌اکبر رو که گفتم: از این دنیا جدا شدم.من بودم و خدا و اشک وبوی بهشت.آیات در جانم می‌چرخید و روحم رو صیقل میداد‌انگار خدا آمده‌بود پایین ، نزدیک من ، کنار سجاده‌ام.حضورش را بیشتر از همیشه حس می‌کردم. طعم آن دو رکعت نماز هیچ‌وقت برایم تکرار نشد.نفهمیدم چقدر طول کشید.ولی وقتی تموم شد ، دیگه فروغ قبل نبودم.آرامِ آرام. بعضی‌ها که نگام می‌کردن ، دلشون برام می‌سوخت.۳۵ سال بیشتر نداشتم که داغ جوون دیده‌بودم.بیشتر از همه فکر حاجی بودم که چطور باید این خبر رو بهش بدم؟؟؟ هفت سال برای تولد داوودش سفره‌ی حضرت ابوالفضل انداخت.حالا چطور می‌گفتم که از این به بعد به جای تولد باید براش سالگرد بگیره؟؟ ✍ از لبنان تماس گرفت.گفتم: خدا یه امانتی داده‌بود تو نگهداریش کمکمون کرد.امروز امانتش رو گرفت.گفت: میشه واضح بگی؟؟ گفتم : یه شرط داره؟؟؟ قول بده ! با مشت محکم با اسرائیلی‌ها بجنگی گفتم: داوود شهید شده ، ولی هنوز جسدش نیومده.ساکت شد و بعد مدتی گفت: انالله‌و‌اناالیه‌راجعون.ادامه داد و گفت: 《 این لباسِ خاکی ، کفن من و سه‌تا پسرهامه🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi