🔴در کدام جبهه هستیم
⬅️یا در جبهه اهل بیت (ع) یا #سیاهی_لشکر دشمن
⛔️ #عذاب دردناک برای کسی که بی طرف بوده و سیاهی لشکر دشمن بوده!👇
ا
📌قاضی عبدالرحمن بن ریاح از یک #نابینا علت کوری اش را پرسید؛ نابینا در جواب گفت:
⬅️در واقعه #کربلا حضور یافتم ولی #جنگ_نکردم. پس از چندی در #خواب شخص #هولناکی را دیدم، به من گفت:
"#رسول خدا تو را می خواند."
گفتم:
توان دیدنش را ندارم.
مرا #کشید و خدمت ایشان برد.
آن حضرت را #اندوهگین یافتم و در دستش حَربه ای بود و در #مقابلش چرمی که زیر محکومین گسترده میشود افکنده بودند و #فرشته ای با شمشیری از آتش به پا ایستاده بود و افرادی را #گردن میزد، آتش بر آنها می افتاد و آنان را #میسوزاند، سپس بار دیگر #زنده می شدند و باز آنها را همان طور به قتل می رساند.
📌عرضه داشتم: سلام بر تو ای رسول خدا، قسم به خداوند که من #نه شمشیری زدم و #نه نیزه ای به کار بردم و #نه تیری افکندم.
حضرت فرمودند:
📌《آیا #سیاهی_لشکر را زیاد نکردی؟》
⬅️آن گاه مرا به #مأموری سپرد و از طشت خونی برگرفت، و از آن خون بر #چشمم کشید؛ چشمانم #سوخت و چون از خواب برخاستم #کور شده بودم.
📙 مکیال المکارم بخش۸ تکلیف۹
⬅️آری، بی طرف نداریم.یا در جبهه اهل بیت -علیهم السلام- هستیم و یا سیاهی لشکر دشمنیم.
❗️#حسین زمانمان قرنهاست که در سختی و مِحنت دوران #غیبت گرفتار آمده است؛ همان گونه که امیرالمؤمنین -علیه السلام- فرمودند:
《صاحب این امر #آواره و #رانده شده و #تک و #تنها است
📙 کمال الدین و تمام النعمة باب۲۶ حدیث۱۳
🗣ما در کدام جبهه ایم؟
⬅️ #جبهه دعاکنندگان برای فرجِ یار و مبلّغان معارفش؟
⬅️ یا #جبهه بی تفاوتان و سیاهی لشکران
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
بهش گفتم دایی جون چیه هی میگی می خوام #شهید شم؟! بابا تو هم مثل بقیه جوونا بیا و تشکیل #خانواده بد
#کرامت_شهدا 🌷
🔰چند روز پیش یکی از رفقا پیام داد📲 و شماره ای فرستاد که داستان ایشون با #حسین رو گوش کنم. منم همون موقع تماس گرفتم📞 از شماره ۹۱۱ و لهجه ی مازنیش همون اول میشد فهمید که ساکن یکی از شهرهای #شمالیه. تو بابل زندگی می کرد و کارمند بانک🏢 بود.
💢بقیه داستان رو از زبان #سیاوش می نویسم.
🔰من کارمند بانک هستم و امسال #اربعین واسه اولین بار می خواستم برم کربلا. بلیط هواپیما✈️ رو گرفتم و اول آبان رسیدم #نجف اشرف. تو ایران🇮🇷 شنیده بودم که تو خود فرودگاه ارز دولتی💵 بهمون می دن. منم واسه همین هیچگونه ارزی نیاورده بودم با خودم.
🔰خب رفتم و دیدم که خبری از این حرفها نیست❌ راستش خیلی شاکی شدم😒 بگذریم، هر طور شده ۵۰۰۰ هزار دینار💷 جور کردم و خواستم با ماشین🚗 برم سمت میدان #صدرین نجف. «جایی که می تونستیم ارز بگیریم.»
🔰اونجا وقتی شنیدم که وضع کرایه ها چطوره شوکه شدم😧 من فقط ۵۰۰۰ دینار داشتم و اونا می گفتن کرایه #دوبرابر اینه. از یه طرف من به قدری عصبی بودم که منتظر یه جرقه واسه انفجار💥 بودم. از طرفی گیر چند تا راننده افتاده بودم که تا فهمیدن من #تجربه_ندارم خواستن سرم کلاه بزارن.
🔰جرو بحثم با اون راننده ها بالا گرفته بود که یهو یه #جوون عراقی از راه رسید👤 فارسی صحبت می کرد، حتی بهتر از من👌 منو برد یه کناری و بهم گفت که ببین اینا می خوان سرت کلاه بزارن و من نمی شد جلوی خودشون بهت بگم🚫 منم می خوام #برم همین جا. بیا با هم👥 بریم.
🔰منم خیلی خوشحال شدم😃 از اینکه همچین آدم هایی پیدا می شه. راستش نمیدونم اگه این جوون رو نمیدیدم چه تصویری نسبت به #عراقی ها تو ذهنم💬 ثبت می شد؟! تصویر اون راننده ها⁉️
🔰من خوشحال بودم که یه همچین #فرشته ای رو پیدا کردم. تو راه کنارم نشسته بود👥 و با هام حرف می زد. منم کاملا دیگه بهش #اعتماد پیدا کرده بودم ، همه پولمو دادم بهش💰 که هزینه ماشین🚗 رو حساب کنه. رفت، حساب کرد و بقیه پولو گذاشت تو کیفم💼
🔰حتی #برنگشتم ببینم که پولا رو گذاشت سر جاشون یا نه! تو همین مدت کم ارتباط خیلی صمیمانه ای💞 بینمون ایجاد شده بود. منم دیگه آروم شده بودم. یهو گفت من یه کاری دارم باید اینجا #پیاده_شم. خیلی ناراحت شدم🙁 من تازه پیداش کرده بودم و اون حالا داشت منو میذاشت و #میرفت.
🔰اون جوون خداحافظی کرد👋 و رفت. تو بقیه راه داشتم به این فکر می کردم💭 که این یهو از کجا پیداش شد. چی شد که به من #کمک_کرد و یهو گذاشت و رفت⁉️ یه لحظه شک کردم. گفتم نکنه اونم خواسته سرم #کلاه_بزاره😨
🔰یه نگاه به کیفم💼 کردم. همونجایی که پولهامو می ذاشتم. دیدم که اون جوون نه تنها سرم کلاه نذاشت🚫 بلکه همه پول #کرایَمو هم حساب کرده بود. واقعا داشتم دیوونه می شدم😢 برخورد اون #راننده ها. پیدا شدن سر و کله این #جوون. محبتی💖 که در حق من کرد. اون نوع #رفتنش ..
🔰اصن چی شد که این جوون به پست من خورد⁉️ همش داشتم به اون #جوون فکر می کردم. تو مدتی که عراق بودم وقتی به یه ایرانی🇮🇷 می رسیدم و سر صحبت باز می شد از اون جوون صحبت می کردم☺️ میگفتم یه #فرشته بود. وقتی رسیدم ایران هم به اطرافیانم گفتم داستان اون جوون رو. جوون #مهربون عراقی. تو صفحهی اینستا گرام📱 هم داستان رونوشتم و #منتشر کردم.
🔰چند روز بعد به طور اتفاقی عکس📸 همون جوون رو تو #اینستاگرام دیدم. اولش خیلی خوشحال شدم😍 اما کمی بعد پایین عکس رو نگاه کردم زده بود #شهیدحسین_ولایتی. به ادمین اون صفحه پیام دادم که چی می گی❓
من این آقا رو می شناسم. این کجا #شهید شده؟!
🔰داستان رو واسش تعریف کردم. بهش گفتم ببین من #مطمئنم این عکس #همون_جوونه. بهم گفت که ۳۱ شهریور تو اهواز شهید شده🌷 بهش گفتم که من اصن ایشون رو #آبان ماه دیدم. مطمئنی اشتباه نمی کنی⁉️راستش مخم داشت سوت می کشید🗯 بهش گفتم #مطمئنی شهید شده و مفقود و... نیست.
🔰واسم توضیح داد و متوجه #قضیه شدم. یه کلیپ🎥 هم برام فرستاد. همون جوون که حالا فهمیده بودم اسمش #حسینه.با همون زبون فارسی و همون لهجه. شک نداشتم که #خودشه.
همون جوونی👤 که کمکم کرده بود. هر چقدر اون کلیپ رو می دیدم آرومم نمی کرد😢
✍پ ن:
#آدم وقتی وسعت پیدا کند جریان می یابد. همه جا روان می شود. شاید گام اول #وسعت پیدا کردن، سیر نشدن از فضیلتها و متوقف نشدن⛔️ در #خوبی هاست. ما ها که حسین را دیده بودیم برایمان قابل درک تر است این دست #خاطره ها. ما ها که دیده بودیم حسین هر چه جلوتر می رود بی تاب تر💓 می شود. این آخری ها دیگر نمی توانست یکجا بند بنشیند. #حسین اهل سکون نبود اصلا. باید می رفت. ما که ریزش رحمت حسین را برای اطرافیان دیده بودیم، ما که ولا تحسبن الذین قتلوا را شنیده بودیم. راحت تر درک می کنیم اینرا.
#حسین همان حسین است. فقط کمی دامنه خوبی ها تغییر کرده😊👌
#شهید_حسین_ولایتی_فر
راوی: سیاوش ثباتی
📝 علی علیان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✨❤️✨❤️✨❤️✨❤️✨❤️
#اینک_شوکران
#مذهبی_ها_عاشق_ترند
💢قصه ای که الان میخوام براتون بذارم #قصه ای نیست که ازخاطره ها وذهن ها زودفراموش بشه💬 مثل قصه های دیگر، قصه ایست از #ایثارها در دفاع مقدس✌️️، ایثارهایی فراموش نشدنی.
📕کتاب " #اینک_شوکران"
📝نوشته مریم برادران
💢به روایت #فرشته_ملکی همسر شهید منوچهر مدق🌷 نوشته هایی است📖
👈درباره مردانی که زخم های سال های جنگ محملی شد برای #نماندنشان↯↯↯↯↯
📚 #فرشته لحظه لحظه ی زندگی اش را به یاد دارد. شاید این روزها فراموش کند🗯 چند دقیقه ی پیش چه میگفت و یا به کی تلفن زده☎️ بود. ⚡️اما همه لحظاتی را که با #منوچهر گذرانده بود پیش چشم دارد و نسبت به آن احساس #غرور میکند
📚زیاد تعجب نمیکنی که زندگیش با منوچهر💞 شروع شده و هنوز ادامه دارد، وقتی #صداقت زندگی و #پیوند روحشان را میبینی، و میبینی ک عشقـ❤️ چه قصه ها که نمی افریند. فقط وقتی قصه ها در #زندگی_واقعی تحقق می یابد، حقیقتشان اشکار میشود
حقیقتی #تلخ ولی دوست داشتنی❣
#بخوانید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
♨️شهید حرمی که مثل مادرش #زهرا (س) بین درو دیوار ســ🔥ـوختـــ 🔹یکی دو سال بود #عباس خیلی اصرار می کر
#تولدت_مبارک ای شهید آسمانی🕊
🎀 #امروز تولد فرشته ای آسمانیست...
🎊فرشته ای خاکی از جنس #آسمان و با دلی💖 دریایی...
🎀پرستویی🕊 که هجرت کرده اما هجرت به هرجایی نه❌ هجرت به #وادی_عشق...
🎊آری #مقصدش وادی عشق بود...
🎀وچه زیبا✨ پا به عرصه گیتی نهادی
🎊وچه زیبا رفتی و #افتخار آفرین شدی و چه زیبا #لبیک گفتی...
🎀 #فرشته جایش این دنیا نیست🚫
🎊 #تو از همان اول رفتنی بودی...
#شهید_عباس_دانشگر
#سالروز_ولادت🎈
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺🍃 🌷چند سالی بود که با محمدحسن #هم_سرویس بودم و چون مسافت محل سکونت ما تا محل کار تقریبا زیاد بو
🔻خاطرات #خود_نوشته شهید:
✨آقا مرتضی نگاهی کرد و گفت: امروز یه #تمرین بزرگی را انجام دادی.
نگاهی به آقا مرتضی کردم و با تعجب گفتم: من آقا؟
✨بله. برو به حرفم فکر کن. من فقط یه راهنمایی میکنم.
من و فرید با دقت نگاهی به آقا مرتضی کردیم، و گفتیم: بگید آقا
✨- ببینید بچهها، وقتی #راپل کار میکنید، فرود لذت خاصی داره. شما از لبه یک ارتفاع خودتون رو به سمت پایین پرت میکنید. شاید کسی که از دور نگاه کنه یا کسی که تجربه رامل رو نداشته باشه، بگه ؛ این چه کاریه؟ کجای این پرت شدن لذت داره .
اگه کمی هم کوهنوردی بلد باشه، میگه ؛ صعود شیرین تر از فروده ؛ اما شما لحظه فرود میتونید #فرشته باشید.
✨شما تو راپل یاد میگیرید 👈 گاهی برای رسیدن به چیزی یا #گرفتن_دستی، باید فرود بیاید.... .
📚 کتاب #رفیق_مثل_رسول
#شهید_رسول_خلیلی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
بعد از سونوگرافی بهش زنگ زدن و گفتن بچه ت #پسره... خندید و گفت : خدارو شکر که سالمه♥️ گفتن شوخی کر
0⃣8⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠 تولد #زینب جون
🔰محمدم برای #تولد یکسالگی🎈 دخترمون نبود. ماموریت بود. مبارزه باپژاک، روز تولدش، یکی از دوستام به من زنگ زد☎️ وگفت که قراره آقای #فیروزآبادی امشب بیان خونه مون🏘و شما هم بیاین.
🔰توی راه حاج عبدالرحیم متوجه میشه که #تولد_زینب جونه. دیدم که یه جا نگه داشت و از قرار رفته بود کیک🎂 تولد و شمع یکسالگی🕯خریده بود و من #خبرنداشتم.
🔰رسیدیم به مهمونی؛ بعد شام من و #زینب توو اتاق بودیم🚪 که دیدم صدام میکنن ومیگن بیاین تو و اتاق پذیرایی. زینب رو بغل کردم که ببرمش توو جمع، دیدم چراغا💡 رو خاموش کردن و تا ما اومدیم. همه یکصدا میگفتن تولد تولد #تولدت_مبارک زینب جون🌷
🔰جا خوردم وبا #خوشحالی گفتم اینجا چه خبره😍 خلاصه بقول معروف سورپرایز شده بودیم. حاج #عبدالرحیم یک ذوق وشوقی داشت که گفتنی نبود برای زینب و بچه هاش شعر میخوند و فیلم🎥 میگرفتیم.
🔰بعدش زنگ زدیم📞 به #محمدم و زینب با باباش صحبت کردن. دو تا آدم👥 از جنس #فرشته در کنارمون بودند و چه زود از بین ما رفتن🕊 اون شب #شهیدعبدالرحیم با این کارش میخواست زینبم جای خالی باباش👤 رو احساس نکنه😔
🔰 #خاطره ی اون سال، تو ذهن ما💭 موندگار شد تا ابد. خودش #بابای دوتا بچه بودی و میدونست تو دل #محمدم چی میگذره. تولد🎊 یکسالگی دخترم رو شهید عبدالرحیم برگزار کرد، درسته که در تولدهای سالهای بعد هر دو دوست آسمانی شدن🕊، اما مطمئنم که در کنارش حضور دارن و با شادی زینب شادی میکنن♥️
خاطره ای از همسر شهید سالخورده
از تولد یک سالگی زینب جان ...
#شهید_عبدالرحیم_فیروزآبادی
#شهید_محمدتقی_سالخورده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
ماندن در #تهران برایش به معنی ماندن در میانه #میدان و برگشتن به #تبریز، به معنی پشت میز نشینی و از د
#تولدت_مبارک ای شهید آسمانی🕊
🎀 #امروز تولد فرشته ای آسمانیست...
🎊فرشته ای خاکی از جنس #آسمان و با دلی💖 دریایی...
🎀پرستویی🕊 که هجرت کرده اما هجرت به هرجایی نه❌ هجرت به #وادی_عشق...
🎊آری #مقصدش وادی عشق بود...
🎀وچه زیبا✨ پا به عرصه گیتی نهادی
🎊وچه زیبا رفتی و #افتخار آفرین شدی و چه زیبا #لبیک گفتی...
🎀 #فرشته جایش این دنیا نیست🚫
🎊 #تو از همان اول رفتنی بودی...
#شهید_محمودرضا_بیضایی 🌷
#سالروز_ولادت🎈
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#ای_شهـید ازمیله های این #قفس نگاهم میرسد به تـ🌷ــو #تویی که رها شده ای ازهمه تیر و ترکشهای #گناه
5⃣1⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💠به امید دیداری دوباره
🌷شهید مختاربند رو اولین بار، ۱۲ تیر ماه سال ۹۱ دیدم.
اینکه دقیق میگم، مطمئنم که میگم. قبل از کنکور رفتم #قم برای مصاحبه جهت پذیرش حوزه علمیه، گفتن باید بری دنبال #مدرسه_علمیه، من هم چون وقت نداشتم، برگشتم کنکور رو بدم و بعد کنکور برم.
🌷با اصرار خانواده کنکور دادم ولی علاقه ای به دانشگاه رفتن نداشتم.کنکور رو دادم و بعد عازم قم شدم. شنبه از خوی با دوستم که اونم تازه کنکور داده بود حرکت کردیم. با اتوبوس داغونی که داشتیم، یکشنبه ظهر رسیدیم و فقط وقت کردم تا برم مدرسه حقانی، حتی برای #زیارت حرم حضرت معصومه هم فک کنم بعد انجام کارام رفتم.
🌷فردای اون روز داشتم دنبال #مدرسه امام باقر میگشتم که آدرسش رو اشتباهی دادن بهم و رفتم #مسجد امام باقر.
فک کردم حوزهست، با خودم گفتم پس چرا اینجوریه. گفتم حتما کلاساش بغلشه و اینجا فقط نماز میخونن و من چون موقع نماز رسیدم گفتن بیام اینجا.
🌷گفتم مسئول کیه اینجا؟ آقای یا بهتره بگم: #شهید_حمید_مختاربند رو نشونم دادن. رفتم نزدیک و باهاشون حرف زدم، مدارک منو گرفتن و نیگا کردن، گفتن اینجا مدرسه امام باقر نیس، اینجا فقط مسجده. از این جهت نمیتونم کمکت بکنم اما یه #طلبه اهل زنجان رو نشونم دادن و گفتن راهنماییم کنه و بعد گفتن: جایی داری شب بمونی؟
🌷گفتم: نه.
قرار شد با دوستم شب موقع نماز مغرب اونجا باشیم.
موقع اذان رفتیم و بعد نماز، از ایشون اصرار و از ما انکار که بریم خونه ما. گفتن یک یا دو تا از پسراشون #طلبه هستن و باعث افتخارشونه که به سربازهای #امام_زمان خدمت کنن. ( تو سربازی کردی و ما سرباری بیش نیستیم ای #مرد )
🌷خلاصه ما قبول نکردیم و قرار شد بریم پایگاه بسیج که بغل مسجد بود؛ بخوابیم. کلید رو هم دادن به خودمون که راحت باشیم.
هیچ نمیدونم چرا حتی جزئیات ماجرا هم یادم نرفته که غذا هم برای ما گرفتن، با پیاز و نوشابه. یادش بخیر، غذا #قیمه بود و به آشپز غذاخوری اونجا گفته بودن برامون اضافه هم کشیده بودن. دل سیر خوردیم و شدیدا چسبید. لحاف و پتو هم حتی آوردن برامون.
🌷بعد دو شب موندن اونجا، قرار شد که کلید رو حوالی ساعت یازده ببرم بغل کفشداری فک کنم یازده یا سیزده، اونجا بدم بهشون. #خادم حرم #حضرت_معصومه بودن.
رفتم کلید رو دادم و برگشتم شهرمون و این خاطرات همچنان توی ذهن من مونده از این شهید بزرگوار مخلص انقلابی متواضع.
🌷انگار نه انگار که از فرماندهان #سپاه هستن. توی یه پایگاه بسیج کوچولو در کوچه باریک، مخلصانه و بی ریا داشتن خدمت میکردن.
به امید دیداری دوباره ای #فرشته مجسم.
#شهید_حمید_مختاربند
#خادم_حرم_حضرت_معصومه_س
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
💞♥️💞🎊💞♥️💞
🌸آسمان🌫 را ریسه کشیده اند و #فرشته ها، با #طبق های گل🌷 راهی زمیناند.نورِ ✨چشم #آمنه در خلعت #دامادی چون ماهِ شب 🌙چهارده میدرخشد و #اطرافیان متحیر از این همه زیباییآن سوتر، یگانه عروسِ عبدالله، پشت پرده در انتظار مردِ اَمینش نشسته است...وَه که چه انتظار شیرینی😍
.
🍃بانویی که سراسر متانت و نجابت است.متانتی که او را شهره شهر کرده و #خواهانش را فراوان... اما چه میشود کرد که چشم خدیجه_سلاماللهعلیها_ تنها، #جوانِ_امینِ مکه را میبیند.
.
🌸چه #پیوند مبارکی😍
عقد در آسمانها 🌫بسته میشود...صدای هلهله #عرشیان؛ گوش عالم را پر کرده و اینجا، روی زمین محمد_صلواتاللهعلیه_ از همیشه #خوشحال تر است!چرا که یار و یاورش در راهِ خدا را پیدا کرده⚘
.
🍃زن ؛ پابه #پای مردش، در راه رضایت #معبود از تمامِ #ثروتِ خود میگذرد و خوشنود است از این عهد و پیمانخوشنود است که در راه #اسلام هر چه دارد فدا میکند و خود نیز قطره ای از دریای عاشقان 💓میشود.
.
🌸اما ثمره ازدواجشان؛ $إِنَّا_أَعْطَيْنَاكَ_الْكَوْثَرَ"یقینا
به تو خیر کثیری عطا کردیم"
#دختری از جنسِ نور، که شود #مادرِ عالمین💚خورشیدی ☀️که یازده #ستاره از دامنش در آسمانِ ظلمت بدرخشند🌟
.
🍃چه #پیوند مبارکی🎊
🌸سراسر نور ✨و برکت🍃
نویسنده: #زهرا_قائمی
به مناسبت سالروز🎉 #ازدواج_پیامبر_و_حضرت_خدیجه 🌸
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌸زمیـن حقیـر بود ❄️بـرای #داشتنـت آسمــــان 🌫 🌸به تـ✨ـو #بیشتر می آید... #شهید_حامد_سلطانی🌷 🍃
5⃣7⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
💢درمیان #غوغای ناغافل زندگی،
هستند کسانیکه غفلت برایشان، رنگ و بویی دیگر داشت و #بصیرت، آوازه ای تازه.سرزمین ما، قلمروی نیک صفتان #گمنام و بیشه گاه یلان پر آوازه بوده و هست. مردانی غیور و شیردل و همزمان #عاشق 💞و زلال
💢سرزمین ما، بیکران رشد #حامد هاست.حامدی که مستشار عشق بود و خود را رهایی داد از بند #غفلت. به آسمان🌫 گروید و #رستگار شد❤️
حامدی که میخواست #عباس دورانش شود. غیرت را پرچم راهش کند و #سقای عشقی در میان سوز و گداز روزگار باشد .
💢حامد قصه ی ما ، سرشار از نیروی #جوانی و #رشادت ، پدری بود با سیمای خورشید☀️ و همسری به تلاطم گلبرگ گل. 🌺حامدی که با ضمانت شاه #خراسان ، عاشقانه ترک همسر و فرزند گفت و به همه ثابت کرد، که مرد ها هم میتوانند #فرشته باشند
✍نویسنده : #مبرا_پورحسن
🕊به مناسبت سالروز شهادت #شهید_حامد_سلطانی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh