میگفت شب قبل از شهادتش تو مقر نشسته بودیم.
صحبت از شهادت بود. یهو حاج عبدالله گفت:
"منشهید شدم، منو با همین لباس نظامیام خاکمکنید."
بچهها زدن زیر خنده و شروع کردن به تیکه انداختن.
_حالا تو شهید شو ..!
_شهیدم بشی تهران بفرستنت باید کفن بشی.
_سعی میکنیم لباس نظامیات رو بزاریم تو قبر ..!
تو خط مقدم بودیم که خبر شهادت حاج عبدالله رو شنیدیم.
محاصره شده بودن، امکان برگشتشون هم نبود.
شهید شد و پیکرش هم موند دست تکفیریها
سر از تنشجداکرده بودن و عکس هاش رو هم گذاشته بودن تو اینترنت.
بحث تبادل اجساد رو مطرح کرده بودیم که تکفیریها گفته بودن خاکش کردیم.
چون پیکر سر نداره دیگه قابل شناسایی نیست...
حاجعبدالله به آرزوش رسید ...
"شهید عبدالله اسکندری"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
فرازی از وصیتنامه
سلام علیکم و رحمه الله
خداوند منان، تمام مخلوقات خود را در اختیار اشرف مخلوقات قرار داد تا اشرف مخلوقات حق را از باطل تشخیص دهد و سپس حق را انتخاب نموده ... اگر این بنده اشتباه کند تمام محیط اطراف به او تذکر می دهند، اگر گوش و چشم او نمرده باشد اثبات این جمله بسیار ساده است!
شما چهل روز دائم الوضو باشید خواهید دید که درهای رحمت خداوند چگونه یک به یک در مقابل شما باز خواهد شد.
نمازهای واجب خود را دقیق و اول وقت بخوانید، خواهید دید که چگونه درهای خداوند در مقابل شما باز خواهد شد.
سوره واقعه را هر شب یک مرتبه بخوانید، خواهید دید که چگونه فقر از شما روی برمی گرداند.
انسان اگر می خواهد به جایی برسد، با نماز شب می رسد.
برادران و خواهران من، اگر ما در راه امام زمان ارواحنافداه نباشیم بهتر است هلاک شویم و اگر در راه امام زمانمان استوار بمانیم بهتر است آرزوی شهادت کنیم، زیرا شهادت زندگی ابدی است.
"شهید سجاد زبرجدی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیارت امام زمان (عج) در روز جمعه (با نوای استاد فرهمند)
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#برشی_از_کتاب #رفیق_مثل_رسول تمام محوطه صبحگاه نیروها ایستاده بودند و منتظر اجرای برنامه بودند
#برشی_از_کتاب
#رفیق_مثل_رسول
با مهدی، امین، علی و صابر قرار گذاشتیم برای تعطیلات به کرمانشاه برویم.
ما برای مسافرت بهانه نمی خواستیم؛ اما بچه ها گفتند: شیرینی ماشینی که تازه خریدی، بریم مسافرت. با ذوق قبول کردم.
امین با خانواده اش هماهنگ کرد قرار شد برای اسکان به خانه بابا بزرگ امین برویم. حدود ساعت ۳ صبح رسیدیم. خیلی ساکت و بی سر و صدا رفتیم اتاقی که طبقه بالا به ما داده بودند؛ اما این سکوت چند دقیقه بیشتر طول نکشید صدای خنده مان بعد از چند دقیقه بلند شد. تا اذان صبح کلی گفتیم و خندیدیم. بعد ازنماز خوابیدیم.
امین ۸ صبح آمد و بیدار باش زد که آقا بریم شهر و بگردیم.
برای راحت تر بودن ما خانه عمو یا دایی امین را به ما دادند. آنجا کسی نبود. صدای خنده و شوخی مان تا آسمان می رفت. خوبی جمع ما این بود که بچه ها ظرفیت شوخی را داشتند و سریع یک طرح و نقشه جدید برای نفر بعدی اجرا می کردیم.
