فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کربلا رویامه...!(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیــچ خبری نیست🙂
#خنداونه🍉
••🌿🌸••
#مهــدےجآنم
سحرنسیمبهارےزوصفروےتومیگفت
زلالنرگسروحمزعطروبوےتومیگفت
ستارهباقدمخودخبرزوصلتومیداد
صفاڪتابغمشرادرآرزوےتومیگفت
#السلامعلیڪیاابالصالحالمهدے🌼🍃
.
••🍀🌼••
ابوترابراگفتند:یاعلیچہکردی
کہ«علی»شدی ؟!
حضرتفرمود:نگهبانِدلمبودم...
خلاصهیِمطلباینہکہمراقبدلت
باشبندهخدا :)😉
.
تو همون حس غریبی . . .💭💚'!
#یاصاحبالزمان🌿
بیاییدایندنیایبیارزشرا
رهاکردهوبهخودبیاییم؛
وفکرکنیمکهآیاتمامِ 'خوشیهایدنیا'
بهلحظهاینارضایتیِ امامزمان ارزشدارد؟!
- شھیدفرهادجرائی♥️
#حجاب🦋
رایحہےحجابٺ،🌱
اگرچہدلازاهلخیاباننمےبرد🖐🏻
امابدجوࢪخداࢪاعاشقمےڪند...♥️
#امام_زمان
از عناوین جهان همین مارا بس
نوکرتم حسین♥️
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
❍°•قـائماَلْمُـنْتَظَـر•••🕊🍃
زَمیـن،بَھـاررابَھانِہمیڪُنَـد،
وَزِنـدِهمیشَـوَد...
وَمَـنبَراےِزِنـدِگےتـورابَھـآنہمیڪُنـم...
•سَلآمعَزیزتَـرینَم...♥️
#مهـــﷻــدے...
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🦋🌱
#اللهم_صلی_علی_محمد_آل_محمد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما آمادهایم؟!🤔✋🏻
هرکاری میتونه😍🤗
••📸💓
میگفت↓
یهکاریکن🖇
کهامامزمانبگه🗣"
تودیگهغصهنخور😄
توروقبولدارم✨
قشنگهنه؟🖐🏿♥
#تلنگرانه
#امام_زمان
••🌸🎋••
○ازشپرسیدنسختتنیست
○بچہڪوچیڪولمےڪنےمیرےسوریہ؟!
○گفت:
○خودمو،زنم،بچہام،همہهفتجدآبادم
○فداےیڪڪاشےحرمحضرتزینب(س)
-شہیدمصطفےصدرزاده🌱
.
••🍓🌿••
مثلِگندمباشعزیزِمن..
زیرخاکببریمشرشدمیکنه،
زیرسنگبزاریمشآردمیشه،
آتـشبزنیمشنـانمیشه!
یعنیتـوهـرشرایطیآرامـشخودتوحفظکن؛
وسعیکنرشدکنی🧡🌱..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالموباامامحسینشروعکنم🖐🏽
امـآمزمـآنـم
رضـآیـتشمـآ
همھآرزو؎مـناست
لبخنـدشمـآ،تنھـآشـآخھگلیستڪھ
دلـمرآبھیڪاشـآرھ،گلبـآرآنمیڪنـد.ヅ••
💙⃟🦋¦⇢ #منتظرانہ ••
ریحانه زهرا:))🇵🇸
نام تو زندگی من #پارت_25 بوی مهربون عزیز رو به ریه هام فرو دادم و به اشووکام اجازه دادم که با خیال
نام تو زندگی من
#پارت_26
خنده ای کردم.
- رس ندید بدید تشریف دارن دیگه!
- این به
ً
رسره اصال دلم نمی شینه.
دست به سینه تکیه ام رو به مبل دادم.
- دل به دل راه داره عزیز. من تعجب می کنم این آقا جون توی این برج غرور
چی دیده؟!
عزیز آهی کشید.
- چه می دونم مادر. این آقا جونت فقط تو زندگیش یک انتخاب خوب کرد.
با یک تای ابروی باال رفته نگاهش کردم.
! -
ً
جدا اون انتخاب چی بود؟
عزیزنیشگونی از رام گرفت که از درد جیغ خفه ای کشیدم.
- آی. چی گفتم مگه؟
- خوب دختر، چرا چشماتو باز نمی کنی؟اون انتخابش من بودم دیگه.
اولش با تعجب نگاهی به عزیز کردم. بعد با صوودای بلند شووروع کردم به
خندیدن عز
ً
. واقعا یز راسووت گفته بود. هنوز می خندیدم و به عزیز نگاه می
کردم. داشووت حرص می خورد که سوونگینی نگاهی رو روی خودم احسوواس
کردم. سرمو برگردوندم که دیدم شهاب خیره نگاهش به منه. چ شماش به طور
عجیبی می درخشید. هیچ از اون درخشش چشماش خوشم نیومد. احساس
بدی رو منت قل می کرد. اخمی کردم که شوو هاب روزخ ندی زد. صووورتمو
برگردوندم.
- می گم عزیز!
#ادامه_دارد...
نام تو زندگی من
#پارت_27
-جانم.
- من آخرش یک بالیی سر این رسره می یارم.
عزیز خنده ای کرد.
- وااا! مادر نکنی از این کاراهووووا. اون دفعه که سوزوندیش. نکن این کارا رو
عزیزم.
- وااا! چرا عزیز؟
عزیز چشمکی زد.
- آخه من حوصله زد عفونی کردن تو رو ندارم.
خنده ای کردم.
- شیطون شدی عزیووووزا!
عزیزلبخندی زد و گره روسریش رو محکم تر کرد.
- چی کار کنم مادر. حاال رو نبین سن و سالی از ما گذشته و شیطنتنکردیم.
اگه هم شیطنتی کردیم، واسه ی آقا جونت کردیم.
به این جا که رسید از خنده منفجر شدم. عزیزمشتی به بازوم زد.
- من دارم درد و دل می کنم. تو داری می خندی؟ خالصووه بهت بگم این قدر
شیطنت برای آقا جونت کردم که با اون اخالق ییالقیش حس و حال شیطنت
ررید. وا... هی می گه: "خانمم زشته من آبرو دارم. مراعاپ کن."
شیطونهمی گه موها شو بکنم. ولی خدایی حیف اون موها نی ست من بکنم؟
چشم نخوره. ببین سن و سالی ازش گذشته ولی اون موها روی سرش مونده.
قربون او شوهر گلم برم من.
#ادامه_دارد...
نام تو زندگی من
#پارت_28
از زور خنده سرخ شده بودم.
- بابا ایول عزیز. شما هم بله؟
- بله که بله. دختر رس فکر کردی چی؟!
نگاهش رو به سوواعتش دوخت و محکم به گونه اش زد که من هم بی ن وویب
نموندم و رس گردنی خوردم.
- چقدر حرک زدی دختر! من برم سووری به غذام بزنم و با عجله از جاش بلند
شد و به طرک آشپزخونه رفت.
خنده ای کردم و از جام بلند شوودم و به حیاط رفتم. نگاهی به اطراک کردم.
عاشووق سوور سووبزی حیاط خونه بودم. به طرک گوشووه ی باغ رفتم که جای
مخ وص خودم بود. جایی که خودم زحمتش رو ک شیده بودم. روی صندلی
که کنار گل ها گذاشته بودم نشستم و بوی گل ها رو به ریه هام فرستادم. عاشق
گل یاس بودم. عاشووق عطرش که بی اختیارلبخندی روی لبم ظاهر می کرد.
خواستم برم بشینم وسط گل ها که با صدای شهاب اخمی کردم.
- نشینی کثیف می شی.
آهی کشیدم. برگشتم و روی صندلی نشستم.
- دوست دارید خلوپ کسی رو به هم بزنید؟
لبخند کجی زد و نگاهشو به من دوخت.
- فکر نکنم شما کسی باشید!
- منظور!
شهاب شونه اش رو باال انداخت.
#ادامه_دارد...