دل من تنگ💔 همین یک #لبخند
و #تو در خنده مستانه خود
میگذری!
نوش جانت
💥اما...گاه گاهی...
بــه #دل_خستــه مــا هــم نظـــری😢
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷جهادگر با همت🌷 💫شهید مهدی ثامنی راد همواره در اردوهای جهادی حضوری فعال داشت. 💫همواه تلاش داشت تا
🌾 تصویری که شهید مهدی ثامنی راد🌷 از خودش در ذهن💭 و ضمیر دوستان، همرزمان و #خانواده اش به جا گذاشت.
👈تصویر جوانی همدرد، دلسوز♥️ خونگرم، #مسئولیت_پذیر، ریسک پذیر و شجاع💪 است
🌾 #مهدی ثامنی راد، نمونه ای از کسانی است که خیلی بیشتر از عمر خود زیسته اند👌 و نهایتاً تصویر مهدی با همان #لبخند معروفش در یادها ماندگار شد.
#شهید_مهدی_ثامنی_راد
#سالروز_شهادت🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خاطرات_شهید
🔰هستند کسانی که استعداد دارند اما جرأت #جبهه رفتن ندارند🚷 آن ها بروند دانشگاه #ما_میرویم
🔸با شروع جنگ تحمیلی از همان روزهای اول جنگ لباس رزم برتن کرد وقتی گفت میخواهـد به جبهه برود همه گفتند تو #استعداد زیادی داری حیف است بروی در این بیابانها خرج شوی، #محمدرضا در جوابشان گفته بود:
🔹"کسی که این استعداد را به من داده، خیـلی راحت و در یک چشم برهـم زدن می توانـد آن را از من #بگیرد جوری که دیگر حتی اسم خـودم هم یادم برود💬؛ هستند کسانی که استعداد دارند اما #جرأت جبهه رفتن ندارند، آنها بروند دانشگاه، ما می رویـم جبـ♥️ـهه..."
همیشه می گفت: جنـگ در #رأس همه امور مـا است...
✍پ.ن:
این شهید عزیز پس از چند روز نگهداری در #سردخانه به اهواز منتقل شد تا در بهشت آباد این شهر به خاک سپرده شود، نکته عجیبی که درباره این شهید زبانزد است #لبخند زیبایے😍 است که چند روز پس از #شهادت و به هنگام تدفین بر لبان این عزیز نقش بست.
#شهید_محمدرضا_حقیقی 🌷
شهادت: عملیات والفجر ۸
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🎀دنيا فهميده بابای من #مردترين بوده و هست! این سالها، در ميان تمام نبودن ها، بيش از هرپدری كنارمي💞 #
7⃣3⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠 #روز_پدر_شدن
🔰یادش بخیر روز تولد #زینب؛ دقیقا یادمه. تو بیمارستان امیر مازندرانی ساری. اون روز باجناق #آقامحمدتقی و برادرش آقا جواد هم بیمارستان🏥 بودن.
🔰وقتی رفتم بیمارستان دیدم دل تو دل #محمد نیست. تو سالن انتظار همه ما منتظر یه خبر خوب بودیم. خبر به دنیا اومدن زینب و که دادن انگار دنیا رو بهش داده بودن😍 گل از گلش شکفت و تو پوست خودش نمی گنجید🌺
🔰محمد یه حال دیگه ای داشت. اون #لبخند همیشگیش و حالا بهتر می شد رو صورتش دید😍 رفتم سمتش؛ بغلش کردم؛ بوسیدمش و بهش گفتم حالا دیگه #بابا شدی.
🔰یه کم خجالت کشید😅 شرم و حیای خاص خودش، اجازه نمیداد چیزی بگه. باجناق و داداشش هم بهش #تبریک گفتن. دل تو دل محمد نبود و بالاخره رفت بچه رو دید🌸وقتی برگشت کلی سر به سرش گذاشتیم
🔰خیلی خوشحال بود و بهش گفتم: خب محمدتقی الان چه #حسی دارنی⁉️ (چه حسی داری؟) محمد هم به شوخی می گفت: مه جه سوال نکن فارسی گپ بَزِن بلد نیمه(از من سوال نپرس، من فارسی صحبت کردن بلد نیستم)😅و هردوتا می خندیدیم 😄 درهر شرایطی #شوخ_طبعی و مهربونی خاص خودش و داشت.
💠خاطره ای از همرزمان شهید سالخورده🔻
🔰گوشیش زنگ خورد📳 یه کم راحت نشسته بود، خودش رو جمع و جور کرد، دو زانو نشست، یه دستش رو روی سینه اش گذاشت، و قیافه ی شرمگینی☺️ به خودش گرفت و با صدای آرام با #تواضع زیاد هر چند لحظه یک بار می گفت: #چشم، چشم، چشم🌷
🔰بعد از پایان مکالمه بهش نزدیک شدم با این حدس که با #سردار یا صاحب منصبی تماس داشته، پرسیدم: کی بود⁉️ با صدای مهربان و آرامی گفت #پدرم بودند♥️💐
#روزت_مبارک_مرد_آسمانی
#شهید_محمدتقی_سالخورده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
۴ سال می گذرد از آخرین عکسی که ازتو گرفتیم📸 از آخرین دیدار 14 فروردین رفتی و در جواب #دلتنگیها با
2⃣4⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠آخرین دیدار
🔰عصر 14فروردین 95 بود، جلسه دورهمی خانمای #فامیل خونه آبجی حمیده. محمدتقی هم خانمش رو آورد. غروب شد🏜 محمدتقی دوباره اومد اونجا با لباس کار گفتیم #داداشی چرا لباس کار پوشیدی⁉️
🔰گفت: می خواستم برم شالیزار🌾 به بابا کمک کنم که زمین رو برای نشا آماده کنه، که #بابا زنگ زد وگفت: نیا🚷 ما داریم میایم خونه. اون روز ما خواهر برادرا دور هم جمع بودیم و کلی با هم میگفتیم و #می_خندیدیم.
🔰گوشی محمدتقی زنگ خورد📳 پشت خط یکی از دوستاش بود که برای #خداحافظی زنگ زده بود؛ وقتی صحبتاش تموم شد، گفتم دوستت بود؟ می خواست بره #ماموریت ازت خداحافظی کرد⁉️ گفت آره...بعد سرش و پایین آورد و با #حسرت تکون داد. لبخندی زد، به ما نگاهی کرد وگفت: ماموریت..!!
🔰آخه کردستان وکرمانشاه و....این جور جا هم شدن ماموریت؟؟!!😏 گفتم پس بنظر تو ماموریت #کجاست؟ سوریه؟؟؟!! با همون لبخند نگام کرد وبا صلابت گفت: "وسسطططط تلاویو"
بند دلم یهو پاره شد. چیا تو سرش بود😢
🔰چند ساعتی با هم بودیم، بعد هر کدوممون رفتیم خونه هامون🏘 حدود ساعت یازده ونیم شب بود که اومد خونمون؛ اون شب #تولد_دخترم عارفه بود. بچهها داشتن کیک🎂 میخوردن. اومد تو. گفت: به به تنهایی #شیرینی ها رو میخورین!! بعد شروع کرد کیک های ته مونده بشقاب بچهها رو میخورد.
🔰گفتم داداش این دهنی بچه هاست؛ صبرکن برات یه بشقاب کیک بیارم🍰 گفت نه...نه...اسراف میشه، اینجوری بیشتر می چسبه😋 بهش گفتم چرا تنها اومدی؟ زنداداش نرگس وذ#زینب جون و چرا نیاوردی؟ از جاش بلند شد وگفت: عجله داشتم اومدم #خداحافظی. گفتم کجا به سلامتی❓
🔰نگاهی بهم کرد، نمیدونست چجوری بهم بگه‼️ اینجور موقع ها حالت بخصوصی داشت، هرکی #روحیات داداش و میشناسه میدونه چه حالتی میشد این جور مواقع. دستاش و رو هم میزاشت روی دلش، کمی سرش رو پایین می نداخت. #لبخند با احساسی توی صورتش بود☺️ و...
🔰این حالت رو که میگرفت، همیشه #نازش میکردم، اما اون شب یهو دلم ریخت😥 وقتی گفت می خوام #سوریه برم دنیا روسرم چرخید. بغض کرده بودم، نمیتونستم حرف بزنم😔 فقط به زور گفتم ما که تا چند ساعت پیش باهم بودیم، چرا چیزی نگفته بودی! گفت #یکدفعه ای شد..
🔰خیلی سعی کردم گریه نکنم😭شوهرم یواشکی بهم اشاره میکرد که #گریه نکنم. مادرمون هم همیشه سفارشمون میکرد که هر وقت #محمدتقی میره ماموریت گریه نکنین❌ موقع خداحافظی. بچه ام دلش میگیره. اون شب واقعاً نتونستم خودمو کنترل کنم😭 اومد جلو بغلم کرد، یهو بغضم ترکید.
🔰شوهر وبچه هامم زدن زیر گریه. قد من به سینه ش میرسید هی می بوسیدمش #داداشم هم سرمو میبوسید. خودشم بغض کرده بود اشکش در اومده بود😢 گفت: آبجی تو رو خدا منو شرمنده نکن وقتی اینجوری #بی_طاقت میشی، دلم میگیره💔
گفتم داداش گلمی، خدا نکنه شرمنده باشی!! مابه تو و شغلت #افتخار میکنیم.
🔰گریه م فقط از سر دلتنگیه دست خودم نیست. گفت آبجی جون #دلتنگ نباش، ایندفعه زیادطول نمیکشه🚫 گفتم: گولم نزن؛ دفعه قبل نزدیک دو ماه بودی. گفت باورکن این دفعه فرق میکنه، قول میدم #هفت_روز دیگه خونه باشم. اگه مستقیم از خودش نمی شنیدم شاید بعدا باورم نمیشد. ولی خیلی محکم و قاطع گفت: هفت روز دیگه #میام. نگفت حدودا مثلاً هفت هشت روز دیگه ممکنه بیام؛ فقط گفت هفت روز📆 دیگه میام ومثل همیشه سر قولش بود😔
🔰تا دم در باهاش رفتم هی میرفت و برمیگشت نگام میکردو با #لبخند میگفت خداحافظ. رفت وگفت برم از آبجی محبوبه هم خداحافظی👋 کنم. از در که رفت بیرون شروع کرد به دویدن🏃♂ دلم می خواست یواش بره من بتونم بیشتر #ببینمش اما دوید و دقیقه ای نشد که از جلو چشمام رفت و رفت
و.... #رفففتت.....😞 و دیگه هیچوقت اون خنده ها وصورت زیباش وندیدم.. اون #آخرین_دیدارمون بود تا هفت روز دیگه که برگشت ومن دیدمش اما کجا⁉️
چه طوری..😔
#شهید_محمدتقی_سالخورده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
آرے!
#لبخند خواهے زد!
آن دَم که چہرهے دلـبــ♥️ـر
ببینی و #سـر در دامانش بگذارے ...
#وصـــال شیرین است😍
#شهید_محمودرضا_بیضایی
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#صبح از تو
و چای☕️ از تو
و #لبخنــــد از تو
عاشق♥️ شدن و
ابراز وجودش با #ما 😍
#سلام_صبحتون_شهدایی 🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
چشمانت را باز کن لبخندی بزن ♥️
میسازی #تـــو با همان لبخندِ اول صبـحت، بهتریـن روزم را👌
بر لعل لبت
غنچہ ی #لبخند چہ زیباست 😍
دل در هوسِ "خندہ ی تو"
غرق نیاز است
لبخند #تو را
چند #صباحی است که ندیدیم😢
یکبار دیگر خانه ات آباد
#بخند...
بخند دل ما تنگ همین لبخند است ...
#شهید_قاسم_سلیمانی
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰آن شب، شب عجیبی بود. #باران میهمانِ مشهد الرضا شده بود .هوا خنک بود ، نزدیک سی بار بود که با مسئول اعزام تماس گرفته بود ولی هربار به درِ بسته می خورد. #نماز مغرب و عشاء را که خواند دلش طاقت نیاورد .
🔰آن شب دل یک بسیجی حوالی #حرم حضرت عشق میچرخید و حاجتش را میخواست. با همسر و فرزندش راهی حرم شدند ، ساعتی از #زیارتش نگذشته بود که با لبی خندان به سوی همسرش آمد.دلش آرام گرفته بود و گویی امید داشت این گره به دست #ضامن_آهو باز میشود.
🔰میدانست که #علی_بن_موسی_الرضا ضمانتش را پیش عمه اش میکند و او حتما راهی وادی عاشقی میشود. شاید کمتر از ده روز گذشت که مسئول اعزام تماس گرفت و گفت ساکت را ببند، بسیجی آماده رزم شو.
🔰او که دو سال تمام در پی راهی برای اعزام بود، حالا با ضمانت شاه خراسان کمتر از ده روز گره از کارش باز شد. #ابوطاها گفتی: «من برای یک زندگی عادی ساخته نشدم.» به گمانم برای همین مسئول اعزام را کلافه کردی، #امام_رضا را واسطه قرار دادی تا برای دفاع از حریم اهل بیت راهی شوی و درست در شب تولد #بانوی_صبر حاجتت را گرفتی.
🔰همرزمت میگفت: با هم قرار گذاشتید که هر کدامتان زودتر #آسمانی شد و بال پریدن گرفت دست آن یکی را در #زمین بگیرد ، حتی گفته بودید شربت #شهادت را هرکه نوشید، وقتی آقا بالای سرش آمد لبخندی بزند آن موقع است که ما میفهمیم مهمان #آقا شده است.
🔰همینطور هم شد. وقتی ابوطاها شربت شهادت را نوش جان کرد و این دیار و مردمانش را ترک کرد. #لبخند به لب داشت ، لبخندی به شیرینی عسل و به زیبایی شهادت و به همین زودی #طاها مرد خانه شد.
🔰در عجبم چطور از #همسرت دل کندی و چگونه از شیرین زبانی های #امیر_علی گذشتی؟ به راستی که قدم گذاشتن در این راه دل شیر میخواهد و قلبی که برای #معشوق بتپد ، کاش #قلب ما هم اینگونه بی قرارِ معشوق حقیقی مان باشد و در راه عشق ثابت قدم باشیم.
✍نویسنده: #مهدیه_نادعلی
#شهید_مصطفی_عارفی
#سالروز_شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #وقتی_بیایی ✨نگاهی به زیبایی های ظهور✨ 🔻سرود زندگی ✳️هیچ ویرانی باقی نمی ماند مگر اینکه با د
❣﷽❣
📚 #وقتی_بیایی
✨نگاهی به زیبایی های ظهور✨
🔻لبخند مهربانی
✳️اخلاق بد شرمنده و خجل شده و اثاثیه اش را جمع کرده از این عالم کوچ می کند لبخند بر روی لب ها😍 خانه های #دائمی دارد انسان ها شاهد تکامل اخلاق هستند
✳️و مهمتر از همه دست با کفایت #شماست که بر سرها کشیده می شود و عقل ها را به کمال خود می رساند چه زیبا صفا و صمیمیتی که از رشد عقل ها در بشریت ایجاد میگردد
✳️همه با هم رفیق صمیمی و یکدل💞 می شوند به طوری که شخصی دست در جیب دوست خود کرده به قدر نیاز بر می دارد و رفیقش نه تنها او را من نمی کند بلکه به رویش #لبخند هم میزند چرا که ما می دانیم بخل نشانه بی عقلی است و انسان سخاوتمند عاقل ترین مردم است
✳️با این فراوانی نعمت ها نه از اسراف خبری است و نه از بخل و تنگ نظری مردم با #عشق به هم خدمت کرده بر یکدیگر منت نمی گذارند. پدر خانه به زیبایی با زن و فرزندانش صحبت می کند و دست #نوازش او بر سر آنها مایه آرامش و خوشبختی آنها می شود
❇️ظهور شما آنقدر #برکت و گشایشی ایجاد کرده که حتی مردگان نیز از ظهور خوشحال میشوند😍 و در عالم برزخ به هم #تبریک می گویند
📝نویسنده: #حسن_محمودی
#ادامه_دارد ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌸🍃
ای #صبح من از طعم کلامت شیرین
هر لحظه به اعتبار #نامت شیرین😍
#لبخند بزن...
بخند🙂
از قند لبت
هر #صبح_بخیر و هر سلامت شیرین
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃🌸🍃🌸🍃
هر #صبح زنده می شوم
از خنده های دوست😍
#لبخند دوست
ناب ترین👌
شکل #گفتگوست ...
#شهید_حامد_کوچک_زاده
#صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍂شهید آئينه وجه خداييست
🍃خریدار بلای #کربلاییست
🔸ماجرای ثبت این عکس از زبان بهزاد پروین قدس:
🔹داشتیم فیلمبرداری🎥 میکردیم #حسین_آقا به بچه ها میگفت دوربین حاجی خطر ناک است از هر کسی عکس بگیرد رفتنیست🕊 یک دفعه جهت #دوربین را به طرف حسین آقا چرخاندم که: حسین آقا حالا از شما ...
🔹که یه دفعه خدایی جمله در دهانم عوض شد گفتم :خودمونیم حسین آقا! چقدر #زیبا شدید😍 خنده ای مستانه زد و دستش🖐 را جلو لنز دوربین آورد و مانع شد ازش عکس بگیرم
🔹بعد رفت و شروع کرد به نماز خواندن. #سیدتقی هم به ایشان اقتدا کرد، حسین آقا در حین رفتن به سجده، مهر نماز سیدتقی را برداشت و پرت کرد به طرفی. ما همه زدیم زیر خنده😄
🔹حسین آقا قنوت🤲که گرفت من از اصل غافلگیری استفاده کردم و یه عکس📸 از حسین آقا که #لبخند ملیحی به لب داشت گرفتم....
#شهید_حسین_صابری
#جستجوگران_نور
#شهدای_تفحص
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
#کاش می شد❗️
حال خوب را 🍃
#لبـــــــخند 🙂زیبا را،
بعضی #دوست داشتن ها را ❤️
خشک کرد...
لای کتاب📚 گذاشــــــــت
و نگهشــــــان داشت...
#شهید_قاسم_سلیمانی
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✅ ایستگاه تفکر‼️
🚫ارسال شکلک به #نامحرم ممنوع🚫
#تلنـگر
🔸خواهر من❗️
وقتے #تو پاے نوشتہ هاے من شکلک🙃 میزنے✨
🔸#من دقیقا یکـ نفر را# تصور میکنمـ که سرش را کج کرده خیره به من و دارد #لبخند😊 میزند❗️
🔸وقتے مےنویسے: مرسی
من یکـ نفر را #تصور مےکنم که عین بچه ها #لوس مےشود و دلنشین لبخند☺️ میزند‼️
🔸وبا صداےنازکـ تشکرش را میریزد توے#قلبـ من.❤️
وقتے اواتارت سرکج کرده و #خندیده😁 طورےکه دندانهایش هم معلوم باشد.
🔸#من همیشه قبل از اینکه مطالبت را بخوانم صدایتـ را ميشنوم🎶
که دارد رو به #دوربین📸 مےگوید سیب🍎 وبعد هم ریسه مےرود.
🔸وقتی عکس دختر بچه مےگذارے و بالایش مےنویسے:👼🏻
عجیجم، نانازم، موش کوچولو، الهییییے، قربونش برم و...
من همین حرف هارا با اواتارت و صداےخیالےاتـ میسازم🦋
و از این همه ذوق کردنتـ لبخند☺️ مےزنم.
🔸من #مریض نیستم حتے قوه تخیلم هم بالا
نیست❗️
من #پسرم........
وتو
#دختر.............
من آهنم و #تـــــــــــو اهن ربا☝️
من اتـــشـــم و تو #پنبه
یادت نرود☝️❌
خصوصی ترین #رفتارت را عمومی نکنی✋❌
خواهرم یادت بمونه با #نامحرم فاصله ات رو حفظ کنی.
چه نیازی به ارسال #شکلک داری که حتما طرف مقابلت چهرات رو درک کنه⁉️
یادت باشه شکلک ها برای روابط صمیمانه طراحی شده اند‼️ 👌
یادت بماند ما باهم نامحرمیم☝️⛔️
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
#شیرین تر
از شعر تبسمت☺️
هیچ نیافته ام ..
#لبخند بزن
و بگذار خنده عاشقانه ات♥️
کام #دلم را قند نماید 😍
#شهيد_علی_حيدرالبيرمانی
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#تلنگرانه 💥
👈نه نیاز به #وقت_قبلے دارد...
👈و نه امـروز و فردایـت می کند❌
↫ #صبح☀️ باشد یا شب
↫حالتــ #خوش باشد یا ناخوش
↫لبخند بزنی یا گریه کنی
با #لبخند همیشگی اش😍
#شنونده ے حرف هایت است💥
#مدافع_حرم🕊💞
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌴🍃💥🌴🍃🌴💥🍃🌴🍃 💥در گیرو دار کارهای عروسیمان بودیم. مجروحیت #محمد اتفاق غیر منتظره ای بود و درعین حال ب
7⃣8⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💢هر سال در ایام محرم به مناسبت شهادت سرور و سالار #شهیدان ابا عبدالله الحسین در #منزل مان مراسم عزاداری برپا میکردیم تا اینکه بنا بر گفته خود محمد : یکی از همان روزها (محرم ۱۳۸۸)، بعد از مراسم خیلی خسته شده بودم
💢آخرشب🌙 بود خوابیدم کمی قبل از اذان صبح بود که در خواب #شهید علی چیت سازیان را دیدم، چند نفری هم همراه ایشان بودند که من نشناختم. ایشان رو به من کرد و گفت:
💢حتما به مراسم شما می آیم و به شما سر می زنم. درحالیکه #لبخند ☺️قشنگی روی لبانش نقش بسته بود که #زیبایی و نورانیت ✨چهره اش را دو چندان می کرد. دلتنگی شدیدی مرا احاطه کرد و دوست داشتم که با آنان باشم،
💢 موقع خداحافظی گفتم: علی آقا من میخواهم همراه شما بیایم ، گفت: شما هم می آیی اما هنوز وقتش نرسیده است❗️
💢نزدیک عید سال ۸۵ به راهیان نور رفت و #موج انفجار💥 محمد را گرفت و مجروح شد درحالی که ایام عید هم مراسم عقدش بود.
💢 چهارم عید مجروح شد، از ناحیه سر و کمر موج انفجار گرفته بود، با همان حال نشست سر #سفره عقد، برای عروسی اش بعد از یک درگیری در ارومیه، از ناحیه صورت ترکش⚡️ خورد، به عروسی اش هم ۱۰ روز مانده بود.
💢 دو روز به عروسی اش قرار شد که عمل کنند. البته گفته بود به #مادرم بگویید شاخه خورده، کارتهای عروسی اش هم پخش شده بود، من متوسل به امام جواد( علیه السلا) شدم و عمل لیزری روی صورتش انجام دادند و با صورت پاسمان کرده عروسی اش را گذراند. ✔️
💢در همدان عروس و دامادها را می آوردند دورتا دور #امامزاده عبدالله و می چرخاندند. محمد نظرش این بود که اطراف امامزاده نباید گناهی انجام شود. به خاطر همین گل🌹 و شیرینی می خرید و می رفت می داد به عروس و دامادها و با آنها صحبت می کرد که حرمت امامزاده را حفظ کنید.
💢و بعد از شهادت محمد یکی از همان عروس و دامادها به #منزل ما آمدند و گفتند : پسر شما باعث شده است که ما از زندگی پر از گناه برگردیم و رو به سوی یک زندگی #معنوی برویم.
💢 یک بار گفتم : محمد شما را می فرستند این ماموریت های سنگین، جانتان هم در خطره، چقدر #حق ماموریت میگیرید❓می گفت: روزی ۱۴ تا ۱۵ تومان میدهند.
💢 حالا اگر ما به یک کارمند ساده بگویم برو #ملایر ۱۵ هزار تومان بگیر و ناهار را هم خودمان می دهیم و هیچ خطری هم #تهدیدت نمیکند، نمیرود.
💢همیشه می گفت: من در بین دوستانم اضافه ام. اینها در یک سطح بالایی از تقوا هستند. ولی من به او میگفتم یک کاری بکن که اگر اتفاقی برایت افتاد، پیش #خدا روسفید باشی. شب🌟 ۲۱ ماه رمضان سال ۹۰ به همدان آمد، شب احیا بود.
💢من و محمد ساعت یک و نیم رفتیم به مادرم سر زدیم. کمی طول کشید، گفتم : #احیا دیر نشود، گفت : مادر احیای من تویی، من به خاطر تو آمدم همدان. تنم لرزید، پیش خودم گفتم : محمدم شهادتش نزدیک است.
#شهید_محمد_غفاری🕊💞
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
⚜محمد غیراز #دانشگاه امام حسین(ع)، دو سه جای دیگر هم قبول شد✅ رد رشته #دندانپزشکی و تغذیه هم قبول شد
4⃣9⃣2⃣1⃣#خاطرات_شهدا 🌷
🔰او 27 سال داشت و اهل همدان بود. از آن بچه های دوست داشتنی که هر پدری آرزوی آن را دارد. #مظلوم، متین، خوش رفتار، درسخوان و ... به تازگی هم ازدواج💍 کرده بود.
🔰هر سال در ایام محرم به مناسبت #شهادت سرور و سالار شهیدان ابا عبدالله الحسین🚩 در منزل پدریاش مراسم #عزاداری برپا میکردند تا اینکه بنا بر گفته خودش:↯↯
🔰یکی از همان روزها (محرم 1388)، بعد از مراسم خیلی خسته شده بودم آخرشب بود خوابیدم کمی قبل از اذان صبح بود که در خواب شهید #علی چیت سازیان را دیدم، چند نفری👥 هم همراه ایشان بودند که من نشناختم. ایشان رو به من کرد و گفت: حتما به مراسم شما می آیم👌 و به شما سر می زنم.
🔰درحالیکه #لبخند قشنگی روی لبانش نقش بسته بود که زیبایی و #نورانیت چهره اش را دو چندان می کرد. دلتنگی شدیدی💔 مرا احاطه کرد و دوست داشتم که با آنان باشم، موقع خداحافظی گفتم: علی آقا من میخواهم همراه شما بیایم😢 گفت: شما هم می آیی اما هنوز #وقتش نرسیده است!
🔰برادرش می گوید: محمد اصلا آدم گوشه نشین و اهل نشستن و یک جا ماندن نبود🚫 حتی اگر یک روز می آمد همدان، آن روز را هم مدام در عجنب و جوش بود. برای مثال همین #آخرین_بار، شب 21 ماه مبارک آمد همدان، با هم رفتیم گنج نامه و نشستیم چای☕️ خوردیم که شروع کرد به #نصیحت کردن من که مواظب پدر و مادر باش.
🔰این آمدن و رفتن من به همدان فقط به خاطر پدر و مادر است اما این بار که دارم میرم #ماموریت، دیگر پدر و مادر را به تو می سپارم♥️ عادت داشت می خواست داخل اتاق من بشود در می زد. این آخرین بار نیمه شب در زد🚪 و داخل شد و گفت: اگه میشه مقداری #تنهام بزار تا توی حال خودم با شم.
🔰من رفتم. شروع کرد به #نمازشب خواندن. برگشتم و گفتم: محمد چقدر نماز می خوانی؟😳 کمرت درد می گیرد، خسته میشی. گفت: امیر می خواهم توی این ماه رمضان #پاک شوم.
🔰خانه شان را بنده رنگ کردم، در کمدش را باز کردم و دیدم تمام در کمدش را با عکس های شهدا📸 پر کرده است و بالایشان نوشته بود: ای سر و پا! من بی سر و پا، خود را کنار عکس شهدا🌷 پیدا کردم.
🔰خوب که دقت کردم یک جای #خالی روی در کمدش بود، گفتم: محمد عکس یکی از شهدا🌷 رو بزن اینجا، این جای خالی قشنگ نیست😬 گفت: آنجا، جای عکس #خودم است.
راوی: برادر شهید
#شهید_محمد_غفاری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#خاطرات_شهدا🌷 💠شبورودبه بوڪمال بود.تمـام گردان داشـت وارد شـهر میشد. برخـی از مـردم هنوز تو شـهر
🍃✨🌸🍃✨🌸🍃
طرح #لبخند😃تــ✨ـــــو برکاشی دل💞 حک شده است ...
#شهید_بابک_نوری_هریس🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰خوابی که خبر از شهادت مهدی را داد 🔸دو روز مانده به #شهادت مهدی مادر بزرگش خوابی می بیند. وی در این
2⃣0⃣3⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
📿مادر شهید:
🍁 از بچگی فردی #خاص بود و هیچ وقت گریه نمیکرد، طوری بود که من گمان کردم مشکلی دارد که گریه نمیکند اما دیدم نه، او فقط #لبخند میزند. خیلی زود راه افتاد و اولین کلامی که به زبان آورد «شهیدم کن» بود طوری که مادربزرگش تعجب میکرد که زبانش با این کلمه باز شده است.
🍁از پولش چیزی برای خود پسانداز نمیکرد و همیشه آن را به دیگران #کمک میکرد و با #شهید_ابراهیم_هادی ارتباط عاطفی زیادی داشت.
🍁هر كسي با هر منش و رفتاري اگر با او ارتباط برقرار مي كرد، با او #رفيق مي شد. مهدي مي گفت كه شايد اين رفتار و اين اخلاق من #تأثير خودش را بگذارد و از راه اشتباهي كه انتخاب كرده اند برگردند. مهدي در #عمل جذب حداكثري داشت.
🍁او پای ثابت مکتب آیت الله حق شناس بود، یه روز به همراه تعدادی از دوستانش به دیدن آیتالله #حقشناس رفته بودند که آیتالله از بین دوستانش، فقط به مهدی یک #دستمال داده و گفته بود اشکهایی😭 که برای امام حسین (ع) میریزی را با این دستمال پاک کن و آن را نگهدار تا در کفنت بگذارند.
🍁در يك جلسه كه مهدي در محضر استاد ميرود، آيتالله حقشناس تا او را ميبيند به #گريه ميافتد. دوستانش تعجب ميكنند كه چرا استاد گريه ميكند و چه رازي بين او و مهدي وجود دارد؟ و هيچكسي نميدانست كه مرد خدا در چهره آفتاب سوخته شاگردش، نور #شهادت را ميبيند. مهدي همه راز و نيازش با امام حسين(ع) بود.
🍁مهدی همیشه به جز روزهای عید لباس مشکی⚫️ به تن داشت و معتقد بود که بعد از مصیبت #حضرت_زینب (س) باید همیشه عزادار بود، در آخر نیز به توصیه خودش تربت #کربلا و دستمال اشکش را در کفنش گذاشتند.
راوی:مادر شهید
#شهید_مهدی_عزیزی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹✨🍃✨🌹✨🍃✨🌹
✨خدایا🙏
🌹در این روز زیبای
🍃میلاد امام دهم
تقدیر همه را #زیبا بنویس✍️
🌹به امید #لبخند روی «لب»😇
🍃شادی توی «دل»💞
🌹#استجابت در «دعا»🙏
🍃آرامش در «قلب»❤️
آمین 🙏
#عیـدتون_مبـارک✨
#امام_هادی
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌱• 🕊✨دل گیر #نباش! دلتکہ 💞گیرباشد #رهانمےشوی..❌ . . 🕊✨یادت باشد،#خدا بندگانش را با آنچه بد
6⃣1⃣3⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔱این روزها #زُلف قلم گره خورده به مریدانِ #حضرتِ_کریمه (سلام الله علیها) اینبار پرستویی دیگر، اینبار #مصطفی_نبی_لو ستاره ای از آسمانِ_عشق💓
💠دلداده بود. از همان روزهایی که در #جبهه_های_جنوب با تمامِ جان در مقابل دشمن میایستاد...تمام روزهایی که جان بر کف ، #جانباز جبهه شد. از #خادمانِ_حضرت_معصومه بود و دلداده❣ به حضرت. به قول خودش" #دلش_گیر ایشان بود که #شهید نمیشد"❌
🔱چه میشود که روزی آنقدر مقرب میشوی که #بانو هم رضایت به رفتنت نمیدهند⁉️ پرواز🕊 #مسعود_عسگری تلاطم قلبش را بیشتر کرد و مصطفی بود که در پی یافتن راهی برای رسیدن به او، چندین بار در هفته مسیر #قم به تهران و بالعکس را میپیمود...تا شاید موانعِ سفرش برطرف شود.
💠مسعود را دوست 🥀داشت، خیلی زیاد...جوانِ #خواهرش بود و حالا #علیاکبرانه او را تقدیم ساحتِ #عمه_جان کرده بودند. مرد بود و دلسوخته از جاماندن و به قول پسرش# میثم، "اینها #مرد_جنگ هستند.مرد در خانه🏡 نشستن نیستند و وقتی ببینند #اسلام و #شیعه در خطر است، حتما رزمآوری خودشان را نشان میدهند."
🔱در آخرین شیفت خادمیاش، وقتی از حرم خارج میشد،#لبخند🙂 درخشانش اولین چیزی بود که نگاه را خیره میکرد.
به #همسرش گفت " اینبار که بروم،حتما #شهید میشوم"
💠از خانم خواسته بود او را به عمه جانشان ببخشند. اورا به #سیده_زینب امانت دهند تا در آنجا عشق🌸بازی کند و حضرت کریمه...اصلا مگر میشود از کریم چیزی بخواهی و دست خالی بازگردی⁉️
🔱المیادین،#میعادگاهِ او و رفقایی شد که بالِ پروازشان🕊 بر فرازِ آسمانها باز بود و مصطفی با رسیدن به آنها آرام گرفت.
به راستی که #شهادت تولدِ حقیقی است...
🍁سالروزِ زمینیشدنتان مبارک
🍁#شهید_مصطفی_نبی_لو🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🔹شهید حزباوی با #صداقت و اهل حجب و حیا بود اگر چه کم حرف میزد اما همیشه #لبخند☺️ به لب داشت.
انسانی متواضع وکم توقع و در #مسائل کاری بسیار با جدیت و نمونه یک پاسدار #وظیفه شناس بود
🔸چندین بار در #رزمایش ها به خاطر همین جدیت و نظم و ذکاوتش مشورد تشویق قرار می گیرند. همین رفتار وکردارش #سبب شد تا یکی از برادران اهل سنت در سوریه بعد از دوستی با شهید حزباوی و تحت تاثیر رفتارش به مذهب #تشیع مشرف شد.✔️
#شهید_حسن_حزباوی🌷
ولادت: ۶۱/۹/۱ ،محله کوت عبدالله اهواز
شهادت: ۹۳/۹/۱ ،سوریه
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 9⃣3⃣#قسمت_سی_نوهم 💢مى ایستد و #فریاد مى زند: _ «کشتن پ
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
0⃣4⃣#قسمت_چهلم
💢تو اگر بیفتى #پرچم_کربلا فرو مى افتد... و تو اگر بشکنى ، #پیام_عاشورا مى شکند.... پس ایستاده بمان...
و کار را به انجام برسان... که کربلا را #استقامت تو معنا مى کند... و#استوارى توست که به عاشورا رنگ جاودانگى مى زند.... راه رفتن با روح ، ایستادن بى جسم ، دویدن با روان ، استقامت با جان
و ادامه حیات با #ایمان کارى است که تنها از تو بر مى آید.
🖤پس ایستاده بمان...
و سپاهت را به سامان برسان و زمین و آسمان🌫 را از این بى سر و سامانى برهان.... پیش از هر کار باید #سکینه را پیدا کنى . سکینه اگر باشد،هم#آرامش_دل💓 است
و هم #یاور_حل_مشکل.شاید آن کسى که زانو بر زمین زده و دو کودك را با دو بال در آغوش گرفته...
و سرهایشان را به سینه چسبانده ، سکینه باشد.
💢آرى سکینه است . این مهربانى🌸 منتشر، این داغدار تسلى بخش ،
این یتیم نوازشگر، هیچ کس جز سکینه نمى تواندباشد.در حالیکه چشمهایش از گریه😭 به سرخى نشسته...
و اشک بر روى گونه هایش رسوب کرده ، به روى تو #لبخند مى زند...
و تلاش مى کند که داغ و درد و خستگى اش را با لبخند، از تو #بپوشاند....
چه تلاش #خالصانه اما بى ثمرى !
تو بهتر از هر کس مى دانى که داغ پدرى چون حسین... و عمویى چون عباس... و برادرى چون على اکبر...
🖤و بر روى #اینهمه چندین داغ دیگر،
پنهان کردنى نیست... اما این تلاش شیرینش را پاس مى دارى و با نگاهت سپاس مى گزارى.اگر بار این مسؤولیت سنگین نبود، تو و #سکینه سر بر شانه هم مى گذاشتید و تا قیام قیامت گریه مى کردید.... اما اکنون ناگزیرى که مهربان اما محکم به او بگویى :✨سکینه جان ! این دو کودك را در آن خیمهنسوخته سامان بده و در پى من بیا تا باقى کودکان و زنان را از پهنه بیابان جمع کنیم.
💢سکینه ، نه فقط با زبانش که با نگاهش و همه دلش مى گوید: _چشم ! عمه جان !و #دوکودك را با مهر به بغل مى زند و با لطف در خیمه مى نشاند و به دنبال تو روانه مى شود.... باید #رباب باشد... آن زنى که #رو_به_قتلگاه نشسته است ، با خود زبان گرفته است ، شانه هایش را به دو سو تکان مى دهد، چنگ بر خاك مى زند، خاك بر سر مى پاشد،
گونه هایش را مى خراشد... و بى وقفه اشک مى ریزد.
🖤خودت باید پا پیش بگذارى.
کار سکینه نیست ، که دیدن دختر، داغ رفتن پدر را افزونتر مى کند.خودت پیش مى روى ، در کنار رباب زانو مى زنى .
دست #ولایت بر سینه اش مى گذارى...
و از اقیانوس #صبر_زینبى_ات ،
جرعه اى در جانش مى ریزى.آبى💙 بر آتش!🔥آرام و مهربان از جا بلندش مى کنى، به سوى خیمه🏕 اش مى کشانى و در کنار عزیزان دیگرى مى نشانى.
از #خیمه بیرون مى زنى.به افق نگاه مى کنى . سرخى خورشید هر لحظه پر رنگ مى شود.تو هم مگر پر و بال در خون حسین شسته اى خورشید!...
که اینگونه به سرخى نشسته اى ؟!
💢#زنان و #کودکان که خود، خلوت شدن اطراف خیام را از دور و نزدیک دیده اند و این آرامش نسبى را دریافته اند،... آهسته آهسته از گوشه و کنار بیابان ، خود را به سمت #خیمه ها مى کشانند.همه را یک به یک...
با اشاره اى ،نگاهى ، کلامى ،
لبخندى و دست نوازشى ، تسلى مى بخشى و ب سوى خیمه هایت مى کنى.
اما هنوز #نقطه_هاى ثابت بیابان کم نیستند.... مانده اند کسانى که زمینگیر شده اند،... پشت به خیمه دارند...
یا دل بازگشتن ندارند.
🖤شتاب کن زینب جان !
هم الان هوا تاریک مى شود و پیدا کردن بچه ها در این بیابان ، ناممکن.
مقصد را آن دورترین سیاهى بیابان قرار بده... و جابه جا در مسیر، از افتادگان و درماندگان و #زمینگیران بخواه که را به
خیمه برسانند... تا از #شب و #ظلمت و #بیابان و #دشمن در امان بمانند.
_✨بلند شو عزیزکم! هوا دارد تاریک میشود..
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh