eitaa logo
ریحانه زهرا:))🇵🇸
4.5هزار دنبال‌کننده
53.8هزار عکس
37.9هزار ویدیو
617 فایل
‹ ﷽ › - ️مـٰا‌همـآن‌نَسل‌ِجَوانیـم‌ڪِہ‌ثـٰابِت‌ڪَردیم‌ در‌رَه‌ِعِشـق،جِگَردارتَراَزصَد‌مَردیم..! - هرچه‌اینجا‌میبینید‌صرفا‌برای‌ما‌نیست! - کپی؟! حلالت - ‹بی‌سیم‌چۍ📻› https://harfeto.timefriend.net/17323605084289 - <مدیرارتباطات> @Reyhaneh_Zahra2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤🍃 مرحوم آیت‌الله فاطمی نیا: امروز تضعیف رهبری و نظام بالاترین گناه است.
15.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به‌حــول‌و‌قـــ💪🏼ـــوه‌الهی.. ازهمــه‌مشکلات‌بیــرون‌خواهیــ😌ــیم‌آمد‌! انشالله🌿:)!
تشکر چشم
سلام چشم حتما
سلام تشکر چشم حتما ممنون لطف دارید
سلام تشکر لطف دارید چشم حتما🌹
سلام تشکر چشم حتما
ناشناسمون نظری،انتقادی،پیشنهادی: https://harfeto.timefriend.net/16486238522185
ریحانه زهرا:))🇵🇸
نام تو زندگی من #پارت_65 خودمم با دیدن اون نگاه مهری حرفم رو خوردم و سرمو با درست کردن سالاد گرم
نام تو زندگی من من و مهری این جا می خوریم فکر کنم خوب نباشه که ... - راست می گه، آرش تو هم برو همون جا ناهار بخور. آرش لبخندی زد و از آشپزخونه خارج شد. به حیاط رفتم که علی رو در حال بو کردن گل یاس دیدم. نزدیکش شدم. - علی ناهار آماده است. علی به طرفم برگشت و لبخندی زد. - چه بوی خوبی داره! نگاهی به گل یاس کردم. - این گل یاسه. گل مورد علاقه ی من. شاخه ای رو چیدم. وسط دستم لهش کردم و اونو کف دست علی زدم. - این گل بعضی از فصل ها هست. بوی خوبی داره و بوش خیلی می مونه. کف دستتو بو کن. علی کف دستشو بو کرد. - بوش خوبه نه؟ علی سرشو تکون داد که لبخندی روی لبم نشست. با صدای مهری به طرفش برگشتیم. - شما دو تا بیاین ناهار بخورین. من دیگه نمی تونم صبر کنم! خنده ای کردیم و با علی وارد شدیم. نگاهی به سفره کردم. جای نشستن نبود. دست علی رو گرفتم و با هم وارد آشپزخونه شدیم. - مهری مهمون نمی خوای؟ مهری لبخندی به علی زد. ...
نام تو زندگی من دست گلت درد نکنه. تو که بخاری ازت بیرون نمیاد همین علی آقا با ما حرف بزنه خوبه. خنده ای کردم و روی صندلی نشستم. بشقابو برای علی پر کردم و جلوش گذاشتم که لبخندی زد و شروع به خوردن کرد. با لبخندی نگاهش کردم که مهری رو به علی کرد و گفت: - علی مگه تو نباید حالا مدرسه باشی؟ علی سرشو به زیر انداخت. - اوایل می رفتم. اما از وقتی مامانم دیگه نمی تونه کار کنه من به جاش کار می کنم. - چرا نمی تونه کار کنه؟! علی با ناراحتی نگاهی به مهری کرد و لبخند تلخی زد. - چون هر وقت کار میکنه قلبش درد می گیره برای همین دیگه نمی تونه کار کنه! - یعنی قلبش ضعیفه؟ علی چیزی نگفت و نگاهشو به من دوخت. - خیلی خوشمزه است! لبخندی زدم. - نوش جونت. مهری خواست چیزی بگه که ابرومو بالا بردم تا حرفی نزنه. نگاهی به علی کردم که سرشو زیر انداخته بود و مشغول خوردن بود. بعد از خوردن ناهار هر ...
نام تو زندگی من کدوم مشغول شدیم. کارها تا شب طول کشید و بقیه کارها به روز بعد موکول شد. سید محسن موقع خداحافظی به طرفم برگشت و لبخند مهربونی زد و گفت: - ممنونم دخترم. لبخندی زدم. - خسته نباشی عمو جون. سید محسن سرشو تکون داد و از در خارج شد. علی دستشو برام تکون داد که صداش زدم: - علی یک لحظه بیا. علی به طرفم برگشت نگاهی به من کرد. - دستتو باز کن. علی دستشو باز کرد که گل های یاس رو توی دستاش ریختم و لبخندی زدم. - اینو بده مامانت بذاره توی اتاقش. علی با لبخندی نگاهم کرد و بدون حرفی از من فاصله گرفت و رفت که به عقب برگشت و گفت: - فردا می بینمت آیه. سرموتکون دادم که نگاهم به مهری افتاد که جلوی در خونشون ایستاده بود و نگاهم می کرد. - برو داخل دیگه. - تو نمیای مهری؟ - برو دختر. یک روز نیست با من آشنا شدی از شوهرم دورم کردی! ...
نام تو زندگی من خنده ای کردم. - دیوونه ای به خدا. داخل اومدم و درو بستم که صداش رو از پشت در شنیدم. - خاک تو سرت یک خداحافظی می کردی! با صدای بلندی خندیدم و وارد خونه شدم. نگاهی به اطراف کردم. این خونه دو روز دیگه کار داشت تا درست بشه. نفسمو پر صدا بیرون دادم. خودم و به اتاق رسوندم. روی تخت دراز کشیدم و به امروز فکر کردم. به علی که با این سن زحمت می کشه که مادرش راحت باشه. به سقف خیره شدم توی یک روز مهر علی به دلم نشسته بود. اون صداقت چشماش اون غم. بلند شدم و رو به روی آینه قدی ایستادم اون غم توی چشمای منم بود. ولی علی برای اون غم خیلی کم سن و سال بود. **** ازکنار باغچه فاصله گرفتم و با پشت دست عرق پیشونیم رو پاک کردم. با صدای شاد علی به طرفش برگشتم. - وای آیه خیلی خوشگل شده! لبخندی بهش زدم که نگاهم به مهری افتاد که هندونه رو توی حوض انداخت. حوضی که حالا تمیز، تمیز شده بود. نگاهمو به خونه دوختم که کارگرها اونو رنگ می کردن. چقدر این دو روز زود گذشت! آهی کشیدم و نگاهمو باز به علی دوختم که با خوشحالی به باغچه نگاه می کرد. کنارش ایستادم. - میدونی، بدون تو نمی تونستم باغچه رو به این قشنگی درست کنم. ...