تب و تاب انتخابات از همان روزهای اول سال، همه شهرها را گرفته بود. معرفی کاندیدا، جناح بندی ها را مشخص تر می کرد. پیام های حضرت آقا و توصیه به بصیرت، مسیر را مشخص کرد.
از گوشه و کنار تحرک های گروه های ضد انقلابی و حمایت های معنا دار از کاندیدای خاص شنیده می شد، ما در آماده باش کامل بودیم.
بعد از اداره با بچه ها هماهنگ می شدم، اول می رفتیم حوزه پیش هادی یک آمار از وضعیت می گرفتم و بعد با بچه ها می رفتیم پای کار. دشمن با یک برنامه ریزی دقیق داشت جلو می آمد، تا ریشه باورهای انقلاب را بزند. کم کم کار به سنگ، چوب، درگیری و آتش زدن رسیده بود. کافی بود یک بچه حزب اللهی بماند وسط جمعیت، آن طرفی ها چند نفری می ریختند روی سرش و با هر چی دم دستشان بود کتکش می زدند.
روزها تبدیل به هفته و ماه شد. به محرم نزدیک شدیم، تنش ها بیشتر شد و نقطه اوج این تنش دهه اول محرم بود. علی رغم میل باطنی تجهیز شدیم برای جمع کردن این عائله. شناخت سرشاخه و دست گیری و هدایت جامعه به سمت آرامش.
شروع ماه محرم وزیدن نسیم شور و شعور حسینی به بهبود شرایط کمک کرد. عاقل تر ها فهمیدند تا وقتی حسین به کوفه نرسیده باشد، مسلم ولایت دارد؛ اما خیلی ها هم برای شنیدن صدای ضرب سکه از پشت ولایت کنار رفتند.
محمدحسین زنگ زد و گفت: تهدید کردند داخل هیئت ها بمب بگذارند. با علی می آید اینجا؟
بعد تماس سریع با علی تماس گرفتم. ما دو نفر اواسط سخنرانی رسیدیم. به علی گفتم: همه جا را حتی سطل زباله ها را باید بگردیم. من و علی مشغول شدیم
سخنرانی که تمام شد علی گفت: رسول بیا بریم مراسم شروع شد.
به روی خودم نیاوردم. صدای مداحی محمدحسین می آمد. دل تو دلم نبود بروم کنار دست محمد حسین بایستم اما باید بیرون می ماندیم.
چهارم محرم بود که احمد، صابر، دایی مسعود و رضا گفتند: بریم مشهد.
با ماشین من راهی شدیم.
روز هشتم از مشهد برگشتیم و نماز صبح تاسوعا را در صنف خواندیم. مراسم که تمام شد، به خانه آمدیم و من فکر می کردم که لااقل باید نصف روز بخوابم تا خستگی از تنم برود، هنوز وارد خانه نشده بودم که از محل کار تماس گرفتند آماده باش هستیم. این روزها درگیری ها بیشتر شد.
#ادامه_دارد
#Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#برشی_از_کتاب #رفیق_مثل_رسول با مهدی، امین، علی و صابر قرار گذاشتیم برای تعطیلات به کرمانشاه برو
#برشی_از_کتاب
#رفیق_مثل_رسول
با امین و مهدی هماهنگ کردم که سمت میدان هفت تیر برویم.
با موتور به سمت جمعیت رفتیم.
اولین سنگ که به سمتم آمد، طعم تلخی به دلم ریخت.
با امین و مهدی زدیم به دل جمعیت. درگیر شدیم، آن ها با هرچه داشتند می زدند. ما به کسی حمله نکردیم؛ ولی برای خودمان جواب مشت آن ها را با یکی دو ضربه حسابی دادیم.
کم کم خودمان را بیرون کشیدیم.
به مهدی گفتم: این جوری فایده نداره، ما باید بگردیم لیدرهای اینا رو پیدا کنیم.
سریع چشم چرخاندم
به مهدی گفتم: بدو بریم روی پل عابر. من از یه طرف می رم. تو از طرف دیگه اشاره کردم بیا نزدیک.
بی سیم مهدی دست من بود.
بُدو خودمان را به بالای پل رساندیم. کسی که به او مشکوک بودیم درست رو به روی من داشت، جلو می آمد.
