eitaa logo
『شھدای‌ِظھور🇵🇸🇮🇷』
6.1هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
5.6هزار ویدیو
24 فایل
〖مامدعیان‌صف‌اول‌بودیم . . ازآخرمجلــس‌شھــدا راچیدنــد :)💔〗 -- ارتباط با خادم : @HOSEIN_561 💛کپــے: صدقه‌جاریست . . . (: 🔴ناشناس : https://eitaa.com/joinchat/876019840C60f081def8
مشاهده در ایتا
دانلود
جزء سرمایه‌های یک ملت این است که یک عده شهید داشته باشد. این خودش یک ارزشی است که یک ملتی در میان خودش شهدایی داشته باشد. همین شهدا هستند که بازگو کردنِ کار و فکر و گذشت اینها روحیه دیگران را برای همیشه شاداب و زنده نگه می‌دارد. اگر یک ملتی شهید نداشته باشد یکی از بزرگترین سرمایه‌های تربیتی خودش را ندارد. (گفتارهایی‌دراخلاق‌اسلامی، ص۱۲۸) 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
در شهدا، دست درازے دارند رابنگر، چهره نازے دارند ما به یادآوری خاطره ها محتاجیم ورنه آنان به من و تو دارند 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
هميشه و همه جا گفتم اگه از مسعود خوب ميگيم يا خوب ميشنويم اين از ذات و حقيقت درونی مسعوده نه بخواييم ازش بت بسازيم يا خدای ناكرده خلافش رو تعريف كنيم يا مثلا بگيم الان كه شهيد شده عزيز شده همه هم شوخياشو ديدن و هم خلوص و خلوت كردناشو . بخدا قسم اگه بچه ها فقط از شوخياش ميگن فقط واسه اينه كه اون شوخيا و خنده ها و نشاط و سرزنده بودن يادمون مونده با مسعود بودن و خنديدن يه مطلوبيت بوده كه هيچ وقت از ياد آدم نميره . اشك های تو روضه و هزار تا كار خير و اخلاق خوب و پسنديده رو هم نميشه نگفت اما اينا تو همه ی شهدا مشتركه مثلا شهيد نماز اول وقت ميخوند!!!! خب اگه نميخوند و اهميت نميداد كه شهيد نميشد!!! . مسعود رو اخلاق خوب اخلاق خوب اخلاق خوب از بقيه متمايزش ميكرد . ديگه مثل مسعود نمياد بخدا قسم جاش كه پر نميشه هيچ شبيه ش هم پيدا نميشه 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
نقل خاطره از از کوچکی گوشش با آشنا بود. توی سن کودکی معمولا درب ماشین لباسشویی رو باز می کرد دستش می گرفت و سرشو نزدیک در ماشین لباسشویی می کرد و شروع می کرد با صوت زیبا به قرآن خوندن☺️😁 صداش توی ماشین لباسشویی می پیچید و خوشش میومد😉😄 بعضی مواقع من ای از رو بارها و بارها تکرار می کردم تا حفظ کنم، مسعود می گفت: من شدم شما هنوز نشدی! ؟😕😄 و شروع می کرد قسمتی از آیه رو از حفظ می کرد. توی خونه بعضی مواقع آیاتی رو با صوت زیبا تلاوت می کرد. بهش می گفتم: صدات خیلی قشنگه، برو کلاس. در جواب فقط لبخند میزد😊😊😊 وقتی به جلسه قرآن میرفتیم و نوبت تلاوت مسعود میشد خیلی ساده و فارسی قرآن می خوند. قبل از شهادت مسعود، شبکه قرآن هر روز ساعت شش صبح یک جز قرآن پخش می کردند و تلویزیون ما معمولا روشن بود. مسعود نیم خیز به سمت تلویزیون می نشست و با دقت به تلویزیون نگاه می کرد. نمیدونستم آیات قرآن رو با دقت می خونه یا داره ترجمه رو می خونه🤔 هرگز سوال نکردم، ولی همیشه از این نوع نشستن و دقتش لذت می بردم☺️😊☺️... 🌸به نقل از مادر شهید🌸 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
نقل خاطره از و 😂 یه روز طبق معمول رفتم فرودگاه سپهر دیدم مسعود جلوی آشیانه ایستاده بود (تو اون دوران مسعود دوران خلبانی شو تموم کرده بود و داشت به اصطلاح خلبانا ساعت پرواز پر می کرد تا به استادی برسه) بعد از سلام و احوال پرسی دیدم مسعود هی میخنده و یهو جدی میشه . متوجه شدم هروقت استاد قنبری از دفترش که کنار اتاق دیسپچ(برج مراقبت) بود میومد بیرون مسعود خندش قطع میشه🙄🙄🙄 ... پرسیدم چی شده؟ گفت مثل هر روز با استاد قنبری یه پرواز دوتایی رفتیم که بعدش پرواز سولویی(تنهایی) انجام بدم که ساعت پرواز پر کنم. تیک آف کردیم رفتیم بالا ، همه چی اوکی بود اومدیم نشستیم استاد به من گفت خیلی خوب بود خودت تنها پرواز کن، منم تنهایی تیک آف کردم ، تازه داشتم ارتفاع می گرفتم یهو😵 یه صدای بوم💥🗯💥 شنیدم . هی به اینور اونور نگاه کردم گفتم شاید صدای موتور بوده به اینسترومنت ها (گییج، عقربه ها) نگاه کردم دیدم همه چی نورماله، همش دنبال دلیلش بودم....نگو بالشی که استاد قنبری همیشه تو پرواز ازش استفاده میکردیادش رفته بود برداره تو پرواز باد زده رفته تو موتور😂😂😂😂 هی میخندید نمیتونست تعریف کنه😂😂😂 باخنده میگفت : حسین بالشه پوووووودر شد😂😂😂 منم گفتم چیزی نشد!!؟😳 موتور نرفت!!؟ بازم با خنده گفت : نه بابا 😂اومدم نشستم تازه فهمیدم بالشه استاد قنبری بوده که رفته تو موتور، تو همین حین استاد قنبری دوباره اومد بره آشیانه با مسعود چشم تو چشم شدن استاد قنبری با پرستیژ خاص خودش از چند متری ما به مسعود گفت : مقصر تویی که وقتی میخوای بری پرواز وسیلتو (پرنده) چک نمی کنی😡 مسعود با مظلومیت و یه لبخند خیلی ریز گفت:😔😳☺️ استاد من چیکار کنم!!؟ ، شما بالشو جا گذاشتی... یکم باهم بحث کردن و تقصیر همدیگه انداختن تا استاد قنبری رفت تو اتاقش منو مسعود شروع کردیم به خندیدن و مسعود دوباره تعریف می کرد و می خندیدیم ... خوشبحال هردوشون که الآن پیش اربابشون امام حسین علیه السلام خندون هستن... ان شاءالله شفیع ما باشن... شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات 🎙به نقل از دوست شهید 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
چند سال پیش مشکلی داشتم که دو سال شده بود به هر دری میزدم حل نمیشد ، تا اینکه از طریق تلویزیون مستندی که در مورد آقا مسعود بود رو دیدم ، . همون روز بهشون گفتم مگه نمیگن شهدا زنده هستن !! پس اگه هستی و صدای منو میشنوی مشکلم رو حل کن ، منم قول میدم یادبود شما رو تا حد توان نشر بدم در عرض ۴۸ ساعت مشکلم به لطف خدا و وساطت گل پسر شما حل شد ، حدودا ۵ سال پیش بود، . از اون سال تقریبا سعی کردم یادبود ایشون رو به طرق مختلف نشر بدم ، . اوایل از طریق چاپ بر روی برگه و توزیع بین مردم ، بعد از طریق تهیه فایل و انتشار از طریق تلگرام و یه دو هفته پیش تصمیم گرفتم از طریق اینستاگرام این کار رو انجام بدم خیلی به ایشون ارادت دارم من برای آقا مسعود هر زمان میرم مشهد دعا میکنم و براشون یه جلد قرآن وقف حرم امام رئوف کردم و از طریق یکی از دوستانم در لندن تا حدی یادبود شهدا رو نشر میدیم البته در حد توان و بین دوستان... من حجابم رو مدیون شهدای مدافع حرم هستم و از طریق این عزیزان الان روی حجاب و نماز مقیدتر شدم . قبلا خیلی روی این مسائل حساس نبودم و زیاد با مفاهیم شهید و شهادت ارتباطی نداشتم . به نظرم شهدای مدافع حرم باعث یه بیداری جدید در جامعه شدن . 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
خاطره دوست و همرزم شهید: 😂 یا رفیق من لا رفیق له یادمه وقتایی که مابین عملیاتها بیکار میشدیم بچه ها دست به خلاقیت و اختراع میزدن 😇مسعودم که تو این کارا صاحب سبک و تفکر بود 🤔بیکار نمی نشست. چون هوا سرد بود بچه ها با ماشین میرفتن جعبه موشک کاتیوشا می آوردن آتیش 🔥روشن میکردیم و دور اون جمع میشدیم بساط چای و تخم مرغ صبحونه و شوخی و خاطره و سربه سر هم گذاشتن دور این آتیش بود که از روز اول که ایام محرم بود مسعود و چند نفر دیگه تو پادگانی که تو عقبه بود این آتیش و به نیّت ایستگاه صلواتی برای هئیت و ماه محرم درست کردن 🙃و بعد از اعزام به منطقه عملیاتی اونجا هم از روز اول آتیش روشن شد و تا روز آخر خاموش نشد.🥀 بگذریم... وقتی بچه ها میرفتن برای آوردن جعبه، مسعود🌺هم برای کمک میرفت و مقدار زیادی خرج پرتاب از توپخونه میگرفت برمی گشت اختراعات شروع میشد😁. با ظرف نوشابه و لوله بخاری و وسایل دیگه شروع می کرد موشک درست کردن. اول اصلا پرتاب نمیشد😐 اما به مرور زمان با برطرف کردن ایرادا تا ده بیست متر پرتاب میشد 😍و مسعود هم بلند بلند میخندید💕 و کلی ذوق زده میشد،😃چند نفرم اومدن رقابت کنن که اصلا کارشون قابل مقایسه نبود🙁. بهش میگفتیم مسعود تهرانی مقدم...😅 شادی روح شهدا علی الخصوص شهید و شهید مسعود عسگری صلوات 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
رهایی‌گروگان🚡 حفاظت‌شخصیت🔰 مدافع‌امنیت‌مردم 💫 مدافع‌حرم💚 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
: سال 91 ایام نیمه شعبان با چند نفر از دوستان و مُشرَّف شدیم حج عمره که یه جمع صمیمی و خیلی عالی حدود 20 نفر می‌شدیم. جُدای اَعمال حج و انجام واجبات و زیارت، به قدری شوخی مى کردیم و مى خندیدیم که کاروان مى گفت: شما معنویت حج و از بین بردین😐 مى گفت بابا یه دعایی مناجاتی چیزی... بنده خدا نمی‌دونست که هر شب بچه ها دور هم میخونن و زیاد تو جمع عمومی راحت نیستن... حالا بریم سراغ این عکس که تو یه فروشگاه به اسم باوارث بلازا که برای شوخی با عکس انداخت. علت اونم این بود یه نوجوان ۱۴_۱۵ ساله تو کاروان بود که ما برای اولین بار تو رستوران هتل دیدیم یه دونه از اینا کلاه ها سرش بود با خانواده اومده بودن اول فکر کردیم برای مسخره بازی کلاه سرش گذاشته کلی بهش خندیدیم و گذشت رفتیم تو شهر یه دوری بزنیم اتفاقی اون پسره رو دیدیم با همون کلاه؛ خیلی عادی گفتیم جوونه دیگه و ... فردا رفتیم برای یه دفعه گفت: عِه اون پسره👈🕵️‍♂️‍ همون پسره تو با همون 🎩 آقا دیگه شده بود ... رفتیم فروشگاه برای خرید. رفت از تو قفسه یه دونه از اون کلاه ها برداشت، گفت از این به بعد من با این اعمال و انجام میدم ببینید بهم میاد😐😂. کلی و شوخی و ... یکی از بچه هام ازش عکس یادگاری انداخت... 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
خاطره دوست و همرزم شهید: 😊 یا رفیق من لا رفیق له یادمه وقتایی که مابین عملیاتها بیکار میشدیم بچه ها دست به خلاقیت و اختراع میزدن 😇مسعودم که تو این کارا صاحب سبک و تفکر بود 🤔بیکار نمی نشست. چون هوا سرد بود بچه ها با ماشین میرفتن جعبه موشک کاتیوشا می آوردن آتیش 🔥روشن میکردیم و دور اون جمع میشدیم بساط چای و تخم مرغ صبحونه و شوخی و خاطره و سربه سر هم گذاشتن دور این آتیش بود که از روز اول که ایام محرم بود مسعود و چند نفر دیگه تو پادگانی که تو عقبه بود این آتیش و به نیّت ایستگاه صلواتی برای هئیت و ماه محرم درست کردن 🙃و بعد از اعزام به منطقه عملیاتی اونجا هم از روز اول آتیش روشن شد و تا روز آخر خاموش نشد.🥀 بگذریم... وقتی بچه ها میرفتن برای آوردن جعبه، مسعود🌺هم برای کمک میرفت و مقدار زیادی خرج پرتاب از توپخونه میگرفت برمی گشت اختراعات شروع میشد😁. با ظرف نوشابه و لوله بخاری و وسایل دیگه شروع می کرد موشک درست کردن. اول اصلا پرتاب نمیشد😐 اما به مرور زمان با برطرف کردن ایرادا تا ده بیست متر پرتاب میشد 😍و مسعود هم بلند بلند میخندید💕 و کلی ذوق زده میشد،😃چند نفرم اومدن رقابت کنن که اصلا کارشون قابل مقایسه نبود🙁. بهش میگفتیم مسعود تهرانی مقدم...😅 شادی روح شهدا علی الخصوص شهید و صلوات 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
☘️☘️ يادمه با هم رو به آسمون دراز كشيده بوديم، كه مى گفت: هميشه به حال پرنده ها غبطه مى خورم. . بهش گفتم: تو كه ماشاءالله همش تو ارتفاع و آسمونى! حالا واسه چى اين حرف رو زدى؟ . كمى سكوت كرد و ادامه داد : بزرگترين و قوى ترين آدم ها و چيزهايى كه بوى دردسر ازشون بلند ميشه، با اوج گرفتن فقط به يك نقطه تبديل ميشن! . و با تبسمى گفت: هه! در زندگى از چه نقطه هايى كه نترسيديم... . نقطه اى كه در تعريف رياضى ش گفته شده : نه طول داره نه عرض و نه ارتفاع... . با طعنه بهش گفتم: دلت خوشه ها... من تو زندگى با مشكلاتى مواجهم كه آسمونش سهله، به مريخ هم برم بازم برام بزرگ و عظيمند! . تبسمى كرد و گفت: شرط نقطه شدن مشكلات اينه كه از زمينش دل كنده باشى! اون روز متوجه حرفاش نشدم، اما الان كه از زمين و زمينى ها دل كنده مى فهمم كه چى مى گفت...! . 🌹 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
☘️☘️ يادمه با هم رو به آسمون دراز كشيده بوديم، كه مى گفت: هميشه به حال پرنده ها غبطه مى خورم. . بهش گفتم: تو كه ماشاءالله همش تو ارتفاع و آسمونى! حالا واسه چى اين حرف رو زدى؟ . كمى سكوت كرد و ادامه داد : بزرگترين و قوى ترين آدم ها و چيزهايى كه بوى دردسر ازشون بلند ميشه، با اوج گرفتن فقط به يك نقطه تبديل ميشن! . و با تبسمى گفت: هه! در زندگى از چه نقطه هايى كه نترسيديم... . نقطه اى كه در تعريف رياضى ش گفته شده : نه طول داره نه عرض و نه ارتفاع... . با طعنه بهش گفتم: دلت خوشه ها... من تو زندگى با مشكلاتى مواجهم كه آسمونش سهله، به مريخ هم برم بازم برام بزرگ و عظيمند! . تبسمى كرد و گفت: شرط نقطه شدن مشكلات اينه كه از زمينش دل كنده باشى! اون روز متوجه حرفاش نشدم، اما الان كه از زمين و زمينى ها دل كنده مى فهمم كه چى مى گفت...! . 🌹 ‌‌‌‌🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
جـوانانی بودند که بدون ادعا جان خود را فدای اسلام و ایران کردند ..و چقدر فرق است با آنانی که بی حیایی می کنند و "جانم فدای ایران" را بهانه‌ای برای بی‌بندوباری خود کرده‌اند. 🌹 شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔻نقل خاطره از از کوچکی گوشش با آشنا بود. توی سن کودکی معمولا درب ماشین لباسشویی رو باز می کرد دستش می گرفت و سرشو نزدیک در ماشین لباسشویی می کرد و شروع می کرد با صوت زیبا به قرآن خوندن☺️😁 صداش توی ماشین لباسشویی می پیچید و خوشش میومد😉😄 بعضی مواقع من ای از رو بارها و بارها تکرار می کردم تا حفظ کنم، مسعود می گفت: من شدم شما هنوز نشدی! ؟😕😄 و شروع می کرد قسمتی از آیه رو از حفظ می کرد. توی خونه بعضی مواقع آیاتی رو با صوت زیبا تلاوت می کرد. بهش می گفتم: صدات خیلی قشنگه، برو کلاس. در جواب فقط لبخند میزد😊😊 وقتی به جلسه قرآن میرفتیم و نوبت تلاوت مسعود میشد خیلی ساده و فارسی قرآن می خوند. قبل از شهادت مسعود، شبکه قرآن هر روز ساعت شش صبح یک جز قرآن پخش می کردند و تلویزیون ما معمولا روشن بود. مسعود نیم خیز به سمت تلویزیون می نشست و با دقت به تلویزیون نگاه می کرد. نمیدونستم آیات قرآن رو با دقت می خونه یا داره ترجمه رو می خونه🤔 هرگز سوال نکردم، ولی همیشه از این نوع نشستن و دقتش لذت می بردم☺️ 🌸به نقل از مادر شهید🌸 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
نقل خاطره از 👇 مه غليظي منطقه رو گرفته بود... ٣٠-٤٠متر بيشتر ديد نداشتيم،همه بچه‌ها بيرون قرارگاه بودن و از ديدن اين منظره همراه با تنفس هواي دل انگيز لذت ميبردن، درست تو همين زمان نوبت پست مسعود بود... آخراي پستش، روي يه جعبه راكت كاتيوشا نشسته بود.تو حال خودش سير ميكرد و عميق به فكر فرو رفته بود. حال و هواي مسعود و منظره مه اطرافش بسيار زيبا ديده ميشد. از دور صداش كردم و بهش گفتم: وايسا برم يه دوربين پيدا كنم و ازت عكس بگيريم. گفت: برو بابا چه عكسي!! گفتم: باشه. رفتم دوربين و عكاسو پيدا كردم و اومدم. از دور تا ديد، بلند شد و نذاشت ازش عكس بگيريم. اين يه عكس رو در حال حركت به سختي ازش انداختيم. اون موقع گفتم :اي بابا عكس رو خراب كردي و تو نظرم اين عكس،اون عكسي كه دوست داشتم بندازم ازش نبود. مسعود از ما زميني ها فاصله گرفته و دلتنگيش روز به روز بيشتر ميشه... هرچي به اين عكس نگاه ميكنم سير نميشم،واقعا اين عكس زيباست و يه دنيا برام ارزش داره ... (خاطره از همرزم شهيد مسعود عسگري) 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
39.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عملیات کاری از تیم تلویزیونی و با اجرای همرزمان 🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
دشمنان نمیدانند و نمیفهـمند ڪه مابراے مسابقه میدهـیم و وابستگے نداریم و اعتقاد ما این است کہ ازسوی خدا آمدہ ایم وبہ سوی او میرویم .... 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
نقل خاطره کوتاه موضوع: میلاد امام حسین(ع) و سفر حج با و بچه های دیگه خیلی خوشحال بودیم که داریم میریم سفر حج و بیشتر از همه بخاطر اینکه در ماه شعبان این سفر معنوی قسمت ما شده بود . روز قبل از میلاد (ع) سوار هواپیما شدیم و خوشحال از اینکه روز میلاد (ع) زائر حرم نبوی و بقیع هستیم. وقتی رسیدیم مدینه متوجه شدیم که سوم شعبان در عربستان دیروز بوده😳. با و بچه ها کلی بحث کردیم که بالآخره ما تولد (ع) کجا بودیم؟ آخر سر بعد از کلی بحث های فلسفی و سنگین و بی نتیجه ،همگی متفق القول نتیجه گرفتیم که ما اصلا سوم شعبان روی زمین نبودیم و تو آسمون بودیم😂😂😂 🌷 🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
عهد بستن باشهیدان کار احساس است و عشق بهر ماندن بر سر پیمان بصیرت لازم است 🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
62.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷شهدا در قهقهه ی مستانه شان و در شادی وصلشان ‏‏عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون ‎‏اند.🌷 🌷❤️ 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR