eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
7.9هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃درمیان غوغای ناغافل زندگی،هستند کسانی که غفلت برایشان، رنگ و بویی دیگر داشت و ، آوازه ای تازه. 🍃سرزمین ما، قلمروی نیک صفتان و بیشه گاه یلان پر آوازه بوده و هست. مردانی غیور و شیردل و همزمان و زلال🙂 سرزمین ما، بیکران رشد .حامدی که مستشار عشق بود و خود را رهایی داد از بند . به آسمان گروید و شد❤️ 🍃حامدی که میخواست دورانش شود. غیرت را پرچم راهش کند و عشقی در میان سوز و گداز روزگار باشد . 🍃حامد قصه ی ما ، سرشار از نیروی و ، پدری بود با سیمای خورشید و همسری به تلاطم گلبرگ گل. حامدی که با ضمانت شاه ، عاشقانه ترک همسر و فرزند گفت و به همه ثابت کرد، که مرد ها هم میتوانند فرشته باشند🌺 ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۷ آذر ۱۳۵۹ 📅تاریخ شهادت : ۷ آبان ۱۳۹۸ 📅تاریخ انتشار : ۶ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت زهرا قطعه ۵۳ 🕊محل شهادت : سوریه ، لاذقیه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃سالهاست از می‌گذرد ولی هنوز یاد آن روزگاران در خس خس سینه ای حس میشود، در فریاد های موج گرفته ای که از نجات بچه ها و شهر میگوید شنیده میشود، در نقص عضو هایی دیده میشود. اینان واژه جنگ را با تمام وجود لمس کردند. بعضی‌هایشان دل جا گذاشته‌اند در اروند، فکه، و... 🍃بعضی ها نگاه دلتنگشان سر پست، نگهبانی میدهد که اگر ردی یا اثری از گمشده‌شان پیدا شد آگاه شوند! یک سری هایشان هم در میدان قدم به قدم جای پای میگذارند تا بلکه به آنها برسند🕊 🍃در این میان آنها که ندیده اند قلم به دست گرفته و راوی صحنه های ای میشوند که به نام های مختلفی ثبت شده. قلم من، روایتِ صحنه ای به نام را عهده دار شد. 🍃صحنه ای از مقاومت بچه های گردان به فرماندهی علی‌اصغر که در فاز دوم عملیات تنها یک گروهان مانده بود و او، که گویان برخاست برای حفظ خط با چند نفر! 🍃صحنه ای که پروردگار تقوایش را آزمود و او سربلند از این بیرون آمد! صحنه هم‌سفره شدن با کارگرانی که غذای اعیانی‌شان آبِ‌گوشت بود آن هم روزهای بسیار خاص. قلمم مفتخر به نوشتن برای او بود، اویی که دلنوشته اش را اینگونه نگاشته بود: خدایا دوست دارم تنها و باشم تا در غوغای کشمکش های پوچ مدفون نشوم! 🍃و عمق این مفهوم را آن زمان درک کردم که دیدم ما دیریست زیر خروارِ دفن شده ‌ایم و مدفنی متعفن ایجاد کرده ایم. این افتخار نیست و نبود برای منی که مقابلم اسوه ای از و گذشت ایستاده و از خداوند طلب گمنامی میکند. 🍃وباز زمین سیصد و شصت و پنج روز به گرد خورشید گشت تا رسید به آن روز که علی‌اصغر در تاریخچه ذهن ها و گمنام ماند. به روز پرکشیدنش که اجر اخلاصش بود، به روز شهادتش. به وقت ملکوتی‌اش! ✨ ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٩ آذر ۱٣٣٨ 📅تاریخ شهادت : ٢۰ اردیبهشت ۱٣۶۱ 📅تاریخ انتشار : ۸ آذر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : خرمشهر 🥀مزار شهید : گلزار شهدای بهشت زهرا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♡بسم الله الرحمن الرحیم♡ . 