دستم را طوری سمت کمرم بردم که مطمئن شد مسلح هستم. قبل از هر حرکتی دست بند را روی دست هایش زدم. با مهدی از پله ها آوردیم پایین، ترک موتور که نشستیم، بی سیم از دست من افتاد. مهدی با تشر گفت: حواست کجاست؟ بی سیم منه ها.
یک نگاه تند به او کردم.
مهدی دوباره گفت: رسول، داداش زدی بی سیم منو داغون کردی. من الان چی کار کنم؟
سه نفری به سمت بچه های نیروی انتظامی رفتیم تحویلش دادیم و برگشتیم سمت میدان هفت تیر.
هنوز چند قدم برنداشته بودیم که سر مهدی داد زدم؛مهدی هاج و واج نگاهم کرد.
گفت: رسول چی شده؟
گفتم: خنک جون باید جلوی طرف برای بی سیم آبروریزی می کردی؟ واقعا فکر نکردی ما دست هایش را بستیم، نه گوشش را که صدبار گفتی بی سیم منو چرا داغون کردی؟
مهدی خنده اش گرفت و گفت: راست می گی؛ ولی دادش این بی سیم تحویل من بود، حالا من چی جواب بدم؟
آن روز مسیر برگشت کلی از دست این کار مهدی خندیدیم.
شب تاسوعا من، امین و علی با هم رفتیم جماران. ما وسط سخنرانی رسیدیم. حرف های زاویه داری زده می شد که بیشتر به نیت مهیج کردن مردم بود. برخورد با این تیپ آدم ها نه جزء وظیفه ما بود و نه ما فرصتش را داشتیم.
خبرهایی که از بی سیم به ما می دادند، خیلی اخبار خوبی نبود. صدای کف زدن و هلهله کردن، حمله به حسینیه ها و مردم عزادار و آتش زدن پرچم هایی که اسامی اهل بیت خاصه امام حسین (ع) روی آن ثبت شده بود، جرقه غیرت مردم را شعله ور کرد.
کار به دست مردم و به فرمایش رهبری جمع شد نهم دی تمام ملت طی یک راهپیمایی تو دهنی محکمی به دشمن داخلی و خارجی زدند.
#ادامه_دارد
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
فرازی از وصیتنامه
برادر و خواهر اداري ميزي كه پشت آن نشسته اي خونبهاي شهدا است حواست را جمع كن كه چه مي كني جواب مردم را سريعتر بدهيد و مردم را ناراضي و سرگردان ننمائيد.
كسبه و كشاورزان عزيز شما تنها نفع خود را در نظر نگيريد به فكر انقلاب و جامعه باشيد كاري كنيد كه خودكفا و آزاد بشويم.
خانمها و خواهران شما با حجاب اسلاميتان مشت محكمي به دهان ياوه گويان شرق و غرب بزنيد، و شما كه آرزوي زيارت حسين (ع) را داريد و دست شما به قبر آن بزرگوار نمي رسد شب هر جمعه به زيارت شهدا برويد.
آنهايي كه پشت به انقلاب و امام و به حركت شهدا و رزمندگان سرد برخورد مي كنند و قبول ندارند دو چهره هستند در تشييع جنازه ها شركت نكنند و در عزاي ما هم نباشند.
"شهید سيد مهدي تقوي"
#سالروز_شهادت
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبری: شهید سلیمانی هم شجاع بود، هم با تدبیر بود، از همه اینها بالاتر، اخلاص او بود، ابزار شجاعت و تدبیر رو برای خدا خرج میکرد!
#مکتب_حاج_قاسم
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
پیامبر اکرم (ص)می فرمایند:
رائحة الانبیاء رائحة السفرجل ورائحة الحور العین رائحة الآس ورائحة الملائکة رائحة الورد ورائحة ابنتی فاطمة الزهراء رائحة السفرجل والآس والورد ...
بوی پیامبران بوی به و بوی حورالعین بوی آس و بوی فرشتگان بوی گل سرخ است، ولی بوی دخترم فاطمه علیها السلام بوی به و آس و گل سرخ روی هم است.
بحارالانوار، ج ۶۶، ص۱۷۷
#حدیث_روز
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
فرازی از وصیت نامه
بعد از نمازهای یومیه دعای فرج فراموش نشود و تا قرائت نکردید از جای خود بلند نشوید زیرا امام منتظر دعای خیر شما است و هر گناه ما، مانند سیلی است برای حجت ابن الحسن (ارواحنا فداه)
سه چیز را هر روز تلاوت کنید
زیارت عاشورا، نافله، زیارت جامعه کبیره
اگر درد دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مزارم، به لطف خداوند حاضر هستم.
من منتظر همه شما هستم. دعا می کنم تا هرکسی لیاقت داشته باشد شهید شود.
خواندن فاتحه و یاد شما بسیار موثر است ... همه شما را به جان حضرت_زهرا(س) قسم می دهم که من را فراموش نکنید و یادم کنید من هم حتما شما را یاد می کنم.
"شهید سجاد زبرجدی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
مادرم اين آسمان محراب توست
ساز روح و جان من مضراب توست
اين زمين در زير پايت كوچك است
آسماني هم برايت اندك است
ضرب اهنگ دلم از نام توست
حرمت عشق از دل بي نام توست
آسمان هر شبت پر نور باد
لحظه ها با نام تو مستور باد
تو ز گلبرگ اقاقيها سري
تو ز عطر گلعذاران برتري
وه چه زيبا شد بهار از نام تو
جام زرين بهار شد نام تو
عشق ز چشمان تو آرامش گرفت
ابر ز شوق روي تو بارش گرفت
#روز_مادر
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#برشی_از_کتاب #رفیق_مثل_رسول با امین و مهدی هماهنگ کردم که سمت میدان هفت تیر برویم. با موتور به
#برشی_از_کتاب
#رفیق_مثل_رسول
با تمام شدن غائله انتخابات، با ثبات بیشتری پیگیر کار و ادامه تحصیل شدم. اگر قرار بود نسبت به علاقه شخصی ام یگان خدمتم را انتخاب کنم، حتما تاکتیک انتخاب می کردم اما بدلیل زمان اعلام نیاز و انتخاب مسئول رده بالاترم وارد یگان تخریب شدم.
با شروع شدن بهار عربی و متشنج شدن اوضاع کشورهای همسایه کار ما هم وارد فاز جدیدی شد و آن قدرت تحلیلی مسائل منطقه بود.
بحث حفظ و حراست مقدسات دینی از جمله حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) دفاع از مظلوم، حفظ خط مقابله با اسرائیل و مهار کردن دشمن در بیرون از مرزهای کشور برش های پازلی بود که لزوم حضور ما در کشور سوریه را تعریف می کرد.
اولین گروهی که از ایران اعزام شدند، وظیفه داشتند با حفظ این اصول که اجازه حضور فیزیکی نداریم، ثبات و آرامش را در شهرهای مهم مثل دمشق و حلب را برقرار کنیم.
اوایل دی ماه که مصادف با اوایل ماه صفر بود گروه بعدی انتخاب و اعزام شد. در این گروه من و محرم و ترک هم بودیم. ما به محض ورود مباحثی مثل دعوت مردم برای کمک به حفظ کشور و آموزش های اولیه، مقابله با دشمن و امنیت راه ها را آموزش می دادیم.
روز بعد شروع کلاس ها جزوه مبحث تخریب محرم را به امانت گرفتم که بتوانم نکات ریزی که محرم بارها در آموزش هایش به آنها اشاره کرده بود را یاد بگیرم و بتوانم از روی جزوه کپی بگیرم.
روز ۲۵ ماه صفر و درست روز آخر ماموریتمان محرم شهید شد.
بنابر شرایط موجود خبر شهادت و محل شهادت محرم جز به خانواده و تعداد محدودی از دوستان اعلام نشد و به قول قدیمی ترها آستین بر دهان گذاشتیم و آرام گریه کردیم تا این خبر به گوش نااهلان نرسد.
روز مراسم تشییع به واسطه حسین با محمد آشنا شدم.
جزوه محرم تنها یادگاری روز های سخت و غریبانه حضور ما در سوریه، دست من امانت ماند.
بعد از شهادت محرم تصمیم گرفتم دوره های آموزشم را به بالاترین درجه طی کنم. سر کلاس های غواصی عمق و تاکتیک بیشتر به چشم اساتید آمدم و این را از تعریف های حامد فهمیدم.
حس می کردم مدیریت نظامی؛ یعنی تسلط کامل داشتن روی مباحث علمی، عملی و این تسلط با تحقیق و تمرین امکان پذیر بود.
حامد از وقتی باخبر شده بود هزار بار تاکید می کرد؛ رسول مراقب خودت باش.
#ادامه_دارد
#Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#برشی_از_کتاب #رفیق_مثل_رسول با تمام شدن غائله انتخابات، با ثبات بیشتری پیگیر کار و ادامه تحصیل
#برشی_از_کتاب
#رفیق_مثل_رسول
محل کار از هر فرصتی استفاده می کردم تا از حامد کار یاد بگیرم یا به جواب سوالی برسم.
_رسول جان می شه همون زمینه کاریت که تخریبه رو تحقیق کنی؟ این جوری منم با خیال راحت کار می کنم.
نگاهی به او کردم و گفتم: حامد جان ما به کسانی آموزش می دیم و اون ها را تبدیل به نیروهای کار بلد و حرفه ای می کنیم که حتی سلاح دست گرفتن بلد نیستند. اگه به عنوان رده بالاتر من بگی که دنبالش نباشم، منم اطاعت می کنم.
حامد سرش را به شانه من تکیه داد و گفت: باشه تا جایی که بتونم کمکت می کنم.
همیشه سعی می کردم حرمت رفاقت را حفظ کنم. با وجود رفاقت و صمیمیتی که بین ما بود، همیشه بزرگ تر بودن حامد برایم یک اصل بود و تمام سعی خودم را می کردم که رفاقت جای خودش و احترام به بزرگ تری و مسئول بودن حامد جای خودش را داشته باشد. برای همین به خیلی از مسائل ورود پیدا نمی کردم.
نزدیک به شب های قدر بودیم که تاریخ اعزام ما مشخص شد. فقط بحث مطرح کردن ماموریتم به خانواده می ماند.
شب که رسیدم خانه با روح الله صحبت کردم و قرار شد برای مطرح کردنش به من کمک کند.
سفره سحری که پهن شد به بهانه کمک کردن به آشپزخانه رفتم. سر سفره روح الله گفت: اگه پوتین یا لباس دوخت خوب می خوای، یه سری به مغازه مهدی بزن.
مامان نگاهی کرد و گفت: میخوای بری ماموریت؟
قبل جواب دادن من روح الله گفت: بله قراره بره ماموریت.
بابا لیوان آب را زمین گذاشت و گفت: دسته ساکت را دادم تعمیر کنند امروز می رم ببینم اگه آماده شده بگیرم. کی راهی می شی؟
_همین امروز و فردا.
صبح با حسین تماس گرفتم و به مغازه ای که روح الله معرفی کرده بود رفتیم. از محل کار تماس گرفتند و گفتند: هماهنگی ها انجام شده، بعد از نماز صبح باید فرودگاه باشیم.
بعد از نماز صبح مامان سینی آب و قرآن را دست گرفت همان لحظه دلم برای اینکه مثل بچگی هایم در بغلش خودم را جا کنم و فرصت بوسیدنش را داشته باشم تنگ شد. بغض در گلویش را پنهان کرد و گفت: در پناه خدا رفتی حرم التماس دعا.
بابا کوله ام را تا جلوی آسانسور آورد. خداراشکر کردم هزار بار که حلال ترین لقمه های دنیا را بر سر سفره ما آورده است.
روح الله موقع خداحافظی گفت: رسول مراقب خودت باش.
