🌷شهید نظرزاده 🌷
#رهبر_انقلاب: 💖🇮🇷 اکنون با نسلی مواجه هستیم که ایمان، استعداد، شکوفایی و اقتدار او از نسل اول #بیشت
🔰 #رهبر_معظم_انقلاب:
💠 #سبک_زندگی_شهدا
🔻 یک نکته است که ما زندگی شهیدان را، #سبک_زندگی_شهیدان را، برای جوانهایمان، برای نسلهای رو به آیندهمان تصویر کنیم، #ترسیم کنیم، به آنها نشان بدهیم که ببینند چه بود و چه شد.
🔹چون #جنگ_تحمیلی که در واقع دفاع مقدّس بود، این یکچیز کوچکی نبود؛ ما هنوز هم بعد از گذشت سالها، ابعاد مهمّ این جنگ را درست #نتوانستیم برای مخاطبین خودمان #تشریح کنیم؛
🔸️ یک جنگ بینالمللی بود علیه حاکمیّت اسلام، علیه #امام_بزرگوار؛ یک جنگ اینجوری بود.
🔹️ حالا قلّهی آن و بهاصطلاح سرِ نیزه را آن #بدبختِ بیعقلِ بعثیِ #صدّام قرار داده بودند وَالّا پشتسر او، عقبهی او دیگران بودند؛ کسانی که به او کمک میکردند، کسانی که به او راه نشان میدادند، کسانی که وسایل کار او را برایش فراهم میکردند؛ اگر یک وقتی هم احتمالاً #سست میشد، #تقویتش میکردند که نگذارند ضعیف شود؛ ما با یک چنین جنگی مواجه بودیم.
👈 اینهایی که توانستند کشور را از یک چنین بلیّهای #نجات بدهند، چه کسانی بودند؟ این برای #جوان_امروز ما مهم است. اینها چه کسانی بودند که توانستند کشور را نجات بدهند و در وسط میدان بروند؟ اینها #مهم است.
🔺️ بنابراین این یک نکته است که بایستی #رفتارشناسی این جوانها برای #مخاطبین_امروز روشن باشد. ۹۵/۷/۵
#جنگ_نرم
#آتش_به_اختیار
#دست_جوانها_را_دردست_شهدا_بگذاریم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢هیچ وقت مانع رفتنش نشدم، #دلتنگش بودم اما ته دلم راضی بودم به شهادتش، واقعا #حقش بود. 💢خودشم همیشه
🔺آخرین عکس خانوادگی😔
#هميشه وقتي ميرفت مأموريت
ميگفت از همه بيشتر دلم براي #محمدامين تنگ ميشود.
آخر #صدای همه شما را ميشنوم و با شما صحبت ميكنم،
اما محمد امين كه #نميتواند صحبت كند.
دلم برايش #تنگ ميشود.
#بزرگترين سفارشش به من هميشه و هميشه اول
#نماز اول وقت
و دوم حفظ #حجاب به بهترين شكل
و سوم تابع محض #ولايت_فقيه ماندن بود.
#شهید_علیرضا_بریری🌷
#شهید_مدافع_حرم
#بازگشته_از_خانطومان
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔺آخرین عکس خانوادگی😔 #هميشه وقتي ميرفت مأموريت ميگفت از همه بيشتر دلم براي #محمدامين تنگ ميشود.
4⃣3⃣9⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠از زبان رفیق شهید:
🍃🌹چند روز قبل از شهادت یه #ترکش خورده بود. میگفت ناصر(اسم مستعار فرمانده گردان) ببین باز من #لایق نبودم.😔
حقیقتا #عاشق شهادت بود. نه به حرف باشه! نه! به عمل😇
🍃🌹خان طومان کمین خوردیم. جنگ سختی شد. آتش بسیار #مهیب🔫💣
علیرضا صدام زد ناصر، حبیب #مجروح شده، آنقدر آتش دشمن سنگین و در #تیررس دشمن بودیم که نمیتونستم بلند شم برم بالای سرش😔
🍃🌹از همون پایین پا، مچ پای حبيب رو گرفتم، دیدم هنوز بدنش #گرمه.
علیرضا گفت ناصر اگه چند متر بريم عقب یه ساختمان هست. میتونیم موضع #امنی بگیریم و مجروح رو درمان کنیم.
🍃🌹گاز استریل و باند رو گذاشتم رو زخم حبیب. عليرضام یکی از بچههای زخمی #فاطميون رو که خیلی هم وضعش مساعد نبود گرفت راه افتادیم
یه چند متری که اومدیم دیدم علیرضا صدام میزنه ناصر ناصر، #کابُلی و کلی از بچهها اينجا افتادن رو خاک.😔
گفتم وضعیتشون چطوره. گفت کابلی هنوز #نفس میکشه.
🍃🌹علیرضا گفت ناصر من میمونم تو برو.من مثل علیرضا حقیقتا #کم دیدم. یکی #علیرضا، یکی #شهید_سالخورده. این دوتا بینظیر بودن. هم از نظر ایمان و هم از نظر شجاعت.
🍃🌹علیرضا گفت برو ماشین بفرست که ما شهدا و مجروحان رو بیاریم. #اصرار اصرار...
چاره ای نبود ارتباط با عقبه نداشتیم.😔
راه افتادم، یه گردنه کوچيک بین ما فاصله بود. اومدم عقب کل فاصله ما باهم صد تا دویست مترهم نبود که علیرضا...😔
#شهید_علیرضا_بریری🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
16.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تصویری | ویژه👌👌
مکالمات بیسیم #شهدای_خانطومان ➕ صحنه هایی ازنبرد در #خانطومان➕
مصاحبه #باشهیدان:
حاج رحیم کابلی، حبیب ا...قنبری محمودرادمهر، سیدرضا طاهر، محمدتقی سالخورده، حسین بواس، رجایی فر، علیرضا بریری، رضا حاجی زاده
#حتما_ببینید👌👌
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#همسران_شهدا همدیگه روبا لفظ #جــان صدا میزدیم فامیل اعتراض میکردن که بهترنیست شماتوی جمع به هم #خا
#عاشقانه_ای_به_سبک_شهدا🌺
دوران #نامزدی پنج شنبه که از مدرسه
می آمدم، دست به کار می شدم.
تا منصور برسد، #خانه را برق می انداختم.
حیاط را آب و جارو می کردم و
#چشمم به در می ماند تا او برسد.غذا را مادرم می گذاشت. یک بار که
منصور آمد، مادرم نبود. دلم می خواست
یک چیز #جدید و جالب برایش #بپزم همین دیروز از رادیو طرز تهیه یک #سوپ
را شنیده بودم. همان را پختم.
#مزهی
سوپ به نظرم عجیب بود؛
فقط آب بود و برنج و سبزی.
هر چه فکر کردم، نفهمیدم چه کم دارد.
بعد که مادرم آمد و غذا را توی قابلمه دید، گفت: «حمیده، چرا توی این غذا
#گوشت نریختی؟ این که هیچی نداره!
منصور چیزی بهت نگفت؟»
منصور نه تنها چیزی بهم نگفته بود،
بلکه با #اشتها خورده بود و کلی هم #تعریف کرده بود!
#شهید_منصور_ستاری🌷
#سالگرد_شهادت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
004 Delbasteye Eshgh.mp3
9.75M
مـداحےتایمــ|🎤
دلبستـه عـشـ❤️ـق
وصله دنیانیستـ
زندگـے زنـدگـے
خـتـم به #شهـادتـ
نشـود زیـبا نـیسـتـ{😔}
#زمـینـه
🎤🎤 #مـهـدی_رسـولی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 💠💠 #پیامبران و #مهدویت(29) به نظر می رسد منشأ دست کم بخشی از این گونه اطلاعات، مطالبی است که
❣﷽❣
💠💠 #پیامبران و #مهدویت(30)
#حضرت_موسی
7⃣ آغاز #اختلاف و #انحراف
💢بنی اسرائیل که بود؟ قوم برگزیده ای که بنا بود به رهبری یکی از بزرگترین پیامبران تاریخ با سازماندهی ای بی نظیر بر سرزمین فلسطین به عنوان چهار راه جهان دست یابد و از آن جا دین خداوند را که همان اسلام است جهانی نماید،
💢یا قومی که به عنوان عبرت در تاریخ برای یاران آخرالزمانی پیامبر آخرالزمان بخش عمده ای از راه را پیموده و در انتها به دلیل عدم درک حساسیت موضوع و دلبستگی به دنیا پس از سازماندهی و کسب آمادگی برای انجام مأموریت حزب الله تبدیل به حزب شیطان شد؟
💢واقعیت این است که هر دو وجه صحیح می نماید. این قوم در ابتدا و به ویژه در دوران غیبت شایستگی های قابل توجهی از خود نشان داد ولی در ادامه دچار اختلاف و نفاق و انحراف شد و همان گونه که خداوند بارها به ایشان تذکر داده بود، بر سر ایمان و مأموریت خود نایستاد و سرانجام تبدیل به یکی از حلقه های مهم تکمیل تاریخ آخرالزمان شد که در قرآن کریم بیشترین ذکر از آنان به میان آمده و به مسلمانان مطالعه تاریخ آنان بارها تذکر داده شده و در عین حال در قالب روایات پیش بینی شده که تمامی اتفاقات و ابتلائات این قوم در میان امت اسلام نیز تکرار خواهد شد تا آن زمان که امت آخرالزمان از این جریانات و موارد مشابه آن عبرت گرفته و از آزمایش الهی سربلند بیرون آیند.
💢به هر حال اگرچه پیش از خروج بنی اسرائیل در زمان زندگی در مصر هم خرده گیری های قوم بر موسی علیه السّلام آغاز شده بود، اما آن سوی آب و در اردوی آمادگی، به دلیل حاکمیت شرایط خاص، انحرافات و خروج از حوزه ولایت-که رمز اصلی آخرالزمان است-رفته رفته بیشتر شد.
💢 این انحراف طیفی از خرده گیری در مورد:
❗️آب و غذا را
❗️تا درخواست از پیامبر خدا برای قراردادن بتی جهت پرستش قوم در بر می گیرد،
❗️از پرسش های بی مورد و سر بر تافتن از امر ولی در داستان ذبح بقره
❗️تا درخواست همراهی با موسی علیه السّلام در جریان تلقی وحی در کوه طور برای آزمایش موسی علیه السّلام و کسب یقین به صداقت او
❗️و سرانجام درخواست دیدن خداوند به چشم سر که نخستین رگه های حس گرایی و تجربه گرایی در میان این قوم است.
💢این رویکرد بعدها تبدیل به معضلی جدی در راه توسعه دانش از طریق محدود نمودن راه های شناخت به حس و تجربه شد که متأسفانه هنوز هم گلوی جهان معاصر را به شدت می فشرد.
🔻🔻🔻 #ادامه_دارد. . .
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4_6003561705039201108.mp3
8.75M
#سفر_پرماجرا ۹
✍دنیا سرشار از آرزوست
این طبیعت دنیاست.
آرزوهایی را برگزین؛
که تا ابــد با تــو همراه هستند.
آنوقت؛ تو برنده ی میدانِ دنیایی👆👆
🎤🎤 #استاد_شجاعی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#توکل_به_خدا 👌 🍃داشتیم با ماشین از #روستایی برمی گشتیم🚙 که ماشینمون نزدیک روستای مادر حاج حمید، بنز
✍ #خاطرات_شهدا 📝
حاج حمید قبل رفتن به دوستانش
گفت بریم عراق شهید❣ بشیم
و گرنه می مونیم یه سال دیگه
با یک سکته ای قلبی چیزی
می میریم حیفیم اگه شهید
نشیم🍃🌹
#شهید_سیدحمید_تقوی_فر🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#اخلاص_شهید ✍به روایت دوست شهید من کنار سید نشسته بودم و سید هم طبق معمول شال #سبزش را روی سرش اند
📜 #خاطره_شهید
اجازه نمے داد #پشت_سر ڪسی حرف بزنیم. مےگفت: «اگر مشکلی هست،روے ڪاغذ بنویس و بہ آن شخص برسان.»
#شهید_سیدمجتبی_علمدار🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📜 #خاطره_شهید اجازه نمے داد #پشت_سر ڪسی حرف بزنیم. مےگفت: «اگر مشکلی هست،روے ڪاغذ بنویس و بہ آن شخ
5⃣3⃣9⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💠 #انگشتر
🍃با سید رفته بودیم حمام عمومی. سید #انگشترهای دستش را در آورد و کنار حوض گذاشت. آب را پاشیدم سمت حوض. رنگ از چهره سید پرید. او به دنبال انگشترش می گشت. انگشترش را #آب برده بود داخل چاه. دیگه کاری نمی شد کرد. به شوخی به سید گفتم تو نباید به مال دنیا #دلبسته باشی.
🍃گفت: «راست میگی ولی این #هدیه همسرم بود؛ خانمی که ذریه #حضرت_زهرا (س) است. اگر بفهمد همین اوایل زندگی هدیه اش را گم کردم بد می شود.» روز بعد به همراه سید راهی #مازندران شدیم در حالی که ناراحتی در چهره اش موج می زد.
🍃دو روز #مرخصی ما تمام شد. سوار بر خودروی سپاه راهی تهران شدیم. ناخودآگاه نگاهم به دست سید افتاد. خواب از چشمانم پرید. دستش را در دستانم گرفتم. با تعجب گفتم: «سید این #همون انگشتره!!» خیلی آهسته گفت آروم باش. انگشتر خود خودش بود. من دیده بودم که سید یه بار به زمین خورد و گوشه نگین این انگشتر پرید. خودم دیدم که همان انگشتر به داخل فاضلاب حمام افتاد. حالا #همان انگشتر در دست سید بود.
🍃با تعجب گفتم تو رو خدا بگو چی شده؟ اما سید حرفی نمی زد و بحث را عوض می کرد. اما این موضوعی نبود که به سادگی بشود از کنارش گذشت. سید را حق مادرش #قسم دادم. گفت چیزی را که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن و حتی اگه تونستی بعد از من هم به کسی نگو چون تو را به خرافه گویی متهم می کنند.
🍃سید گفت: «من آن شب به خانه رفتم. مراقب بودم همسرم دستم را نبیند. قبل از خواب به مادرم #متوسل شدم. گفتم مادر جان بیا و آبروی من را بخر. بعدش طبق معمول سوره #واقعه را خواندم و خوابیدم.
🍃نیمه شب بود که برای #نمازشب بیدار شدم. مفاتیح من بالای سرم بود. مسواک و انگشترم روی مفاتیح بود. رفتم وضو گرفتم و #آماده نماز شب شدم. رفتم سمت مفاتیح تا انگشترم را دستم کنم . یکباره با #تعجب دیدم دو تا انگشتر روی مفاتیح هست. با تعجب دیدم همان انگشتری که در حمام دانشکده تهران گم شده بود روی مفاتیح قرار داشت. با همان نگینی که گوشه اش پریده بود، نمی دانی چه حالی داشتم.»
📚کتاب علمدار
#شهید_سیدمجتبی_علمدار🌷
#ذاکر_اهل_بیت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh