♥️ #محمد ساک و لباسهاش رو بست. حتی لباس های پلوخوری خودش رو هم گرفت.
گفتم:این ها رو دیگه برا چی داری میبری؟؟
♥️رفت یه دست لباس پوشید که من دوست داشتم
گفت:#محبوبه خوب نگام کن!!!
دیگه منو نمی بینی
گفتم : مسخره بازی در نیار
تو شهید بشو نیستی!!!
♥️عاشقانه نگام کرد گفت:#محبوبه ، من احساس میکنم این تو راهی مون دختره
میگم اگه دختر بود اسمش رو بذاریم
#زینب
گفتم:هر چی تو بگی
@Revayate_ravi
🔷🔹روز سوم شهادت #محمد تو حسینیه عاشقان ثارالله قائمشهر دسته روی بود .
قیامتی شده بود.اون روز صبح خبر بارداریم رو به خانواده دادم.
🔷🔹آقای مشایخ مجری برنامه گفت: یک سلام میکنم به #فاطمه خانم که خیلی دلتنگه
یک سلام به حسن آقا که منتظره
یک سلام به آقا مهدی عزیز
و
سلام دیگه به فرزند چهارم آقا #محمد
🔷🔹تو حسینیه غلغلهای شده بود.
خبر فرزند نیومده #محمد روضهای شده بود برای همهی مراسمات.
🔷🔹 #محمد همیشه میگفت: خبر بارداری رو به کسی نده ، تا خودم بیام به همه بگم.
چادر روی صورتم بود و اشک میریختم.
قضیه #زینب رو که مجری گفت ، زیر چادر خندیدم.
گفتم: خدا بگم چی کارت کنه #محمد اینجوری میخواستی به همه بگی.
@Revayate_ravi
🍃🍂یک ماه بعد از سفر سوریه آماده میشدم برای به دنیا اومدن #زینب
🍃🍂اون روز مادرم خونمون بود.
از صبح درد داشتم.
همراه خواهر شوهرم ،زهره دکتر رفتم.
مادرم گفت: #محبوبه از دکتر زودتر بیا میخوایم ناهار بخوریم.
🍃🍂دکتر گفت: وقت به دنیا اومدن بچه هست. باید سریع بستری بشی.
به خواهر شوهرم گفتم :دوست ندارم به کسی بگی.
🍃🍂خیلی ها بهم التماس دعا گفتن.
مفاتیح رو گرفتم ، دعا میکردم و اشک میریختم.
🍃🍂پرستارها میومدن و میگفتن : مگه تو درد نداری ؟؟؟
گفتم: چرا ، دارم
گفتن:پس چرا اینقدر آروم هستی؟؟!!
🍃🍂اونها نمیدونستن ،غم از دست دادن #محمد اونقدر بزرگ بود که درد زایمان اصلا به حساب نمیومد.
🍃🍂ساعت: ۴:۳۰ بعدازظهر روز پنجم آبان سال ۹۵ زینب کوچولوی #محمد تو بیمارستان ولی عصر قائمشهر به دنیا اومد.
🍃🍂کادر بیمارستان فهمیده بودن که من همسر شهید #بلباسی هستم.
بغضم ترکید و بلند بلند گریه میکردم.
همه از اتاق بیرون رفتن تا من لحظاتی تنها باشم.
🍃🍂حال و روز اون بندههای خدا هم بهتر از من نبود.همه گریه میکردن.
همون موقع از کودک تازه متولد شده عکس گرفتن و در فضای مجازی پخش کردن.
🍃🍂چند دقیقه نگذشت که همه بیمارستان اومدن و سیل تماس ها و پیامها به سمت گوشی من و #محمد سرازیر شد.
🍃🍂خندهدار اینجا بود که مادرم از همه جا بیخبر ساعت ۵ زنگ میزنه به گوشیم.پس کجایی؟؟ما مُردیم از گرسنگی.
@Revayate_ravi
❣پا قدم #زینب خوب بود.
چند روز بعد از تولد زینب زنگ زدن که برنامه دیدار با رهبری رو داریم.
❣نماز ظهر و عصر رو پشت سر حضرت آقا خوندیم.
حضرت آقا یکی یکی اسم خانوادهها رو میخوندن و با اونها صحبت میکردن.
❣فضا که سنگین میشد حضرت آقا یک شوخی میکردن و همه از طنازی کلام آقا میخندیدند.
❣نوبت ما که شد ، زینب کار خرابی کرد تا من بیام مادر شوهرم صحبت کرد.
تا اومدم حضرت آقا گفتن: من در وصیت نامه #شهید خوندم که اگر شما نبودید من این راه رو نمیرفتم.
شما بودی که کمک کردی من این راه رو برم.......این طوره خانم!!!!!!
❣مادر شوهرم به جای من گفت:بله
از آقا خواستم دم گوش زینب اذان و اقامه بخونه.
❣حضرت آقا وقتی میخواستن به ما قرآن رو هدیه بدن ، جلو رفتم و گفتم:
❣دایی شهید #شهید انقلابها
❣عموی شهید #شهید دفاع مقدسه
❣خود شهید #شهید مدافع حرم
دعا کنید بچههای ما برن و قدس رو آزاد کنن.
❣آقا لبخندی زد و گفت: براشون دعای مجاهدت میکنم.
@Revayate_ravi
❤️ #روح_الله و همسرش #زینب هر دو برای ازدواجشون به مشهد رفتن و از امام رضا(ع) خواستن کسی رو تو مسیر زندگیشون قرار بده که باهاش عاقبت بخیر بشن.
❤️روز خواستگاری پدر و مادر همسرش بهش گفتن: آقا #روح_الله ما ازت نپرسیدیم خونه داری؟؟؟
ماشین داری؟؟؟
چقدر پول داری؟؟؟
این چیزا برامون مهم نیست
اما دوست داریم دامادمون سرباز #امام_زمان (عج) باشه.
❤️ #روحالله یه وقتایی که دلش میگرفت ، زنگ میزد به #زینب و میگفت برای من قرآن بخون.
میگفت : اگه تو بخونی حالم خوب میشه!!!
@Revayate_ravi
❤️تولد #زینب آخر صفر بود.
#روح_الله چند روز قبل رفته بود و کادوی تولدش خریده بود.
❤️ #زینب روز تولدش خونهی مادرش بود.
زنگ زد به #روح_الله و گفت:داری میای کیک تولد بگیر.
#روح_الله گفت:محرم و صفر چه کیکی بخرم؟؟؟؟
❤️#زینب گفت:جشن نداریم ، خودمون هستیم.
هر چی اصرار کرد #روح_الله گفت:،نمی خرم.
#زینب هم به شوخی گفت: کیک نگرفتی خونه نیا!!!
❤️ #روح_الله که به خونه برگشت یه تیتاب دستش بود.
#زینب گفت: این چیه؟؟؟
#روح_الله گفت: کیکه دیگه!!
گفتی کیک بگیر من هم گرفتم روی همین شمع میگذاریم و تولد میگیریم.
❤️ #زینب با دلخوری رفت روی مبل نشست.
بعد از چند لحظه #روح_الله رفت و کیک تولد رو از پشت در آوردو غافلگیرش کرد.😉
گفت: #زینب سال دیگه جبران میکنم
اما سال بعد.....تولد #زینب دقیقا چهلم #روح_الله بود.😔
@Revayate_ravi
❤️ وقتی #روح_الله از سوریه اومد
#زینب انتظار سوغاتی نداشت.
چون بارها از #روح_الله شنیده بود:
((بازاری که حضرت زینب (س) رو توش گردوندن ، خرید کردن نداره. من از اونجا هیچی خرید نمیکنم.))
@Revayate_ravi
❤️ سال ۹۳ برای سال تحویل #روح_الله و زینب رفتن وسایل سفره هفت سین بگیرن و ماهی برای سبزی پلو و ماهیِ روز عید
❤️ #زینب که از ماهی بدش میومد ، کیسه ماهی رو با نوک انگشتاش گرفت
#روح_الله گفت:چرا این جوری میگیری؟؟؟
گفت:خیلی چندشم میشه
تازه ماهی پاک کردن هم بلد نیستم
#روح_الله گفت: یاد میگیری با هم پاکش میکنیم😉
❤️وقتی رسیدن خونه #روح_الله گفت:تو برو سر ماهی رو بکن تا من بیام پولکاشو بکنم
#زینب گفت: تو چه توقعی از من داری؟؟چه جوری کلهی اون رو بکنم😳
❤️ #روح_الله دست #زینب رو گرفت و به آشپزخونه برد و گفت:
ما که میریم اردوهای آبی/خاکی این طور نیست که بهمون غذای شیک و با کلاس بدن
برای ۵ یا ۶ نفر آدم گنده یه مرغ زنده میدن.میگن این غذاتون🙃
خودمون باید سر ببریم
پرهاش رو بکنیم
بشوریم
آتیش درست کنیم
بپزیمش
تازه این میشه ناهارمون😎
❤️ #روح_الله ماهی رو گذاشت روی ظرفشویی
چاقو رو داد دست #زینب و بهش یاد داد چه طوری ماهی رو تمییز کنه.
@Revayate_ravi
🍃🍂 #شهید مُحرم تُرک اولین شهید مدافع حرم ایران بود
تمام جزوهای مُحرم تُرک ، دست رسول خلیلی بود.
#روح_الله میگفت: تو تخریب ما دیگه مثل رسول خلیلی نداریم.
🍃🍂 #رسول_خلیلی هم حین تخریب تو سوریه به #شهادت رسید.
وقتی از مراسم ختم رسول میومدن
#زینب یه برونشور به #روح_الله نشون داد و گفت:
ببین نوشته :وقتی میخواست بمب رو خنثی کنه به شهادت رسید.
🍃🍂 #روح_الله گفت:
کار ما همینه #زینب
اولین اشتباه / آخرین اشتباهه۰
@Revayate_ravi
🍃🍂تو معراج الشهدا وقتی #زینب اومد بالای سر #روح_الله و وقتی بدن سوختهی #روح_الله رو دید گفت:
تو اگه با یه تیر شهید میشدی میگفتم حیف شدی!!!باید اینجوری میرفتی.
🍃🍂قبل از چهلم #روح_الله ساکش رو از سوریه آوردن
سه تا چیز با ارزش داشت:
اول: سجادهی مادرش
دوم: چادر نماز #زینب که همرا خودش به سوریه برده بود که شبها روی متکاش پهن میکرد و میخوابید و قبل از عملیات به کمرش میبست.
سوم: چفیه خود #روح_الله
🍃🍂 #روح_الله رو تو قطعه ۵۳ بهشت زهرا ، بالا سر رسول خلیلی دفن کردن.
🍃🍂 #زینب بعد از شهادت #روح_الله یه روز که خیلی دلش هوای #روح_الله رو کرده بود به اتاقش رفت و از بین اون همه کتاب و جزوه نگاهش رفت روی کتاب (هشت بهشت) سهراب سپهری
🍃🍂 کتاب رو باز کرد دید گلبرگ خشک شده داخل کتاب هست که #روح_الله روی اون با خط خودش نوشته :
#عشق_من_دلتنگ_نباش
🍃🍂 #روح_الله همیشه میگفت:
خوش به حال پدر و مادر #امام_خمینی (ره) که چنین فرزندی داشتن ،که باقیات و صالحات اونها شده بود
و
حالا خودش باقیات و صالحات پدر و مادرش شده بود.
@Revayate_ravi