#ادامه_دارد
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازی والیبال منزل شهید مهندس ابومهدی دربغداد با حضور شهید سلیمانی و شهید پورجعفری
خود روی موجود همان خودروی شهادت هست
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
نکتهای کوتاه خطاب به سیاسیون کشور دارم: چه آنهایی [که] اصلاحطلب خود را مینامند و چه آنهایی که اصولگرا. آنچه پیوسته در رنج بودم اینکه عموماً ما در دو مقطع، خدا و قرآن و ارزشها را فراموش میکنیم، بلکه فدا میکنیم. عزیزان، هر رقابتی با هم میکنید و هر جدلی با هم دارید، اما اگر عمل شما و کاملا شما یا مناظرههایتان به نحوی تضعیف کننده دین و انقلاب بود، بدانید شما مغضوب نبی مکرم اسلام و شهدای این راه هستید؛ مرزها را تفکیک کنید.
"شهید قاسم سلیمانی"
#انتخابات
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
فرازی از وصیتنامه
وصیتم به مردم ایران و در بعضی از قسمت ها برای مردم عراق این است که... مشکلات خارج کشور بیشتر از داخل کشور است، قدر کشورمان را بدانند و پست سر ولی فقیه باشند. با بصیرت باشند؛ چون همین ولی فقیه است که باعث شده ایران از مشکلات بیرون بیاید.
وصیت من به طلاب این است که اگر برای رضای خدا درس می خوانند و هدف دارند، بخوانند. اگر اینطور نیست نخوانند. چون می شود کار شیطانی. بعد شهریه امام را هم می گیرند؛ دیگر حرام در حرام می شود و مسئولیت دارد.
اگر می توانند درس بخوانند و ادامه بدهند، البته همه اش درس نیست، عبودیت هم هست باید مقداری از وقت خود را صرف عبادت کنند؛ چون طلبه های با تقوا کم داریم اول تزکیه ی نفس بعد درس.
"شهید محمدهادی ذوالفقاری"
#سالروز_شهادت
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
امام صادق(ع) میفرمایند:
مَا مِنْ شَيْءٍ أَفْسَدَ لِلْقَلْبِ مِنْ خَطِيئَةٍ إِنَّ الْقَلْبَ لَيُوَاقِعُ الْخَطِيئَةَ فَمَا تَزَالُ بِهِ حَتَّى تَغْلِبَ عَلَيْهِ فَيَصِيرَ أَعْلَاهُ أَسْفَلَهُ
هيچ چيز به اندازه خطا و گناه، قلب انسان را فاسد نمي كند. گناه بر قلب وارد مي شود و با اوست تا اینکه بر او غلبه كند. پس آن را واژگون مي سازد
حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج ۱۵، ص ۳۰۱
#حدیث_روز
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
دختران حواستان باشد
حجاب حجاب حجاب
حواستان به فضای مجازی باشد…
دخترانی را میبینیم که عکسهایشان را با نامحرمان به اشتراک میگذراند
من منظورم با همه نیست
من هم از فیسبوک استفاده میکنم اما تاکنون همچین اتفاقاتی رخ نداده….
مبادا پروفایل نامحرم را مجـوز ورود بدانی هر چند اگر عکسش چادرخاکی کوچه های مدینه باشد…
آری … دردودل کردن تو را امیدوار میکند
اما یادت نرود این گفتگو تو را از خاک سوریه و شام … به سواحل آنتالیا میکشاند..
رفته رفته آرزوی شهادتت به رابطه ی پنهانی تبدیل میشود اندک اندک جای عکس دوستان شهید، عکس نامحرم جایگزین میشود
طرز فکرت عوض میشود
تا جایی ک میگویی: جهاد برای خودشان ما در داخل دفاع خواهیم کرد، اگر دفاعی درکار باشد…
برادر هوشیار باش؛ دلسرد شدنت را احساس میکنی...
"شهید احمد مشلب"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
یکبار با حمید آقا داشتیم میرفتیم
بیرون که بحث تقلب در امتحانات شد
من گفتم:
دانشگاه اگه تقلب نکنی که اصلا نمیشه!
حمید سریع گفت: نباید تقلب کنیی، مخصوصا تو دانشگاه حتی
اگه رد بشی چون تاثیر مدرک روی حقوق میاد و حقوقت از نظر شرعی مشکل پیدا میکنه...
"شهید حمید سیاهکالی مرادی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab