فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
.
مــیـــلاد بــاســعــــادت
قــطــب عــالــــم امــڪان
حــضــــرتبقیةاللهالاعظمارواحنافداه
بــرهــمـــگـــان مــبـــاࢪڪ💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو روزگاری که رفاقت کم رنگ شده....🙃
غِیرشُمـٰاهیچڪَسدَراینعـٰالَم
اَرزِشِعِشقۅَاِنتِظـٰارنَدارَد...!
#السلامعلیكیابقیھالله🌹
#امام_زمان #نیمه_شعبان
#میلاد_امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_نـوروز شد و نیمـہ شعبان آمد . .
گل بود و بہ سبزه نیز آراستہ شد :)!🌸
ریحانه زهرا:))🇵🇸
نام تو زندگی من #پارت_پانزده با صدایی که خودمم نمی دونستم چطور ب ض دار شده بود، یک قدم به عقب برد
نام تو زندگی من
#پارت_16
- قربون دختر گلم برم. ما شاا... شیطنتت به خودم رفته. بذار خوا ستگارا برن،
ِسپند براپ دود م
ا ی کنم.
خنده ای کردم که عزیز لبخند مهربونی زد و رو به روم به زانو نشست.
با یک رس گردنی دیگه اخمی کردم.
- ای بابا! عزیز هر چی که خونده بودم ررید.
عزیز خنده ای کرد و گره روسریش رو محکم تر کرد.
- چه فیلمی برای ما بازی کردی. این گریه رو از کجا آورده بودی؟!
خنده ی بانمکی کرد که بخاطر سفیدی روستش، صورتش سرخ شد. لبخندی
زدم.
- ولی این فیلم بازی کردنت به آقا جون بداخالقت رفته.
ا،عزیزدلتون می یاد به آقا جون این طور می گین؟
ِ-
عزیزباز با صودای بلندی خندید و سورمو ب*و*سوید،که نگاهش به گردنبند
افتاد. برق عجیبی در چشوماش درخشوید. انگشوتشوو روی گردنبند کشوید و
نگاهش و به چ شمام دوخت. از جاش بلند شد. چادرمو که روی زمین افتاده
بود برداشت.
- عزیز جون؟
- جونم عزیزم.
نگاهی به چشمای مهربونش کردم که لبخندی مهمونم کرد.
- می ... می شه من ... ازدواج نکنم؟!
عزیزدستی به صورتم کشید و چادر رو روی سرم انداخت.
- تو که آقاجونت رو بهتر می شناسی!
#ادامه_دارد...
نام تو زندگی من
#پارت_17
آهی کشیدم.
- شوما گفتین من حق انتخاب دارم. رس منم می خوام انتخاب کنم. می خوام
زندگ
ً
فعال ی کنم.
غم، آشوکارا در چشومان عزیزدرخشوید. مثل همیشوه جوابی برای حرک هام
ندا شت. موهامو که از رو سریم بیرون زده بود رو در ست کرد و ب*و* سه ای
روی سرم نهاد. به طرک در رفت.
کنار چارچوب در مکثی کرد و به طرفم برگشت.
- سووعی کن یک دور دیگه از درسوواپ بخونی بعد بخوابی. آقاجونت گفت:
"دیگه رایین نیای."
بدون حرک دیگه ای از اتاق بیرون رفت.
سرموبه دیوارتکیهدادم و چ شمامو ب ستم. نگاه رر غرور آقا جون توی نگاهم
جون گرفت. لبخند تلخی زدم. بلند شوودم. لباس هامو عوض کردم که نگاهم
از آینه به خودم افتاد. سفیدی رو ستم با اون لباس صورتی بی شتربه چ شم می
اومد. دختر قد بلندی بودم. چشوومایی به سوویاهی شووب. این قدر سوویاهمثل
آرزوهام. موهای م شکی براق ل*خ*پ و بلند. بینی متنا سب با صورتم. آهی
کشوویدم و نگاهم رو از آینهگرفتم و خودم و روی تخت انداختم. از خسووتگی
چ شمامو ب ستم. به کل فراموش کردم که باید کتاب ها و ت ست ها رو دوره می
کردم.
****
با تکون های شدیدی از جا رریدم. همه جا داشت می لرزید جی ی کشیدم.
#ادامه_دارد...