🍃اون روز وقتی توی فرودگاه جلوی رویم افتاد و غش کرد با خودم گفتم این فقط خدا بوده است که را حفظ کرده است والا انقلابی که فرمانده لشکرش اینطور و اینقدر ضعیف و ناکارامد باشد هشت سال که هیچ، هشت روز هم نباید جلوی ارتش با آن همه تجهیزات و پشتیبانی تمامی ابرقدرتها دوام می آورد😓 . 🍃با اکراه جلو رفتم و همانطور که چشمم به درجه های سرداری اش بود زیر بغل هایش را با کمک یکی از همراهانش گرفتم و بردیم بیرون فرودگاه و گذاشتیم داخل آمبولانس. . 🍃توی راه که داشتیم با همان همراه بر می گشتیم داخل فرودگاه، نتوانستم خودم را کنترل کنم و گفتم: اینا با این توان و ضعف در کار چطور میشوند؟ . 🍃 یک باره انگار که به پدر آن بنده خدا توهین کرده باشم، براق شد برایم که: چی می گی؟ تو اصلا ایشان را میشناسی؟ می دانی از همان لحظات اولیه زلزله تا امروز که روز دهم است شاید روی هم ده ساعت هم نخوابیده باشد؟ میدانی توی همین ده روز برای اینکه هزینه اضافی نداشته باشد برای سیستم به اندازه جیره غذایی یک روز آدم معمولی غذا نخورده؟ میدانی چند برابر من و تو کار کرده؟😔 . 🍃چشم هایم گرد شد، ده روز و ده ساعت خواب؟! ده روز و جیره یک روز یک نفر؟! گفتم: خب چرا؟ پاسخ داد: این چرا برای من و تو است، برای او چرا ندارد، میخواهد پرفایده و کم هزینه باشد! موشک هم که میخواهد بزند به منافقین اول هزینه اش را میپرسد ببیند می ارزد یا نه. . 🍃یک بار بعد از مدتها کار روی و مقرهاشان، رفته بود توی خاک ، از آنجا با تماس گرفته بود که مقر منافقین را با موشک بزنند. از سردار مقدم پرسیده بود قیمت موشکها چقدر میشود، قیمت را که گفته بودند دستور داده بود شلیک نشود، گفته بود این کار ارزش چنین هزینه ای را ندارد. فکر کردی بیخود و بی جهت است که میشود سردار احمد کاظمی؟!❣ . ✍نویسنده : . 🌺به مناسبت سالروز شهادت . 📅تاریخ تولد : ۲ مرداد ۱۳۳۸ . 📅تاریخ شهادت : ۱۹ دی ۱۳۸۴ . 📅تاریخ انتشار : ۱۹ دی ۱۳۹۹ . 🥀مزار شهید : گلستان شهدای اصفهان . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♡بسم الله الرحمن الرحیم♡ . 🍃دانشجوی دانشگاه بود، درسش که تمام شد طبیعتا باید ادامه تحصیل می داد اما رفت سمت کار، همه اطرافیان تعجب کردند که او با آن همه هوش و استعداد، خصوصا که شرایط ادامه تحصیل برایش مهیا بود چرا این کار را نکرد به همین خاطر شروع کردند اصرار کردن به او تا باز هم ادامه تحصیل بدهد اما او قبول نکرد و همه را با یک جمله کوتاه جواب داد😌 . 🍃بعدها هم که توی کارش پیشرفت کرد و شد مسئول کل سازمان، اطرافیان که می دیدند ادامه تحصیل خیلی برای او ساده تر شده است باز هم اصرار کردند اما باز هم همان جمله قبلی را جواب داد:«با همین مقدار تحصیلات هم خیلی کارها میشود انجام داد که انجام نداده ام» . 🍃همیشه همینطور بود سعی می کرد بیهوده هیچ کاری را انجام ندهد. هدفی را در نظر میگرفت به سمتش حرکت می کرد و توی راه رسیدن به آن به هیچ حاشیه ای هرچند جذاب توجه نمیکرد، کاری هم به سرزنش باقی مردم نداشت . 🍃کل زندگی نه چندان طولانی اش به همین منوال گذشت، اصلا به همین خاطر رسیدن به هدف اصلیش که لقا خدا بود هم خیلی طول نکشید و در اوج به آن رسید😓 . 🍃مصطفی احمدی روشن با این خصوصیات حقیقتا نمونه و الگوی یک جوان است❣ . ✍نویسنده : . 🌺به مناسبت سالروز شهادت . 📅تاریخ تولد : ۱۷ شهریور ۱۳۵۸ . 📅تاریخ شهادت : ۲۱ دی ۱۳۹۰ . 🥀مزار شهید : امامزاده علی اکبر چیذر . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
"بسم الله الرحمن الرحیم" 🍃 هر دو چشمهای حقیقت بین بازی داشتند انگار که مثل آب خوردن غیب میدیدند و از شدت آنکه این دیدن برای آنها طبیعی و معمولی بود، آن دیده ها را به راحتی و‌خیلی فاش بیان می کردند. 🍃 اگر اینقدر دیدن حقایق عالم که برای امثال ما است برای آنها آسان و طبیعی نبود لااقل کمی خصوصی تر و با احتیاط بیشتری آن حقایق را بیان می کردند، نه مثل که چند لحظه قبل از شهادتش، خطاب به کاظمی پشت بیسیمی که می دانست ضبط میشود و در آینده همه آن را میشنوند بگوید «احمد!بیا اینجا که اگر بیایی دیگر دلت نمیخواهد برگردی!» 🍃 اما حکایت حمید از مهدی هم جالبتر است، او چند وقتی قبل از شهادتش وصیت نامه ای مینوسد که در آن آینده را به تصویر میکشد و انگار که از پشت پرده ای از پرده های عالم خبر بدهد می گوید:«دعا کنید که خداوند را نصیب شما کند. در غیر این صورت زمانی فرامی‌رسد که تمام می‌شود و رزمندگان سه دسته می‌شوند: دسته‌ای که به مخالفت با گذشته خود برمی‌خیزند و از آن پشیمان‌اند. دسته‌ای که راه بی‌تفاوتی در پیش‌گرفته و غرق زندگی مادی می‌شوند و دسته‌ای که به گذشته می‌مانند و احساس وظیفه می‌کنند و از شدت مصائب و غصه‌ها دق خواهند کرد. پس از خداوند بخواهید با رسیدن به شهادت از عواقب زندگی پس از جنگ در امان باشید، چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزء دسته سوم ماندن هم بسیار سخت خواهد بود.» 🍃 برادر مهدی باکری، عاشقی است که یک شبه ره صد ساله رفت و پیر شد آنچنان که در خشت خام چیزی دید که در آینه هم نمیبینیم. 🍃 آرزو میکنم که اگر حمید باکری نمیشویم در نگاه او که حقیقت بین بود و هست عاقبت بخیر باشیم♥️ ✍نویسنده: 🕊به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۱ آذر ۱٣٣۴ 📅تاریخ شهادت : ۶اسفند۱٣۶٢ 🥀مزار شهید : مفقود الاثر
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 این عکس از کیست ؟ ولی یکی از کشورمان به او لقب داده بود . او و رابطه ای بسیار دوستانه در حد و داشتند . بیان می کند که او با سلاح هزاران نفر از دشمنان بعثی را به هلاکت رسانده و به تنهائی چندین دشمن را از پای در آورده . دشمن به او می گفت و .... و .... و .... دیروز یازدهم اسفند 🌹 🕊 این مرد دلاور است 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃پلک شهریور نیمه باز بود که چشم به جهان گشودی. سومِ شهریور ۱۳۲۱، در شهری به همسایگی امامِ مهربانی ها، . 🍃نامت را گذاشتند و این سرآغازی شد برای درک عشق بازی هایت. به گمانم تمام احوالاتِ خوبت در سایه سارِ نامِ بلندت، بهتر لمس میشود. 🍃همیشه مراقب نگاهت بودی و این مراقبت کاری کرد که در روزهای نبودنت، کسی نگاه به ندوزد، حتی زمانی که دیوار خانه ریخته بود!! و چه است شهری که نگاه مردانش، آرام و سربه زیر باشد🌹 🍃کمی با ما راه بیا، برایمان بگو چه کردی؟ چه گفتی؟ چه خواستی؟ که اجابتش هم صحبتی با شد؟!🤔 🍃بعید میدانم کسی از راه گشایی مادر بی خبر باشد؟! در آن وهم انگیز، میان تلّ های خاکی، با دلی مضطر سر بر خاک گذاشتی و ندا از به گوشَت رسید که از این سو بروید. 🍃تو خاصی...! یعنی باید بود که خواهری چون زینب(س)، خود برای کمک بیاید. مگر غیر از این است که فرمود: ما کسانی که برادرمان را می‌کنند تنها نمی‌گذاریم؟ به گمانم باید برای پی بردن به رازت، پی به ارتباطت با (ع) برد. 🍃تو عجین شده با این خانواده ای. مورد عنایت خواهر، همچو مادر...بی سبب نیست چندین سال هیچ نشانی از تو نداشتیم. عاشق رفته رفته شبیه معشوق می‌شود و تو چه خوب شکل مادر شدی😔 🍃سال‌ها گمنامی و بی‌نشانی و در آخر سهم ما از تو، یک ، صفحاتی قرآن و بادگیری که جسمت را به آغوش داشته😞 🍃سال‌هاست ، به پاس ۲۵ سال میزبانی از جسمِ نازنینت سرشار از عطر و بوی توست. 🍃کمی با ما راه بیا‌‌. دعایمان کن عبدِ حسین شویم، جان برکف برای حسین(ع) و در آخر سر بر دامان حسین چشم از این عالم ببندیم، رسم عاشقی را خوب بلدی، دعا کن گرد قدم‌هایت بر سر و روی ما هم بنشیند😓 ♡السلام علی الحسین♡ ✍️نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۳ شهریور ۱۳۲۱. تربت حیدریه 📅تاریخ شهادت : ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ عملیات بدر 🥀مزار شهید : بهشت رضا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✨به نام خدا 🍃در میان فکه در ،بویی آشنا می آید.بوی شجاعت و پهلوانی،بوی غیرت و همتِ، کمیل؛روزه خوان حضرت زهرا(س) شهید ابراهیم هادی کسی که پهلوانیش زبان زد است و دلاور مردیش بی نظیر💪 🍃نمی دانم چه سریست که مهربانیش،منش پهلوانیش و رسم پلک هایمان را دریایی میکند. پهلوانی که نمیگذاشت آب در دل دوستان و آشنایانش تکان بخورد،حتی دست یاریش به نا آشنایان هم میرسید و دستگیری میکرد. 🍃او تنها یک دوست و یاور نبود؛ بلکه همچو پدری مهربان بود. که نبودش طعم تلخ یتیمی را به دل محبانش گذاشت. ابراهیم یاری گر همه اشان بود و دلیل هدایتشان، مرد میدان نبرد بود و شهامت عجیبی داشت. چهره خندانش آبی بود برآتش غم ها و های پر شورش مرحمی بود بر زخم های دلتنگی💔 🍃در ورزش بی رقیب بود،همانطور که منش پهلوانیش را کمتر کسی داشت شاید نتوان منشش را وصف کرد اما میتوان با شور در باره اش سخن گفت. حرف هایی بی انتها از جوانمردیش، شهامتش و حتی آن پر شورش. 🍃کسی که تا آخرین نفس جنگید و در فرجام با لبان عطشان به اباعبدالله الحسین پرکشید و به آرزویش رسید🕊 🍃آرزوی گمنامی که کابوسی برای هاست. به قول خودش هرکسی ظرفیت شدن ندارد آری درست است. اما کاش بود و میدید که آدمها به هر در میزنند تا مشهور شوند و خودی نشان دهند. 🍃دگر این روزها، هرکسی لیاقت ماندن و شهادت را ندارد. اما هنوز در میان ، در میان کانال کمیل، نام سردار گمنامش؛ به چشم میخورد. ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱ اردیبهشت ۱٣٣۶ 📅تاریخ شهادت : ٢٢ بهمن ۱٣۶۱ 🥀مزار شهید : یادبود _ بهشت زهرا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✨بسم الله الرحمن الرحیم 🍃هر وقت که می رفت تبلیغ، یک کیسه نان خشک و پنیر هم با خودش می برد. فکر میکردم میخواهد در محل تبلیغش زندگی کند و با خودم کلنجار می رفتم که شیخ مهدی اهل این کارها و فیلم بازی کردن برای نبود، هر طور در خانه می کرد، بیرون هم همین بود، حالا چی شده که این کار را میکند؟! 🍃همین سوال باعث شد تا در یکی از سفرهای تبلیغی اش به زور همراهش بروم. وقتی به محل تبلیغ که روستای کوچکی بود رسیدیم تازه دو زاری ام افتاد. شیخ مهدی همیشه عادت داشت بین کارهایی که میخواهد انجام دهد، سخت ترین ها را انجام بدهد برای همین در تبلیغ هم روستاهایی را انتخاب می کرد که بر اثر تبلیغات ذهنیت منفی ای به دین و روحانیت داشتند تا آنجا که حتی حاضر نبودند نان خالی به بفروشند و شیخ مهدی مجبور بود تا با همان نان خشک و پنیر روزگارش را بگذراند اما این هیچ تاثیری در تبلیغ او نداشت. 🍃 برای اهالی آن روستا در تبلیغ و تبیین دین آنچنان سنگ تمام می گذاشت که یادم هست وقتی ایام تبلیغ تمام شدمردم همان روستا آمدند و با اشک و آه و به اصرار از او خواستند تا باز هم به آنجا برود اما شیخ مهدی بنایش این بود که در آن روستا کارش را کرده و را در اهالی ایجاد کرده، بقیه کار را یک نفر دیگر باید بیاید انجام دهد. 🍃برای همین سال بعد با وقت تبلیغی بعد می رفت به یک روستای صفر کیلومتر دیگر و روز از نو روزی از نو. بیخود نبود که شیخ مهدی شاه آبادی فرزند بزرگ استاد حضرت امام رضوان الله علیهم آنطور چشم خدا را گرفت که با خلعت فاخر شهادت او را برای خودش جدا کرد. ✍️نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱٣۰٩ 📅تاریخ شهادت : ۶ اردیبهشت ۱٣۶۳ 🕊محل شهادت :جزیره مجنون 🥀مزار شهید : بهشت زهرا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ 🍃گویا باز هم میتوان رُخ را دید که در زمین می جنگد ولی با این تفاوت که این بار برفراز آسمانها در جنگ بود. 🍃او اوج میگرفت تا روی ابرها و در چشم بر هم زدنی با بالگرد توپ و تانک دشمن را منهدم می کرد. 🍃گویا در وجود تنها چیزی که نمی یافتی ترس از دشمنانش بود. او بی مهابا به دشمن حمله می کرد. 🍃شجاعت او به اندازه ای بود که حتی شنیدن نامش لرزه بر تن دشمن می انداخت و خواب را از چشمانشان فراری میداد. 🍃او چشم پوشی می کرد نسبت به مقام های دنیوی اما با تمام وجود به دنبال مقام های نزد پروردگار می گشت. 🍃گویا او و جنگ بسته بودند که حتی ساعتی هم از جنگ دور نمی ماند، عهدی که با قلبی پاک و با بسته شده بود و هیچ عهد شکنی قدرت این عهد جاوید را نداشت. 🍃و باز هم این خاک های ایران بود که از خون شهدا آلاله هایی پروراند که جای جای ایران را آباد میکرد و یاد واره ای بود برای سرخی خون . 🍃گویا برایش زندانی بود که تنها راه رهایی از پر کشیدن بر فراز و بلندی آسمانها بود. 🍃پر زدن علی اکبر به سوی به ما آموخت، می شود کرد حتی بدون بال،تنها یاد خداست که میتواند هرکسی را از فرش به عرش برساند... ✍️نویسنده : 🍃به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۰ فروردین ۱۳۳۴ 📅تاریخ شهادت : ۸ اردیبهشت ۱۳۶۰ 🥀مزار : گلزار شهدای بالا شیرود 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✨بسم الله الرحمن الرحیم 🍃روزی که فرماندهی توپخانه کل سپاه را به او دادند مگر اصلا سپاه توپخانه ای داشت؟! مقداری قبضه های قدیمی وجود داشت که آن هم دست ارتش بود، هیچ کس هم که در دنیا به چیزی نمیفروخت. 🍃از این فرماندهی فقط یک اسم وجود داشت، یعنی دوتا کلمه بود و شرایط هم اجازه نمی داد که بیش از آن باشد.اما معروف است که همان روزها از حسن پرسیده بودند که«شما که توپی ندارید چه معنی دارد که یگان توپخانه ایجاد کنید؟» 🍃جواب حسن اما فقط یک چیز بود:«قبصه های ما در دست دشمن است و خودمان باید برویم آنها را بگیریم» حرفی که خیلی ها نه فهمیدندش و نه باور کردند تا اینکه حسن پس از مدتی کوتاه مو به موی حرفهایش را با عمل در ذهن همه مان حک کرد. توپخانه کل سپاه با غمینتهایی که از رژیم صدام گرفته شد، به وجود آمد و این حس را در او ایجاد کرد که باید برویم به سمت تاسیس یگان موشکی سپاه. 🍃آنچه شرایط را برای یگان موشکی سختتر می کرد آن بود که دیگر را نمی شد غنیمت گرفت و باید یا خریده میشد که این محال بود یا حرکتی زد که همه متحیر بمانند. حسن و این راه دوم را انتخاب کردند و شاهکاری کردند که تا همین امروز بزرگترین و جدی ترین عامل قدرت ما می باشد. 🍃در یک کلام شهید حسن شفیع زاده مرد میدانهای سخت بود و از جمله آدم هایی که هیچ چیز نمی توانست جلوی او را بگیرد و مصداق «». ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱٣٣۶ 📅تاریخ شهادت : ٨ اردیبهشت ۱٣۶۶ 🕊محل شهادت : عملیات کربلای ۱۰ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای تبریز 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍خاطرات_شهدا🌷 💠ماجرای جالب تفحص شهدای گمنام 🍃🌹پنج را که مطمئن بودیم اند، انتخاب کردیم. پیکرها را خوب گشته بودیم. هیچ هویتی به دست نیامده بود. 🍃🌹قرار شد در بین شهدا، یک که سر در بدن نداشت، به نیابت از ارباب بی سر، اباعبدالله الحسین (علیه السلام) در تشییع و در ورودی دهلران دفن کنیم. 🍃🌹کفن ها آماده شد. همیشه این لحظه، سخت ترین لحظه برای بچه های است؛ شهدا یکی یکی می شدند. آخرین شهید، پیکر بی سر بود. 🍃🌹سخت دلمان هوایی شده بود، شد، تکه پارچه ای از جیب لباس شهید به چشم بچه ها خورد. روی آن چیزی نوشته شده بود که به سختی خوانده می شد: « پزنده، اعزامی از اصفهان». 🍃🌹شهید به آغوش خانواده اش برگشت تا در روز در اصفهان تشییع شود و بی سر و سامان دیگری از قبیله ی حسین (علیه السلام) جایگزین او شد. 🍃🌹 کسی چه می داند، شاید نام او که در روز تاسوعا در دهلران تشییع و به جای او دفن شد بوده است. ارواح مطهر شهدا وامام شهداصلوات 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh